رفتن...

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو نیستی که ببینی،
[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چگونه جای تو در جان زندگی سبز است![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به مهربانی یک دوست از تو می گویم...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]جواب می شنوم![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]غروب های غریب[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در این رواق نیاز[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پرنده ساکت و غمگین[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ستاره بیمار است![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دو چشم خسته ی من[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در این امید عبث[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است..[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو نیستی که ببینی![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]فریدون مشیری[/FONT]
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو صداي گريه هامي توي فرياد شبونه
رفتني شكل يه پرواز از تو مونده اين نشونه
مثل غربت مي موني تو، تو يه انتظار خسته
مثل پاييز كه رو چشمام دراي بهارو بسته
عكس بي قاب نگاهم تو دل آينه مرده
قلب آيينه شكسته من و از ياد تو برده
شب پاشيدن از خود شب از گريه شكستن
وقت بيداد يه فرياد شب خالي تو با من...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي تو كوچ و اي تو هجرت ، سهم من از تو يه حسرت
مقصدت رفتن و رفتن ، رو مسير خالي من
يه افق توي چشات ، دل هميشه چشم به رات
اي تو جاري توي شعرام ، اي شروع سر حرفام
ساده و بكر و زلالي ، تو همون فكر و خيالي
اي تو بوي خاك و بارون ، اي جدا از اين و از اون
تا كه عمري مونده باقي ، تا نفس داره اقاقي
مثل خواب گل پونه ، ياد من باش عاشقونه...
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافرم
«بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود
کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود
شايد گناه تو نبود، شايد که تقصير منه
شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه

سفر هميشه قصه رفتن و دلتنگيه
به من نگو جدايي هم قسمتي از زندگيه
هميشه يک نفر ميره آدم و تنها مي ذاره
ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا مي ذاره
هميشه يک دل غريب يه گوشه تنها مي مونه
يکي مسافر و يکي اين وره دنيا مي مونه


دلم نمياد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم ميره جون
بمون براي کوچه‌اي که بي تو لبريزه غمه
ابري تر از آسمونش ابراي چشماي منه


بمون واسه خونه‌اي که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره اي که عاشق ديدن توست!

 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوری می تواند بوی تو را با خود ببرد
اما بودنت را نه !
دوری می تواند صدایت را با خود ببرد
اما
تكرار نام تو را در حفره های مغزم
هرگز!
من می توانم بی تو زندگی كنم
اما
نقاشی های بسیاری می میرد
شعرهای بسیاری سروده نمی شود
و من
هر شب
پاهایم را به دیوار می كوبم
تا دردشان كمتر شود
من می توانم بی بوی تو
بی شنیدن صدایت
بی دستهایت زندگی كنم
اما...
من می توانم اما
دشوار است
دشوار!
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتنت آغاز ويراني است حرفش را مزن..
ابتداي يک پريشاني است حرفش را مزن..

گفته بودي چشم برمی دارم از چشمان تو..
چشم هايم بي تو باراني است حرفش را مزن..

آرزو دارم که ديگر بازگردم پيش تو..
راهمان با اينکه طولاني است حرفش را مزن..

دوست داري بشکني قلب پريشان مرا..
دل شکستن کار آساني است حرفش را مزن..

حرف رفتن مي زني وقتي که محتاج توام..
رفتنت آغاز ويراني است حرفش را مزن..

خورده اي سوگند روزي عهد ما را بشکني..
اين شکستن نا مسلماني است حرفش را مزن.............
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تو رفتم،بي تو باز آمدم
از سر كوي او،دل ديوانه
پنهان كردم، در خاكستر غم
آن همه آرزو،دل ديوانه
چه بگويم با من اي دل چه ها كردي
تو مرا با عشق او آشنا كردي
پس از اين زاري مكن هوس ياري مكن
تو اي ناكام دل ديوانه؛
با غم ديرينه ام به مزار سينه ام
بخواب آرام دل ديوانه
با تو رفتم،بي تو باز آمدم...
 

amir fadaie

عضو جدید
وقتي حتي دل تو مثل خودت در دوري است

كار هر روزه ی من زندگي مجبوري است

زندگي نيست به غم ساختن و خنديدن

رنگ اين ثانيه ها ، رنگ سياه ِكوري است




وقتي حتي دل تو بر دل من مي خندد

آيه اي راه به روي دل من مي بندد

مثل مرداب شدن ، مرگ ِ من ِ دريايي است

آب هم در غم دربندي خود مي گندد




وقتي هر خاطره از دوري تو مي گويد

دل من راه به بيراهه دل مي جويد

در كويري كه ز باران اثري پيدا نيست

جاي هر بوته گل ، خار فقط مي رويد




وقتي از حادثه چشم تو من دلسردم

خسته ام ، جنس شبم ، رنگ گياهي زردم

وقتي از واژه تو نيش فقط مي بارد

بي سبب در پي درمان دلم مي گردم !
 

amir fadaie

عضو جدید
رفتی و من به پشت سرت آب می شوم

دلتنگ بوسه های تو بی خواب می شوم



من یکسره قدم به قدم شعله می کشم

اینجا به قدر فاصله بی تاب می شوم



منگم در انتظار تو هی زجر می کشم

حالا به عمق فاجعه پرتاب می شوم



بیمارم و زخم خورده ی توفان نفرتم

مانند اشک خنجر سهراب می شوم



شبها که حس و حال دلم تیره می شود

محتاج خواب دیدن مهتاب می شوم



بی شک اسیر وسوسه هایت شدم ولی

فهمیده ام بدون تو مرداب می شوم



برگرد پیش من غزل نیمه کاره ام

بی تو بدون قافیه ناباب می شوم



کاری به کار این دل تنگم نداشتی . . . !

حالا ببین بدون تو سیلاب می شوم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
بشنو همسفر من
از اين قصه تلخ راه دشوار
ای تو تك چراغ اين شب تار

اين كه گذشتن از كنار قصه ها نيست
اين كه يه تصوير از سقوط آدما نيست

ما بي تفاوت به تماشا ننشستيم
ما خود درديم اين نگاهی گذرا نيست

سفر چه تلخه در امتداد اندوه
حس كردن مرگ لحظهء ويرانی كوه

همپای هر بغض شكستن و چكيدن
از درد غربت بي صدا فرياد كشيدن

بشنو همسفر من
با هم رهسپار راه درديم
با هم لحظه ها را گريه كرديم

ما در صداي بي صداي گريه سوختيم
ما از عبور تلخ لحظه قصه ساختيم

از مخمل درد به تن عشق جامه دوختيم
تا عجز خود را با هم و بي هم شناختيم

تنهايي رفتيم به عجز خود رسيديم
با هم دوباره زهر تنهایی چشيديم

شايد در اين راه اگر با هم بمانيم
وقت رسيدن شعر خوشبختی بخوانيم...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
بی تو ای جان جهان ، جان و جهانی گو مباش
چون رخ جانانه نتوان دید جانی گو مباش
همنشین جان من مهر جهان افروز توست
گر ز جان مهر تو برخیزد جهانی گو مباش
یک دم وصلت ز عمر جاودانم خوش تر است
بر وصال دوست عمر جاودانی گو مباش
در هوای گلشن او پر گشا ای مرغ جان
طایر خلد آشیانی خاکدانی گو مباش
در خراب آباد دنیا نامه ای بی ننگ نیست
از من ِخلوت نشین نام و نشانی گو مباش
چون که من از پا فتادم دستگیری گو مخیز
چون که من از سر گذشتم آستانی گو مباش
گر پس از من در دلت سوز سخن گیرد چه سود
من چو خاموشی گرفتم ترجمانی گو مباش
سایه چون مرغ خزانت بی پناهی خوش تر است
چتر گل چون نیست بر سر سایبانی گو مباش
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گیریزی زمن و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم
 

ehsantomcat

عضو جدید
ساحل افتاده گفت:گرچه بسی زیستم/
هیچ نه معلوم شد،آه که من کیستم///
موج ز خود رفته ای تیز خرامید و گفت
/هستم اگر می روم،گر نروم نیستم...
 

ehsantomcat

عضو جدید
به آنچه چشمانت می گویند

باور نداشته باش !

همه ی آنچه نشان می دهند، محدودیت است ...

با ادراکت بنگر

برای درک آنچه می دانی ...

و آنگاه

راه پرواز گشوده خواهد شد ...!
 

zx1

عضو جدید
نوبت من شده بود

كه معلم پرسيد

صرف كن رفتن را

و شروع كردم من

رفتم ، رفتي ، رفت . . .

و سكوتي سرسخت

همه جا را پر كرد

سردی احساسش

فاصله را رو كرد

آري رفت و رفت

و من اكنون تنها

مانده ام در اينجا

شادي ام غارت شد

من شكستم در خود

سهم من غربت شد

من دچارش بودم

بغض يك عادت شد

خاطرات سبزش

روي قلبم حك شد

رفت و در شكوه شب

با خدا تنها شد

و حضورش در من

آسماني تر شد

اشك من جاري شد

صرف فعل رفتن

بين غم ها گم شد

و معلم آرام

روي دفترم نوشت:

تلخ ترين فعل جهان است رفتن...!

به یاد ممول عزیز !!!:gol::gol::gol:
 

amir fadaie

عضو جدید
شنيده مي‌شود از آسمان صدايي كه . . .

كشيده شعر مرا باز هم به جايي كه . . .

نبوده هيچ‌كسي جز خدا، خدايي كه . . .

نوشت نام تو را ، نام آشنايي كه . . .




پس از نوشتن آن آسمان تبسم كرد

و از شنيدنش افلاك دست و پا گم كرد




نوشت فاطمه ، شاعر زبانش الكن شد

نوشت فاطمه ، هفت آسمان مزين شد

نوشت فاطمه ، تكليف نور روشن شد

دليل خلق زمين و زمان معين شد




نوشت فاطمه يعني خدا غزل گفته است

غزل ـ قصيده نابي كه در ازل گفته است




نوشت فاطمه تعريف ديگري دارد

ز درك خاك مقام فراتري دارد

خوشا به حال پيمبر! چه مادري دارد !

درون خانه بهشت معطري دارد




پدر هميشه كنارت حضور گرمي داشت

براي وصف تو از عرش واژه بر مي‌داشت




چراكه روي زمين واژه وزيني نيست

و شأن وصف تو اوصاف اينچنيني نيست

و جاي صحبت اين شاعر زميني نيست

و شعر گفتن ما غير شرمگيني نيست




خدا فراتر از اين واژه‌ها كشيده تو را

گمان كنم كه تو را، اصلاً آفريده تو را




كه گرد چادر تو آسمان طواف كند

و زير سايه آن كعبه اعتكاف كند

ملك ببيند و آنگاه اعتراف كند

كه اين شكوه جهان را پر از عفاف كند




كتاب زندگي‌ات را مرور بايد كرد

مرور كوثر و تطهير و نور بايد كرد




در آن زمان كه دل از روزگار دلخور بود

و وصف مردمش الهيكم التكاثر بود

درون خانه تو نان فقر آجر بود

شبيه شعب ابي‌طالب از خدا پر بود




بهشت عالم بالا برايت آماده است

حصير خانه مولا به پايت افتاده است




به حكم عرش بنا شد در آسمان علي

علي از آن تو باشد تو هم از آن علي

چه عاشقانه همه عمر مهربان علي !

به نان خشك علي ساختي، به نان علي




از آسمان نگاهت ستاره مي‌خواهم

اگر اجازه دهي با اشاره مي‌خواهم




به ياد آن دل از شهر خسته بنويسم

كنار شعر دو ركعت نشسته بنويسم

شكسته آمده‌ام تا شكسته بنويسم

و پيش چشم تو با دست بسته بنويسم




به شعر از نفس افتاده جان تازه بده

و مادري كن و اين بار هم اجازه بده




به افتخار بگوييم از تبار توايم

هنوز هم كه هنوز است بي‌قرار توايم

اگرچه ما همه در حسرت مزار توايم

كنار حضرت معصومه در كنار توايم




فضاي سينه پر از عشق بي‌كرانه توست

« كرم نما و فرود آ كه خانه، خانه توست »
 

@spacechild@

عضو جدید
حالا هی بردار این ور اون ور جار بزن جارچیِ مرده!
بردار هی نقشه بکش نقشه بکش سیام کنی
نقشه بکش ویرونه ی دنیا و بی نوام بکن.
بردار هی داد بزن داد بزن تو کوچه های شهر تاریک!
بگو این فلانیه همون که من یه روز می خواستم
همونی که دنیا رو بدون اون نه نمی خواستم
بگو چشماش یه روزی قلب منو از تو سینم برد
مثه یه جن یا پری دستمو خوند عقل منو برد
منو دنبالش کشوند کوچه به کوچه
مثه یه بره بودم وقتی می زد تار و کمونچه
باز بگو بلند بگو بگو که رفتم
دزدکی یه بوسه از لباش گرفتم
بگو که با خنده هاش جون می گرفتم
بگو که با قهر و آشتیش درد و درمون می گرفتم
برو جارچی برو داد بزن بگو دیوونه بودم
بگو اون بلا آورد ریخت توی جونم
بگو جارچی داد بزن قصه هامونو
بگو پشت به پشت هم روزای خوب...زندگیمونو
ولی یادت نره از نبودن مردونگی توی چشات دم بزنی ها
آخ یادت نره بگی که زیر قولات می زنی ها
نکنه جا بندازی قرارمون رو
که نباشه تنهایی تو شبمون رو
نکنه نگی منو رها گذاشتی
با یه مشت دزد سرگردنه رفتی جا گذاشتی
نکنه یادت بره بگی نبودم
وقتی داشت رو دست باد جون می سپرد پیشش نبودم
داد بزن بگو بدم بگو بدم جارچیِ مرده
آخ بگو چی شد که چند ساله دل من دیگه مرده!
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
توی آیینه خودت ببین چه زود رسید ..توی جوونی غصه اومد سراغت پیر ت کنه
نزار تو اوج جوونی غبار غم بشینه رو دلت پیر و زمین گیرت کنه
منتظرش نباش ..دیگه اون تنها نیست ..تا آخر عمرت اگه تنها باشی اون نمی یاد
خودش می گفت ..یه روزی میزاره میره ..خودش می گفت یه روز خاطر ه هات و می بره از یاد ..
آخه دل من ..دل ساده من ..تا کی می خوای خیره بمونی به عکس روی دیوار ..
آخه دل من ..دل دیوونه من ..دیدی اونم تنهات گذاشت بعد یه عمر آزگار ..
دیدی اونم رفت .. اونم تنهات گذاشت رفت ..تو موندی و بی کسی و یه عمر خاطره پیش روت
دیگه نمی یاد ..پیشت نمی یاد ..از اون چی موند برات به جز یه قاب عکس روبروت ..
آخه دل من ..دیوونه من ..تا کی می خوای خیره بمونی به عکس روی دیوار ..
تا کی می خوای به پاش بسوزی ...تا کی می خوای چشم به در بدوزی ..
در پی پیدا کردن کسی برو که فقط واسه ی خودت بخواد تو رو ..
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزها فکر من این است و همه شب سخنم/که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود/به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
 

راضیه (ت)

عضو جدید
اگه قرار باشه فعل رفتن رو صرف کنم,ترجیا اینطوری صرفشمیکنم

رفتم
برو
برو
برو
برو
برو
 

faramarzjan

کاربر فعال
تو چه می فهمی اندوه مرا
چه بگویم به تو ای رفته ز دست
شدم از مستی چشمان تو مست
شده ام سنگ پرست

ننگ بر آن که دلش را به دل سنگ تو بست
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز


از من رمیده ای و من ساده دل هنوز

بی مهری و جفای تو باور نمی کنم

دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این

دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید


دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم

دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا

دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
 
Similar threads

Similar threads

بالا