احسان mba
پسندها
2

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خیل خوابم میاد دیشب 4 خوابیدم ... 8 ونیم پاشدم از همون موقع تا الانم علافیم ...
    عصر واه سینما به مصطفی گفتم آنچتان پایه نبودن ... آقای جوانخواهم بود ...
    سلام احسان جان
    خیلی خوشحال شدم پیامتو دیدم
    چه خبر از دانشگاه اوضاع احوال خوب هست ؟ خودت خوبی ؟ خیلی مواظب خودت باش عزیزم.
    آدما بعضی وقتا دوس دارن با خودشون باشن ... اینجور وقتا خیلی چیزا اهمیتشو از دست میده... شاید آدم با صمیمی ترین دوستشم اینجوری بشه ... من خودم بعضی وقتا که حالم خوب نبود حتی همام که زنگ میزد جوابشو نمیدادم بدم میومد از همه ....
    نمی دونم شاید واسه توام الان ازون بعضی وقتاس ...
    عوض شدی نگو نه ... من احساسم هیچ وقت بهم دروغ نمیگه ... حتی اگه همه ی اینایی که گفتم جوابش اونی باشه که تو میگی بازم من اینجوری فکر می کنم ... دیگه اون داداش احسان نیستی ...
    دیگه زیاد با بچه ها نیستی ... راهتو میگیری میری میای ... به هیچکی کار نداری ... وقتی باهات حرف میزنم قیافه تو یه جوری میکنی انگار من اصلاً با تو حال نمیکنم ... هر چی باهات شوخی میکنم به تیکه و متلک میگیری ... زیاده بازم الان یادم نمیاد ...
    منم جدی گفتم ... چه می دونم عوض شدی دیگه حداقل من و هما که واسمون کاملاً مشهوده ...
    نمی دونم !!! باز خودت بهتر میدونی ... 180 درجه تغییرات در شما به وجود اومده ...
    لحظاتی هست
    استخوان‌های اشیاء می‌پوسد
    و فرسودگی از در و دیوار می‌بارد
    لحظاتی هست
    نه آواز گنجشک حمل
    نه صدایی صمیمی از آن طرف سیم
    و نه نگاه مادر در قاب
    قانعت نمی‌کند
    زندگی قانعت نمی‌کند
    و تو به اندکی مرگ احتیاج داری
    ایستگاه آخر است
    پیاده شو
    می خواهم بزنم کنار بخوابم
    همین جا وسط جاده
    باقی راه را با دیگر همسفری
    از جنس خودت طی کن
    بی رویا
    من نه نفس دارم برای ادامه
    نه بنزین
    نه پا
    برای اینکه صبحمان را
    به شب برسانیم
    باید انچه را که نه سر دارد
    و نه ته توجیه کنیم
    و به خود بگوییم که چیستیم
    و چرا هستیم
    و چرا همه چیز هست
    مسلّم است
    روزی
    ما،شما،ایشان
    با دستی سخت یا لطیف
    کنده خواهیم شد
    چه با دلخواه
    چه در دهان بادی ژنده
    ***
    با اینکه مسلّم است،
    دلتنگ می شویم
    و در شیارهای زمین
    شعر می کاریم .
    و من این تنهایی را دوست می‌دارم
    می‌خواهم که خودم باشم
    هیچ کس حتی نگاهم نکند
    و نپرسد، خرت به چند؟
    چرا که نه خری دارم
    و نه سررشته‌ای از چند و چون.

    این سرزمین خوبی‌هایی دارد
    یکی این که
    تو خودت هستی
    تنها
    تنها
    تنها.
    من دوباره متولد شده ام

    و این بار آن قدر دیوانه ترم

    که خوابگرد شده ام

    و در دوره ای که کسی چه می داند شعر چیست

    و قرار است همه چیز علمی بررسی شود

    هیچ علمی

    سر از دیوانگی ام در نمی آورد

    من اما خوب می دانم

    قضیه از این قرار است

    که عاشق مرده ام
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا