رد پای احساس ...

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نگران نباش
آنقدر امروز و فرداهای نیامدن را دیده ام
که دیگر هیچ
وعده بی سرانجامی خواب و خیال آرزویم را آشفته نمی کند!
حالا یاد گرفته ام
که فراموشی دوای درد همه نیامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست.
یادگرفته ام که از هیچ لبخندی ،خیال دوست داشتن به سرم نزند
یاد گرفته ام که بشنوم و به روی خود نیاورم
که فرداها هیچ وقت نمی آیند….


شاید حال گاهی نازیبا باشد
شاید گذشته تلخ باشد
زندگی پر از درد باشد
اما درد اصلی ان
هست
که نتوانی لبخند بزنی بر زندگی
ارام بلند شوی
و با صدای بلند سوت بزنی
انوقت به زندگی بگویی
میخواهی زمینم بزنی بزن
اما باز به کمک خدایم
بلند میشوم
و پیش میروم
 

E.M.F

عضو جدید
بر لب شن های ساحلی ، هماهنگ با تلاطم دریا ...






رها می شوم در آغوش تو ..






صدای هوهوی باد ، همراه با دوستت دارم هایت ، در گوشم می پیچد






و من مست می شوم با قطره ای از دریایی که در آغوشت داری ...
 

masoud_2000

کاربر بیش فعال
می گویند شاد بنویس...!!

نوشته هایت درد دارند...!

و من یاد مردی می افتم

که با ویالونش

گوشه ی خیابان شاد میزد

اما با چشمهای خیس...!
 

masoud_2000

کاربر بیش فعال
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از میان تمام بازیهای کودکانه تنها

یادم تو را فراموش
!!

را خوب بلد بودی؟؟[/FONT][/FONT]
 

masoud_2000

کاربر بیش فعال
گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ

آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـت به ماندن نیست بـرو،
عشـق که گـدایی نـدارد.یادت نیست مگر؟این نذر مـن بود،که کوه شوم و پای نبودنهایت بمانم
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نازکتر از بلورم و نرم تر از حرير ،
اگر قصد شکستن داري ،
سنگ بي انصافي است ،

يک تلنگر کافيست
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگی مرض عجیبی است !!
آدم را
آرام آرام
نا آرام میکند . . .
 

♫ ♫ (。◕‿◕。) ♫ ♫

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبانه
درختاني ديده ام
با پنجه هاي آويخته
روشن
...
كه به جانب آب مي دوند

آبي ديده ام
كه
ايستاده است
به باغ برهنه لباس زمستاني مي فروشد

و
دلي ديده ام از كاغذ

ليمويي بي هوش
كه روشن و خاموش مي شود
و
در تن من مي تپيد
دلي كه تو را ديده بود ، آمده
بودي
كاغذ را ورق مي زدي .

/ شمس
لنگرودي
 

♫ ♫ (。◕‿◕。) ♫ ♫

عضو جدید
کاربر ممتاز
کافیســــــــــــت…

بس کــــــــــــــــــــــــــــــــــن.....

عاشـــــق تــــــــــرین مرد …


آدم بود........


که بهشت را به لبخند حوا فروخت!!دوباره سیب بچین حوا.......


من خسته ام...


بگذار
از اینجا هم بیرونمان کنند…
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـــن چقــدر دلتنگــــم

و چقدر تشنــــه لبخند کسی کـــه بــــــاران را میشناسد

دریـــــا رامیفهمد

و میداند سنگ سنگ است و نبـــــاید پــــــرتــاب کرد...
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از يــــک جــــايي بــــه بعــــد

ديگــــــه نــــــه

دســـــــت و پــــا مــــي زنــــي

نـــــه بــــال بــــال ميــــزنــــي

نـــــه دل دل ميــــــکني...

نـــــــه داد و بيــــداد ميــــــکني

نــــــه گــــريــــه ميـــــکنی

نـــــه مشتتـــــو ميــــکوبي تــــو ديــــوار

نـــــــه ســــرتــــو مــــيزني بــــه ديــــوار

نــــــــــه...

از يــــــه جــــايــي بـــه بعـــد فقـــط سکـــوت ميکنـــــي...!
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از صدا ها گذشتم
روشنی را رها کردم.
رویای کلید از دستم افتاد.
کنار راه زمان دراز کشیدم.
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد.
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد ، بردارم
وبه سمتی بروم.
" سهراب سپهری "
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

و من

رفاقت را به آخرش رساندم

وبه آخر جاده معرفت رسیدم

آنروز که میان گله گرگها تنهایش نگذاشتم!

چه دندانهای تیزی داشتند...

هنوز روی تنم رد زخمشان مانده

جنگیدم تا او به سلامت رد شود

من قول داده بودم که مواظبش هستم!

قول یک مرد...

حال او در مقصدی زیبا زندگی میکند

ومن هنوز اینجا با زخمهایم جا مانده ام!

من قول داده بودم هنوز هم سر قولم هستم

مثل یک مرد...
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مـزمـن !
دیـــگـر مـهـم نـیـســت : بـــودن یا نـبـــودن ؛ دوست داشـتــن یا نـداشـتـــن
آنـچه اهـمـیـت دارد کــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی است که،
دیگر تـو را به واکـنـش نمیکـشانــــد !
در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی و نـگـاه میکـنی و نـگــــــــــاه . . .
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مـزمـن !
دیـــگـر مـهـم نـیـســت : بـــودن یا نـبـــودن ؛ دوست داشـتــن یا نـداشـتـــن
آنـچه اهـمـیـت دارد کــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی است که،
دیگر تـو را به واکـنـش نمیکـشانــــد !
در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی و نـگـاه میکـنی و نـگــــــــــاه . . .

از يه جايي به بعد . . .

هر روز دلت براي يه آغوش امن تنگ ميشه

اما ديگه به هيچ آغوشي فکر نمي کني

از يه جايي به بعد . . .

حرفي واسه گفتن نداري

ساکت بودن رو به خيلي از حرفا ترجيح ميدي

و مي ري تو لاک خودت

از يه جايي به بعد . . .

از اينکه دوسِت داشته باشن مي ترسي

جاي دوست داشته شدن ها

توي تن و فکر و قلبت مي سوزه

از يه جايي به بعد . . .

فقط يه حس داري حس بي تفاوتي

نه از دوست داشتن ها خوشحال ميشي

و نه از دوست نداشتن ها ناراحت

از يه جايي به بعد . . .

توي هيجان انگيز ترين لحظه ها هم

فقط نگاه مي کني ...
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی وقت ها همه ی حس هایم میرود

بعد جای خالی اشان میماند برایم

انگار باغچه را بکنی

حفره درست کنی

گُل ولی نکاری

این رفتن از مردن بدتر است

که مردن ازتو یک جنازه باقی میگذارد دستِ کم

وضجه زدن بر سر جنازه ی حس هایم و خب این آرام شدن دارد در پیش

اما حکایتِ دیگری دارد...
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماهی ها از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند
و چون دریا آرام شد خود را اسیر تور صیادان یافتند.
تلاطم های زندگی حکمتی از جهان هستی است...
پس از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد
نه اطرافمان...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز



این جا بهار
تا آمدن چشمانت
تأخیر دارد
این را بارانی می گفت
که از فصل برگ های زرد
می آمد

 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش می توانستم

با دستانی که محکوم به نوشتنند

تنهاییم ،دلتنگیم
و سکوت سرد فاصله ها را

برایت نقاشی کنم
کاش می دانستی عشق چه رنگی دارد
تا می توانستم از دلتنگی هایم

با همان رنگ برایت بوم بسازم
کاش می توانستی شب هنگام
با بالهای شیشه ای خیالت
تا رویاهای شکستنی خیالم پرواز کنی
دستانم را بگیری
و تا ته زمان با من سخن گویی
کاش می دانستی هر شب
در تکرار لحظه ها
خسته از سکوتی بی انتها
با ماه ، با ستاره از تو می گویم
کاش می دانستی در نبودن هایت
به جای تو،

برای شب بو ها
قاصدکها
و یاس های دلتنگ حیاط
شعر می خوانم
در انتظارت می مانم
تا یخ های زمان ذوب شود
تا پرستوها به پرواز در آیند
پس فعلاً محکومم
و محکوم یعنی دلباخته دچار
و دچار یعنی عاشق..........
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[h=5][FONT=&quot]کـاش " يکـــي " بـــود[/FONT] ...
[FONT=&quot]کـــه[/FONT] ...
[FONT=&quot]فقـــط بـــا " يکـــي " بـــود [/FONT][/h]
http://
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرگاه دفتر محبت را ورق زدی!
و هرگاه زیر ِ پایت خش خش ِ برگها را حس کردی!
هرگاه در میان ستارگان آسمان
تک ستاره ای تنها دیدی
برای یک بار در گوشه ای از ذهن خود
نه به زبان!
بلکه از ته ِ قلب خود بگو!
یادت بخیر . . .
 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
از امروز تا فرجام این احتضار تنها سکوت خواهم کرد


با سکوتم سخن خواهم گفت، قصه خواهم گفت.

با سکوتم مهربانی خواهم کرد و خواهم بخشید.


با سکوتم تنها هستم،آسوده و سبکبال.

با سکوتم پاک می مانم و . . .

با سکوتم عاشق می شوم.

چه سخن ها در این سکوت است که در هیچ گفتگویی نگنجد.

با سکوت چه عجیب می توان مهر ورزید و دوست داشت که با هزاران

"دوستت دارم" پر از ریا نتوان...............
 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویا دنیا همان لحظه بود؛


بدون تشریفات خاصِ زمان و مکان

بدون چرخشِ عقربه ها به دورِ زمین

و بدون هیچ ملاحظه ای

گویا دنیا همان لحظه بود؛

همان لحظه که من

بی هیچ تشریفاتی



دستِ تو را گرفتم....!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا