ثانیه های خاکستری...

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
از من آزرده مشو،

میروم از خانه ی تو،

قبل رفتن تو بدان عاشق و بی تقصیرم،
...
تو اگر خسته ای از دست دلم حرفی نیست،

امر کن تا که بمیرم به خدا می میرم
 

starless sky

عضو جدید
چه صداییست که پیچیده در این جنگل مرگ؟


چه کسی تیشه بر این شاخه ی افتاده زمین میکوبد؟


دست ها آن تو نیست؟


تو چه محکم و چه کاری و چه با عشق و علاقه،به من شاخه ی افتاده ی خشکیده تبر میکوبی


آی آرام بزن، میشکند عمق سکوت


وای آرام بزن تا نکنم آه تورا


جمع کن هر چه شکستی دل من


هیزم خوبی شد؟


آتشی بر دل من زن که ببینی عشق هم میسوزد،خوب هم میسوزد
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نمی دانم چیست ؟
تار و پودی که منش می نامم
مرگ من نیز شبیه است
به تجدید حیات
پوست می اندازم
باز قد می کشم از تابش گرمای صدات
هر کجا خلق شوم
با تو می آغازم
در من آوای تو
موجیست روان
گاه بر می خیزد
به دلم سرزده سر می کوبد
می نشیند یک دم
نفس ثانیه ها را
به تو می آمیزد
در نگاهم شوقی است
همچو فواره که دستان تو را می جوید
اوج می گیرد باز
و فرو می ریزد
خواب حتی اگر از پنجره ی بسته ی بیداری من
سایه اندازد بر چشمم گاه
در من آوای تو
با هر نفسی بیدار است
هر چه باشد نامت
هر چه باشد نامم
با تو می آغازم ...
 

TELLI

عضو جدید
سهم ِ تـو از من

هرچه بود ؛

سـپـردی اش بـه بـاد !

سهم ِ من از تــو

هر چـه بـود ؛

هـســت ؛

به همان طراوت و گرمای ِ آغازین !

عـزیـز می دارمـش

تا آخرین نـبـض ِ بـودن

تا لحـظـه ی سـپــردن بـه خــاک ... !
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر تلخ است !

آن را که نزدیک ترین به خود می پنداری

دورترین به تو باشد

و تلخ تر از آن

این که

خود را که نزدیک ترین به او می پنداشتی

دورترین به خود پندارد !
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدا http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=تقصیری http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=ندارد
http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=این http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=روزها
http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=همه http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=ی http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=باران http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=های http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=دنیا
http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=در http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=دل http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=ما http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=آدم http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=ها http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=می http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=بارد http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=.http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=.http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=.http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=
http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ظهر بود.
ابتدي خدا بود.
ريك زار عفيف
گوش مي كرد،
حرف هاي اساطيري آب را مي شنيد.
آب مثل نگاهي به باد ادراك.
لك لك
مثل يك اتفاق سفيد
بر لب بركه بود.
حجم مرغوب خود را
در تماشاي تجرد مي شست.
چشم
وارد فرصت آب مي شد.
طعم پاك اشارات
روي ذوق نمك زار از ياد مي رفت.
***
باغ سبز تقرب
تا كجاي كوير
صورت ناب يك خواب شيرين؟
***
اي شبيه
مكث زيبا
در حريم علف هاي قربت!
در چه سمت تماشا
هيچ خوشرنگ
سايه خواهد زد؟
كي
انسان
مثل آواز ايثار
در كلام فضا كشف خواهد شد؟
***
اي شروع لطيف!
جاي الفاظ مجذوب، خالي!
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

کمی گوشهایت را تیــــــــــــــز کن


صدای دلتنگیم به آســــــــــمان هم رسیده


تو چرا از روزی که صدای آرام دوستت دارمم را شنیدی


دیگر فـــــــــــــــــــریاد بـــــــــــــــــلند دلتنگیم را نمیشنوی؟!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ســر به هــوا شــده ام،

تــو هم زیر ســرت بلــند شده...

چقــدر عجیــب...

فکــر می کــردم

قلــب همیشــه گرفتــار می شــود؛

امــا انگــار ســر، نقش کلیــدی تری دارد

در این ماجــرا...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
می‌دانم...
حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا همه می‌دانند که همه‌ی ما یک‌طوری غریب
یک طوری ساده و دور
وابسته‌ی دیرسالِ بوسه و لبخند و علاقه‌ایم.

آن روز
همان روز که آفتاب بالا آمده بود
دفتر مشق ما
هنوز خوابِ عصر جمعه را می‌دید.
ما از اولِ کتاب و کبوتر
تا ترانه‌ی دلنشین پریا
ری‌را و دریا را دوست می‌داشتیم.

دیگر سراغت را از نارنجِ رها شده در پیاله‌ی آب نخواهم گرفت
دیگر سراغت را از ماه، ماهِ درشت و گلگون نخواهم گرفت
دیگر سراغت را از گلدانِ شکسته بر ایوانِ آذرماه نخواهم گرفت
دیگر نه خوابِ گریه تا سحر،
نه ترسِ گمشدن از نشانیِ ماه،
دیگر نه بُن‌بستِ باد و
نه بلندای دیوارِ بی‌سوال ...!

من، همین منِ ساده ... باور کن
برای یکبار برخاستن
هزار‌هزار بار فروافتاده‌ام.

دیگر می‌دانم
نشانی‌ها همه دُرُست!
کوچه همان کوچه‌ی قدیمی و
کاشی همان کاشیِ شبْ شکسته‌ی هفتم، ..
خانه همان خانه و باد که بی‌راه و بستر که تهی!

ها ری‌را، می‌دانم
حالا می‌دانم همه‌ی ما
جوری غریب ادامه‌ی دریا و نشانیِ آن شوقِ پُر گریه‌ایم. ..
گریه در گریه، خنده به شوق،
نوش! نوش ... لاجرعه‌ی لیالی!
در جمع من و این بُغضِ بی‌قرار،
جای تو خالی! ...


__________________
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
مطمئن باش و برو...
دل من سخت شکست
و چه زشت
به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک
که پر از یاد تو بود...
و خیالم می گفت
تا ابد مال تو بود...
تو برو...
دل من باز شکست...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
بند كفشم را مى بندم
همه چيز را فراموش مى كنم
مى روم سرم را به ديوارهاى بلند مى كوبم
و از اتاق هاى كوچك ياد مى گيرم
كه فكرهاى بزرگ نكنم
 

mi.ab.kr.ir

عضو جدید
کاربر ممتاز
حکایت بچه های بالا و پایین شهر

حکایت بچه های بالا و پایین شهر




.
.
.
.
.
.
.
.
.


من همسن و سال پسر تو هستم ،

تو همسن و سال پدر من هستی.

پسر تو درس می خواند و کار نمی کند،

من کار می کنم و درس نمی خوانم.

پدر من نه کار دارد ، نه خانه،

تو هم کاری داری هم خانه ، هم کارخانه ؛

من در کارخانه ی تو کار می کنم.

و در اینجا همه چیز عادلانه تقسیم شده است:

سود آن برای تو ، دود آن برای من.

من کار می کنم ، تو احتکار می کنی.

من بار می کنم ،تو انبار می کنی.

من رنج می برم، تو گنج میبری.

من در کارخانه ی تو کار میکنم.

و در اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست:

وقتی که من کار می کنم، تو خسته می شوی،

وقتی که من خسته می شوم ، تو برای استراحت به شمال می روی،

وقتی که من بیمار می شوم ،تو برای معالجه به خارج می روی.

من در کارخانه ی تو کار می کنم.

و در اینجا همه کارها به نوبت است:

یک روز من کار می کنم، تو کار نمی کنی،

روز دیگر تو کار نمی کنی ، من کار می کنم.

من در کارخانه ی تو کار می کنم

کارخانه ی تو بزرگ است.

اما کارخانه ی تو هر قدر هم بزرگ باشد،

از کارخانه ی خدا که بزرگتر نیست.

کارخانه ی خدا از کارخانه ی تو و از همه ی کارخانه ها بزرگتر است.

و در کارخانه ی خدا همه ی کارها به نوبت است،

در کارخانه ی خدا همه چیز عادلانه تقسیم می شود.

در کارخانه ی خدا ، همه کار می کنند.

در کارخانه ی خدا ، حتی خدا هم کار می کند.

قیصر امین پور
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن قَدَر حرف در دلـَــم مانــده
کــه در دهانــَم گره می خورنـد
و لبــــ هایم را بــ ه هـَــم می دوزنـــد
و تــو خیال می کنی
مـَـرا با تــو حرفی نیستــــ ـــ ـ !
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویی اینجا زمان وزن دارد....


هرثانیه که میگذرد ، سنگینی نبودنت خمیده ترم میکند
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته ام
خسته از روزهای بی موعود
این جهان و جهانیان بی تـــــــــــــــو...
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
طعم صداقتت ! را چشیده ام؛
تعریفی نداشت.
لطفا کمی دروغ بگو,
شاید دروغ هایت, صادقانه تر باشد...!
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا که رفته ای

پرنده ای آمده است حوالی همين باغ روبرو

هيچ نميخواهد

فقط ميگويد:

کــــــو ؟ کـــــــو ؟
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
من زانو هایم را به آغوش کشیده بودم ...
وقتی
تو برای آغوش دیگری .. .
زانو زده بودی
 
بالا