بيا که قصر امل سخت سست بنيادست...بيار باده که بنياد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زير چرخ کبود...ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزادست
چه گويمت که به ميخانه دوش مست و خراب...سروش عالم غيبم چه مژده ها دادست
که اي بلندنظر شاهباز سدره نشين...نشيمن تو نه اين کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش مي زنند صفير...ندانمت که در اين دامگه چه افتادست
نصيحتي کنمت ياد گير و در عمل آر...که اين حديث ز پير طريقتم يادست
غم جهان مخور و پند من مبر از ياد...که اين لطيفه عشقم ز ره روي يادست
رضا به داده بده وز جبين گره بگشاي...که بر من و تو در اختيار نگشادست
مجو درستي عهد از جهان سست نهاد...که اين عجوز عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل...بنال بلبل بي دل که جاي فريادست
حسد چه مي بري اي سست نظم بر حافظ...قبول خاطر و لطف سخن خدادادست