بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

yanic

عضو جدید
این به نظرم یک شاهکار ادبی هستش امیدوارم شما هم از اون لذت ببرید:gol::gol::gol:
قصیده آبی خاکستری سیاه

در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریکی

من در این تیره شب جانفرسا

زائر ظلمت گیسوی توام

گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من

گیسوان تو شب بی پایان

جنگل عطرآلود

شکن گیسوی تو

موج دریای خیال

کاش با زورق اندیشه شبی

از شط گیسوی مواج تو من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم

کاش بر این شط مواج سیاه

همه ی عمر سفر می کردم

من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور

گیسوان تو در اندیشه ی من

گرم رقصی موزون

کاشکی پنجه ی من

در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست

چشم من چشمه ی زاینده ی اشک

گونه ام بستر رود

کاشکی همچو حبابی بر آب

در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود

شب تهی از مهتاب

شب تهی از اختر

ابر خاکستری بی باران پوشانده

آسمان را یکسر

ابر خاکستری بی باران دلگیر است

و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت افسوس سخت دلگیرتر است

شوق بازآمدن سوی توام هست

اما

تلخی سرد کدورت در تو

پای پوینده ی راهم بسته

ابر خاکستری بی باران

راه بر مرغ نگاهم بسته

وای ، باران

باران ؛

شیشه ی پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربی رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای ، باران

باران ؛

پر مرغان نگاهم را شست

اب رؤیای فراموشیهاست

خواب را دریابیم

که در آن دولت خاموشیهاست

من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم

و ندایی که به من می گوید :

”ا “

دل من در دل شب

خواب پروانه شدن می بیند

مهر صبحدمان داس به دست

خرمن خواب مرا می چیند

آسمانها آبی

پر مرغان صداقت آبی ست

دیده در آینه ی صبح تو را می بیند

از گریبان تو صبح صادق

می گشاید پر و بال

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پیک سحری ؟

نه

از آن پاکتری

تو بهاری ؟

نه

بهاران از توست

از تو می گیرد وام

هر بهار اینهمه زیبایی را

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو

سبزی چشم تو

دریای خیال

پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز

مزرع سبز تمنایم را

ای تو چشمانت سبز

در من این سبزی هذیان از توست

زندگی از تو و

مرگم از توست

سیل سیال نگاه سبزت

همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود

من به چشمان خیال انگیزت معتادم

و دراین راه تباه

عاقبت هستی خود را دادم

آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا

در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟

مرغ آبی اینجاست

در خود آن گمشده را دریابم

در سحرگاه سر از بالش خواب بردار

کاروانهای فرومانده ی خواب از چشمت بیرون کن

باز کن پنجره را

تو اگر بازکنی پنجره را

من نشان خواهم داد

به تو زیبایی را

بگذاز از زیور و آراستگی

من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد

که در آن شکوت پیراستگی

چه صفایی دارد

آری از سادگیش

چون تراویدن مهتاب به شب

مهر از آن می بارد

باز کن پنجره را

من تو را خواهم برد

به عروسی عروسکهای

کودک خواهر خویش

که در آن مجلس جشن

صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس

صحبت از سادگی و کودکی است

چهره ای نیست عبوس

کودک خواهر من

در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد

کودک خواهر من

امپراتوری پر وسعت خود را هر روز

شوکتی می بخشد

کودک خواهر من نام تو را می داند

نام تو را می خواند

گل قاصد آیا

با تو این قصه ی خوش خواهد گفت ؟

باز کن پنجره را

من تو را خواهم برد

به سر رود خروشان حیات

آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز

بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز

باز کن پنجره را

صبح دمید

چه شبی بود و چه فرخنده شبی

آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید

کودک قلب من این قصه ی شاد

از لبان تو شنید:

"زندگی رویا نیست

زندگی زیبایی ست

می توان

بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی

می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت

می توان

از میان فاصله ها را برداشت

دل من با دل تو

هر دو بیزار از این فاصله هاست "

قصه ی شیرینی ست

کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد

قصه ی نغز تو از غصه تهی ست

باز هم قصه بگو

تا به آرامش دل

سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم

گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت

یادگاران تو اند

رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ

در تمام در و دشت

سوکواران تو اند

در دلم آرزوی آمدنت می میرد

رفته ای اینک ، اما ایا

باز برمی گردی ؟

چه تمنای محالی دارم

خنده ام می گیرد

چه شبی بود و چه روزی افسوس

با شبان رازی بود

روزها شوری داشت

ما پرستوها را

از سر شاخه به بانگ هی ، هی

می پراندیم در آغوش فضا

ما قناریها را

از درون قفس سرد رها می کردیم

آرزو می کردم

دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را

من گمان می کردم

دوستی همچون سروی سرسبز

چارفصلش همه آراستگی ست

من چه می دانستم

هیبت باد زمستانی هست

من چه می دانستم

سبزه می پژمرد از بی آبی

سبزه یخ می زند از سردی دی

من چه می دانستم

دل هر کس دل نیست

قلبها ز آهن و سنگ

قلبها بی خبر از عاطفه اند

از دلم رست گیاهی سرسبز

سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت

برگ بر گردون سود

این گیاه سرسبز

این بر آورده درخت اندوه

حاصل مهر تو بود

و چه رویاهایی

که تبه گشت و گذشت

و چه پیوند صمیمیتها

که به آسانی یک رشته گسست

چه امیدی ، چه امید ؟

چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید

دل من می سوزد

که قناریها را پر بستند

و کبوترها را

آه کبوترها را

و چه امید عظیمی به عبث انجامید

در میان من و تو فاصله هاست

گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا

زندگانی بخشد

چشمهای تو به من می بخشد

شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی

دفتر عمر مرا

با وجود تو شکوهی دیگر

رونقی دیگر هست

می توانی تو به من

زندگانی بخشی

یا بگیری از من

آنچه را می بخشی

من به بی سامانی

باد را می مانم

من به سرگردانی

ابر را می مانم

من به آراستگی خندیدم

من ژولیده به آراستگی خندیدم

سنگ طفلی ، اما

خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت

قصه ی بی سر و سامانی من

باد با برگ درختان می گفت

باد با من می گفت :

" چه تهیدستی مرد "

ابر باور می کرد

من در ایینه رخ خود دیدم

و به تو حق دادم

آه می بینم ، می بینم

تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی

من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

چه امید عبثی

من چه دارم که تو را در خور ؟

هیچ

من چه دارم که سزاوار تو ؟

هیچ

تو همه هستی من ، هستی من

تو همه زندگی من هستی

تو چه داری ؟

همه چیز

تو چه کم داری ؟ هیچ

بی تو در می ابم

چون چناران کهن

از درون تلخی واریزم را

کاهش جان من این شعر من است

آرزو می کردم

که تو خواننده ی شعرم باشی

راستی شعر مرا می خوانی ؟

نه ، دریغا ، هرگز

باورنم نیست که خواننده ی شعرم باشی

کاشکی شعر مرا می خواندی

بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه

بی تو سرگردانتر ، از پژواکم

در کوه

گرد بادم در دشت

برگ پاییزم ، در پنجه ی باد

بی تو سرگردانتر

از نسیم سحرم

از نسیم سحر سرگردان

بی سرو سامان

بی تو - اشکم

دردم

آهم

آشیان برده ز یاد

مرغ درمانده به شب گمراهم

بی تو خاکستر سردم ، خاموش

نتپد دیگر در سینه ی من ، دل با شوق

نه مرا بر لب ، بانگ شادی

نه خروش

بی تو دیو وحشت

هر زمان می دردم

بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد

و اندر این دوره بیدادگریها هر دم

کاستن

کاهیدن

کاهش جانم

کم

کم

چه کسی خواهد دید

مردنم را بی تو ؟

بی تو مردم ، مردم

گاه می اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟

آن زمان که خبر مرگ مرا

از کسی می شنوی ، روی تو را

کاشکی می دیدم

شانه بالازدنت را

بی قید

و تکان دادن دستت که

مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر را که

عجیب !‌عاقبت مرد ؟

افسوس

کاشکی می دیدم

من به خود می گویم

"چه کسی باور کرد

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاکستر کرد ؟ "

باد کولی ، ای باد

تو چه بیرحمانه

شاخ پر برگ درختان را عریان کردی

و جهان را به سموم نفست ویران کردی

باد کولی تو چرا زوزه کشان

همچنان اسبی بگسسته عنان

سم فرو کوبان بر خاک گذشتی همه جا ؟

آن غباری که برانگیزاندی

سخت افزون می کرد

تیرگی را در دشت

و شفق ، این شفق شنگرفی

بوی خون داشت ، افق خونین بود

کولی باد پریشاندل آشفته صفت

تو مرا بدرقه می کردی هنگام غروب

تو به من می گفتی :

"صبح پاییز تو ، نامیمون بود ! "

من سفر می کردم

و در آن تنگ غروب

یاد می کردم از آن تلخی گفتارش در صادق صبح

دل من پر خون بود

در من اینک کوهی

سر برافراشته از ایمان است

من به هنگام شکوفایی گلها در دشت

باز برمی گردم

و صدا می زنم :

"ای

باز کن پنجره را

باز کن پنجره را

در بگشا

که بهاران آمد

که شکفته گل سرخ

به گلستان آمد

باز کن پنجره را

که پرستو می شوید در چشمه ی نور

که قناری می خواند

می خواند آواز سرور

که : بهاران آمد

که شکفته گل سرخ به گلستان آمد “

سبز برگان درختان همه دنیا را

نشمردیم هنوز

من صدا می زنم :

” باز کن پنجره ، باز آمده ام

من پس از رفتنها ، رفتنها ؛

با چه شور و چه شتاب

در دلم شوق تو ، کنون به نیاز آمده ام "داستانها دارم

از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو

از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو

بی تو می رفتم ، می رفتم ، تنها ، تنها

وصبوری مرا

کوه تحسین می کرد

من اگر سوی تو برمی گردم

دست من خالی نیست

کاروانهای محبت با خویش

ارمغان آوردم

من به هنگام شکوفایی گلها در دشت

باز برخواهم گشت

تو به من می خندی

من صدا می زنم :

"ای باز کن پنجره را "

پنجره را می بندی

با من کنون چه نشستنها ، خاموشیها

با تو کنون چه فراموشیهاست

چه کسی می خواهد

من و تو ما نشویم

خانه اش ویران باد

من اگر ما نشویم ، تنهایم

تو اگر ما نشوی

خویشتنی

از کجا که من و تو

شور یکپارچگی را در شرق

باز برپا نکنیم

از کجا که من و تو

مشت رسوایان را وا نکنیم

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه برمی خیزند

من اگر بنشینم

تو اگر بنشینی

چه کسی برخیزد ؟

چه کسی با دشمن بستیزد ؟

چه کسی

پنجه در پنجه هر دشمن دون

آویزد

دشتها نام تو را می گویند

کوهها شعر مرا می خوانند

کوه باید شد و ماند

رود باید شد و رفت

دشت باید شد و خواند

در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟

در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟

در من این شعله ی عصیان نیاز

در تو دمسردی پاییز که چه ؟

حرف را باید زد

درد را باید گفت

سخن از مهر من و جور تو نیست

سخن از تو

متلاشی شدن دوستی است

و عبث بودن پندار سرورآور مهر

آشنایی با شور ؟

و جدایی با درد ؟

و نشستن در بهت فراموشی

یا غرق غرور ؟

سینه ام اینه ای ست

با غباری از غم

تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار

آشیان تهی دست مرا

مرغ دستان تو پر می سازند

آه مگذار ، که دستان من آن

اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد

آه مگذار که مرغان سپید دستت

دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد

من چه می گویم ، آه

با تو کنون چه فراموشیها

با من کنون چه نشستها ، خاموشیهاست

تو مپندار که خاموشی من

هست برهان فراموشی من

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه برمی خیزند
 

faezeh-j

عضو جدید
از نواي تو بود زمزمه زير و بمم

دم بود نايي و من در دم دم هستم ني
بند بندم همگي پر بود از نغمه وي
هر دم از دم بزند آتشم اندر رگ و پي
عشق دمگاه به رومم کشد و گاه به ري

گاه اندر عرب اندازد و گاهي عجمم

يارب اين ناي و ني و ما و من و دمدمه چيست ؟
دم به دم مي دمد و صاحب دم پيدا نيست
پرصدا کرده جهان را ز منم ، اين من کيست ؟
منم اين صاحب دم ، يا من او هردو يکي است ؟

او منم يا منم او يا بود از او منم ام ؟

منم آن ذات که در عين صفات آمده ام
از حضور شه شيرين حرکات آمده ام
خضر راه حقم و از ظلمات آمده ام
گمرهان را هله ، از بهر نجات آمده ام

اي بسا مرده که يک دم شود احيا ز دمم

من که از باده خم هو هو مخمورم
نيست جز دردکشي ، چيز دگر منظورم
من ز هفتاد و دو ملت به حقيقت دورم
بر سر دار اناالحق زنم و منصورم

خصم اگر سنگ ببارد به سرم ، نيست غمم

شاعر : مقدس فاني
 

faezeh-j

عضو جدید
با من صنما دل يك دله کن !
گر سر ننهم آنگه گله کن !
مجنون شده ام از بهر خدا
زان زلف خوشت يک سلسله کن
سي پاره بکف در چله شدي
سي پاره منم ترک چله کن
مجهول مرو با غول مرو
زنهار سفر با قافله کن
اي مطرب دل زان نغمه خوش
اين مغز مرا پر مشغله کن
اي زهره و مه زان شعله رو
دو چشم مرا دو مشعله کن
اي موسي جان شبان شده اي
بر طور برو ترک گله کن
نعلين ز دو پا بيرون کن و رو
در دست طوي پا آبله کن
تکيه گه تو حق شد نه عصا
انداز عصا وان را يله کن
فرعون هوا چون شد حيوان
در گردن او رو زنگله کن

مولانا - ديوان شمس
 

نازي_مو

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها اين نقشه جغرافياست
بچه اين قسمت اسمش آسياست
شكل يك گربه در اينجا آشناست
چشم اين گربه به دنبال شماست
بچه ها اين گربه
ايران ماست.

بچه ها اين سرزمين نازنين
دشمن بسيار دارد در كمين
داغ دارد هم به دل هم بر جبين
بوده نامش از قديم ايران زمين
يادگار پاك قوم آرياست
بچه ها

از هر گروه و هر نژاد
دست اندر دست هم بايست داد
فارق از هر زنده باد و مرده باد
سر براه مملكت بايد نهاد

مام ميهن عاشق صلح و صفاست
بچه ها اين پرچم خيلي قشنگ
پرچم سبز و سفيد و سرخ رنگ
هم نشان از صلح دارد هم ز جنگ
خار چشم دشمنان چشم تنگ
افتخار ما به آن بي انتهاست
بچه ها اين خانه اجدادي است
گشته ويران تشنه ی آبادي است
خسته از شلاق استبدادي است
مرحم دردش كمي
آزادي است
مرحم دردش كمي آزادي است
بچه ها اين كار فرداي شماست
اين كار فرداي شماست
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینک این من که به پای تو درافتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را توبده
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش......



فریدون مشیری


خیلی جاهاشو یادم رفته . به بزرگی خخودتون ببخشین
 

ar ebrahimzadeh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ای عکس یادگاری خون می کنی دلم را --------- پرپر نموده این دهر نشکفته هر گلم را
من از فلک بنالم رخ را به خاک مالم ------------- مایوس از وصالم کان سوخته دلم را

این شعری از پدرم است در دفتر خاطرات دوران جوانی اش (زیر عکس جوانی اش این شعر درج شده است)
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
yanic جان
منم می خواستم این شعر رو بگم اما حال تایپش رو نداشتم
کاملا بات موافقم
خیلی زیباست
واقعا زیباست...
 

ar ebrahimzadeh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره بدنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
عطر صد خاطره پیچید
باغ صد خاطره خندید
یادم امد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
همه تن چشم شدم خیره بدنبال تو گشتم



بقیه اش را فردا می نویسم . بای
 

rindoghlu

عضو جدید
از اشعار استاد شهریار:



حسینه یئرلر آغلار گؤیلر آغلار


بتول و مصطفی پیغمبر آغلار


حسینین نوحه سین دلریش یازاندا


مسلمان سهل دیر کی کافر آغلار


کور اولموش گؤزلرین قان دوتدو شیمرین


کی گؤرسون اؤز الینده خنجر آغلار


حسینین کؤینه گی زهرا الینده


چکر قیحا قیامت ، محشر آغلار


آتاندا حرمله ، اوخ کربلاده


گؤریدین دوشمن آغلار ، لشکر آغلار


قوجاغیندا ، گؤردین ام لیلا


آلیب نعش علیّ اکبر آغلار


رباب ، نیسگیل دؤشونده سود گؤرنده


علیّ اصغری یاد ائیلر آغلار


باشیندا کاکل اکبر هواسی


یئل آغلار ، سنبل آغلار ، عنبر آغلار


یازاندا آل طاها نوحه سین من


قلم گؤردوم سیزیلدار ، دفتر آغلار


علی ، شق القمر ، محراب تیلیت قان


قولاق وئر ، مسجید اوخشار منبر آغلار


علی دن شهریار ، سن بیر اشاره


قوجاقلار قبری ، مالک اشتر آغلار
 

sheida244

عضو جدید
پرده بردار اي حيات جان و جان افزاي من

غمگسار و همنشين و مونس شبهاي من

اي شنيده وقت و بي وقت از وجودم نالها

اي فكنده آتشي در جمله اجزاي من

در صداي كوه افتد بانگ من چون بشنوي

جفت گردد بانگ كه با نعره و هيهاي من

اي زهر نقشي تو پاك و اي ز جانها پاكتر

صورتت ني ليك مغناطيس صورتهاي من

چون ز بي ذوقي دل من طالب كاري بود

بسته باشم گر چه باشد دلگشا صحراي من

بي تو باشد جيش و عيش و باغ و راغ و نقل و عقل

هر يكي رنج دماغ و كنده اي بر پاي من

تا ز خود افزون گريزم در خودم محبوس تر

تا گشايم بند از پا بسته بينم پاي من

ناگهان در نااميدي يا شبي يا بامداد

گوييم اينك برآ بر طارم بالاي من

آن زمان از شكر و حلوا چنان گردم كه من

گم كنم كين خود منم يا شكر و حلواي من

امشب از شبهاي تنهاييست رحمي كن بيا

تا بخوانم بر تو امشب دفتر سوداي من

همچو ناي انبان درين شب من از آن خالي شدم

تا خوش و صافي برآيد نالها و واي من

زين سپس انبان بادم نيستم انبان نان

زانك ازين ناله ست روشن اين دل بيناي من

درد و رنجوري ما را دارويي غير تو نيست

اي تو جالينوس جان و بوعلي سيناي من
 

iiman_persian

عضو جدید
اری اری
زندگی زیباست
زندگی اتشگهی دیرینه پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
اي قوم به حج رفته كجاييد كجاييد ... معشوق همينجاست بياييد بياييد
 
  • Like
واکنش ها: cute

حصار

عضو جدید
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه ی اول
که اول ظلم را میدیم از این مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
به روی یکدیگر ویرانه میکردم
**********************
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که در همسایه ی صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعره ی مستانه راخاموش آندم بر لب پیمانه میکردم
*******************************
ععجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که میدیدم یکی عریان و لرزان دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را وازگون مستانه میکردم
*************************************
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو
آواره و دیوانه میکردم
***********************************
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را
پروانه میکردم
***************************************
عجب صبری خدا دارد
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او جای خود نشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق بی وجدان را دارد
و گرنه من به جای او چو بودم
یکنفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه میکردم
عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد!!:gol:
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
شعر رو کامل نمی نویسم.اما سعی میکنم اطلاعات کامل بدم.

1.قصیده ی آبی سیاه خاکستری از حمید مصدق محشره.
خصوصا با اون تک جمله ی اولش:
من قامت بلند ترا در قصیده ای با نقش قلب سنگ تو تصویر میکنم.
2.صبر خدا از معینی کرمانشاهی
3.یک با یک برابر نیست از خسرو گلسرخی
4.مهربانی از محمد رضا عبدالملکیان (زنده یاد خسرو شکیبایی با اون صدای ناز دکلمه کرده محشره9
 
اهل کاشانم سهراب سپهری واقعا معرکست ؛ با توجه به مفاهیم تک تک لغات و جملاتش

و این 4 بیت از سید اشرف الدین حسینی


دست مزن ! چشم ! ببستم دو دست^^^ راه مرو ! چشم ! دو پایم شکست

حرف مزن ! قطع نمودم سخن^^^ نطق مکن! چشم ! ببستم دهن

هیچ نفهم ! این سخن عنوان مکن^^^ خواهش نا فهمی انسان مکن

لال شوم ! کور شوم ! کر شوم !^^^ لیک محال است که من خر شوم .


::: البته + شعرهای بقیه ی بچه ها ؛ نمیشه به چند تا قناعت کرد اخه!
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی از هزاران شعری که خیلی دوستش دارم،این چند بیت از محمد علی بهمنی ست:
ببخشید اگه تکراریه

در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟!

به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟!

رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرست...
 

zarnaz_a

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یکی خانه ی دوست کجاست...
یکی هم سیب حمید مصدق

نو به من خندیدی و نمیدانستی که من با چه دلهره.....
 

tebyan

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سفر ایستگاه»
قطار مى رود
تو مى روى
تمام ایستگاه مى رود
و من چقدر ساده ام
که سال هاى سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده هاى ایستگاه رفته
تکیه داده ام
مرحوم قیصر امین پور
 

E.M

عضو جدید
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]یادم آید تو به من گفتی : « از این عشق حذر کن »
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] نتوانم

[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
[/FONT]


[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن
[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] « فریدون مشیری »[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]یادم آید تو به من گفتی : « از این عشق حذر کن »
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نتوانم

[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
[/FONT]


[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن
[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم[/FONT]


[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]« فریدون مشیری »[/FONT]​
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعر که زیاد دوست دارم.....ولی بیشتر از شعرهای اخوان ثالث و قیصر خوشم میاد
یکی از شعرهای مورد علاقم هم شعر زمستان اخوان هستش...واقعا فوق العادست
 

m.mardani

عضو جدید
شفیع کدکنی

شفیع کدکنی

- به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید.
= دل من گرفته زین جا، هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟
- همه آرزویم ، اما چه کنم که بسته پایم. به کجا چنین شتابان؟
= به هرانکجا که باشد بجز این سرا ، سرایم.
- سفرت بخیر، اما تو و دوستی خدا را ، چو ازین کویر وحشت، به سلامتی گذشتی، به شکوفه ها، به باران برسان سلام ما را.
 

mmg11

عضو جدید
آن کیست کز راه کرم با من وفا داری کند

بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند

اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی

وانگه به یک پیکانه می بامن وفاداری کند

:redface:
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا