ثانیه های خاکستری...

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
قلب مرا گرم می کند این اجاق
می خوانم زیر ستون های اتفاق
ژاله چو بارید بر دلم
بستر سردم اجاق شد
از گذر ابر خوشگلم
باغ پر از اتفاق شد
یار برون آمد از خیال
وصل رقیب فراق شد
ژاله پر از زندگی
خانه پر از اتفاق
بوسه پر ازسرخ گل
دیده پر از چلچراغ
دورترین یادبود
گرم ترین اشتیاق
صبح که از خواب می پرم
دست به جای تو می کشم
از عمق سپهر سراب من
افتاده چو اشکی در رختخواب من
بستر سردم بهار می شود
خانه پر از انتظار می شود
روز به مغرب رسید
بر سر رود کبود
چشم به شب دوختم
یار در آن سوی رود
رود که پهنا گرفت
گویی هرگز نبود
تو رنگ شرابی به دور دست
من رنگ خیالم ، نخورده ست
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
با زبان خاموش

تکه تکه در سطر ها پاشیده می شوم ...

و روزم

دفن می شود در لکه های سیاه ماه !

نه نور

نه تاریکی

تنها اتاقی خاکستری مانده

که

ماه

به ماه

ورق می خورد ...

دیگر

شیر یا خط سکه معلق در هوا هم

خبر از تو ندارد !

کاش

هیچ سکه ای

در هوا

پیدا نباشد ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]... شبه ... مثل همه شبای دیگه که اومدن و رفتن ... اما امشب پر از[/FONT] [FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] دلتنگیه ... اونقدر که اشکام منتظر پیدا کردن بهونه نشدن .. داشتم به خدا [/FONT] [FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]گله می کردم که چرا و چرا ... وقتی به این صفحه سیاه پا گذاشتم و وقتی [/FONT][FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif][/FONT] [FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]این صفحه که مثل شبای زندگیم تیره است منو به یه صفحه سیاه دیگه [/FONT] [FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]کشوند ، دیدم خیلی ها هستن که شباشون از من تاریک تره و دلشون پر [/FONT] [FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]درد تر ... وقتی صدای دردهاشو شنیدم و اشکام روون تر شد ، برا هزارمین [/FONT] [FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]بار خدا رو شکر کردم ... و برا دل همه اونایی که امشب و شبای دیگه [/FONT] [FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]دلتنگن، دعا کردم ... دعا کردم و دعا می کنم تا جای این همه دلتنگی یه [/FONT] [FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]آسمون شادی بشینه و جای سیاهی ، نور و سپیدی ... آمین ...[/FONT]
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
نبايد به پشت سر نگا کنم آخه راه رفته ديدن نداره


ديگه هر چشمي بذار گريه کنه صداي گريه شنيدن نداره


قصه ي لبهاي يخ بستع که خوندن نداره


آخه اينجا با دروغاي تو موندن نداره


همه ي روزا برام مث همه ديگه زندگي برام جهنمه


واسه تو يه پنجره دنياييه واسه من يه پنجره خيلي کمه .....
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشق خسته! بنويس!
عشق ُ با خط ِ شکسته بنويس!
تو رَجزخوني ِ اين حنجره ها،
از دل ِ به خون نشسته، بنويس!
بنويس شاپرک ِ مرده ي ما،
از تو بندِ پيله رسته! بنويس!
بنويس که اين صداي بي دروغ،
عُمريه نخورده مَسته! بنويس!
اب تبِ ترانه هاي بي صدا،
از رفيقاي گُسسته بنويس!
نتِ تک خوني ِ ساز ُ پاره کن!
نُتار ُ دسته به دسته بنويس!
بنويس که اوج ِ پرواز ِ کلاغ،
مثل ِ اين زمونه پسته! بنويس!
يه نفر تو سرزمين ِ شبْ هنوز،
دل به تاريکي نبسته ! بنويس​
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
دير گاهي است در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است
بانگي از دور مرا مي خواند
ليك پاهايم در قير شب است
رخنه اي نيست دراين تاريكي
در و ديوار به هم پيوسته
سايه اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاري است دراين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است
دست جادويي شب
در به روي من و غم مي بندد
مي كنم هر چه تلاش
او به من مي خندد
نقشهايي كه كشيدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هايي كه فكندم در شب
روز پيدا شد و با پنبه زدود
ديرگاهي است كه چون من همه را
رنگ خاموشي در طرح لب است
جنبشي نيست دراين خاموشي
دست ها پاها در قير شب است
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته از هر چه شقایق
خسته از هر چه دقایق
تا کجا باید زیست
تا کجا باید رفت
خسته ام
مبهوتم
نای رفتن نیست
دل برای دل سپردن نیست
آه ای زندگی
چه کسی گفت که من
با همه پوچیت از تو لبریزم .......
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستهایم را به دستهای امن تو می سپارم ...

کاش آنها را روی چشمانم می گذاشتی تا فرداها را نبینم !

.

.

.

کاش خدا دوباره دستهایش را بشوید ...

در آینه بنگرد !

شاید که تصمیم دیگری بگیرد ...

اینکه انسان کوچک بماند بهتر است یا به دنیا نیاید ؟!...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
توی بهت چشم من درد ناباوریه
فصل سرد عشق ما رنگ خاکستریه
دردی که من می کشم اگه کوه هم می کشید
ذره ذره می تکید قطره قطره می چکید
می تونست با دست تو بهت من ویرون بشه
فصل زرد قصه هام ظهر تابستون بشه
قصه یقین عشق توی دفترم بودی
توی ایینه ی شعر شکل باورم بودی
من از خوش باوریهام به ویرونی رسیدم
تو را یک لحظه نزدیک یه لحظه دور می دیدم
از تب ناباوری گر گرفته تن من
سهم من از تو اینه چکه چکه آب شدن
دروغ آخرینی که من از تو شنیدم
خودت بودی که از تو به ویرونی رسیدم
از تب ناباوری گر گرفته تن من
سهم من از تو اینه چکه چکه آب شدن
از تب ناباوری گر گرفته تن من
سهم من از تو اینه
چکه چکه آب شدن
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
به چشم های تو که فکر می کنم

خورشید به انتهای جاده پوزخند می زند !

روز ها بلند می شوند ... راه می افتند وسط تابستان !

مثل من که روی جاده ای پشت به غروب ...

به چشم های تو که فکر می کنم... جاده هم کوتاه می آید !

ببخش اگر زندگی آنقدر ها آبی نشد که تو می خواستی ...!
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
داستان صف یک انتظار

چه بگویم

وقتی درخت آفت زده ی فصلی

اسارت تنومند ترین ریشه افتخارش را

به باد حادثه ای

بی تیشِ نیشِ ضربه ای

واژگون میبیند و هیچ نمیگوید

تمام ذرات این ثانیه های گنگ

به لطف صادقانه ترین زمزمه ی باغبان

با خشکیده ای اینچنین

در گوش گذرای ابر پیچید.

و فرسنگها دورتر از این مرگزار سبز

تراویدنی آغاز شد از تکه های سوگوار برگ

چه بگویم

زیر و زبرآسمان شده ای میماند این نقشه تار

که هزاران سرباز

سراسیمه

سر به تن از آن باز آمده اند.

که جنگل ها در جنگ ها

و خیمه ها در دره ها

و صندوقچه های سرشار از خاکستر

با روبان سرخ مفتوح نشده شان

تابلوی زرین این آستان پر نقش اند.


و نوزادان در صف طولانی انتظار،این خورشید ملعون را به شکم نشسته اند


ذره ها گرایش مطلق یک امرند

و پذیرش ناچار جسمی

که خدایی از آنسوی واقعیت نهادشان گذاشته.

ما اصالت واقعیتی تلخیم و

نژادمان تنها بهانه ی این خون آلوده تاریخ

زیستگاه تمامی مردگان

و زنده گان

در پس هم.

حرفی نیست

وقتی درخت آفت زده فصلی

اسارت تنومندترین ریشه اش را

واژگون میبیند و

هیچ

نمیگوید.
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم را

هضم کردم ...

زبانم را

جویدم !

دستهایم را

دوختم ...

چشمانم را

گریستم ...

لبهایم را

فروبردم ...

و وجودم را

بی وجود کردم !

می بینی ؟!

چیزی بجا نمانده

که دیگر

التماس

حضورت کند ...

ته کشیدم !!!

تمام ...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خسته و در به در شهر غمم ، شبم از هر جي شبه سياه تره
زندگي زندون سرد كينه هاست ، رو دلم زخم هزار تا خنجره
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چي مي شد اون دستاي كوچيك و گرم ، رو سرم دست نوازش مي كشيد
بستر تنهايي و سرد منو ، بوسه گرمي به اتش ميكشيد
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چي ميشى تو خونه كوچيك من ، غنجه هاي گل غم وا نمي شد
چي ميشد هيكسي تنهام نمي ذاشت ، جز خدا هیچکسی تنها نمیشد
[/FONT]​
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]می شود تنها مرد[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مثل آگاهی یک پنجره[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] که به روی هوس باد خدا[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] می بندد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]تو بمیر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] آگاه.....[/FONT]
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما دو ریل راه آهنیم !

موازی تا ابد ...

حتی افق دیدگاهمان آنقدر متفاوت است

كه آنجا هم به هم نخواهیم رسید !!!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها تر از انسان ، در لحظه ی مرگ
ساده تر از شبنم رو سفره ی برگ
مطرود هم قبیله ، محکوم خویشم
غریبه ای طعمه ی این کندوی نیسم
نفرینی آسمون ، مغضوب خاکم
بیگانه با نور و هوا ، هوای پکم
تن خسته از تقویم ، از شب شمردن
با مرگ ساعت ها ، بی وقفه مردن
هم غربت بغض شب ، مرگ چراغم
تو قرق زمستونی ، اندوه با غم
ای دست تو حادثه تو بهت تکرار
پا بسته ی این مردابم ، بیا سراغم
تولدم زادن کدوم افوله که بودنم حریص مرگ فصوله
خسته از بار این بودنم ، نفس حبابم
بی تفاوت مثل برکه ، بی التهابم
تشنه ی تشنه تشنه ام ، خود کویرم
با من مرگ سنگ و انسان ، تاریخ پیرم
من ساقه ی نورم ، میراث مهتاب
تسلیم تاریکی ، تو جنگل خواب
ای ساقه ی عطوفت ، ای مرگ غمگین
برهنه کن منو از این لباس نفرین
ای اسم تو جواب همه سوالا
از پشت این کندوی شب
منو صدا کن ، صدا
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک نفر

آمد

از دوردست

از مه ...

یک نفر

اینجا بود

یک نفر

نزدیک شد

یک نفر

نزدیک‌تر !

یک نفر

لبخند زد

یک نفر

گریست

یک نفر

رفت

رفت

.

.

.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
سـحر بلبـل حکايت با صبا کرد
که عشق روي گل با ما چه‌ها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افـتاد
و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعد از تو


ای هفت سالگی
ای لحظه های شگفت عزیمت
بعد از تو هرچه رفت ، در انبوهی از جنون و جهالت رفت
بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست
شکست
شکست
بعد از تو آن عروسک خاکی
که هیچ چیز نمی گفت ، هیچ چیز بجز آب ، آب ، آب
در آب غرق شد.
بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم
و بصدای زنگ ، که از روی حرف های الفبا بر می خاست
و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی ، دل بستیم .
بعد از تو که جای بازیمان زیر میز بود
از زیر میزها
به پشت ها میزها
و از پشت میزها
به روی میزها رسیدیم
و روی میزها بازی کردیم
و باختیم، رنگ ترا باختیم ، ای هفت سالگی .
بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
بعد از تو ما تمام یادگاری ها را
با تکه های سرب ، و با قطره های منفجر شده ی خون
از گیجگاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم .
بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
و داد کشیدیم :
" زنده باد ،،، مرده باد "
و در هیاهوی میدان ، برای سکه های کوچک آوازه خوان
که زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند ، دست زدیم.
بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم
برای عشق قضاوت کردیم
و همچنان که قلب هامان
در جیب هایمان نگران بودند
برای سهم عشق قضاوت کردیم .
بعد از تو ما به قبرستان ها رو آوردیم
و مرگ ، زیر چادر مادربزرگ نفس میکشید
و مرگ ، آن درخت تناور بود
که زنده های اینسوی آغاز
به شاخه های ملولش دخیل می بستند
ومرده های آن سوی پایان
به ریشه های فسفریش چنگ می زدند
و مرگ روی ان ضریح مقدس نشسته بود
که در چهار زاویه اش ، ناگهان چهار لاله ی آبی
روشن شدند.
صدای باد می آید
صدای باد می آید، ای هفت سالگی
برخاستم و آب نوشیدم
و ناگهان به خاطر آوردم
که کشتزارهای جوان تو از هجوم ملخ ها چگونه ترسیدند.
چقدر باید پرداخت
چقدر باید
برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت ؟
ما هرچه را که باید
از دست داده باشیم ، از دست داده ایم
ما بی چراغ به راه افتادیم
و ماه ، ماه ، ماده ی مهربان ، همیشه در آنجا بود
در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام کاهگلی
و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ ها می ترسیدند
چقدر باید پرداخت؟...

فروغ فرخزاد
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
رابطه ته کشید !

بی آنکه به مقصدی رسیده باشیم ...

دور زدن ممنوع بود !

تو دور زدی ...

من جریمه شدم !!!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
عمری باقی نمانده است
او
قول داده بود
تعطیلات آخر ھفتھ بیاید
اما
آن سوی ھرچھ راه و فاصلھ ست
ھوای آشنایی ما
منقلب است
تمامی پروازھا
با تاخیر می رسند .
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
از باده ی نیست سر خوشم ، سرخوش و مست
بیزارم و دلشکسته ،‌ازهر چه که هست
من هست به نیست دادم ، افسوس که نیست
در حسرت هست پشت من پاک شکست
 
بالا