معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ایـن روزهـا،

بـا
تـو،

بـه وسـعـت تـمـام نـداشـتـه هـایـم،

حـرف دارم…

امـا مـجـالـی نـیـسـت تـا بـنـشـیـنـی بـه پـای ایـن هـمـه حـرف،

دلـم تـنـگ اسـت،

فـقـط بـرای حـرف زدن بـا تـو

دیـگـر نـمـیـدانـم چـه کـنـم، یـا چـه بـگـویـم…
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
تیــــک تیـــک ثانیه ها در گوش دقایق می خوانند و...

دقایق برای ساعتها نجوا می کنند....

ساعتها، روزها را به بازی می گیرند و....


روزهـــــــــا ،ماه هـــــــا را و ....

ماه هــــــا..... سالهــــــــا را

واین چنین می شود که ایام می گذرد

ومن روزهای بی قراری و دلتنگی و تنهاییم را

باهزار روایت بی الفبا از حضور تو ترسیم می کنم و...

می گویم:.

.

.

انگار همین دیـــــــــــروز بـــــــــــود

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه لحظـه گـوش کـن خـــدا ؛

جـدی میگــم . . .

نه بچـه بـازیِ نـه ادا و اطــوار ،

تو این دنــیا . .

حــالِ خــیلی هـا اصـلا خـوب نیـست !

یـه دسـتی بـه زندگیـشون بکـش
لــــــــــــــــــــــــ ــــطــفا".
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگران دلتنگی هایم نباش

اینجا اگر سیل هم بیاید هیچ سکوتی شکسته نمی شود

و هیچ بغضی،در فریاد نمی ترکد

اینجا به ظاهر آرام است و هیچ تلاطمی رودخانه را به هم نمی ریزد

و هیچ صدایی گوش را نمی آزارد

پس

بیا و کنارم بنشین بی آنکه نگران دلتنگی هایم باشی

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آسمان این جا آبیست من بین غریبه ها نیستم...همه آشنایند!می دانی پوسیده است دلم بین همه آشنایان غریبه!احساس حباب را حالا می فهمم...وقتی روی آب نگران تركیدن است !!! ...
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کاش می دونستی چقدردلم بهانه ی تورا میگیره هرروز

کاش می دونستی

چقدردلم هوای با تو بودن کرده

کاش می دونستی چقدردلم ازاین روزهای سرد

بی توبودن گرفته

کاش می دانستی چقدردلم برای ضرب اهنگ قدمهایت

گرمی نفسهایت، مهربانی صدایت تنگ شده

کاش می دانستی چقدردلواپس توام

کاش می دانستی چقدرتنهام ، چقدرخسته ام

وچقدربه حضورسبزت محتاجم

وهمیشه ازخودم می پرسم

این همه که من به توفکرمی کنم

توهم به من فکرمی کنی؟....
[/FONT]
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حوصله ات که سر میرود با دلم بازی نکن
من در بی حوصلگی هایم با
تو زندگی کردم
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنیا کوچک تر از آن است،
که گم شده ای را در آن یافته باشی.


هیچ کس اینجا گم نمی شود!


آدمها به همان خونسردی که آمده اند ،


چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند.

یکی در مه،

یکی در غبار،


یکی در باران،


یکی در باد،


و بی رحم ترینشان در برف.


آنچه بر جای می ماند،


ردپایی است،


و خاطره ای که هر از گاهی،


پس می زند مثل نسیم


پرده های اتاقت را . . .

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


"عاشق" که میشوی ،
همه چیز "بی علت" می شود ...
و تمام دنیا "علـت" میشود ،
تا "عـشق" را از تو بگیرد ..
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گر خیال داری دوستم بداری همینک دوستم بدار اکنون که زنده ام...

صبر نکن تا بمیرم...

بدان که آنوقت هرگز صدایت به گوشم نخواهد رسید

ومجبور می شوی حرف های نا گفته قلب ساده ات را در فراسوی یه مشت

خاکسترسرد پنهان کنی

پس اگرذره ای عشق من در دلت ماوا دارد اگر دوستم داری بگذار زنده بمانم

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تــــــو
همه چيز را به زيـــرِ پـــا
گذاشتي
و
من
همه ي آن را به زير گـِريـــه
..!!
.
.
.
بيشتر
مراقبـــِـ
جلوي پايتــــ باش ...
سجاده ام
خيسـِــ خيســـ
شد!!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روحم میخواهد برود...

یک گوشه بنشیند...

پشتش را بکند به دنیا...

پاهایش را بغل کند

و

بلند بگویید:

* من دیگر بازی نمیکنم*
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دلم می خواهد
ساعتی غرق درونم باشم!!

عاری از عاطفه ها
تهی از موج و سراب
دورتر از رفقا…
خالی از هرچه فراق!!

من نه عاشق هستم ؛
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من دلم تنگ خودم گشته و بس…!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی با احساس عاشقت شدم...
بارها گفتی اشتباه کردی...گفتی پای عقلم می لنگد...
با عقلم صحبت کردم...پس قرار بر این شد تو را دوست بدارم که عقل هم در میان باشد...
باز گفتی اشتباه کردی...
و بی تفاوت از کنارش گذشتی...
حال دیگر رد پای احساسم نیست...
عقل بلند شد و تمام حقایقت را امروز بر من آشکار کرد...
عشق سر تعظیم فرود آورد...
و من این بار تو را با حقایقت می خواهم...و البته توضیح از خودت...
ولی افسوس که دیگر تو نیستی...
و
من تنهای تنهایم...
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب بی دلیل به اندازه ی یک دنیا می خواهم که ببارم می خواهم که باز ورق بزنم روزهای انسان بودنت را
بی رحم
چه بودی و چه شدی...؟؟
امشب بی دلیل فریادهای بی صدایی در گلوی من خاموش می شود
امشب بی دلیل باز یاد تو بودم
بی انصاف بس است دیگر
تصمیمت را بگیر که از یادم بری...
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداوندا
به سرنوشت بگو :
بازیچه هایش بیجان نیستند،
انسانند ،می شکنند
کمی آرامتر !...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
گلویم درد میکند ...
از بس که بغض های نشکسته ام را با دودسیگار و قهوه تلخ سیاه رنگ قورت داده ام
...​
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش می دانستم پس از مرگــــم،اولین قطره اشک بر چشمان چه کسی جاری خواهد شد

و آخــــرین سیاهپوشی که مرا فراموش خواهد کــــرد چه کسی است ؟

تا قبل از مرگــــم
جانم را فدایش کنم
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
انگار داروخانه هم میداند زخم خورده ایم....
همیشه باقیمانده ی پولمان را چسب زخم میدهد...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادت را از من نگیر....
بگذار من هم مثل سهراب بگویم "دلخوشی هایم کم نیست"
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته گشتم از این همه دلواپسی
خسته گشتم از قصه های بی کسی
خسته گشتم از آوار کاخ رویاهای خویش
خسته گشتم از سردی یخبندان باورهای خویش
خسته گشتم از تلخی تقدیر خویش
خسته گشتم از صدای گریه ها در خلوت درماندگی
عاقبت یک شب از پریشانی دل به دریا می زنم
خستگی های خویش را بر سنگ قبرم می نهم...
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند روزے است اشک هایم دیدنــے است

حـال و روزم از ایـن و آن پـرسیدنــے است
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
احساس را معنا میکنند انها که حتی نمیدانند چگونه هست احساس
میدانی احساس را با دلت معنا کن نه عقلت
احساس را با لبخند مادری میتوان معنا کرد که کودک مرده اش را در اغوش میفشارد تا شاید جان بگیرد
احساس را در نگاه عاشقی باید جست که با دیدن معشوق در کنار رقیب تنها سکوت میکند و اهسته دور میشود تا معشوقش کنار عشقش به شادی برسد
احساس را در همان صدای خروشان اموج دریا میتوان حس کرد
احساس را در عشق خدا به بنده اش باید جست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
احساس را معنی کنید برایم
انکه دلی را میشکند احساس دارد
انکه با دیدن اشک باز هم سرش را برمیگرداند دل دارد
احساس چیست
وقتی همه برایشان غرورشان مهمتر از غم کس دیگریست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش خنده میکردن به احساس نه اینکه زخمی میکردند
کاش احساس شیرین بود نه تلخ
کاش میشد با ارامش خندید اما تنها میتوانی با ارامش اشک بریزی اخر کسی که نیست اشکهایت را پاک کند
اما همه وقتی میخندم کنارم هستند
 

حنا جون

عضو جدید


دلم برای
تو تنگ است
قرار دیداری بگذار
همین امشب

راس ساعت باران
زیر چتر شعر تازه ام
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعرهایم به رنگِ چشمانت ،

سیاهِ عاشق...

آرام آرام جان می دهد واژه به پای نگاهت،

چشم های تو شاعر و ...

من، دزدِ عاشقانه هایت
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همین که بدانم ...
هنوز در شعرهایت جاری ام ... ،
برایم بس است ... .

حتی وقتی نفرینم می کنی!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مــــن همــ ـا نــم ....

خـــوبـــ تمــــاشا کن ... !

دختـــرے کـہ براے دوبــاره داشتــنــتـ ؛ تمــامـــ شبـــ ـ را بيــدار مــی ماند ...

و با تـ ـویــے کـ نيـــستی حرف می زند ...

دختـــرے کـہ ...

دستــهايــش را در ـهـــم گــره مـی کند ..

و زانــو ميــزند لبــہِ تختــش و چشمــانش را مــی بندد ...

و تنــــهـا آرزویـــش را براے ـهـــزارميـــن بـــــار بـہ خــــــدا يـــاد آور مـــی شود ... !

خـــــــــــــــدا ـهم مثــل هميـــشهـ لبــــخند می زند ..

از ايـــن کـ « تـ ُــــــــ ـو »آرزوے هميشگی مــــــن بودے . .!

 
بالا