برای ....

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آنکه امروز برایش می‌نویسم، شاید خسته از نگا‌ه‌های خیره‌ام به کتاب‌های سنگین‌وزن، شاید خسته از این همه افکار، پس گر خوب ننوشتم، می‌دانم مادر است، به مهربانی‌ مادرگونه‌اش، مرا خواهد بخشید، تنها مختصر می‌نویسم، خواهم گفت، می‌خواهم اکنون، تورا اندکی بخندانم، برای خندادن تو چه کرده‌ام ؟ برای خنداندن تو که مادر صدایت می‌کنم، می‌بینی، چه ساده صدایت می‌کنم، اینگونه مرا فرزند می‌خوانی؟

می‌دانی، چند روزی را سپری کردم، کسی سلامم را به تو نرساند، جواب سلامم را ندادی، گفتند رفته‌ای، مشکلی پیش آمده، از برای چه نمی‌دانم، نگفتی کسانی هستند که تورا دوست می‌دارند ؟‌ نگفتی دل‌هایی را نگران می‌کنی ؟ نگفتی جاویدی هست، که تو را مانند مادرش می‌داند، با تو حرف‌هایش را ساده می‌زند ؟ پس چرا اینگونه رفتی ؟ حالا آمدی، شیطنت‌های زیباییت، جالب است، تنها چند سال از تو کوچکترم، فاصله نزدیکیست، می‌توانی حس کنی کجا هستم ؟

گل‌هایت را آب داده‌ای ؟ کودکانت چه می‌کنند ؟ آن گلخانه در چه حال است ؟ گل‌هایت گل داده‌اند ؟ می‌دانی، کاکتوس من مرد، نمی‌دانم چرا، این کاکتوس است، باید مثل اوضاع کنونی و دایمی رو به بدتر ایران، به آن ضربه زد، کاکتوس است دگر، نمی‌فهمد، مگر می‌فهمد چه خاک‌ها برایش عوض کردم، باید در سنگلاخ بماند، همان که مردم می‌خواهند، ولی ان را بگویم، کاکتوسی داشتی، همانکه عکسش را دیدی، بعد از مدت‌ها، اکنون دارد جوانه می‌زند، سبز است، او هم می‌داند سبز یعنی چه، او نیز می‌داند زندگی در این منجلاب یعنی جنگیدن

کجا بودی ؟ نگفتی پسرکی داری، دلتنگ، با آرزوهایش، با سختی‌هایش، نگفتی شانه‌هایی میخواهد برای دردودل کردن ؟ نگفتی جاوید هم مچ بندی به دست داشت! نگفتی دوستش را بیهوش به بازداشت‌گاه بردند، او را به باد دشنام گرفتند و زیر ضربه‌های باتوم گرفتند، ندیدی چه خوب جنگید، نگفتی در زیر این همه ضربه، سر خم نکرد، و لگدی روانه رییس کلانتری نمود ؟ نگفتی جاوید باید با تو نیز حرفایی بزند ؟ کجا بودی؟ رفتی آن هم بی‌خبر ؟

آمدی مرا تنبیه کنی ؟ فکر کردی تنهایم بگذاری، به کوچه‌ها سرگردان می‌شوم، اخر نمی‌بینی وقتی سر به مهر می‌گذارم و نگاهم ساعت‌ها کلمات کتاب‌ها را دنبال می‌کند و مداد و دو خودکاری که در دستم هستند، نمی‌بینی نگاه آرام مادر و پدرم را، اخر من به این نگاه‌ها نیاز دارم، می‌دانی، اندک راهی برای خوشحال کردنشان دارم، الان همین است، نه مادر من، من همان جاوید سر به راه هستم، امیدوارم باشم

فکر می‌کنی خواستم دلت را به درد بیاورم و یا شادی را برای تو به ارمغان بیاورم؟ نمی‌دانم، آخر من تورا مادر صدا می‌کنم، پس تو مادر من، به حرف‌هایم مهربانانه گوش‌ می‌کنی، و این تو هستی که همیشه، با آن نگاهایت، مهربانیت، لبخند را به من و فرزندانتان هدیه می‌دهید، و غم‌هایشان را، درد‌هایشان، دلتنگی‌هایشان، را برای خود به تاراج گرفته، تا دلی کودکانه آزاد و پاک، برای فرزندان هدیه دهید

آخر هنوز فرزندم، نه حس پدرمانندی دارم، نه حس مواظبت از همسری، می‌دانی، فکر کنم سخت است، کسی مرا یاری خواهد کرد ؟ آری، از زندگی خوب یاد گرفته‌ام، هر دو دوش به دوش هم، همدیگر را کمک می‌کنند، فرزندم و نمی‌دانم، پس اکنون بخند هرچند تنها دردهایت را زنده کردم، از مرگ نداها می‌گویم، فرزندان ناخلف این جامعه کم نیستند، به تو که صدمه‌ای نزدند ؟

می‌دانی، باور نمی‌کنم مرگ انسانیت را، آخر هنوز مادرهای مهربانی وجود دارند، هنوز وجود دارند فرزندان این مادران

می‌دانی، نمی‌خواهم خسته‌ات کنم، نمی‌خواهم دلت را به درد بیاورم، بس است، می‌خواهم به گفتار پر از درد کامران گوش کنم، کسی هست پاسخمان را بدهد ؟ درد من از دیروز و امروز و فرداها نیست

آمدی اکنون، با شادی، این شادی را در بین فرزندانت پخش کن مادرم :gol: آخر می‌دانی، تو مادری و من فرزند، من می‌گویم و تو لبخند بر لبانم می‌گماری، و در گوشه‌ای خلوت، بغض پنهان خود را پاره میکنی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
واي جاوووووووويد...بخدا با اين متنت اشك رو به چشمام آوردي مادري...ممنونم عزيزم ممنونم...
منم دلم واسه تو و همه تنگ شده بود...ديگه نميدونم چي بگم بغض داره گلويم رو ميفشرد...جاويد بازم واسه مامان گل كاشتي عزيزم...
اميدوارم هميشه هميشه هميشه شاد باشي و سلامت و سرزنده وسربلند مثل كوه استوار و دلت مثل ماه قرص و تابان...
از
اينهمه بذل محبت خالصانه و فرزندانه واقعا ممنونم
بخدا ديگه نميدونم بايد چي بگم.
فقط ميگم دست خدا يارت .
سرت بلند و دلت به پهناي اين سرزمين وسيع و آباد و خرم.
جاويدم
 
آخرین ویرایش:

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي ...

براي ...

هميشه وقتي تنها مي شدي

بر مي گشتي و نگاهم مي كردي ...

شايد فقط در رويا !

چقدر دنياي ما تاریک شده ...

وقتي تنها هستم

نمي توانم كنار تو بيايم

حتي در رويا ...!

.

.

.

همين ! تمام .............

 

حــامد

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
قلب من در هر زمان خواهان توست

این دو چشم عاشقم مهمان توست

گرچه لبریز از غمی درمانده ای

این نگاهم در پی در مان توست

در میان ظلمت شبهای غم

چلچراغ قلب من چشمان توست

در کنارم لحظهاای آسوده باش

همدم دستان من داستان توست
 

گلبرگ نقره ای

کاربر فعال تالار زبان انگلیسی ,
کاربر ممتاز
واي جاويد چقده نوشته هات گشنگه........
آدم دوست داره ده بار كه نه 1000 بار بخونشون.
بهت تبريك مي گم بخاطر اين طبع لطيفت دوسي:w27:
 

tirmah

عضو جدید
خدایا وحشت تنهاییم کشت
کسی با قصه من اشنا نیست
درین عالم ندارم هم زبانی
به صد اندوهمی نالم-روا نیست


شبم طی شد کسی بر در نکوبید
به بالینم چراغی کس نیفروخت
نیامد ماهتابم برلب بام
دلم از این همه بیگانگی سوخت
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنونم بچه ها
خیلی لطف دارین

از شعر و متنای قشنگتون ممنونم
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي تو !!!

براي تو !!!

...

این ۳ تا نقطه را برای تو گذاشته ام

عشق من !

همیشه اینها نشانه ی سانسور نیست !

هزار حرف و تصویر و خاطره

در آن خوابیده ...

مثل من وقتی که نگاهت کنم

سه نقطه بیشتر نمی بینم

تو

من

و خدا

که از دیوانگی سر به بیایان گذاشت ...!


عباس معروفي


 

tirmah

عضو جدید
برایت می نویسم
برای تو ای هستی من
برای تو که تنهایی را به جانم افکندی
برای تو که یاد دادی دل نبند تا از دست ندهم
برای تو که دیگر توی من نیستی
نفسم
برای تو جان میدهم
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
کدوم شاعر ، کدوم عاشق ، کدوم مرذ
تو رو دید و به یاد من نیفتاد
به یاد هق هق بی وقفه ی من
توی آغوش معصومانه ی باد
تو اسمت معنی ایثار آبه
برای خاک داغ خستگی ها
تو معنای پناه آخرینی
واسه این زخمی دلبستگی ها
نجیب و با شکوه و حیرت آور
تو خاتون تمام قصه هایی
تو بانوی ترانه هامی اما
مثل شکستن من بی صدایی
تو باور می کنی اندوه ماه رو
تو می فهمی سکوت بیشه ها رو
هجوم تند رگبار تگرگی
که می شناسی غرور شیشه ها رو
تو معصومی مثل تنهایی من
شریک غصه های شبنم و نور
تو تنهایی مثل معصومی من
رفیق قله های پاک و مغرور
ببین ، من آخرین برگ درختم
درخت زخمی از تیغ زمستون
منو راحت کن از تنهایی من
منو پکیزه کن با غسل بارون
تو تنها حادثه ، تنها امیدی
برای قلب من ، این قلب مسموم
ردای روشن آمرزشی تو
برای این تن محکوم محکوم
نجیب و با شکوه و حیرت آور
تو خاتون تمام قصه هایی
تو بانوی ترانه هامی ، اما
مثل شکستن من بی صدایی
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي تو...

براي تو...

باران باريد

تنم بوی تو را می داد

خاک بوی مرا

و من می دويدم ...

تو آهسته می رفتی

نرسيده

همه چيز شبيه تو شد

حتی خودم ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي تو...

براي تو...

و باز هم شب ها
بوی مرگ می دهند !
و من می لرزم..
و حتی دیگر
این خانه ی قدیمی
با قهوه های تلخش
مرا آرام نمی کنند ...
نمی دانستم
که روزهای بچگی
در آن خانه ی قدیمی
می پوسند
و تنها می شویم ...
کاش می دانستیم ...
این روزها هم می پوسند !
کاش به هم قول می دادیم ...
که
می مانیم !
و من این روزها ...
فقط چشمانم را می بندم ...
کاش می دانستی ...
کاش ...
قهوه ام را هورت می کشم !
قهوه ها هم دیگر ...
سرد شده اند !
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي تو...

براي تو...

دخترک خیره به دستان من
و من بی هوا با قطار چوبی ام بازی می کنم !
دست می کشم به روی کفشدوزکها و خالهای سیاهشان را می شمارم ...
آنوقت سراسر میز می چرخانمشان
می خندند و من مدام کیف می کنم !
دخترک هنوز سبد به دست خیره به دستان من است ...
بلند می شوم
می روم تا برایش کمی ستاره بچینم از آسمان ...
یاد ِ تو می افتم
یاد ِ ستاره هامان ...
می چینمت !
می گذارمت درون سبد دخترک ...
می فرستمت به جایی که نمی دانم کجاست ...
دخترک را راهی می کنم به دیار فراموشی ها ...
دعا می کنم ستاره هایش تمام نشود ...
دعا می کنم تا زنده ام دیگر گذرش به این حوالی ها نیفتد ...
تو را مال ِ دخترک کردن کار ِ سختی بود !
ستاره های زیادی را درون سبدش ریختم
ولی گذاشتن ِ تو درد داشت برایم ...
درد کشیدم و چشمان دخترک خندید از دیدنت ...
انگار که منتظر نشسته بود تا بریزمت روی ستاره هایش !
شدی آخرین ستاره اش. اولین ستاره اش. تنهاترین ستاره اش ...
شاید روزی برایش قاصدکی فرستادم و رویش نوشتم:
تو را من مال ِ او کردم ...!

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي تو...

براي تو...

آجر روی آجر ... حرف روی حرف ... بغض روی بغض ... فکر روی فکر ...

پله به پله ... قدم به قدم ... راه به راه ... لحظه به لحظه ...

من با تو ... تو با دیگری ... دیگری با دیگران ... دیگران با ما ... ما با هم ... من با تو ...

دیوار پشت دیوار ... بن بست پشت بن بست ...

نه ! این قبول نیست ...

راه پشت دیوار ... پنچره روی بن بست ...

من عابر !

هدف بسیار دور ...

راه نزدیک ...!
 

sana84

عضو جدید
یادت را روزی ترک خواهم کرد ...

مثل پاکت سیگاری که هر روز از پیرمرد سیگار فروش می خرم و می گویم : این آخریست ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادت را روزی ترک خواهم کرد ...

مثل پاکت سیگاری که هر روز از پیرمرد سیگار فروش می خرم و می گویم : این آخریست ...

برای تو........

وقتی...!!!

.

تمام

بدنم...!!!

.

درد

میکند...!!!

.

از دلتنگی...!!!

.

کجاست...؟؟؟

.

مخدر

نگاهت...!!!


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر بار که‌ تو می خندی،

تعادل این شهر به‌ هم می خورد...

اما
تو بخند

زندگی را برای از نو ساختن بهانه‌ای باید
 

sana84

عضو جدید
برای تو........

وقتی...!!!

.

تمام

بدنم...!!!

.

درد

میکند...!!!

.

از دلتنگی...!!!

.

کجاست...؟؟؟

.

مخدر

نگاهت...!!!



یک نگاه سرد از جنس مخدر
آتشی به احساسش زد
یک خنده ناهشیار از جنس مخدر
گریه بر رویایش زد
یک فریب بچگانه ازجنس مخدر
سایه بر دستانش زد
یک نهیب ظالمانه ازجنس مخدر
- تا همیشه ،
مهر سکوت بر لبانش زد







 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

یک نگاه سرد از جنس مخدر
آتشی به احساسش زد
یک خنده ناهشیار از جنس مخدر
گریه بر رویایش زد
یک فریب بچگانه ازجنس مخدر
سایه بر دستانش زد
یک نهیب ظالمانه ازجنس مخدر
- تا همیشه ،
مهر سکوت بر لبانش زد






اندکی درنگ کن عزیز مناین ترانه ها یا بهانه ها که مینویسم از برای تو
جمله سازی کلاس درس نیست
اتفاق زندگی است..


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی تو رفتی
نگاهم به ردپايت بود
روی ترک های کوير دلم
اما امروز که باد سرد بی کسی وزيد
رد پايت را به باد سپردم
تا شايد خيالت - هم مانند خودت -
ديگر به سراغم نيايد
اما حتی اگر - تو هم - نباشی
مگر می شود
خاطراتت را
عطرت را
خنده هايت را
به دست باد سپرد !؟
مگر می شود . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مروز هم گذشت یه روز دیگه از روزهای بی تو بودن
هنوز از این روزهای وحشتناک باقی مونده …
تنهای تنها میون این همه آدم سخته.
دلم میگیره وقتی بهش فکر میکنم
وقتی نگاه می کنم وتا فرسنگها کسی را پشت و پناهم نمی بینم
خسته شدم از این همه لبخند زورکی از این همه بهونه الکی
ای کاش یه ذره فقط یه ذره شهامت داشتم اونوقت واسه پنهون کردن بغض تو گلوم
سرفه نمی کردم ونمی گفتم مثل اینکه سرما خوردم
اونوقت دیگه بهونه اشکام رفتن پشه تو چشمم نبود
خسته ام از جواب دادن های دروغکی از اینکه به دروغ بخند مو اعلام رضایت بکنم تا کسی نفهمه روزگارم عالیه برای سوختن برای نابودی
من به اینا کار ندارم دلم واسه تو تنگ شده .
 

vajiheh.kh

عضو جدید
يكي مي پرسد اندوه تو از چيست
سبب ساز سكوت مبهمت كيست
برايش صادقانه مي نويسم
براي آن كه بايد باشد و نيست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
-خواستم برایت هدیه بگیرم
گل گفت: که مرا بفرست که مظهر زیباییم
برگ گفت: که مرا بفرست که مظهر ایستادگی ام
بید گفت: که مرا بفرست که مظهر ادبم که همیشه سر به زیر دارم
به فکر فرو رفتم و سرم را به زیر انداختم به ناگاه قلبم را دیدم
که بهترین چیز در زندگیم هست
به ناگه فریاد زدم که قلبم را می فرستم چون
او خود زیباست، مظهرایستادگیست
سر به زیرو با نجابتست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای ماندنش به خداالتماس کردم از خدا خواستم از حمایت ما رو بر نگرداند که من بی او هیچمنیمه شب ها برایش دعا کردم اه کشیدم ولی او رفت و خدا گریه هایم را نشنیدو ندید و دعا هایم را نشنید و مورد اجابت قرار ندادو او را برد و ان زمانبود که من از همه و هر چه داشتم بریدم و های های گریستم و او رفت و من فقطناظر رفتن او بودم رفتنی که هیچ امیدی به بازگشت ان ندارم ونخواهم داشت وامروز من او را برای همیشه از دست داده ام نه می توانم او را حس کنم و نهدر آغوش بگیرم او رفت گر چه برایم همیشه ماندگار است
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي گفتن من شعر هم به گل مانده
نمانده
عمري صدها سخن به دل مانده

 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچه‌ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟
گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دورباد از خرمن ایمان عاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
بس که دامان بهاران گل‌به‌گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی
من کجا و جرأت بوسیدن لب‌های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی‌
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
سالهاست که می نویسم.
سال هایی که هر روزش را
به وضوح می بینم.
روز هایی که شب شد
به امید این که روز بعد ،
روز بهتری باشد.ولی همان
روز قبل بود که می آمد و می گذشت.
سهم من از زندگی ام
از بودن و شدن،شد داستان
روز ها،هفته ها،ماه ها
سال ها
شد خاطره
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سالهاست که می نویسم.
سال هایی که هر روزش را
به وضوح می بینم.
روز هایی که شب شد
به امید این که روز بعد ،
روز بهتری باشد.ولی همان
روز قبل بود که می آمد و می گذشت.
سهم من از زندگی ام
از بودن و شدن،شد داستان
روز ها،هفته ها،ماه ها
سال ها
شد خاطره


خاطرات تلخ
روزهای از دست رفته
بخاطر کسی که معنای دوست داشتنت را نفهمید
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
انتهای دریارا برکه ها
نمی فهمند،پس ببخش
اگرگاهی گم میکنم نشانیت را!!!
 
بالا