آرزوهای گمشده...

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید شبی

مِه از آسمان می آید

میان من و تو ...

آهسته آهسته پراکنده می شود !

شاید شبی

آهسته آهسته گم می شویم در مِه !

شاید شبی

آهسته آهسته دور می شویم ...

شاید آهسته آهسته ابر می شویم و می باریم ...

بر هزاره های پیش ِ رو

بر قرن های نیامده ی بی من... بی تو ...

شاید شبی

آهسته آهسته ...

شعر می شویم ...!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
با من اگه زخم تمام خنجرهاست
با من اگر درد تمامی دنیاست
عشق کوچک من ای ماهی خسته
قلبم اگه قلبی به وسعت دریاست
واسه پرپر زدنم گریه نکن
واسه ویرون شدنم گریه نکن
واسه من گریه نکن
سهم عاشق
گم شدن تو شعر یه آوازه
مرگ عاشق
سفری به شکل یه پروازه
قصه ی بودن من
حدیث برگی در باد
طعم تنهایی من
به تلخی یه فریاد
اگه با من غربت
همه غمزده هاست
اگه هر شکستنم
یه شکست بی صداست
واسه پرپر زدنم گریه نکن
واسه ویرون شدنم گریه نکن
واسه من گریه نکن
اگه با من تنت رو تو قاب سنگی دیدی
بعد من شعر منو به اینه ها یاد می دی
اگه با من سکوت یه تک درخت تنهاست
بعد من خاطره هام ترانه ی عاشق هاست
رفتنم مرثیه ی قدیمی رفتن نیست
رفتنم موندنمه ، حکایت مردن نیست
واسه من گریه نکن
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
چراغی روشن ... گرمایی نا پیدا ... سکوتی بی معنا ... پشت درخت ها پنهان است برف و ما دل به روشنی بیمارگونه ی اتاق ها بسته ایم! کنار بخاری های گرم با خیال خوشبختی سر می کنیم بی آنکه بدانیم همه یخ بسته ایم !!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعتراف تلخيست ...

آخر خط است !

بايد خاموش شد و ماند ...

بايد سكوت تلخ تنهايي را پذيرفت ...

بايد نبودت را باور كرد !

.

.

.

دلم غروب مي خواهد ...!

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنگ...دنگ...
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار هستی من.
لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است.
لیک چون باید این دم گذرد
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است.
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است.



دنگ...دنگ...
لحظه ها می گذرد.
آنچه بگذشت نمی آید باز .
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز.
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است.
تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد آویزم
آنچه می ماند از این جهد به جای :
خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پیکر او می ماند :
نقش انگشتانم.


دنگ...
فرصتی از کف رفت.
قصه ای گشت تمام.
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر
وارهانیده از اندیشه ی من رشته ی حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فکر زوال.


پرده ای می گذرد
پرده ای می آید:
می رود نقش پی نقش دگر
رنگ می لغزد بر رنگ.
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ :
دنگ.....دنگ.....
دنگ.....
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
گرفتارانیم !

در سیاهی بهت سرد زمستانی مان ...

و نگاه هر روزه ما

از میان پنجره تیره و تار

معجزه بارش سپید را

می پاید ...!


 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
گوشه ی چشمم ستاره یی ست
دیده ای آن را ؟
ندیده ام
حبه ی انگور از آسمان
دست فرا برده ، چیده ام
حبه ی انگور از آسمان ؟
پس تو زمین را ندیده ای
بستر خون است و آتش است
این که در او آرمیده ام
گوشه ی چشم مرا ببین
خنجر بهرام سرخ ازوست
روی زمین از چکیده هایش
نقشه ی دریا کشیده ام
گریه ی خونبار توست ؟
نه
بحر گدازان دوزخ است
من همه شب در گدازه هاش
همچو حبابی تپیده ام
دود جسد ها ز روی خاک
تا دل افلک می دود
رقص کنان در فضای آن
سایه ی ابلیس دیده ام
پیش نگاهم تمام شب
چشم ز وحشت دریده یی ست
از دل آوار هر سحر
جیغ جنون زا شنیده ام
دست تو انگور چیده است
از دل من خون چکیده است
گر تو بهشت آفریده ای
من به جهنم رسیده ام

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب سرديست و من افسرده
راه دوريست و پايی خسته
تيرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سايه ای از سر ديوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها....
فکر تاريکی و اين ويرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه آغاز کند پنهانی..

نيست رنگی که بگويد با من
اندکی صبر سحر نزديک است..
هر دم اين بانگ برارم از دل
((وای اين شب چقدر تاريک است))
خنده ای کو که به دل انگيزد
صخره ای کو که بدان آويزم
ديگران را هم غمی هست به دل
غم من ليک غمی غمناک است
هر دم اين بانگ برارم از دل
((وای اين شب چقدر تاريک است))
اندکی صبر سحر نزديک است..
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام

نه آشنایی ام امروزی است با تو همین
که می شناسمت از خوابهای کودکی ام

عروسوار خیال منی که آمده ای
دوباره باز به مهمانی عروسکی ام

همین نه بانوی شعر منی که مدحت تو
به گوش می رسد از بانگ چنگ رودکی ام

نسیم و نخ بده از خاک تا رها بشود
به یک اشاره ی تو روح بادباکی ام

چه برکه ای تو که تا آب، آبی است در آن
شناور است همه تار و پود جلبکی ام

به خون خود شوم آبروی عشق آری
اگر مدد برساند سرشت بابکی ام

کنار تو نفسی با فراغ دل بکشم اگر امان بدهد سرنوشت بختکی ام
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوباره باز خواهم گشت
نمی دانم چه هنگام از کدامین راه
ولی یک بار دیگر باز خواهم گشت
و چشمان تو را با نور خواهم شست
به دیوار حریم عشق یک بار دیگر من تکیه خواهم کرد
رسوم عشق ورزی را دوباره زنده خواهم کرد...
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک بحر ... سرشک بودم و عمری سوز
افسرده و پیر می شدم روز به روز
با خیل گرسنگان چو همرزم شدم
سوزم : همه ساز گشت و شامم همه روز
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی هم

هیچ نمی ماند

جز سکوت ...

بر لب

صبری که

تمام شده ...!
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال
عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف
تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال
بیچاره ی دچار تو را چره جز تو چیست ؟
چون مرگ ، ناگزیری و تدبیر تو محال
ای عشق ، ای سرشت من ، ای سرنوشت من !
تقدیر من غم تو و تغییر تو محال
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ديگر اکنون خلوت " آئينه " را گم کرده ام
خويش را در اجتماع سنگها گم کرده ام
ازدحام کينه و قهر و نفاق و دشمني ست
من ميان اين تراکم عشق را گم کرده ام
لاي شب بوها خدايم پيش از اين نزديک بود
اينک او را لاي اين سجاده ها گم کرده ام
من ميان لحظه هاي تلخ و بي فرجام عمر
آرزوهاي لطيفم را خدا!!!!! گم کرده ام
جستجوي من در اينجا ديگر از بيهودگيست
خويش را حتي نمي دانم کجا گم کرده ام
پشت پرچين دعايم آشنايي خانه داشت
آشنايم را در اين ماتم سرا گم کرده ام
يک نفر از جمعتان بايد بگويد او کجاست
آخر آن گمگشته را بين شما گم کرده ام
 

spacechild

عضو جدید
هنوز کودکی

هنوز کودکی

این جا من؛
آن جا تو!
خیلی فرق نمی کند
اگر بگویم:
آن جا من؛
این جا تو!
مهم ثانیه هاست که پای این بچه بازی ها هدر شد.
من ماندم و اتاقم!
تو ماندی و نمی دانم چه!
خنده دار است نه؟
این که بعد از این همه سال تازه می فهمیم
هنوز کودیم
و
فرق خوب و بد را نمی فهمیم.
فقط قد کشیده ایم.
همین!
راستی...
خاطرات همین ثانیه ها را دور نریز.
بزرگ شدی برایت جالب می شود
و..
خنده دار!:gol:
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
در پاي من افتاد مه از شوق كه دانست
مهمان تو خورشيد رخ مهوشم امشب
در راه حرم قافله از سوسن و سنبل

وز سرو صنوبر علم چاوشم امشب
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
عادت نکرده ام هنوز ...
خیال می کنم
روزی باز می گردی
آرام از پشت سر می آیی،
مرا که به انتهای خیابان خیره شده ام
دوباره به نام کوچک صدا می زنی و
عمر تنهایی ام به پایان می رسد...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی نیستی

مثل کسانی می شوم

که دست و پایشان را گم کرده اند !

گویی

دستانم در دستانت جا می مانند ...

و پاهایم

همچنان همپای تو می پیمایند !

وقتی نیستی

بی دست و پا تر از همیشه ام ...!!!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیا و برایم
نامه بخوان
بیا و برایم
ناله بخوان
بیا و برایم
لالایی بخوان
تو بیا
، برایم آیه بخوان ...

این روزگار بی‌صاحب
امانم را بریده است
...
امان امان سر دادن هم
چاره این روزگار تلخ نیست
...

ای صاحب آدینه‌ها
ای ناجی
بیا و مرهم باش
مرهمِ من و
، من‌هایی که تو را محبت می کنند
من و
، من‌هایی که تو را نردبان نکرده‌اند
مرهمِ من و
، من‌هایی که هنوز آبروی خویش را، آبروی تو می‌دانند ...
اما دست‌هاشان هنوز پاک مانده است
بمانند شکوفه‌های سیب
و هنوز سیب‌هاشان را
با دست‌های خالی
تقسیم می کنند
...

از سرپناهی آسمان
در این شب‌های بی‌کسی
خسته شده‌ام
...
می‌خواهم در زیر چتر تو، قلمم را برقصانم ...
بدون ترس ...
بدون سرشکستگی ...

بیا که از روزگار بی‌تو
حرف‌ها و دردها
، بسیار دارم ...
بیا ...
بیا و، مرهم باش ...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
عقربه ی ثانیه شمار تند در گذر است

و به دنبال آن عمر من ...

من هم به دنبال زندگی می دوم

تا از آن جلو بزنم !

دوم شدن برایم ارزشی ندارد !

از عمر جلو می زنم و در هیاهوی تشویق مرگ

درمی یابم ...

که گاهی برای زندگی کردن

باید دوم شد !!!
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
براي آرزوهايي كه ميميرند سكوتي خواهم كرد سنگين تر از فرياد...
آخرين ياورم خاك
آخرين فريادم سكوت
هرگز كسي چنين به كشتن خويش بر خواسته بود ؟
كه من به زندگي نشستم
تو رفتي و من تنها با هين اميد دم ميزنم
كه با هر نفس گامي به سوي تو نزديكتر ميشوم...
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز برای زن، فریاد می‌کنی
فردای‌اش را چو بهمن، آوار می‌کنی
---
در تنگنای تعصب آمدند
تا آزادی را سرودی سازند
هنگامی که نامردان
بر مردسالاری نهادینه‌ی اجتماعی منتعش از دین، پا می‌فشردند!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
هر پسين
اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
اي راز
اي رمز
اي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
در تمام ایستگاه ها

تو ایستاده ای

و دست تکان می دهی ...

من سراسیمه

پیاده می شوم

در تمام ایستگاه ها !

تو رفته ای اما ......
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
ضيافت هاي عاشق را خوشا بخشش . خوشا ايثار
خوشا پيدا شدن در عشق . براي گم شدن دريا
چه دريايي ميان ماست . خوشا ديدار ما در خواب
چه اميدي به اين ساحل . خوشا فرياد زير اب
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن . خوشا از عاشقي مردن

اگر خوابم .اگر بيدار . اگر مستم . اگر هشيار
مرا ياراي بودن نيست . تو ياري کن . مرا اي يار
تو اي خاتون خواب من . من تن خسته را در ياب
مرا هم خانه کن تا صبح . نوازش کن مرا تا خواب
هميشه خواب تو ديدن . دليل بودن من بود
چراغ راه بيداري اگر بود از تو روشن بود

ضيافت هاي عاشق را خوشا بخشش . خوشا ايثار
خوشا پيدا شدن در عشق . براي گم شدن دريا
نه از دور و نه از نزديک . تو از خواب امدي اي عشق


خوشا خود سوزي عاشق .مرا اتش زدي اي عشق
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن . خوشا از عاشقي مردن
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذار سرنوشت هر راهي که مي خواهد برود !

ما راهمان جداست ...

اين ابرها تا ميتوانند ببارند ...

ما چترمان خداست ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویی تمام فرصت ها را
از دست داده ام
تمام فرصتهای خوب زندگی
فرصتهای با دیگران بودن
فرصتهای خندیدن و خنداندن
و هر چه فرصت طلایی دیگر است
همه را از دست داده ام
چرا دستانم اینگونه خالیست
چرا چشمانم آنچه را که میخواهد
نمیابد
و نفسهایم عطر با شکوهی را کم میاورد
که مدتها پیش باد با خود آورده بود
احساس میکنم پیله تنهایی از دور به سمتم میاید
باز هم روزهای دلتنگی در راه است
این را خوب میدانم
ته دلم خالیست
خالی از هر چه باید باشد
ندارم آن چه را که باید داشته باشم
سکوت میکنم
سکوت میکنم و میگذارم زمان هر طور که میخواهد
راجع به من قضاوت کند
دیگر چه فرقی میکند تو از من چه میخواهی
وقتی دیگر خودم از خودم هیچ نمیخواهم
من تمام فرصتها را سوزانده ام
و اکنون خاکستر نشین لحظه های از دست رفته ام
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
در این دنیای احمقانه
که معنای هر کلمه ای
با متضاد آن رنگ می گیرد
و مترادف بودن
مفهومی نا آشناست
زمانی آزاد خواهی بود
که ثابت کنی
اسیر نیستی!!!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی آرزوهای زیبا ادبیات 3

Similar threads

بالا