Data_art
مدیر بازنشسته
پر از عشق نيستان سينه او
غم غربت، غم ديرينه او
غم غربت، غم ديرينه او
غم ني بند بند پيكر اوست
هواي آن نيستان در سر اوست
هواي آن نيستان در سر اوست
دلش را با غريبي، آشنايي است
به هم اعضاي او وصل از جدايي است
به هم اعضاي او وصل از جدايي است
سرش بر ني، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گرديد، گه دال
ادب را گه الف گرديد، گه دال
ره ني پيچ و خم بسيار دارد
نوايش زير و بم بسيار دارد
نوايش زير و بم بسيار دارد
سري بر نيزه اي منزل به منزل
به همراهش هزاران كاروان دل
به همراهش هزاران كاروان دل
چگونه پا ز گِل بر دارد اشتر
كه با خود باري از سر دارد اشتر؟
كه با خود باري از سر دارد اشتر؟
گران باري به محمل بود بر ني
نه از سر، باري از دل بود بر ني
نه از سر، باري از دل بود بر ني