رد پای احساس ...

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز

[FONT=&quot]פ[/FONT][FONT=&quot]ـيـف[/FONT][FONT=&quot] ...!
[/FONT][FONT=&quot]هَـربـآر ميـ[/FONT][FONT=&quot]פֿ[/FONT][FONT=&quot]ـوآهَــم بـﮧ[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]سَمتَتــــــــــــ بيـآيـَـــم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]يـآ[/FONT][FONT=&quot]ב[/FONT][FONT=&quot]م مـي اُفتَـــ[/FONT][FONT=&quot]ב [/FONT][FONT=&quot]ڪـﮧ[/FONT][FONT=&quot]
" [/FONT][FONT=&quot]ב[/FONT][FONT=&quot]ل ـتَنـــگـي[/FONT][FONT=&quot] "
[/FONT][FONT=&quot]بَهـآنـﮧ ﮮ ِ [/FONT][FONT=&quot]פֿ[/FONT][FONT=&quot]ـوبـي بَــرآﮮ ِ تكــرآر ِ يكـــــــــ اِشتبــــــــــآه[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]نيـ[/FONT][FONT=&quot]ω[/FONT][FONT=&quot]ـتـــــــــ[/FONT][FONT=&quot] ... [/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز

ماههاست فراموشش کرده ام ؛

خاطراتش را هم … !

ولی نمی دانم دستانم چرا هنوز به نوشتن نامش

ذوق میکنند

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
کنار پنجره ی پاییز
دلم بهار را بهانه ی باران می گرفت
خطوط تند خیابان
خنده را بر لبانم خط زدند!
اقرار می کنم
اینجا هنوز بوی اقاقیا نمی آید!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران میبارد
اما ادمها نمیبارند
هیچ کس دوست ندارد زیر باران برود
همه از این میترسند
رنگی که به چهره زدن پاک شود و رسوایشان کند
کاش اینقدر رنگ نداشتید تا رسوا نشوید
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
مدتی است که دلم گرفته است صدایم لرزان شده است چیزی در گلویم به صفحه ی قلبم میکوبد و میگوید:
اشک بریز...اشک بریز
[FONT=times new roman, times, serif] رفته بودم سر حوض تا ببینم عکس تنهایی خود را در آب[/FONT][FONT=times new roman, times, serif]آب در حوض نبود...[/FONT]​
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای نا رفیق..به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه ام می زنیبه حقیقت که هویتت رادیر زمان ایست که در زیر پای رهگذرانبه عرضه نهاده اینقابت را بردار... زیر پایم را زود خالی کردیمجالی می خواستم اندک ... به اندازه یک نفس ..این نگاهت چیست ؟سلام پر مهرت را باور کنم... یا پاشیدن نمکت را؟خنجر را دستت دادم و گفتمپشت سر من حرکت کن و مواظبم باشاندکی بعد خنجری از پشت در قلبم فرو رفتپشت سرم را نگاه کردم .. کسی جز تو نبودنمی دانستم تو هم تاب از پشت خنجر زدن را داریتو گناهکار نیستی !خنجر را خودم به دستت داده بودمبه یقین که از دیار عابر هرز نگاه آمده ایشکنجه کن... که برای کشیدن درد مانده ام.. نه برای التیام..
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين حال من بی توست
بغض غزلی بی لب
افتاده ترین خورشید
زیر سم اسب شب
این حال من بی توست
دلداده تر از شیرین
شوریده تر از فرهاد
حسرت به دلی در باد
بی وقفه ترین عاشق
موندم که تو پیدا شی
بی تو همه چی تلخه
باید که تو هم باشی
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمانـم به دنبال حقیقت می‌گردندانگشتانـم ایمان و عقیده را احساس می‌کنندپاکیزگی را با دستانـم لمس می‌کنـم
و همه چیز را زیـر بـاران اعتراف می‌کنـم
و سپس در مقایل آینـه ایستادمآنرا شکستـم!چه شبیه شد آیـنه با من . . .
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال ها می گذرد

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]و من از پنجره بیداری
[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کوچه یاد تو را می نگرم...[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]و چنان آرامم که کسی فکر نکرد[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]زیر خاکستر آرامش من چه هیاهویی هست ...عاشقی هم دردی است !!!
و من از لحظه دیدار تو می دانستم
که به این درد
شبی خواهم مرد ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دستانت را در دست کسی قرار بده که برای دستانت حرمت قائل هست
نگاهت را به کسی خیره کن که نگاهش همیشه خیره توست
مهربانیت را به کسی بده که مهربانیت برایش باارزش هست
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]دارم از تو دور میشم، داره تنها میشه قلبم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]میدونم نبودن تو، جونمو میگیره کم[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]کم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]چیزی از تنم نمونده بعد دل شکستن تو[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]یه اتاق ساکت و سرد، من و فکر رفتن[FONT=&quot] [/FONT]تو [/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]
 

BLOOD STONE

عضو جدید
کاربر ممتاز
سایه خوشبختی...

سایه خوشبختی...


شب سرسام گرفته ی وحشتناکی بود ...

نمی دانم زمین چه بلایی بر سر آسمان آورده بود که آسمان آنقدر سوخته دل و ناراحت اشک می ریخت؟

تازیانه های کمر شکن باران، جان سکوت را به لب رسانیده بود ! …

سکوت ماتمزده و غمناک، زیر دست و پای باران، دست و پا میزد و فریاد می کشید و در پریشانی سینه خراش آسمان و ناله بی پناه سکوت، طوفانی افسار گسیخته و گیج، به جان درختها افتاده بود !

متصل درخت بود که ناله می کرد ! و در واپسین ناله ی یک آرزوی ناکام، می شکست.

گویی باغبانی سالخورده که گذشته های خزان زده در سوز و گداز مشتی آرزوی سرگردان،
زندگی او را از دستش ربوده بودند، عمدا درخت هایی را که خودش کاشته بود، می شکافت،
تا در پوسیدگی ریشه ی یکی از آنها، جوانی گمشده اش را پیدا کند.

در چنین شب وحشت زده ی وحشت آوری، سالها پیش از این فرزند طلا،
که بی چیزان خانه به دوش فقرش می نامند، پدر مرا بٌرد.

پدر من سالها پیش از این، در شبی گرسنه و لخت، لخت و گرسنه مٌرد.


من آنوقت بیش از شانزده پاییز ندیده بودم !

از اینکه نامی از بهار نمی برم تعجب نکنید، چون در طبیعت گرسنگان بیش از دو فصل وجود ندارد، پائیز و زمستان ! ...

در سرتاسر زندگی محنت بارشان، این پائیز محنت زده است که در ماتمزدگی رخسار زرد و
ماتمزه ی آنها را نوازش می دهد و زمستان هنگامی فرا می رسد که قلب در هم شکسته ی
انسان گرسنه، مثل مرغ سر بریده، در تنگنای سینه ی دلسوخته اش جان می کند.

و اینک امروز، ناگهان به یاد مرگ پدرم افتادم، بخاطر سؤالی بود که یکی از دوستان ساده ام از من کرد که :

راستی چرا اکثریت مردم هیچ روی خوشبختی را نمی بینند ؟

گفتم برادر، یکروز هم من همین سؤال را با پدرم در میان گذاشتم:

گفتم پدر، راستی تو هیچ روی خوشبختی را دیده ای ؟


پدرم خندید، خوشبختی ؟ من که ندیدم ! ...

گفتم چرا ؟

گفت : نمی دانم، همانقدر می دانم که تنها شبی، اشتباها سایه اش را، سایه ی خوشبختی را
در خواب دیدم، بر اسبی زرین سوار بود، به پای اسبش افتادم، زین اسب را به آغوش کشیدم،
به سینه فشردم و بوسیدم، بوسیدم و خندیدم، خندیدم و گریه کردم.

درست مثل دیوانه ی بخت برگشته ای که یکبار دیگر پس از عاقل شدن، تنها از شدت خوشحالی دیوانه شده باشد ! ...

آنوقت گفتم : آخر چرا ؟ خوشبختی یکبار در کلبه خراب مانده ی مرا نمی کوبد ؟

مگر من، مگر فرزند من، مگر ما بشر نیستیم ؟!

سایه ی خوشبختی با نعره های جگر خراش، صدا در سینه ام خفه کرد و فریاد کشید برو، برو انسان ساده دل.

تا هنگامی که در کف دست تو آنچه که هست، هست، خوشبختی را با تو کاری نیست !


به کف دستم نگاه کردم، شرافت خود را دیدم، که مغرور و سرفراز، پینه های دستم را نوازش می کرد ...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دلتنگی من تمام نمی‌شود

همین که فکر کنم

من و تو

دو نفریم

دلتنگ‌تر می‌شوم برای تو...
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه به من گفت بيا و نه خود آمد به برم
اندر ابهام چه گويم که چه آمد به سرم
نيمه شب باده ي گلگون به خيالش خوردم
تا سحر مست شدم تا که در آمد پدرم
رسم عشاق نه اينست که جبران نکنند
ناز بسيار، ولي نيست زري ، تا بخرم
جان بها داشت ولي مفت به آزادي رفت
حال در بند ولي مفت خر و مفتخرم
من نه آنم که دگر دل به خرابات دهم
گرچه سخت است که از دلبرزيبا گذرم
فرصتي نيست دگر وقت تمام است کنون
تازه معلوم شد آواره تر و دربدرم....






 

Miss World

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر جا که میبینم نوشته است:
" خواستن توانستن است"
اتش میگیرم!!!
یعنی او نخواست که نشد؟
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
باید برای سنجاقکها گریه کنیم
برای قاصدکها
برای بید
حتی کاغذ
وحتی آن خودکار آبی
وهر آنچه که روزی به نام تو دوستشان داشتم...
 
  • Like
واکنش ها: noom

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
چگونه می توان به تاول های پا گفت


که تمام مسیر طی شده


اشتباه بوده است!!!



 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]پيش پايـتـــ ؛[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]داشتم فکر ميــــــــکردم چقدر پيش پـا افتاده است[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]براي " تـــــو" که بگويم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]بي " تـــــو" از پــا مي افتمـــــ[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]باشـ[/FONT][FONT=&quot]ב [/FONT][FONT=&quot]هَر چـﮧ تو بگویـے[/FONT][FONT=&quot]!...

کَمـے زما[/FONT]
[FONT=&quot]טּ [/FONT][FONT=&quot]مے خواهَم[/FONT][FONT=&quot]...

هَر وَقت[/FONT]
[FONT=&quot] توانسِتم نَفس کِشیـ[/FONT][FONT=&quot]בَטּ [/FONT][FONT=&quot]را فَراموش کُنـم[/FONT][FONT=&quot] ...

تو را هَم اَز یا[/FONT]
[FONT=&quot]ב [/FONT][FONT=&quot]خواهَم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] بُر[/FONT][FONT=&quot]ב[/FONT][FONT=&quot]...!!![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
یاد من باشد اگر باز نگاری دیدم
نکنم هیچ نگاه
نکنم باز خطا
دور دل نیز حصاری بکشم
نغمه ی عشق فراموش کنم
همه را از دل خود می رانم
از همه می گذرم
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
از من فاصله بگير !

از من فاصله بگير !

از من فاصله بگير !

هر بار که به من نزديک می شوی ،
باور می کنم هنوز می شود زندگی را دوست داشت !
از من فاصله بگير !

خسته ام از اميد های کوتاه .......!!!


 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز

دلـم مـی خـواسـت
هـمـیـشـه دلـم مـی خـواسـت بـدانَم
چـه حـالـی داری
وقـتـی کـه ایـن هـمـه
"دوسـتـت دارَم " ؟ . . .

 
آخرین ویرایش:

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
رهسپار كوره ره
افتان و لنگان پاي كوبان مي روم
مي روم باري كه ياري
غمخور بي خط وخاري
ياوري پيدا كنم
.........

 

m.r119

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری

غم اگر به كوه گویم بگریزد و بریزد
...كه دگر بدین گرانی نتوان كشید یاری

چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
كه به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری

دل من ! چه حیف بودی كه چنین ز كار ماندی
چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاری

نرسید آن كه ماهی به توپرتوی رساند
دل آبگینه بشكن كه نماند جز غباری

همه عمر چشم بودم كه مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو كه فرو خلید خاری

سحرم كشیده خنجر كه : چرا شبت نكشته ست
تو بكش كه تا نیفتد دگرم به شب گذاری

به سرشك همچو باران ز برت چه بر خورم من؟
كه همچو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری

چو به زندگانی نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری

نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری كه نداشت برگ و باری

سر بی پناه پیری به كنار گیر و بگذر
كه به غیر مرگ دیگر نگشایدت كناری

به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران كه رها كنند یاری


هوشنگ ابتهاج

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
فراموش کن

مسلسل را

مرگ را

و به ماجرای زنبوری بیاندیش

که در میانه ی میدان مین

به جستجوی شاخه گلی ست...!
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي کـــاش

هـمـان آدمـهـايـي کـه
نـوشتـه‌هايـم را مي‌دزدنـد
و حـرفهـايـم را

به نـام خـودشـان مي‌زننـد
گـوشـه‌اي از دردهـايـم را هـم بـدزدنـد و بـه نـام خـودشـان بــزنــنــد !!



 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من(مارگوت بیكل)
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواهم برم یک گوشه بشینم

پشت به دنیا کنم

پاهامــــــــــــو بغل بگیرم ؛


و


بلند بلند بــــــــــــــگم:

من دیگر بازی نمی کنم




 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]وقتی تمآم دلتنگی ات را بـآ یک[/FONT][FONT=&quot] "[/FONT][FONT=&quot]به من چـﮧ" پآسخ میگیر ے[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]بـﮧ کسی "چـﮧ" که چقدر تنهایی[/FONT][FONT=&quot].......

[/FONT]
[FONT=&quot]من تو را[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]دوست دارم و تو دیگرے را و دیگرے دیگرے را و در این میان همـﮧ تنهاییم[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
 

AinOs

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فَقَط . . .
کاش وَقتي تَنهايی . . .
کَسی کِنارِ تَنهاییت قَدَم می گُذاشت و . . .
مِثلِ پِسَرخاله یِ کُلاه قِرمِزی . . . آرام بَرایَت زِمزِمه می کَرد :
نون بگيرم . . . ؟
نفت بگيرم . . . ؟
دلت گرفته . . . ؟
مَن هَم باز . . . آرام بَرایَش ميگفتم : (( آره ))
بَعد . . . فَقَط کِنارَم می نِشَست . . .
و . . . سُکوت ميکَرد . . .
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا