حل مشکلات علمی و درخواست اطلاعات دانشجویان رشته ی مواد و متالورژی

satelo

عضو جدید
معمولا تو کلاس ما که آقایون چایی میدن !
شما امشب زحمتشو بکشید !

حالا یه چای دم کردن هم کاری داره که هی این کارا رو به آقایون می سپارید :biggrin:
بدبخت از این آقایون از دست خانوم ها :biggrin:
عیبی نداره ولی دفعه بعد پای خودتونه
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
نوش جان ...
متاسفم ... آخه این ترم کلاس های دکتر رجبی صبح نیست ...
مگر اینکه اتفاقی بیافته که دیر برسم !

خب یه روز هم شما دیر بیایید شاید ...
شايد؟؟؟؟؟؟؟؟
خب باشه... من دير ميام.... ولي شيرينيش با شما....خوبه؟ چاييش هم با من!:D
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
دوستان گلم امشب هم مثل شب های دیگه خوش گذشت
به امید دیدار در شب های بعد و شب نشینی های نزدیک عید نوروز
پس فعلا
با بای
بوديد حالا!!!!
خوشحال شديم!
شبتون بخير
يا حق
 

mahnaz -A

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا یه چای دم کردن هم کاری داره که هی این کارا رو به آقایون می سپارید :biggrin:
بدبخت از این آقایون از دست خانوم ها :biggrin:
عیبی نداره ولی دفعه بعد پای خودتونه
ممنون ... چایی که ندادید ...
ولی ...
شب خوبی داشته باشید
 

setayesh 88

عضو جدید
جای همه ی بچه ها خالی!!!!



 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
خب ديگه منم برم!
شب خوبي بود!
التماس دعا....



راستي امشب شب جمعه استا، نكنه دعاي فرج رو فراموش كنيدا!!!
:gol:اللهم عجل لوليك الفرج:gol:





 

hamideh vf

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی خیلی ممنون.:)
اسم شرکت برگزار کنندهKAO و تحت نظر انجمن تستهای غیر مخرب امریکا(ASNT) هستش و گفتن که مدرکش بین المللیه.
فقط نظر یکی از استادامون این بود که ما فعلا تو این دوره ها شرکت نکنیم و مشغول ارشد باشیم. ایشون نظرشون این بود که کار کردن با مدرک لیسانس و صرف داشتن چنین گواهینامه هایی چندان جالب نیست.
به همین خاطر دودل شدم.:confused:

1- هیچ فرصتی رو برای یاد گرفتن از دست نده!
2- اگه دانشگاهتون برگزار می کنه حتما از بیرون ارزونتره ضرر نمی کنی!
3- برای ارشد 4-5 ماه هم کافیه به شرطی که رفرنس ها رو خوب بخونی!!!
4- از شرکت مهم تر همون مهر ASNT روی گواهینامه است.
5- می تونی بعد از 2 سال بدون گذراندن دوره و با یک امتحان جدید مدرکت رو باز تمدید کنی.

بازم تصمیم با شماست:)
 

sina_0021

عضو جدید
من عاشق اين شعرم...:


از پس شیشه عینک ، استاد


سرزنش وار بمن می نگرد



باز در چهره من می خواند


که چه ها بر دل من می گذرد



می کند مطلب خویش را دنبال


بچه ها عشق گناه است ، گناه



وای اگر بر دل نو خواسته ای


لشکر عشق بتازد ، بی گناه



می نشینم همه ساعت خاموش


در دلم از غم تو غوغاییست



ساکتم گرچه به ظاهر اما


غم تو از دل من بیرون نیست



مبصر ، امروز چو اسمم را خواند


بی خبر داد کشیدم غایب



رفقایم همگی خندیدند


که جنون گشته به طفلک غالب



بچه ه هیچ نمی دانستند


که من آنجایم و دل جای دگر



دل آنها در پی درس و کتاب


دل من در پی سودایی دگر...!!


.....!!:gol:
 
آخرین ویرایش:

sina_0021

عضو جدید
طفلي پرسيد عشق چيست :
-
دختری گفت: اولش رویا
-
آخرش بازی است و بازیچه
-
مادرش گفت: عشق یعنی رنج
-
پینه و زخم و تاول کف دست
-
پدرش گفت: بچه ساکت باش
-
بی ادب! این به تو نیامده است
-
رهروی گفت: کوچه ای بن بست
-
سالکی گفت: راه پر خم و پیچ
-
در کلاس سخن معلم گفت:
-
عین و شین است و قاف، دیگر هیچ
-
دلبری گفت: شوخی لوسی است
-
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
-
مفلسی گفت: عشق پر کردن
-
شکم خالی زن و فرزند
-
شاعری گفت: یک کمی احساس
-
مثل احساس گل به پروانه
-
عاشقی گفت: خانمان سوز است
-
بار سنگین عشق بر شانه
-
شیخ گفتا:گناه بی بخشش
-
واعظی گفت: واژه بی معناست
-
زاهدی گفت: طوق شیطان است
-
محتسب گفت: منکر عظما ست
-
قاضی شهر عشق را فرمود
-
حد هشتاد تازیانه به پشت
-
جاهلی گفت: عشق را عشق است
-
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
-
رهگذر گفت: طبل تو خالی است
-
یعنی آهنگ آن ز دور خوش است
-
دیگری گفت: از آن بپرهیزید
-
یعنی از دور کن بر آتش دست
-
چون که بالا گرفت بحث و جدل
-
توی آن قیل و قال من دیدم
-
طفل معصوم با خودش می گفت:
-
من فقط یک سوال پرسیدم
 

sina_0021

عضو جدید
دخترک فكري بود

فكر آن انشايي كه معلم مي خواست

" زندگي يعني چه ؟ "

دخترك از پدر پير و زمينگيرش خواست

تا دهد پاسخ او

پدرش شرمنده ، خسته و درمانده

روي از او برگرداند

سر به زانو زد و آرام گريست

دخترك اما ، تنها

لرزش شانه ي او را نگريست

وقتي از سوي پدر پاسخش را نگرفت

رو به مادر كرد و

با نگاهش پرسيد:

" زندگي يعني چه ؟ "

مادر او انگار غرق احساس پدر بود هنوز

در نگاه خيسش عشق فرياد كشيد

بار ديگر پرسيد

" زندگي يعني چه ؟ "

مادرش در عوض پاسخ او

سوزني داد به دستش و به او گفت

كه اين را نخ كن

" زندگي يعني اين ! "

دخترك سوزن نخ كرده به دست

زل به مادر زد و

محو تنهايي دستان پر از مهرش شد

متن انشاء اين شد:

زندگي يعني: شرم غمگين پدر از دختر

لرزش شانه و چرخاندن صورت به سمتي ديگر

زندگي يعني اشك پنهان پدر

عشق سرشار و دل دريايي

زندگي يعني دست تنهايي و صبر مادر

زندگي رد شدن از روزنه ي اين دنياست

تلخ خندي ست ولي

گاه گاهي زيباست . . .
معلم با اشک های درونه چشمش نگاهی به دخترک کرد

و آرام زیر برگه ی او نوشت
زندگی قسمت سختش عشق است
 

sina_0021

عضو جدید
اونقدر دوست داشتم ادبيات قبول شم....!!!!!!
معلومه نه؟؟؟

با ارزوي موفقيت روز افزون براي همه...!
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
سلام به همگي!:)
من كه اينجام، زير سايتون!!!:smile:
آره خيلي حرف دارم و خيلي هم كار تو اين تالار، ولي دانشگاه و مسايل حاشيه ايش نميذاره! :confused:
ولي آخري رو هم خوب اومديد! اين هفته هم برنامه فرش شوري داريم، بابا و مامان كه كمر درد دارن، منم كه پسر ارشد، اين جمعه وا ميرم:confused:البته مخلص جفتشونم هستم:D
هفته پيش هم مراسم ديوار شوري با وايتكس داشتيم، اون از دانشگاه و اين از خونه:(شكر!:redface:
براي همتون آرزوي موفقيت ميكنم!
خوب و خوش باشيد:redface::gol:


تو میتونییییییییییییییییییی:redface:
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
من اومدم....
سلام

ماشالله چی کار کردین....
طبع شاعریتون گل کرده عجیبباااااااااااااااااا
نزدیک عیدی خونه تکونی فشار اورده نه؟؟؟!! :)

من کاملا احساس بی خوابی دارم ....
انشالله تو سفرنامه از خجالتتون در میام:)
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
[SIZE=+0]
[/SIZE]

[SIZE=+0]My Wife Navaz Called,

'How Long Will You Be With That Newspaper?

Will U Come Here And Make UR Darling Daughter Eat Her Food?

همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

Farnoosh Tossed The Paper Away And Rushed To The Scene.

شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت

My Only Daughter, Ava Looked Frightened; Tears Were Welling Up In Her Eyes.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود
In Front Of Her Was A Bowl Filled To its Brim With Curd Rice.

ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت

Ava is A Nice Child, Very Intelligent For Her Age.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود

I Cleared My Throat And Picked Up The Bowl. 'Ava, Darling, Why Don't U Take A Few Mouthful
Of This Curd Rice?

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

Just For Dad's Sake, Dear'.
Ava Softened A Bit And Wiped Her Tears With The Back Of Her Hands.

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت

'Ok, Dad. I Will Eat - Not Just A Few Mouthfuls,But The Whole Lot Of This.

But, U should....' Ava Hesitated.

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد

'Dad, if I Eat This Entire Curd Rice, Will U Give Me Whatever I Ask For?'

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟
'Promise'. I Covered The Pink Soft Hand Extended By My Daughter With Mine, And Clinched The Deal.

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم
[/SIZE]

[SIZE=+0]
Now I Became A Bit Anxious.
'Ava, Dear, U Shouldn't Insist On Getting A Computer Or Any Such Expensive Items.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی

Dad Does Not Have That kind of Money Right now. Ok?'

بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟


'No, Dad. I Do Not Want Anything Expensive'.
Slowly And Painfully,She Finished Eating The Whole Quantity.

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد
.


I Was Silently Angry With My Wife And My Mother For Forcing My Child To Eat Something That She Detested.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم
After The Ordeal Was Through, Ava Came To Me With Her Eyes Wide With Expectation.

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد

All Our Attention Was On Her.
'Dad, I Want To Have My Head Shaved Off, This Sunday!'

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه

Was Her Demand..
'Atrocious!' Shouted My Wife, 'A Girl Child Having Her Head Shaved Off?
Impossible!'
'Never in Our Family!'
My Mother Rasped.
'She Has Been Watching Too Much Of Television. Our Culture is Getting Totally Spoiled With These TV Programs!'

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت، وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه

'Ava, Darling, Why Don't U Ask For Something Else? We Will Be Sad Seeing U With A Clean-Shaven Head.'

گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم

'Please, Ava, Why Don't U Try To Understand Our Feelings?'

خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

I Tried To Plead With Her.
'Dad, U Saw How Difficult It Was For Me To Eat That Curd Rice'.

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود

Ava Was in Tears.
'And U Promised To Grant Me Whatever I Ask For. Now,U Are Going Back On UR Words.

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت

It Was Time For Me To Call The Shots.
'Our Promise Must Be Kept.'

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم، مرده و قولش
'Are U Out Of UR Mind?' Chorused My Mother And Wife.

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

'No. If We Go Back On Our Promises She Will Never Learn To Honour Her Own.

نه. اگر به قولی که می دیم عمل نکنیم اون هیچوقت یاد نمی گیره به حرف خودش احترام بذاره

Ava, UR wish Will B Fulfilled.'

آوا، آرزوی تو برآورده میشه
[/SIZE]

[SIZE=+0]
With Her Head Clean-Shaven, Ava Had A Round-Face, And Her Eyes Looked Big And Beautiful.

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود

On Monday Morning, I Dropped Her At Her School.
It Was A Sight To Watch My Hairless Ava Walking Towards Her Classroom..
She Turned Around And Waved. I Waved Back With A Smile.

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم

Just Then, A Boy Alighted From A Car, And Shouted,
'Ava, Please Wait For Me!'

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام

What Struck Me Was The Hairless Head Of That Boy.
'May Be, That Is The in-Stuff', I Thought.

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه


'Sir, UR Daughter Ava is Great indeed!'
Without introducing Herself, A Lady Got Out Of The Car,
And Continued, 'That Boy Who is Walking Along With Ur Daughter is My Son Bomi.

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه

He is Suffering From... Leukemia'.
She Paused To Muffle Her Sobs.
'Harish Could Not Attend The School For The Whole Of The Last Month.
He Lost All His Hair Due To The Side Effects Of The Chemotherapy.

اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده
[/SIZE]

[SIZE=+0]
He Refused To Come Back To School Fearing The Unintentional But Cruel Teasing Of The Schoolmates.

نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن
[/SIZE]

[SIZE=+0]
Ava Visited Him Last Week, And Promised Him That She Will Take Care Of The Teasing Issue.
But, I Never Imagined She Would Sacrifice Her Lovely Hair For The Sake Of My Son !!!!!

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه

Sir, You And Your Wife Are Blessed To Have Such A Noble Soul As Your Daughter.'

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین
[/SIZE]

[SIZE=+0]
I Stood Transfixed And Then, I Wept.
'My Little Angel, You Are Teaching Me How Selfless Real Love Is..........

سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی


"The Happiest People On This Planet Are Not Those Who Live On Their Own Terms
But Are Those Who Change Their Terms For The Ones Whom They Love !!"



Think About This

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن
[/SIZE]
 
بالا