Doctor.mech
عضو جدید
ما انسان ها همیشه به دنبال راه فراری از دردهای پنهان و آشکار جهان بودیم
همیشه این تصور وجود داشته که جایی یا کسی یا چیزی وجود داره که وقتی بهش برسیم میتونیم از این درد و رنج ها، تنهایی، دروغ ها، گریه ها و تمام اون بدی های این دنیایی که هست فرار کنیم... بهشت یکی از اون چیزهاست... این شهر آرزوها... یا اون انسان رویایی که اگر خوب بگردی بلاخره پیداش میکنی و اگر خوب باشی یه روز میبینیش... و همه هم یک روز بلاخره فکر میکنند اون انسان رویا ها رو پیدا کردند...
و اما تا زمانی که اون عشق وجود داره انسان اون دیو رو درون کسی نمیبینه... یک روز با یک اتفاق یا یک جرقه ی ذهنی بیدار میشه و میفهمه اون آدم کسی که فکر میکرده نیست...
بهش بدی کرده، دروغ گفته، ازش سوء استفاده کرده و خیلی چیزهای دیگه... ولی یادش نیست که اون روز هم که این رابطه رو شروع کرد تمام این چیزها رو در ناخودآگاهش میدونست... و یاد نگرفته که بدونه تمام انسان ها هر کاری که میکنند فقط و فقط برای خودشون میکنند... یاد نگرفته که تمامی انسان ها اگر موقعیت مناسب پیش بیاد و لازم باشه هر کاری از دستشون بر میاد... یاد نگرفته که اون آدمی که هرگز بهش دروغ نگه، همیشه دوستش داشته باشه، بهش هیچ بدی نکنه، همیشه در هر حالتی کنارش باشه و خیلی خصوصیات بهشتی دیگه رو داشته باشه اصلا وجود نداره... نمیدونه که اینها همش فقط تصورات اون هست... و هرگز فکر نمیکنه شاید اون چیزهایی که توی اون انسان و خیلی انسان های دیگه دیده و همیشه آزارش میداده همیشه اونجا بوده...
و هرگز فکر نمیکنه شاید تمام انسان ها وقتی دست از نقش بازی کردن بردارند چیزی بیشتر از یک دیو نیستند...
و هرگز فکر نمیکنه که شاید تصویری که از دنیا داره دقیقا اون خصوصیاتی رو که دنیای واقعی داره نداشته باشه... و نمی دونه که خودش هم دقیقا یکی از اون انسانهاست...
داری توی ذهنت دنبال یک مورد خاص میگردی؟
داری دنبال کسی یا چیزی میگردی که بهت اثبات کنه اون دنیای آرزوها و اون بشر نمونه وجود داره؟
خودت رو اذیت نکن...
خیلی از آدم ها هرگز توی موقعیت مناسب قرار نمیگیرند و خیلی وقت ها هم شما نیستید که اون دیو رو از نزدیک با چشم خودتون ببینید...
همیشه این تصور وجود داشته که جایی یا کسی یا چیزی وجود داره که وقتی بهش برسیم میتونیم از این درد و رنج ها، تنهایی، دروغ ها، گریه ها و تمام اون بدی های این دنیایی که هست فرار کنیم... بهشت یکی از اون چیزهاست... این شهر آرزوها... یا اون انسان رویایی که اگر خوب بگردی بلاخره پیداش میکنی و اگر خوب باشی یه روز میبینیش... و همه هم یک روز بلاخره فکر میکنند اون انسان رویا ها رو پیدا کردند...
و اما تا زمانی که اون عشق وجود داره انسان اون دیو رو درون کسی نمیبینه... یک روز با یک اتفاق یا یک جرقه ی ذهنی بیدار میشه و میفهمه اون آدم کسی که فکر میکرده نیست...
بهش بدی کرده، دروغ گفته، ازش سوء استفاده کرده و خیلی چیزهای دیگه... ولی یادش نیست که اون روز هم که این رابطه رو شروع کرد تمام این چیزها رو در ناخودآگاهش میدونست... و یاد نگرفته که بدونه تمام انسان ها هر کاری که میکنند فقط و فقط برای خودشون میکنند... یاد نگرفته که تمامی انسان ها اگر موقعیت مناسب پیش بیاد و لازم باشه هر کاری از دستشون بر میاد... یاد نگرفته که اون آدمی که هرگز بهش دروغ نگه، همیشه دوستش داشته باشه، بهش هیچ بدی نکنه، همیشه در هر حالتی کنارش باشه و خیلی خصوصیات بهشتی دیگه رو داشته باشه اصلا وجود نداره... نمیدونه که اینها همش فقط تصورات اون هست... و هرگز فکر نمیکنه شاید اون چیزهایی که توی اون انسان و خیلی انسان های دیگه دیده و همیشه آزارش میداده همیشه اونجا بوده...
و هرگز فکر نمیکنه شاید تمام انسان ها وقتی دست از نقش بازی کردن بردارند چیزی بیشتر از یک دیو نیستند...
و هرگز فکر نمیکنه که شاید تصویری که از دنیا داره دقیقا اون خصوصیاتی رو که دنیای واقعی داره نداشته باشه... و نمی دونه که خودش هم دقیقا یکی از اون انسانهاست...
داری توی ذهنت دنبال یک مورد خاص میگردی؟
داری دنبال کسی یا چیزی میگردی که بهت اثبات کنه اون دنیای آرزوها و اون بشر نمونه وجود داره؟
خودت رو اذیت نکن...
خیلی از آدم ها هرگز توی موقعیت مناسب قرار نمیگیرند و خیلی وقت ها هم شما نیستید که اون دیو رو از نزدیک با چشم خودتون ببینید...