ا
پسندها
162

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • روز آدینه شد و تشنه ی دیدار توام / سالیانیست که سرگشته بازار توام
    بوی پیراهن تو میرسد از راه کنون / یوسفا دیده به راه تو و بیمار توام . . .
    ممنون از در خواست دوستیتون امیدوارم دوستیه مفیدی داشته باشیم
    مانت خدا بر زمين مانده بود . آدميان مي گذشتند بي هيچ باري بر شانه هايشان .
    خدا پيامبري فرستاد تا به يادشان بياورد ، قول نخستين و بيعت اولين را .
    پيامبر گفت : اي آدميان ، اين امانت از آن شماست . بر دوشش کشيد ، اين همان است که زمين و آسمان را توان بر ودش کشيدنش نيست . پس به ياد آوريد انسان را و دشواري اش را .
    اما کسي به ياد نياورد .
    پيامبر گفت : عشق است . عشق است . عشق است که بر زمين مانده است .
    مجال ، اندک است و فرصت کوتاه .
    شتاب کنيد و گرنه نوبت عاشقي مي گذرد . اما کسي به عشق نيانديشيد .
    پيامبر گفت : آنچه نامش زندگي است ، نه خيال است و نه بازي .امتحان است . و تنها پاسخ به آزمون زندگي ، زيستن سات ، زيستن.
    اما کسي آزمون زندگي را پاسخ نگفت .
    و در اين ميان کودکي که تازه پا به جهان گذاشته بود ، با لبخندي پيامبر را پاسخ گفت . زيرا پيمانش را با خدا به ياد مي آورد .
    آنگاه خدا گفت : به پاس لبخند کودکي ، جهان را ادامه مي دهيم .
    همه زندگیم " درد" است؛ درد...

    نمی دانم عظمت این كلمه را درك می كنی یا نه؟

    وقتی می گویم درد،

    تو به دردی فكر نكن كه جسم انسان ممكن است از یك بیماری شدید بكشد...

    نه؛

    روحم درد می كند....
    از ني بي‌نوا مي‌نويسم

    از شب و گريه‌ها مي‌نويسم

    از من و تو به ما مي‌نويسم

    بي‌تو بيهوده را مي‌نويسم

    در شگفتم چرا مي‌نويسم

    صبر سنگم صبوري سزا نيست

    مرگ سنگينم از من جدا نيست

    جز شكستن مرا ماجرا نيست

    ني غلط گفتم اينم روا نيست

    واژه واژه، تو را مي‌نويسم

    دل به جان از تن‌آسايي من

    خسته از سينه فرسايي من

    در قفس روح صحرايي من

    دست تنهاي تنهايي من

    تا ندارد صدا مي‌نويسم

    خنده‌ام خار پهلوي سبزه

    گريه‌ام سر به زانوي سبزه

    اي غزال غزل‌جوي سبزه

    پشت شب‌هاي گل روي سبزه

    من تو را هر كجا مي‌نويسم

    بوي تو بوي گل‌هاي خانه

    بوي سبزينگي در جوانه

    بوي دلتنگي محرمانه

    من تو را در غزل در ترانه

    از رفاقت جدا مي‌نويسم

    اين سفر با تو مجنون ديگر

    آسمان دشت و آهو كبوتر

    هر دو پايم قلم جاده دفتر

    تكيه چون مي‌كنم بر صنوبر

    از تو بالا بلا مي‌نويسم

    اين صدا در من از شاعري نيست

    شيون اهل زبان‌آوري نيست

    اين منم اين منم ديگري نيست

    نزد صاحبدلان كافري نيست

    از تو يا از خدا مي‌نويسم
    هر روز غروب

    درست در ثانیه های وداع خورشید با زمین

    این دل پربهانه می شود

    آن هنگام که صدای تپش اطلسی ها

    گوش زمین را کر می کند

    زمزمه لب های بی گناهم تنها یک جمله است

    تنها یک جمله...

    " کاش امروز آخرین صفحه دفتر انتظار ورق خورده باشد"...
    هر روز غروب

    درست در ثانیه های وداع خورشید با زمین

    این دل پربهانه می شود

    آن هنگام که صدای تپش اطلسی ها

    گوش زمین را کر می کند

    زمزمه لب های بی گناهم تنها یک جمله است

    تنها یک جمله...

    " کاش امروز آخرین صفحه دفتر انتظار ورق خورده باشد"...
    سلام
    مطمن باشید شما همون موقع که قصد زیارت کردید ثوابش و بردید ولی اینکه تصادف کردید و به حرم نرسیدید حکمت خدا رو دسته کم نگیرید که هیچ اتفاقی بی دلیل نیست
    .ღ. تولدت مبارک مدیر مهر ماهی .ღ.


    با دست پر تشریف بیارید:gol:


    سلام دوست من تو تبلیغ این تاپیک میتونید کمک کنید؟:gol:ممنونم:)
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا