حل مشکلات علمی و درخواست اطلاعات دانشجویان رشته ی مواد و متالورژی

فرهنگ

مدیر بازنشسته
nimitzo چرا ساكت شدي؟
آقا نويد كجايي؟
آقا mehtat هم كه نيستن؟
حميده خانم و فرهنگ خانم كه غايبان بزرگن، آخه چرررررررررررررررررررررررا؟:mad::mad:
مگه نبينمشون؟؟؟؟!!!!!!!!!!1:w00::w00::w00:


حمیده بذار درسشو بخونه انشاالله رفت شریف خفتش کنین
منم که فعلا بی خیال شد
پام گیره
 

mahnaz -A

عضو جدید
کاربر ممتاز
مگه يادتون رفته ، چون تو شب نشيني تاخير داشتيد بايد شيريني بديد!!!:biggrin::biggrin::biggrin:
اگه شيريني نديد به دكتر ميگم بياد اينجا عضو شه شيريني بگيره هاا:w15::w15::w15:
ولي جدا اون شيريني خيلي خوشمزه بود، هر چند من فقط 2تا خوردم ولي خب دوستان حسابي جبران كردند! :lol::lol:


:w20::w20:
خوبه دیگه فقط من مظلوم بودم و ...
خوب اینم از برکات استاد محبوبه شما بود دیگه که دور هم ......:whistle::whistle:
نوش جون ...
 

asaly

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا اينجا اينقدر سوت و كوره ؟؟؟؟؟؟:(
بابا يعني شب عيده !!!!!
حالا كه اين طور شد خودم جاي همه رو خالي مي كنم .

:w33::w40::w42::w14::w14::w42::w33::w42::w14::w40::w14::w42:
 

ali akbar asadi

عضو جدید
سلام
اینجا به جای اینکه با هم بحث علمی کنیم بیشتر جنبه ی جرو بحث داره،میدونم بعدا مینویسید که تو (یعنی خود من) تازه واردی حرف نزنی بهتره.عیدتون مبارک.:smile:
 

Amir_Ans

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سلام
اینجا به جای اینکه با هم بحث علمی کنیم بیشتر جنبه ی جرو بحث داره،میدونم بعدا مینویسید که تو (یعنی خود من) تازه واردی حرف نزنی بهتره.عیدتون مبارک.:smile:

:D خوب اسمه تاپیک اینه

" گپ و گفتگوي خودماني مهندسين مواد و متالورژي"
 

asaly

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
اینجا به جای اینکه با هم بحث علمی کنیم بیشتر جنبه ی جرو بحث داره،میدونم بعدا مینویسید که تو (یعنی خود من) تازه واردی حرف نزنی بهتره.عیدتون مبارک.:smile:

نه شما براي هر موردي بايد به تاپيك همون مورد سر بزني . :)
در مورد اين تاپيك هم بايد بگم كه خشكيو زياده روي توي هر چيزي باعث خسته گي زودرس ميشه براي تنوع بد نيست .;)
البته افراد با تجربه تر از من بهترجوابتون رو مي گن .:D
 

ali akbar asadi

عضو جدید
ممنون که بهم امتیاز دادی.جای جالبیه ولی اگه بخوام مطلب علمی بذارم باید چیکار کنم؟:)
 

reza_1364

مدیر بازنشسته
ممنون که بهم امتیاز دادی.جای جالبیه ولی اگه بخوام مطلب علمی بذارم باید چیکار کنم؟:)


تالار طبقه بندی شدست

جای مقالات و بحث های مربوط به کنکور مشخص شده است.

اگه جای مطلبی را نمی دنی در صفحه اصلی تالار بزار من خودم انتقالش می دم.
موفق باشی
ممنون که غیر مستقیم گفتی بهم بی جنبه.:mad:

کسی به هیچ عنوان همچین منظوری نداشته

در ضمن به تالار مواد بسیار خوش اومدی:gol:
 

s.kh65

عضو جدید
سلاااام بچه ها
خسته نباشید
عیدتون مبارک
آرزو می کنم روزهای خوبی پیش رو داشته باشید...

واسه همتون دعا می کنم
شما هم ما رو فراموش نکنید

حمیده جون...
فرهنگ خانم...
مرضیه عزیز...
m4material هم گرایش کارشناسی...;)
آقای مدیر...
همه ی دوستان و عزیزان...

شاد باشید و شاکر

:w32::w32::w32:
:w33::w33:
:w30:
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
سلاااام بچه ها
خسته نباشید
عیدتون مبارک
آرزو می کنم روزهای خوبی پیش رو داشته باشید...

واسه همتون دعا می کنم
شما هم ما رو فراموش نکنید

حمیده جون...
فرهنگ خانم...
مرضیه عزیز...
m4material هم گرایش کارشناسی...;)
آقای مدیر...
همه ی دوستان و عزیزان...

شاد باشید و شاکر

:w32::w32::w32:
:w33::w33:
:w30:
سلاااااااااااااااااااااااااااااام!!!!:)
ببينيد كي اينجا بوده!:)
خوبيد شما؟:lol:
خيلي خوشحال ميشيم هر از چند گاهي اينجا ميبينيمتونا!!:w16::w16:
عيد شما هم مبارك!:w30:
اميدوارم در تمام مراحل زندگي موفق و پايدار باشيد!:w16::w16::lol::lol:
التماس دعا......:w30:
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
غدیر ای باده گردان ولایت رسولان الهی مبتلایت:gol:


ندا آمد ز محراب سماوات به گوش گوشه گیران خرابات :gol:


رسولی کز غدیر خم ننوشد ردای سبز بعثت را نپوشد :gol:


تمام انبیا ساغر گرفتند شراب از ساقی کوثر گرفتند:gol:
(حاج محمد رضا آقاسی)


ما زین جهان از پی دیدار میرویم:gol:
از بهر دیدن حیدر کرار میرویم:gol:
درب بهشت گر نگشایند به روی ما:gol:
گوییم یا علی و ز دیوار میرویم:gol:



خورشید چراغکی ز رخسار علیست:gol:
مه نقطه کوچکی ز پرگار علیست:gol:
هر کس که فرستد به محمد صلوات:gol:
همسایه دیوار به دیوار علیست:gol:



در ساحل غدیر جهان طفل مکتب است:gol:

عیدی که پاگشایی انوار در شب است:gol:

در فتنه های آخر وقت و زمان غدیر :gol:

حلال مشکلات جهان معذب است:gol:

 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
به نام دوست
سلام به تمام دوستان خوب و نازنينم!
خوبيد؟ سلامتيد؟ اميدوارم هر جا هستيد سالم و سرزنده و خوشحال باشيد!:w16:
اومدم تا اختصاصي اين عيد ميمون و خجسته رو به شما دوستان بهتر از جانم تبريك بگم و آرزوي خوشبختي ، سلامتي و عافيت رو با تمام وجودم براي شما از خداوند منان درخواست كنم!:redface:
دوستان اين عيد فرخنده به رواياتي بزرگترين عيد مسلمانان است، ازتون ميخوام در اين روز عزيز براي همه دعا كنيد!:(
براي ظهور آقا امام زمان(عج):cry:
براي سلامتي تمام مريضان(بالاخص بيماران سفارش شده از جمله پدر يكي از دوستانمان كه دچار حمله قلبي شده اند، براي ايشون يه دعاي مشت كنيد:()
براي سعادت و عافيت و سلامتي تمام ايرانيان
براي عاقبت به خيري هممون
و
و
و
(خودتون بقيه اش رو پر كنيد:whistle::lol:)
ببخشيد كه وقتتونو گرفتم.
براي تك تكتون اگه قابل باشم دعا ميكنم كه خدا از شما بگيرد آنچه را كه شما را از خدا ميگيرد!;)
اللهم صل علي محمد و آله الطاهرين والمعصومين- وعجل فرجهم

:w30::w30::w30:
:w36::w36:
:w23::w23:
:w30:
:gol::gol::gol:
:gol:
 

hamideh vf

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا ساكت شدي؟
آقا نويد كجايي؟
آقا mehtat هم كه نيستن؟
حميده خانم و فرهنگ خانم كه غايبان بزرگن، آخه چرررررررررررررررررررررررا؟:mad::mad:
مگه نبينمشون؟؟؟؟!!!!!!!!!!1:w00::w00::w00:[/quote
سلام حاضر بزرگ!
من اینجام:)

ببین ...
 

hamideh vf

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساعت 50 دقيقه بامداد!
از دوستاني كه شركت كردند بسيار ممنونم، ولي راستشو بخواهيد از بعضيها خيلي دلگيرم!
جاي خيلي ها خالي بود
فرهنگ خانم
حميده خانم
آقا mehtat
آقا sosmar
نانو خانم
مرضيه خانم:cry:
memolخانم
asalyخانم
امير آقا
و دوستان ديگري كه از قلم افتادند
ازتون خيلي دلگيرم، اميدوارم دليل موجهي داشته باشيد!

دلگیر نباش ....;)
 

hamideh vf

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلاااام بچه ها
خسته نباشید
عیدتون مبارک
آرزو می کنم روزهای خوبی پیش رو داشته باشید...

واسه همتون دعا می کنم
شما هم ما رو فراموش نکنید

حمیده جون...
فرهنگ خانم...
مرضیه عزیز...
m4material هم گرایش کارشناسی...;)
آقای مدیر...
همه ی دوستان و عزیزان...

شاد باشید و شاکر

:w32::w32::w32:
:w33::w33:
:w30:

مرسی عزیزممم
عیدت مبارک:heart:
 

sina_0021

عضو جدید
بچه ها ما که تو فامیل سید نداشتیم...!!
سید های تالار خودشون مثل بچه خوب بیان عیدی ما رو بدن....!!!!
من عیدی مییییییییییییییخواااااااااااااااااااااااااممممممممممم!!!!



من سیدم !!:D:D
عیدی شما محفوظه ایشالا فردا.....!!!:gol::gol::gol::gol:
 

sina_0021

عضو جدید
تاراج دل به تیغ دو ابروی دلبر است

بختش بلند هر که گرفتار حیدر است

:gol:بچه ها عید بزرگ شیعیان رو به همتون تبریک میگم...:gol:
 

پارمیس17

عضو جدید
بخش پونتياك شركت خودروسازي‎ ‎جنرال‎ ‎موتورز شكايتي را از يك مشتري با اين مضمون دريافت كرد‎:

اين دومين باري است كه برايتان مي نويسم و براي اين كه بار قبل‎ ‎پاسخي نداده ايد، گلايه اي ندارم ؛ ‏چراكه موضوع از نظر من نيز احمقانه‎ ‎است! به هر حال ، موضوع اين است كه طبق يك رسم قديمي ، ‏خانواده ما عادت‎ ‎دارد هر شب پس از شام به عنوان دسر بستني بخورد. سالهاست كه ما پس از شام‎ ‎راي ‏گيري مي كنيم و براساس اكثريت آرا، نوع بستني انتخاب و خريداري مي‎ ‎شود. اين را هم بايد بگويم كه ‏من به تازگي يك خودروي شورولت پونتياك خريده‎ ‎ام و با خريد اين خودرو، رفت و آمدم به فروشگاه براي ‏تهيه بستني دچار مشكل‎ ‎شده است‎.

لطفا دقت بفرماييد! هر دفعه كه براي خريد بستني وانيلي به مغازه مي‎ ‎روم و به خودرو بازمي گردم ، ‏ماشين روشن نمي شود؛ اما هر بستني ديگري كه‎ ‎بخرم ، چنين مشكلي نخواهم داشت. خواهش مي كنم ‏درك كنيد كه اين مساله براي‏‎ ‎من بسيار جدي و دردسرآفرين است و من هرگز قصد شوخي با شما را ‏ندارم. مي‎ ‎خواهم بپرسم چطور مي شود پونتياك من وقتي بستني وانيلي مي خرم ، روشن نمي‎ ‎شود؛ اما با ‏هر بستني ديگري راحت استارت مي خورد؟‎

مدير شركت به نامه دريافتي از اين مشتري عجيب ، با شك و‎ ‎ترديد برخورد كرد؛ اما از روي وظيفه و تعهد، ‏يك مهندس را مامور بررسي‎ ‎مساله كرد. مهندس جوان شركت ، شب هنگام پس از شام با مشتري قرار ‏گذاشت. آن‎ ‎دو به اتفاق به بستني فروشي رفتند. آن شب نوبت بستني وانيلي بود. پس از‎ ‎خريد بستني ، ‏همان طور كه در نامه شرح داده شد، ماشين روشن نشد!مهندس جوان‎ ‎و جوياي راه حل ، 3 شب پياپي ‏ديگر نيز با صاحب خودرو وعده كرد. يك شب نوبت‎ ‎بستني شكلاتي بود، ماشين روشن شد. شب بعد ‏بستني توت فرنگي و خودرو براحتي‎ ‎استارت خورد. شب سوم دوباره نوبت بستني وانيلي شد و باز ماشين ‏روشن نشد‎!

نماينده شركت به جاي اين كه به فكر يافتن دليل حساسيت داشتن خودرو‎ ‎به بستني وانيلي باشد، تلاش ‏كرد با موضوع منطقي و متفكرانه برخورد كند. او‎ ‎مشاهداتي را از لحظه ترك منزل مشتري تا خريدن ‏بستني و بازگشت به ماشين و‎ ‎استارت زدن براي انواع بستني ثبت كرد. اين مشاهده و ثبت اتفاق ها و مدت‎ ‎زمان آنها، نكته جالبي را به او نشان داد: بستني وانيلي پرطرفدار و پرفروش‎ ‎است و نزديك در مغازه در ‏قفسه ها چيده مي شود؛ اما ديگر بستني ها داخل‎ ‎مغازه و دورتر از در قرار مي گيرند. پس مدت زمان ‏خروج از خودرو تا خريد‎ ‎بستني و برگشتن و استارت زدن براي بستني وانيلي كمتر از ديگر بستني هاست‎.

اين‎ ‎مدت زمان مهندس را به تحليل علمي موضوع راهنمايي كرد و دريافت پديده اي‎ ‎به نام قفل ‏بخار ( vapor lock ) باعث بروز اين مشكل مي شود . روشن شدن خيلي‎ ‎زود خودرو پس از خاموش شدن ‏، به دليل تراكم بخار در موتور و پيستون ها‎ ‎مساله اصلي شركت پونتياك و مشتري بود‎.


استاد راهنماي شما کيست؟!
يک روز آفتابي، خرگوشي خارج از لانه خود به جديت هرچه تمام در حال تايپ بود. در همين حين، يک روباه او را ديد.

روباه: خرگوش داري چيکار مي کني؟

خرگوش: دارم پايان نامه مي نويسم..

روباه: جالبه، حالا موضوع پايان نامت چي هست؟

خرگوش: من در مورد ايکه يک خرگوش چطور مي تونه يک روباه رو بخوره، دارم مطلب مي نويسم.

روباه: احمقانه است، هر کسي مي دونه که خرگوش ها، روباه نمي خورند.

خرگوش: مطمئن باش که مي تونند، من مي تونم اين رو بهت ثابت کنم، دنبال من بيا.

خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتي خرگوش به تنهايي از لانه خارج شد و بشدت به نوشتن خود ادامه داد.

در همين حال، گرگي از آنجا رد مي شد.

گرگ: خرگوش اين چيه داري مي نويسي؟

خرگوش: من دارم روي پايان نامم که يک خرگوش چطور مي تونه يک گرگ رو بخوره، کار مي کنم.

گرگ: تو که تصميم نداري اين مزخرفات رو چاپ کني؟

خرگوش: مساله اي نيست، مي خواهي بهت ثابت کنم؟

بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند.

خرگوش پس از مدتي به تنهايي برگشت و به کار خود ادامه داد.

در لانه خرگوش، در يک گوشه موها و استخوان هاي روباه و در گوشه اي ديگر موها و استخوان هاي گرگ ريخته بود.

در گوشه ديگر لانه، شير قوي هيکلي در حال تميز کردن دهان خود بود.ـ


نتيجه

هيچ مهم نيست که موضوع پايان نامه شما چه باشد

هيچ مهم نيست که شما اطلاعات بدرد بخوري در مورد پايان نامه تان داشته باشيد

آن چيزي که مهم است اين است که استاد راهنماي شما کيست؟!!!!
__________________
 

پارمیس17

عضو جدید
کسی اینجا نییییییییییییییییییییییییییییییییییییییست :mad:


اگه نیییییییییییییییستید منم نکته اموزنده میزنماااااااااااااااااااااااااااا;):D:biggrin:


روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی:
اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی!
و سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی!!!


پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟


لقمان جواب داد

:

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است
و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست


__________________
مردي با اسب و سگش در جاده‌اي راه مي‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظيمي، صاعقه‌اي فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهميد که ديگر اين دنيا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت. گاهي مدت‌ها طول مي‌کشد تا مرده‌ها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.
پياده‌روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي‌ريختند و به شدت تشنه بودند. در يک پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند که به ميداني با سنگفرش طلا باز مي‌شد و در وسط آن چشمه‌اي بود که آب زلالي از آن جاري بود. رهگذر رو به مرد دروازه‌بان کرد: «روز به خير، اينجا کجاست که اينقدر قشنگ است؟»
دروازه‌بان: «روز به خير، اينجا بهشت است.»
- «چه خوب که به بهشت رسيديم، خيلي تشنه‌ايم.»
دروازه‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: «مي‌توانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان مي‌خواهد بوشيد.»
- اسب و سگم هم تشنه‌اند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حيوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اينکه مدت درازي از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌اي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازه‌اي قديمي بود که به يک جاده خاکي با درختاني در دو طرفش باز مي‌شد. مردي در زير سايه درخت‌ها دراز کشيده بود و صورتش را با کلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود.
مسافر گفت: روز به خير
مرد با سرش جواب داد.
- ما خيلي تشنه‌ايم.، من، اسبم و سگم.
مرد به جايي اشاره کرد و گفت: ميان آن سنگ‌ها چشمه‌اي است. هرقدر که مي‌خواهيد بنوشيد.
مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگي‌شان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتيد، مي‌توانيد برگرديد.
مسافر پرسيد: فقط مي‌خواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است.
مسافر حيران ماند: بايد جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود!
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند...

بخشی از کتاب «شیطان و دوشیزه پریم»، پائولو کوئیلو
 

پارمیس17

عضو جدید
قدردانی از مادر را ببینید! مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود . وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار در نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟ دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی. --وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست! مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد. شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برایتابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن
__________________

چقدر شایسته ایم؟ پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرینی را به سمت تلفن هل داد. بروی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی. مسئول داروخانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک پرسید،" خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟" زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد." پسرک گفت:"خانم، من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد". زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،" خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم، در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت." مجددا زن پاسخش منفی بود". پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر...از رفتارت خوشم میاد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم" پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، من فقط می خواستم عملکرد خودم رو بسنجم، من همون کسی هستم که برای این خانوم داره کار می کنه".
__________________

یک email از طرف خدا -------------------امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی. اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی. وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: سلام؛ اما تو خیلی مشغول بودی. یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی. خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛ اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات او با خبر شوی. تمام روز با صبوری منتظر بودم. با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری. بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی. نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری... باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی. موقع خواب...، فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی. اشکالی ندارد. احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی. حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی. من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم. منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد. خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی. خوب، من باز هم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو... به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی. آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، می فهمم و هنوز هم دوستت دارم. روز __________________


ک email از طرف خدا -------------------امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی. اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی. وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: سلام؛ اما تو خیلی مشغول بودی. یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی. خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛ اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات او با خبر شوی. تمام روز با صبوری منتظر بودم. با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری. بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی. نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری... باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی. موقع خواب...، فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی. اشکالی ندارد. احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی. حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی. من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم. منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد. خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی. خوب، من باز هم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو... به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی. آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، می فهمم و هنوز هم دوستت دارم. روز

__________________
گفتگو با خدا
خواب ديدم در خواب با خدا گفتگويي داشتم .خدا گفت :پس مي خواهي با من گفتگو کني .گفتم اگر وقت داشته باشيد.
خدا لبخند زد :وقت من ابدي است .چه سوالاتي در ذهن داري که مي خواهي از من بپرسي ؟

چه چيز بيش از همه شما را در مورد انسان متعجب مي کند ؟خدا پاسخ داد :اين که آنها از بودن در دوران کودکي ملول مي شوند .عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکي را مي خورند .اينکه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول مي کنند و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتي مي کنند .اينکه با نگراني نسبت به آينده زمان حال را فراموش مي کنند آنچنان که ديگر نه در حال زندگي مي کنند نه در آينده .اين که چنان زندگي مي کنند که گويي ، نخواهند مرد و آنچنان مي ميرند که گويي هرگز نبوده اند .

خداوند دستهاي مرا در دست گرفت و مدتي هر دو ساکت مانديم . بعد پرسيدم :به عنوان خالق انسانها مي خواهيد آنها چه درسهايي از زندگي را ياد بگيرند ؟

خداوند با لبخند پاسخ داد :ياد بگيرند که نمي توان ديگران را مجبور به دوست داشتن خود كرد اما مي توان محبوب ديگران شد .ياد بگيرند که خوب نيست خود را با ديگران مقايسه کنند .ياد بگيرند که ثروتمند کسي نيست که دارايي بيشتري دارد بلکه کسي است که نياز کمتري دارد .ياد بگيرند که ظرف چند ثانيه مي توانيم زخمي عميق در دل کساني که دوستشان داريم ايجاد کنيم ولي سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التيام يابد .با بخشيدن بخشش ياد بگيرند .ياد بگيرند کساني هستند که آنها را عميقا دوست دارند اما بلد نيستند احساسشان را ابراز کنند يا نشان دهند .ياد بگيرند که مي شود دو نفر به يک موضوع واحد نگاه کنند اما آن را متفاوت ببينند .ياد بگيرند که هميشه کافي نيست ديگران آنها را ببخشند بلکه خودشان هم بايد خود را ببخشند

و ياد بگيرند که من اينجا هستم ... همیشه
 
بالا