معماری با مصالحی از جنس دل

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی که تو نیستی

با سبد سبد دلتنگی چه کنم؟

انگار با نبودنت

نام رنگ می بازد

دیگر نمی خواهم

کسی را صدا بزنم ...
 

حنا جون

عضو جدید
محمد عزیز
ناگهان پرده برانداخته ی یعنی چه........مست از خانه برون تاخته ی یعنی چه
زلف در دست صبا گوش بفرمان رقیب..........اینچنین با همه در ساخته ی یعنی چه
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
محمد عزیز
ناگهان پرده برانداخته ی یعنی چه........مست از خانه برون تاخته ی یعنی چه
زلف در دست صبا گوش بفرمان رقیب..........اینچنین با همه در ساخته ی یعنی چه

تا عاشقان به بوي نسيمش دهند جان
بگشود در نافه اي و در آرزو ببست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشمانت را
پر از بهانه ی زیستن خواهم کرد
با شکوفه های تک درخت خانه ام
در هر بهار
و برایت خواهم گفت
که یقین
راه درازی است
و گاه
به کوتاهی یک آه
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاطرم نا آرام
بغض در حنجره ام می ترکد
اشک از گوشه ی چشمم آرام
روی گونه ام می لغزد
جای تو همیشه سبز، یاد تو همیشه هست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زیر باران بیا قدم بزنیم حرف نشنیده ای به هم بزنیم

نو بگوییم و نو بیندیشیم عادت کهنه را به هم بزنیم

وز باران کمی بیاموزیم که بباریم و حرف کم بزنیم

کم بباریم اگر٬ولی همه جا عالمی را به چهره نم بزنیم

چتر را تا کنیم و خیس شویم لحظه ای پشت پا به غم بزنیم

سخن از عشق خود به خود زیباست

سـخن عـاشـقانه ای بـه هـم بـزنـیم

قلم زندگی به دست دل است زندگی را بیا رقم بزنیم

مجتبی کاشانی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صدایت را هر لحظه میشنوم...
بیقرارم میکنی...
و من اندوهگینم که چرا صدای آرام من انقدر گوش های تو را آزار می دهد...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قهوه را
در چشمهای قهوه ای تو می ریزم
سر می کشم

سرزمینهایی که تو دیده ای
و من نبوده ام.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نامه ات آمدو بوسيدم و از بر کردم
خواندم و خواندم و هر بار مکرر کردم
مست از نامه پر مهر نشستم تا صبح
جان خود را ز گل نامه،معطر کردم
بوسه بر؛نامه زدم،بوسه اي از پرده دل
از پس بوسه،يکي بوسه ي ديگر کردم
حلقه زد اشک به چشم من و در آينه اش_
قد و بالاي تو را جان مصور کردم
نقش زيباي تو در ديده ام آمد با اشک
گل روي تو در اين برکه شناور کردم
روي دلجوي توو بوي دلاويز تو را
با گل و آينه و عطر برابر کردم
چهره ات در نظرم آمد و مهتاب دميد
شب خود را به چراغ تو منور کردم
من که از عشق کسانم دل بي باور بود
نامه مهر تو ديدم و باور کردم
از تو پنهان چه کنم؟همچو همايي ز قفس
بهر پرواز به سويت هوس پر کردم.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چرا وقتی پرواز را به من آموختی...

سقوط را برایم معنا نکردی...؟

چرا وقتی عشقم شدی...

از مرگ قلبهای عاشق برایم نگفتی...؟

چرا وقتی کنارم بودی...

...از ساعات تلخ جدائی برایم نگفتی...؟



چرا...؟چرا...؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر شب از درد سپيد دل خود مي گريم
لحظه اي با من باش
شاخه ام را بتكان ، تا محبت ريزد
تا بگويم كه تو را
از لب فاصله ها مي گيرم
چون تو روياي غزل هاي مني
بي تو در واژه ي غم مي ميرم.
پس بيا در بر من.
جنس اين فاصله ها دريا نيست.
و خودت مي داني
تن من در تن تو زندانيست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
[/h]
وقتی که عاشق می شوید مگویید:

" خداوند در قلب من است." بلکه بگویید " من در قلب خداوند جای دارم."

و گمان نکنید که زمام عشق در دست شماست ' بلکه این عشق است که اگر شما را شایسته بیند، حرکت شما را هدایت می کند.


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد من باش هر کجایی با هرکی هستی
میدونم وقتی که میرم شاد و مستی..
من تموم شدم
تو بگو اما بدونم به چه قیمتی
دلمو ساده شکستی..شکستی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنوز نیامده ای خداحافظ ؟
تقصیر تو نیست
همیشه همین گونه بوده ، برو اما من پشت سرت دست نه ، دل تکان می دهم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا روزي كه رفتي!

مي پنداشتم

عشق همه اش شيريني است!

اما...

آن روز چشمانت به من آموخت كه

با آخرين نگاه است كه اولين رنج آغاز مي شود...





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی بدون فاصله ای در کنارمی
من هم بدون واهمه سوگند می خورم
میخواهمت چنانکه تو می خواهیم هنوز
چندی بمان که حسرت این چند می خورم

دور از تو پشت غزل های عشقمان
یک نقطه چین ممتد و دیوانه می شوم
یک بغض ساکت و بی ادعا و سرد
یک حجم کهنه و ویرانه می شوم

در کوچه های خلوت قلبم قدم بزن
چیزی شبیه رفتن و از خود جدا شدن
تک واژه های عاشقیم پیش پای تو
فریاد می زنند برای فدا شدن

بیگانه ها دلیل و منطق و مسلک بیاورند
منعم کنند , باز فدای همان سرش!
مجنون من , نفسم , تکیه گاه من
این سرنوشت مال من و توست آخرش...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرد
در حالی که
از مزرعه شخم خورده می گذشت
گفت:
کاش بچه ای داشتم
جلوی من راه می رفت
و سگی که از پشت سرمان می آمد
آن وقت
میان نیزاران راهی پیدا کرده
به دریا می رسیدیم
اما آه
وقتی که نه بچه ای هست و نه سگی
رسیدن به دریا
چه ارزشی دارد!؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکـــــــ حبه قنــــــد ،
درفنجـــان قهـــوه ی تلخـــــــ ..
شیرین نمیشـــود ..
دو حبه قنــــد ،
در فنجـــــان قهــــــوه ی تلخـــــــــ ..
شیرین نمیشــــود ..
سه حبـــه ، چهار ، پنج ..
.
.
اصلاً تو بگــو یک دنیـــــــــا قنـــد ،
در این دنیای تلخــــــــ ،
نه ..
اگـــر تــو نباشــــی فالِ این زندگــــــــــی ،
شیرین نمیشـــــود ... !
 

Melina666

عضو جدید
[FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]ڪم سرمایه‌ا[/FONT][FONT=&quot]ے نیست داشتن [/FONT][FONT=&quot]آدم‌های[/FONT][FONT=&quot]ے[/FONT][FONT=&quot] ڪ[/FONT][FONT=&quot]ہ حالت را بپرسند[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]از آن بهتر داشتنِ [/FONT][FONT=&quot]آدم‌های[/FONT][FONT=&quot]ے[/FONT][FONT=&quot] است ڪ[/FONT][FONT=&quot]ہ[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]بتوان[/FONT][FONT=&quot]ے در جواب احوال‌پرسے ‌هایشان بگویے[/FONT][FONT=&quot] :
[/FONT]
[FONT=&quot]“[/FONT][FONT=&quot]خوب نیستم[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]"[/FONT]
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
به پشت سرم نگاه کردم
گفتم شاید هنوز کسی مرا دوست داشته باشد،
افسوس که همه کاسه ی آب به دست گرفته و منتظر رفتن من بودند....
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
اتفاقِ عشق بینِ من و توست ،
نگران نباش !
هیچ اتفاقی اتفاقی نیست …
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بگذار حواسمان را پرت کنیم
بگذار کمی به سنگینی
نگاهها بی اعتنا باشیم
اینجا هر لحظه اش
پر از زخمهایست
که همگان از ان درد میکشند
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب از شبهای پاییزی ست
از آن همدرد و با من مهربان شبهای اشک آور
ملول و خسته دل گریان و طولانی
شبی که در گمانم من که ایا بر شبم گرید ، چنین همدرد
و یا بر بامدادم گرید ، از من نیز پنهانی
من این می گویم و دنباله دارد شب
خموش و مهربان با من
به کردار پرستاری سیه پوش پیشاپیش ،‌ دل برکنده از بیمار
نشسته در کنارم ، اشک بارد شب
من اینها گویم و دنباله دارد شب
 
بالا