آنقدر از مقابل چشمان تو رد شدم
تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم
منظومه ای برابر چشمم گشوده شد
آنشب که از کنار تو آرام رد شدم
گم بودم از نگاه تمام ستارگان
تا اینکه با دو چشم سیاهت رصد شدم
شاید به حکم جاذبه شاید به جرم عشق
در عمق چشمهای تو حبس ابد شدم
محمد سلمانی
چرا زهم بگریزیم راهمان که یکی ست
سکوتمان غممان اشک و آهمان که یکی ست
چرا زهم بگریزیم دست کم یک عمر
مسیر میکده و خانقاهمان که یکی ست
اگر سپیدی روزی تو من سیاهی شب
هنوز گردش خورشید و ماهمان که یکی ست
.
.
.
.
.
اگر چه رابطه هامان کمی کدر شده است
چه باک حرف و حدیث نگاهمان که یکیست
محمد سلمانی