✿◕ ‿ ◕✿ معرفی فیلم های روز جهان ✿◕ ‿ ◕✿

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]معرفی فیلم های روز: ( Ex Machina )[/h]​

« فراماشین » جدیدترین اثر منتشر شده براساس دانش هوش مصنوعی می باشد که توسط آلکس گارلند ساخته شده است.


وب‌سایت مووی مگ:

نام فیلم: فراماشین - Ex Machina

کارگردان : Alex Garland

نویسنده : Alex Garland

بازیگران :

Domhnall Gleeson...Caleb

Corey Johnson...Jay

Oscar Isaac ... Nathan

Alicia Vikander ... Ava

رده سنی : R ( مناسب برای افراد بالای 17 سال)

ژانر : درام

زمان : 108 دقیقه

منتقد : میثم کریمی




دانش هوش مصنوعی از زمان مطرح شدن همواره یکی از سوژه های جذاب سینما بوده است و در دهه های اخیر نیز آثار بسیاری بوده اند که با محوریت هوش مصنوعی ساخته شده و به سینما آمدند. آثاری که می توان نمونه کلاسیک آن را « بلید رانر » دانست و در چند سال اخیر هم توجهات به این دانش پیچیده در سینما افزایش قابل توجهی پیدا کرده است. یکی از موفق ترین فیلمهای اخیر در این مورد را می توان فیلم تحسین شده « او / Her » با بازی خواکین فونیکس نامید که به خوبی جنبه های مختلف یک هوش مصنوعی و تقابل آن با زندگی بشری را به تصویر می کشید.

« فراماشین » جدیدترین اثر منتشر شده براساس دانش هوش مصنوعی می باشد که توسط آلکس گارلند ساخته شده است. نام گارلند را پیش از این در مقام نویسنده در آثار مشهوری از جمله « 28 روز بعد » و « هرگز نزار برم » دیده بودیم و « فراماشین » اولین فیلم او در مقام کارگردان می باشد. داستان اولین ساخته سینمایی گارلند بدین شرح است :

کلب ( دامنال گلسون ) برنامه نویس جوانی است که به تازگی در یک مسابقه برنده سفر یک هفته ای به منزل متخصص فرایند CEO به نام ناتان ( اسکار آیزاک ) شده است. کلب که به شدت از این اتفاق خوشحال است و این ملاقات را افتخاری برای خود و حرفه اش می داند، پس از رسیدن به ویلای ناتان متوجه می شود که برخلاف انتظارش، وی برای انجام آزمایشی به این ویلا آورده شده است. ناتان در این ویلا موفق به طراحی ربات زنی به نام آوا ( آلیشیا ویکاندر ) شده است که از هوش مصنوعی فوق العاده ای برخوردار است و کلب نیز باید با ربات ساخته ناتان ارتباط برقرار کند اما...



« فراماشین » در روایت، بی شباهت به فیلم « او » نیست با این تفاوت که در اینجا ربات زن داستان کاملا فیزیکی است و البته نفر سومی هم وجود دارد که قرار است شرایط ارتباط میان کلب و آوا را کنترل و بررسی نماید. خوشبختانه فیلمنامه « فراماشین » منسجم و سرشار از تعلیق است که باعث می شود تماشاگر کوچکترین صحنه ای از فیلم را از دست دهد.

داستان« فراماشین » در فضایی بسته اتفاق می افتد که همین موضوع ایجاب می کند تا فیلمنامه از خلاقیت های لازمه به جهت اینکه قرار هست فضای داستان محدود باشد، برخوردار باشد. گارلند که خود نویسنده این داستان بوده، به دلیل محدودیت لوکیشن و شخصیت های داستان، به خوبی جزئیات لازم را برای معرفی و بسط و گسترش بخش های مختلف داستان و پرداخت 3 شخصیت اصلی داستان بکار گرفته؛ فرآیندی که با کمترین ایرادات ممکن انجام شده است.

مهمترین و در واقع جذاب ترین لحظات فیلم که از مدتها قبل می شد انتظارش را داشت، تقابل میان هوش واقعی و هوش مصنوعی می باشد که در اینجا در قالب دو شخصیت کلب و آوا به تصویر کشیده شده است. کلب که وظیفه بررسی هوش مصنوعی این ربات را برعهده دارد، رفته رفته به دلیل هوش بالای آوا و تجزیه و تحلیل او از موقعیت، احساس فراتری پیدا کرده و تصمیماتی می گیرد که پیش بینی نشده هستند . تقابل میان کلب و آوا و دیالوگ هایی که در واقع بین یک هوش واقعی و هوش مصنوعی رد و بدل می شود جذاب ترین بخش فیلم را تشکیل داده است. این دیالوگ ها با در نظر گرفتن ریزترین مسائل در حوزه روانشناسی به فیلمنامه گنجانده شده و می تواند به راحتی یک کلاس فیلمنامه نویسی باشد.



« فراماشین » پس از معرفی شخصیت ها و مقدمه داستان، رفته رفته به سراغ مطرح کردن مباحث فلسفی در ارتباط با هوش مصنوعی ، خلق و استفاده از آن می رود. یکی از مواردی که اغلب کارشناسان همواره نگرانی خود را درباره آن ابراز می کنند، میزان پیشروی بشر در طراحی پیشرفته تر هوش مصنوعی است که در نهایت این نگرانی را بوجود می آورد که آیا زمانی هم فرا می رسد که هوش مصنوعی به حدی پیشرفته باشد که بتواند خود، داده ها را تجزیه و تحلیل کند و تصمیمی بر خلاف نظر انسانها بگیرد یا خیر. این موضوع با نزدیک تر شدن رابطه میان کلب و آوا در « فراماشین » به خوبی به بحث گذاشته می شود و تاثیر هوش مصنوعی بر ذهن انسان و واکنش انسان در مقابل موجودی که خودش خلق کرده را به تصویر می کشد. انسانی که حتی با وجود آگاهی از مخلوق مصنوعی و غیر زنده اش، به مانند یک انسان برای او ارزش قائل می شود و حتی گاها به او اعتماد می کند و اجازه می دهد تا افسار ذهنش به دست هوش مصنوعی قرار بگیرد! « فراماشین » به درستی نشان داده که تقابل میان یک هوش مصنوعی کنترل شده و هوش واقعی که درگیر انواع و اقسام احساسات و واکنش های غیرمنطقی است، چطور می تواند نتایج عجیبی به همراه داشته باشد.

گارلند در « فراماشین » دو شخصیت کلب و ناتان را در دو جناح مخالف قرار می دهد و سوال و جواب های بسیاری را مطرح می کند که در راستای درک تماشاگر از مفاهیم هوش مصنوعی و خطرات پیرامون آن می باشد. کلب در اواسط فیلم زمانی که از ناتان می پرسد :« چرا آوا را خلق کردی » ، وی به راحتی پاسخ می دهد : « چرا خلق نکنم وقتی می توانم؟ » و سوالات بعدی که همگی در راستای زدن تلنگری به بشر در ارتباط با عطش سیری ناپذیرش در کسب قدرت است. از جمله سوالات جالبی که کلب در داستان از ناتان می پرسد و پاسخی مناسبی برای آن نمی شنود این است که :« چرا برای خلق این ربات به او جنسیت بخشیدی!؟ »



تعلیق، یکی دیگر از نکات مثبت کارگردانی آلکس گارلند ، در ساخت « فراماشین » می باشد که باعث شده فیلم تا دقیقه آخر و آن پایان بندی تامل برانگیزش از حرکت نایستد. گارلند به خوبی آگاه بوده که برای تماشای فیلم 108 دقیقه ایش که اغلب مدت زمان آن در داخل ویلا و صحبت میان 3 شخصیت می گذرد، فیلمنامه اثر، نیازمند قدرت تعلیق بالایی می باشد و خوشبختانه « فراماشین » از این لحاظ و همچنین فضاسازی و فیلمبرداری، قطعا یکی از با کیفیت ترین آثار سال است.

مجموعه بازیگران « فراماشین » بازی های فوق العاده ای از خودشان به نمایش گذاشته اند. دامنال گلسون که پس از پایان کارِ سری فیلمهای « هری پاتر » باید او حضور او در سینما را جدی تر از گذشته بگیریم، بازی بسیار خوبی در نقش کلب داشته است و سکانس های مشترک میان او و آلیشیا ویکاندر سوئدی تماشایی و هیجان انگیز است. آلیشیا ویکاندر که رباتِ داستان « فراماشین » می باشد، با نگاه سرد و هوشمندانه اش که احساس واقعی در آن مشاهده نمی شود، ستاره فیلم است. اسکار آیزاک نیز در نقش دانشمند نخبه غرق در الکل، بازی عالی ارائه داده است. آیزاک در چند سال اخیر نشان داده که بازیگر مستعدی است و مطمئنا در آینده نقش های چالش برانگیز به مراتب سخت تری ایفای نقش خواهد کرد.



« فراماشین » اثری ارزشمند و دوست داشتنی در تقابل هوش مصنوعی و خالقش می باشد؛ موضوعی که سالهاست بشر را با نگرانی روبرو کرده است. آلکس گارلند در اولین تجربه کارگردانی خودش به خوبی موفق شده از آزمون سختی بیرون بیاید که احتمالا اکثر علاقه مندان به سینما از آن راضی خواهند بود. فیلمنامه « فراماشین » به بیراهه نمی رود، شخصیت ها خارج از چارچوب به ورطه شعار نمی افتند و قدرت کشش فیلمنامه تا آخرین دقیقه تماشاگر را مجذوب خود می کند. « فراماشین » قطعا یکی از بهترین و تاثیرگذارترین آثار سال است.

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]معرفی فیلم های روز: Insidious: Chapter 3[/h]​

داستانی که قبل از جن زده شدن خانواده لمبرت رخ داده است. اين داستان نشان می‌دهد که چگونه اليس رينر روانی با بی ميلی قبول می‌کند که از توانایی خود برای ارتباط برقرار کردن با مردگان برای کمک به دختر نوجوانی که مورد تهاجم يک موجود فراطبيعی خطرناک قرار گرفته است استفاده کند.


وب‌سایت نقد فارسی:

نام فیلم: Insidious: Chapter 3 (توطئه آميز: فصل سوم)

کارگردان : Leigh Whannell

نویسنده : Leigh Whannell

بازیگران : Dermot Mulroney, Stefanie Scott, Angus Sampson

هزینه تولید: ۱۰ میلیون دلار

محصول کشور: کانادا | ایالات متحده آمریکا

ژانر: ترسناک

مدت زمان: ۹۷ دقیقه

کمپانی توزیع کننده: Gramercy Pictures

منتقد: جیمز براردینلی - امتیاز ۶.۳ از ۱۰ (۲.۵ از ۴)

خلاصه داستان : داستانی که قبل از جن زده شدن خانواده لمبرت رخ داده است. اين داستان نشان می‌دهد که چگونه اليس رينر روانی با بی ميلی قبول می‌کند که از توانایی خود برای ارتباط برقرار کردن با مردگان برای کمک به دختر نوجوانی که مورد تهاجم يک موجود فراطبيعی خطرناک قرار گرفته است استفاده کند.



می‌گويند تا «سه نشه بازی نشه». اما انگار اين ضرب‌المثل در مورد مجموعه «توطئه آميز»( Insidious) جواب نمی‌دهد. قبول دارم که فيلم شماره ۳ بهتر از فيلم شماره ۲ است، اما هرگز به اندازه فيلم اول ترسناک و در عين حال پرتلاطم نيست. به جای استفاده از آخرين صحنه فصل دوم به عنوان نقطه شروع فصل سوم، لی وانل، نويسنده/کارگردان/بازيگر (که نخستين کارگردانی‌اش را تجربه می‌کند)، ترجيح داده تا به گذشته برود و يک داستان پيش درآمد بسازد. بنابراين، به ما فرصت داده شده تا رويدادهایی که باعث شده‌اند تا اليس رينر احضار روح کن (لين شی) با تاکر (آنگوس سمسون) و اسپکس (لی وانل) متحد شود را ببينيم. بعيد می‌دانم که کسی غير از طرفداران جان سخت «توطئه آميز» منتظر چنين داستانی بوده است.



«توطئه آميز: فصل سوم»(Insidious: Chapter 3) از الگوی فيلم اول پيروی می‌کند: يعنی يک شروع قدرتمند، يک داستان محکم و يک پايان نااميد کننده. البته اين بار فرازهای فيلم به اندازه کافی بلند و نشيب‌هايش به حد کفايت عميق نيستند. اين فيلم به لحاظ ايجاد کاراکترها و موقعيت‌ها قابل احترام است. صحنه های «غافلگيری!» بارز اما غيرموثر هستند. (لذت يک لحظه غافلگيرکننده خوش ساخت در اين است که عليرغم اين که می‌دانيد چنين لحظه ای در حال وقوع است اما بازهم می گيردتان). متأسفانه، به نظر پايان فيلم چيزی شبيه به تکرار «روح خبيث»(Poltergeist) شده است و جنب و جوشش به طرز خطرناکی فيلم را به يک کمدی ناخواسته تبديل کرده است. حق داريد تعجب کنيد: لين شی، بازيگر اکشن! (فکر عجيبی که هنگام تماشای فيلم سراغم آمد: هم بازی شدن او با بروس کمپل نمی تونست جالب باشد؟)



فيلم به اندازه کافی مستقل است و برای فهميدنش نيازی نيست که حتماً دو فيلم قبلی را ديده باشيد. اين فيلم خانه اشباح است که سعی شده کارایی‌اش را با افزودن المان «پنجره عقبی»(Rear Window) به ابتدای فيلم بالا برد. از اين جنبه آن طور که بايد به خوبی استفاده نشده است، اما اين باعث شده که قهرمان داستان ثابت بماند، لذا وقتی شياطين قدم زنان نزديک می‌شوند تنش فيلم زياد می‌شود. چرا که او نمی‌تواند فرار کند يا از پنجره بيرون بپرد.



کويين (استفانی اسکات) دانش آموز سال آخر دبيرستان است که رويای زندگی‌اش ثبت نام در يک موسسه بازيگری معتبر بعد از اتمام مدرسه است. بلافاصله بعد از اين که فکر می‌کند در آزمون ورودی نتوانسته خوب عمل کند، دچار يک حادثه رانندگی خطرناک می‌شود که تقريباً او را تا يک قدمی مرگ می‌برد. او زنده می‌ماند اما هر دو پايش را گچ می‌گيرند. بعد از سه هفته بستری شدن در بيمارستان، به او اجازه داده می‌شود تا با پدرش شون (درموت مولرونی) به خانه برود. تجربه وحشتناک او باعث شده که پايش به دنيای ماوراءالطبيعه باز شود و موجودی قدرتمند و بدجنس مدام سايه به سايه تعقيبش می‌کند. وقتی شون متوجه می‌شود که کويين با چه چيزی دست به گريبان است سراغ کمک می‌رود: اول اليس بعد تيم تاکر و اسپکس. وقتی آن‌ها با هم متحد می‌شوند، نقشه ای می‌کشند تا هم کويين را نجات دهند و هم او را برای هميشه در سرزمين سايه وار معروف به «بيشتر»(The Further) به دام بيندازند.



شيطان يا هيولای داستان واقعاً ترسناک است و حتی با يک نگاه می‌توان متوجه اين شد، گرچه اسم «مردی که نمی‌تواند نفس بکشد» چندان ترسناک نيست. اما همان طور که همه می‌دانند هر چه بيشتر به يک فرد ترسناک نگاه کنيد کمتر ترسناک به نظر می‌رسد.

بنابراين وقتی بيشتر از مدت زمان تصاوير سريع مختص فيلم‌های وحشتناک «مردی که نمی‌تواند نفس بکشد» را می‌بينيم و گذشته‌اش را می‌فهميم بيشتر به موجودی رقت انگيز تبديل می‌شود تا ترسناک.



استفانی اسکات بازيگر تلويزيونی شخصيت کويين را به قهرمانی دوست داشتنی و جذاب تبديل کرده است اين خيلی مهم است؛ چون اگر به کاراکتر اهميتی ندهيم، فيلم ممکن است هيچ تأثيری نداشته باشد. قبول دارم که اسکات بيش از نيمی از فيلم را روی تخت افتاده است (البته به جز مواقعی که روی ويلچر نيست يا مثل عروسک جابه‌جا نمی‌شود)، اما خيلی خوب نقش آدم‌های ترسيده را بازی می‌کند. درموت مولرونی «توطئه آميز: فصل سوم» را با قدرت «ستارگی» محدود خود مزين کرده است. لين شی به نظر از اين که کاراکتر خردش در فيلم اول به يک کاراکتر محوری تبديل شده لذت می‌برد و زوج آنگوس سمسون و لی وانل نيز جنبه طنز فيلم را تأمين می‌کنند.



برای هدف وحشت يک بار مصرف، «توطئه آميز: فصل سوم» جواب می‌دهد. اگر هدف اين فيلم PG-13 از جا پراندن بيننده آن هم به دفعات بوده، اين فيلم به هدفش رسيده است. اما ورای اين، سومين کار وانل مملو از ايده های تکراری و استعاره های آشنا است. فيلم همچنين خيلی تاريک است (از نظر بصری نه محتوایی). می‌دانم که نور کم می‌تواند ابزار موثری برای بالا بردن جو هراس باشد، اما نبود کافی آزاردهنده می‌شود. ظاهراً هر صحنه- حتی در روز روشن- با تاريکی پر شده است و آخر فیلم دیگر چشم درد گرفته بودم.

«توطئه آميز: فصل سوم» مخصوص آن‌هایی است که به نااميدی به يک فيلم ترسناک PG-13 نياز دارند است. اين فيلم گزينه بهتری نسبت به فيلم جديد «روح خبيث» است، اما نه آنقدر بهتر که ممکن است تصورش را کنيد.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]معرفی فیلم های روز: Jurassic World[/h]​

بيست و دو سال از زمانی که «پارک ژوراسيک»(Jurassic Park) در عصر مدرن فيلم سازی کامپيوتری ساخته شد می‌گذرد. «پارک ژوراسيک» به نخستين فيلمی تبديل شد که در ساختش از پيشرفته‌ترين فناوری جلوه های ويژه آن دوران برای غافلگير و شگفت زده ساختن ما استفاده شده بود.


وب‌سایت نقد فارسی:

نام فیلم: Jurassic World

کارگردان : Colin Trevorrow

نویسندگان : Colin Trevorrow, Rick Jaffa, Amanda Silver, Derek Connolly

بازیگران : Chris Pratt, Bryce Dallas Howard, Ty Simpkins

هزینه تولید: ۱۵۰ میلیون دلار

محصول کشور: ایالات متحده آمریکا | چین

کمپانی توزیع کننده: Universal Pictures

خلاصه داستان : ۲۲ سال پس از پایان ماجراهای «پارک ژوراسیک» (نسخه اصلی فیلم در سال ۱۹۹۳ به کارگردانی استیون اسپیلبرگ)، این محل به صورت یک پارک تفریحی توریستی درآمده و دایناسورهای واقعی قرون کهن (که توسط دانشمندان دوباره خلق شده و امکان حیات یافته‌اند) در آن قرار دارند.

منتقد: جیمز براردینلی - امتیاز ۷.۵ از ۱۰ (۳ از ۴)




بيست و دو سال از زمانی که «پارک ژوراسيک»(Jurassic Park) در عصر مدرن فيلم سازی کامپيوتری ساخته شد می‌گذرد. «پارک ژوراسيک» به نخستين فيلمی تبديل شد که در ساختش از پيشرفته‌ترين فناوری جلوههای ويژه آن دوران برای غافلگير و شگفت زده ساختن ما استفاده شده بود. استيون اسپيلبرگ به ما اجازه داد تا باور کنيم که دايناسورها واقعی بودند. قسمت دوم اين فيلم در سال ۱۹۹۷ با عنوان «دنيای گمشده»(The Lost World) ساخته شد و ظاهراً تصميم کمپانی يونيورسال برای کاهش بودجه ساخت قسمت سوم اين فيلم در سال ۲۰۰۱ پايانی بود بر اين حماسه. با اين حال، بعد از يک وقفه چهارده ساله تی رکسها، ولوسيراپتورها و همنوعانشان برمیگردند. با تهيه‌کنندگی اسپيلبرگ و کارگردانی کالين تروورو، زمان بازگشتن به دنيایی که در آن پشههای ما قبل تاريخ کاری می‌کنند که جانوران منقرض شده به تکاپو بيفتند فرا رسيده است.




در «دنيای ژوراسيک»(Jurassic World) تنها يکی از کاراکترهای سه گانه اول - بی دی وونگ در نقش دکتر هنری وو- حضور دارد اما اين يک اشکال نيست. [چون] تمام ابزارهای لازم موجود هستند: کريس پِرَت در نقش اوون و برايس دالاس هاوارد در نقش کلير نقشهای قهرمانانه (مثبت) فيلم را بر عهده دارند، تای سيمپکينس در نقش گری و نيک رابينسون در نقش زک آدم بدهای فيلم هستند، عرفان خان جانشين جان هاموند شده و وينسنت دی اونوفريو از آن شخصيت‌های نچسب نظامی با اهداف خاص خودش است. البته، راستش اين است که آدم‌ها هيچ‌وقت موضوع اصلی فيلم‌های پارک ژوراسيک نبوده‌اند، حال می‌خواهد نقش آلن گرانتِ سم نيل باشد يا نقش ايان مالکومِ جف گلدبلوم. اين فيلم‌ها درباره دايناسورها بوده‌اند. در «دنيای ژوراسيک» ارجاعات زيادی به «پارک ژوراسيک» وجود دارد (از جمله تی رکس) اما هيچ يادی از نيل يا گلدبلوم نمی‌شود.



اين فيلم بهترين دنباله از مجموعه «پارک ژوراسيک» است و به مراتب بهتر از اپيزودهای ۲ و ۳، آن حس فيلم اول را در ما بيدار می‌کند. شروع فيلم همراه با فرصتی است که به ما داده می‌شود تا خود را در جو يک پارک تفريحی تماماً دايناسوری- بزرگ‌تر از هر چيزی که هاموند بتواند تصور کند- غرق کنيم. بدون شک، از هيچ گونه هزينهای مضايقه نشده است. تراژدی‌های «پارک ژوراسيک» اول خيلی وقت است که تمام شده‌اند و همراه با اسکلت ويزيتور سنتر دفن و به باد فراموشی سپرده شده‌اند. نسخه جديد به مدت يک دهه است که باز است- اين مدت برای کم رنگ شدن نگرانی‌ها درباره توجه بيننده ها کافی است. دايناسورها ديگر به تنهایی کافی نيستند. مشتريان خواستار چيزی بزرگ‌تر و وحشيانه تر هستند.



کلير جدی، سرسخت و سختکوش مأموريت دارد که پارک را باز نگه دارد- وظيفه بزرگی که مستلزم يک فضای آينده نگرانه و ارتش کوچکی از دستياران مراقب تجهيزات الکترونيکی است. اوون، مسئول نگهداری از ولوسيراپتور، راهی برای کنترل –البته تا جایی که قابل کنترل باشند- باهوش ترين دايناسورهای اين جزيره پيدا کرده است.. روزی که همه چيز به هم می‌ريزد، برادرزاده های کلير، گری و زک، مسئول مراقبت از پارک هستند. وقتی که آخرين سرگرمی دنيای ژوراسيک، يک ايندوميتوس رکس جهش يافته، از قفسش فرار می‌کند و تمام ۲۲۰۰۰ بازديد کننده ايسلا نوبلار را يک لقمه چرب و نرم تصور می کند، بلبشویی به پا می‌شود که بيا و ببين. به ياد جملات يان مالکوم «همه چيز با اوووووووه ، آآآآآآه شروع می‌شود. بعد همه فرار می‌کنند و.... جيغ می‌کشند.»



عليرغم داشتن رزومهای نه چندان قوی (فيلم غيرمتعارف «امنيت تضمين نمی‌شود»( Safety Not Guaranteed))، تروورو توانسته «دنیای ژوراسيک» را به سان يک حرفهای کارگردانی کند. او خيلی خوب کار کرده است و به شخصيت‌های دوبعدی تا جایی که لياقت دارند ميدان داده است و توانسته سکانس‌های اکشن را مانند يک کارگردان قديمی هاليوودی از آب در بياورد. او به فيلم‌های هيولایی زياد ديگری ارجاع می‌دهد از جمله آثار شناخته شده ای مانند کينگ کنگ(King Kong)، گودزيلا(Godzilla) و و موارد کمتر شناخته شده ای مانند «پرندگان»(The Birds) و به خصوص «بيگانگان»(Aliens). سبک او نيمی اسپيلبرگ و نيمی کامرون است.



گرچه «دنیای ژوراسيک» يک فيلم هيولایی پرهزينه است، اما فيلمسازهای اين فيلم فاصله زيادی از تيغ نقدهای اجتماعی ندارند. آن‌ها به معرفی يکی از چالش‌های آزاردهنده پيش روی پارک‌های تفريحی می‌پردازند: آن‌ها بايد مدام سطح هيجان سيستم‌های تفريحی خود را بالا ببرند تا بتوانند مشتری‌هایی که به سادگی خسته می‌شوند را برگردانند. اين را می‌توان به عنوان يک مشخصه کلی در فيلم‌های دنباله دار به طور کلی و «پارک ژوراسيک» به طور خاص مشاهده نمود. يک تی رکس برای فيلم اول کافی بود. حالا بعد از سه فيلم ما به يک آی رکس بزرگ‌تر و بدجنس‌تر نياز داريم. «دنيای ژوراسيک» همچنين از برخی مؤلفه های «بيگانگان» استفاده می‌کند به خصوص وقتی که وارد دنيای نظامي –صنعتی می‌شود و اين که چگونه طرز فکر سرباز ها به مسلح کردن دايناسورها گره خورده است.



مايکل جياچينوی آهنگساز به اهميت استفاده از تم‌های آيکونی جان ويليامز به جای کنار هم چيدن آن‌ها (کاری که در «مرد پولادین»(Man of Steel) صورت گرفت) واقف است. جياچينو نه تنها ترکيبات ارکسترایی کاملی از زيباترين نوع موسيقی را در اختيارمان می‌گذارد، بلکه در مواقع لزوم بيشتر وارد جزئيات می‌شود. جلوه های دايناسوری، هم کامپيوتری و هم انيماترونيک، خيلی بهتر از نمونه های فيلم‌های قبلی هستند، اما با توجه به اين که چقدر فناوری در طول اين سال‌ها پيشرفت کرده است اين امر چندان غافلگير کننده نيست. نسخه سه بعدی چيزی جز تلف کردن وقت و پول نيست و بهتر از آن اجتناب شود. نسخه سه بعدی تنها به اين دليل تهيه شده است که اين تلقی در هاليوود به وجود آمده که تمام پرفروش‌های تابستان بايد به صورت سه بعدی عرضه شوند تا مشروع شناخته شوند.



«دنيای ژوراسيک» امکان ساخت فيلم بعدی را باز می‌گذارد، اما در حالی که اين يک تجربه پاپ کرنی لذت بخش است، ولی به عنوان يک فيلم مستقل بهترين نتيجه را می‌دهد. تروورو و نويسندگان همکارش به خاطر درآوردن دو ساعت ديگر خوب از ايده «پارک ژوراسيک» شايسته تقدير هستند، اما چيز بيشتری نمی‌توان گفت. به نظر ساخت نسخه ديگر از اين فيلم کار احمقانه ای است. اما شايد بنا بر انگيزه های مالی اين اتفاق در آينده رخ دهد. در حال حاضر، فقط «دنيای ژوراسيک» را داريم که بر باقيمانده های فسيل شده يک فيلم دوست داشتنی بنا شده است و برخلاف نظر برخی‌ توانسته به آن حيات دوباره ببخشد.

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]معرفی فیلم های روز: San Andreas[/h]​

بعد از زلزله عظيمی در کاليفرنيا، خلبان يک هلی‌کوپتر نجات برای نجات دخترش دست به يک پرواز خطرناک بر فراز اين ايالت می‌زند.


وب‌سایت نقد فارسی:

نام فیلم: San Andreas (سن آندرس)

ژانر: اکشن، درام، هیجانی

کارگردان : Brad Peyton

نویسنده : Carlton Cuse

بازیگران : Dwayne Johnson, Carla Gugino, Alexandra Daddario

هزینه تولید: ۱۱۰ میلیون دلار

محصول کشور: ایالات متحده آمریکا | استرالیا

کمپانی توزیع کننده: Warner Brothers Pictures

مدت زمان: ۱۱۴ دقیقه

خلاصه داستان : بعد از زلزله عظيمی در کاليفرنيا، خلبان يک هلی‌کوپتر نجات برای نجات دخترش دست به يک پرواز خطرناک بر فراز اين ايالت می‌زند.

منتقد: جیمز براردینلی - امتیاز ۵ از ۱۰ (۲ از ۴)




«سن آندرس»(San Andreas) دقيقاً همان چيزی است که از آن انتظار می‌رود- نه بيشتر، نه کمتر. به نظر می‌رسد که کارگردان، بِرَد پِيتون (کارگردان فیلم، «سفر شگفت انگیز به جزیره اسرار آمیز»( Journey 2: The Mysterious Island)) و فيلمنامه نويس، کارلتون کيوس، اين فيلم را بعد از شرکت در يک دوره نحوه برخورد با بلايای طبيعی سرهم کرده‌اند. اگرچه به لحاظ فنی، فيلم را نمی‌توان بازسازی فيلم «زلزله»(Earthquake) (۱۹۷۴) دانست، اما در «سن آندرس» بسياری از پی رنگ‌های آن فيلم ديده می‌شوند: دانشمندی که زلزلهای را پيش بينی می‌کند، يک زلزله بالای ۹ ريشتر لس‌آنجلس را زير و رو می‌کند، ريزش سد و چندين کاراکتر که از اين اتفاق برای حل اختلافات خود استفاده می‌کنند. جابه‌جا شدن زمين، حريق و سيل همگی بخشی از اين ترکيب هستند، اما پيشرفت‌های فناوری جلوههای ويژه به «سن آندرس» اجازه می‌دهند تا يکی از زنده‌ترين ترسيم‌های ممکن از کشتار جمعی تا به امروز را به تصوير بکشد. اين فيلم ضيافتی برای دلدادگان صحنههای مربوط به اتفاقات ناگوار است.



گرچه فيلم با ويژگی‌های عمومی ژانر بلايای طبيعی سازگار است، اما بد نيست ببينيم که آيا اتفاقات دنيای واقعی بين سال‌های ۱۹۷۴ تا ۲۰۱۵ توانسته‌اند بر توانایی ما از لذت بردن از فيلمی که در آن افراد سعی می‌کنند زندگی خود را نجات دهند، تأثير بگذارند يا خير. آيا کسی هست که با ديدن فروافتادن ساختمان‌هایی در لس‌آنجلس و سن فرانسيسکو به ياد، حداقل برای لحظهای، حوادث يازده سپتامبر نيفتد؟ آيا می‌توان سونامی خليج سن فرانسيسکو (و نابود شدن پل گولدن گيت) را ديد و به ياد اتفاق اقيانوس هند در سال ۲۰۰۴ نيفتاد؟ و در حالی که هنوز اثرات زلزله نپال ملموس هستند، آيا تصاوير کشتار جمعی نمای ديگری را به ذهن متبادر می‌کنند؟ در شرايطی که اخبار شبانگاهی به کاتالوگی از تصاوير ناراحت کننده تبديل شده‌اند، آيا جایی برای توليد مبتذل اثری مانند اين باقی می‌ماند؟ آيا «سن آندرس» راه فراری از واقعيت است يا تنها ما را به ياد رويدادهای تاريخ گذشته نه چندان دور می‌اندازند؟



«سن آندرس» دو خط داستانی مجزا را دنبال می‌کند که هرگز به هم نزديک نمی‌شوند. پل جياماتی دانشمندی به نام لورنس هيز است که تحقيقاتش درباره پيش بينی زلزله به او اجازه می‌دهد تا زلزله بزرگی را درست قبل از وقوع پيش بينی کند. بعد از مرگ يکی از همکارانش در جريان از بين رفتن سد هوور، هيز می‌تواند روش‌های خود را اثبات کند و جديدترين داده‌ها به او می‌گويند که يک بلای دو بخشی به زودی در جنوب و شمال کاليفرنيا رخ خواهد داد. هيز بعد از صدور اظهار نظر رسمی خود، بقيه دقايق فيلم را زير ميزی کنار يک گزارشگر تلويزيونی جذاب (آرچی پنجابی) که برای مصاحبه با او به دانشگاه آمده است می‌گذراند.



در عين حال، ری (دواین جانسون)، يک خلبان هلی‌کوپتر نجات لس‌آنجلسی است که با نخستين لرزش‌ها سرش حسابی شلوغ می‌شود. نخستين کارش نجات همسر در شرف طلاقش، اما (کارلا گوگينو) از يک آسمان‌خراش در حال فرو ريختن است. بعد با نشاندن اما در صندلی کمک خلبان عازم سن فرانسيسکو می‌شود تا دختر نوجوانش بليک (الکساندرا داداريو) را نجات دهد. بليک به همراه مادر دوست پسر ترسويش، دانيل (يوان گرافود)، گير می‌افتد و بايد از خود مراقبت کنند. اين دو با کمک يک زوج توريست، بن (هوگو جانستون-برت) و اولی (آرت پارکينسون)، سعی می‌کند به والدين بليک ملحق شوند غافل از اين که زلزله شماره 2 در راه است.



پل جياماتی انتخاب خيلی خوبی برای يک دانشمند درب و داغان شده است و صحنه های مربوط به وی با فاصله از ديگران جالب‌ترين صحنه‌ها هستند. اين باعث می‌شود که فرد پيش خود فکر کند که اگر کل فيلم درباره شخصيت او بود، آيا فيلم بهتری نمی‌شد؟ فيلم ضعيف اما سرگرم کننده تر «گردباد»(Twister) با استفاده از رويکرد مشابهی قهرمانانش را به افرادی تبديل می‌کند که به دنبال راه های جديدی برای پيش بينی تندبادها هستند. دواين جانسون انتخاب خوبی برای نقش يک آتش نشان نيست. اين فيلم نه تنها نتوانسته از استعدادهای منحصر به فرد وی استفاده کند (فقط يک بار مشت می‌زند)، بلکه از او انتظار دارد تا عواطفی را بروز دهد که به فردی در سايز وی نمی‌آيند. کارلا گوگينو و الکساندرا داداريو فقط برای نمايش خود در فيلم حضور دارند به خصوص اين که اولين صحنه ای که از داداريو می‌بينيم او در وان حمام است. شايد بتوان از گوگينو به خاطر بازی‌اش تقدير کرد چون اغلب در حال نشان دادن شوک و ترس است که بعد از توليد به فيلم اضافه شده‌اند.



ليست مشکلات «سن آندرس» بسيار طولانی است (شامل بد جلوه دادن فيزيک و جغرافيا که باعث ناراحتی جامعه علمی خواهد شد) اما حداقل فاجعه را نشان می‌دهد. تمام سکانس‌های تماشایی در اين تريلر ديده می‌شود، گرچه تماشای اين چيزها در سراسر مدت زمان ۱۱۴ دقيقه فيلم غيرضروری است، اما حداقل بودجه فيلم را می‌توان ديد که کجا هزينه شده است. اشکال اصلی «سن آندرس» همان اشکال ساختاری اکثر فيلم‌های بلا محور است: يعنی داستان و شخصيت سازی قربانی اتفاقات ناگهانی می‌شوند. آنچه در يک اسپات تلويزيونی سی ثانيه ای يا تريلر دو دقيقه ای جذاب است می‌تواند با پرداختن بيش از حد به انسان‌ها خسته کننده شود. و همان طور که هر کارشناس پ*ورن می‌تواند شهادت دهد، فيلم سازی درباره «مانی شات[1]» است و نه رد و بدل ديالوگ بين افراد.

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]معرفی فیلم Hobbit 3[/h]​

با وجود اینکه «هابیت: نبرد پنج سپاه» از لحاظ اکشن فوق العاده است اما گسترش تمرکز روی شخصیت ها واقعا سورپرایز کننده بود.


وب‌سایت نقد فارسی:

نام فیلم: The Hobbit: The Battle of the Five Armies (هابیت: نبرد پنج سپاه)

ژانر: ماجرایی،فانتزی

کارگردان : Peter Jackson

نویسندگان : Fran Walsh, Philippa Boyens

بازیگران : Ian McKellen, Martin Freeman, Richard Armitage

مدت زمان: 144 دقیقه

منتقد: جیمز براردینلی

امتیاز: ۸.۸ از ۱۰ (۳.۵ از ۴)

خلاصه داستان : گروه تورین به لانه ی اژدها رسیده اند، اما آیا بیلبو و بقیه گروه می توانند «اربور» و گنجینه ی اژدها را بدست آورند؟ و اگر آن را گرفتند، آیا می توانند آن را نگه دارند؟






در سال 2005 طرفداران این ژانر (فانتزی) هنگامی که هرشش فیلم حماسی «جنگ ستارگان» در دسترس آنها قرار گرفت، یک روز از سال را جشن گرفتند. اکنون و بعد از گذشت 9 سال و نیم، در مورد سرزمین میانه هم همین کار قابل اجراست. درس "جورج لوکاس" این بود؛ ساخت یک پیش‌سه‌گانه میتواند کار بسیار سختی باشد، این دقیقا همان درسیست که "پیتر جکسون" با سه‌گانه «هابیت» مجددا آن‌را تدریس کرد. معلوم نشد چرا وقتی اقتباس او از «هابیت» نه تنها به یک اثر وفادار به رمان بدل نشد بلکه از نفس هم افتاد، سعی شد با استفاده از پیوند کتاب با ضمائم و موفقیت بزرگ «ارباب حلقه ها» این نقیصه جبران شود. اگر «هابیت: یک سفر غیر منتظره»، به‌طرزی ناامید کننده کش داده شده بود و اگر «هابیت: برهوت اسماگ» CGIها و قسمتهای تکمیل کننده‌ی نسنجیده‌ای داشت اما میتوانیم بگوییم «هابیت: نبرد پنج سپاه» آنها را درگیر و بی اثر کرده است. بهترین فیلم در سه گانه و کیفیتی نزدیک تر به اجدادش: «ارباب حلقه ها»






مجموعه‌ی اکشنها و نبردها یکی از یکی قابل توجه‌تر هستند. بعد از یک سری اتفاقات داستانی که درست بعد از پایان برهوت اسماگ رقم میخورد، نبرد آغاز میشود. اژدهای آتش افروزی که بواسطه ورود بلیبو بگینز (مارتین فریمن)، ثورین سپربلوط (ریچارد آرمیتیج) و گروهی از دورفهای نه چندان بشاش به قلمروش؛ بسیار خشمگین شده، تصمیم می‌گیرد که عقده‌ی این سرخوردگی را با حمله به "شهر دریاچه" خالی کند. خیلی طولی نمیکشد که خانه های چوبی شهر که سقف هایی از کاه گل دارند در آتش اژدها بسوزد. حتی اگر بارد (لوک ایونز) قهرمانانه‌ به این خطر پایان دهد، اما باز هم خسارت وارد شده است. ثورین در مورد سرنوشت اژدها هیچ دلیلی برای شادی نمی‌بیند. با این ذهنی که توسط حرص و طمع ناشی از ثروت مسموم شده باشد، طلاهای بی اندازه ای هم که اسماگ ذخیره کرده کافی نمی‌باشد.





و به قول خودش عمل نمی‌کند و در حالیکه بالای دیوارهای قلمرو خودش ایستاده، درخواست پناهندگی نجات یافتگان شهر دریاچه و یک ارتش بزرگ از الفها به رهبری ثراندویل (لی پییس) را رد می‌کند. در هنگام نزاع میان انسان ها، دورفها و الفهاست که یک ارتش بزرگ از ارک‌ها مخفیانه برای حمله به "اره بور" لشکرکشی میکنند و گندالفِ جادوگر (یان مک‌کلن) هم که همچنان اسیر سائرون است این امکان را ندارد که به ثورین هشدار دهد که ارک ها در حال آمدن هستند. نبرد میان پنج سپاه به بزرگی دو نبرد عظیم سه‌گانه «ارباب حلقه ها» یعنی نبرد "هلمزدیپ" و نبرد "میناس تریث" نیست، اما بااین حال هنوز هم زیبایی شگفت انگیزی دارد. طراحی پیچیده لشکرکشی ها بعنوان یکی از نقاط قوت کار "پیتر جکسون" است که تنها از عهده او بعنوان کارگردان بر می آید. نبرد به خودی خود رشد بزرگیست حتی اگر در جزئیات با دو نبردِ «ارباب حلقه ها» همخوانی نداشته باشد. در این نبرد عظمت ها و لحظات قهرمانانه ای به شخصیت های مختلفی چون ثورین، بارد، لگولاس و بیلبو نسبت داده شده که فرصت درخشیدن مناسبی را برای آن‌ها فراهم کرده است.



با وجود اینکه «هابیت: نبرد پنج سپاه» از لحاظ اکشن فوق العاده است اما گسترش تمرکز روی شخصیت ها واقعا سورپرایز کننده بود. اگرچه ثورین بخش قدرتمندی از این دایره است اما فرصت های مناسبی هم برای خودنمایی بارد فراهم شد، کیلی (که داستان عشقی او با تائوریل بدل به یکی از ویژگی های مهم شخصیتی او میشود) و بخصوص بیلبو را هم نباید فراموش شوند. ارتباط ها میان دو سه گانه با نشان دادن سکانس هایی مثل اینکه چگونه "سائرون" با استفاده از نبرد های این فیلم توانست قدرت خودش را پیدا کند، گسترده تر شده است. به همین منظور است که گابلین هایی که در اصل در رمان تالیکن بودند در فیلم، با ارک ها جایگزین شده‌اند.با مدت زمان کمتر از 150 دقیقه «هابیت: نبرد پنج سپاه» کوتاهترین فیلم در سه‌گانه لقب گرفت. در مورد «هابیت: یک سفر غیرمنتظره» اغلب از واژه "کش داده شده" استفاده میشود که البته در مورد «هابیت: برهوت اسماگ» صدق نمیکند. روایت سریع این فیلم نیز باعث شده تا از این انگ مبرا بماند. (بجز کاراکتر بی شعورِ آلفرد که بطرز اعجاب انگیزی چون مانتی پایتون نفرت انگیز است!) در حقیقت میتوان استدلال کرد که مدت زمان زیادی روی تدوین فیلم و کات خوردن ها صرف شده است. با این حال پایان نبرد و حل و فصل نهایی آن کمی عجول بنظر میرسد و البته حفره هایی هم در داستان موجود است که امیدوارم در 30 دقیقه‌اضافی نسخه اکستندد برطرف شود.





«هابیت: نبرد پنج سپاه» از CGI استفاده بسیار زیادی کرده است، با حمله اسماگ به شهر دریاچه شروع میشود و با نبرد به اوج میرسد؛ دو برهه‌ای که نیمی از زمان فیلم را به خود اختصاص داده اند. در زمانهایی که نبرد بین ارتش ها برقرار است بعضا دخالت کامپیوترها بسیار آشکار است که البته نسبت به فرار گروه از قلمرو گابلین ها در «هابیت: یک سفر غیر منتظره» و بشکه سواری در «هابیت: برهوت اسماگ» شدت کمتری دارد.بار دیگر یک سه بعدی غیرضروری، اما جای شکرش باقیست که فیلم در این زمینه خوب از آب درآمده است. در پایان فیلم صحنه ای وجود دارد که مستقیما به «ارباب حلقه ها: یاران حلقه» ارجاع داده میشود و اجازه میدهد هر شش فیلم جکسون در سرزمین میانه در این سکانس به یک فیلم 18 ساعته تبدیل شوند. «هابیت» نسبت به «ارباب حلقه ها» ناهموار و رنج آور بود، اما بعضی از هواداران خاطر نشان کرده اند که موفقیت «هابیت: نبرد پنج سپاه» خاطره بسیار خوشی را از این سه‌گانه در ذهن آنها حک کرده است.این نباید برای شما یک علامت تعجب بزرگ بیافریند، چرا که نقص های فیلم نسبت به دو قسمت قبلی بسیار کمتر شده است.



قصد ندارم که تبدیل شدن هابیت دوقسمتی به سه قسمت را یک انتخاب درست استدلال کنم چرا که اینطور نیست. «هابیت: یک سفر غیر منتظره» و بخصوص «هابیت: برهوت اسماگ» یک تافته‌ی جدا بافته برای این مجموعه بودند و باعث کسر شهرت این سری شدند. متاسفانه شکافهای عمیق داستانی موجود در دو قسمت اول، تاثیر خود را روی «هابیت: نبرد پنج سپاه» هم گذاشته است. درنهایت این سری ارزش پیگیری دارد بخصوص برای طرفدارانی که 10 سال برای آن صبر کرده‌اند.

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]معرفی فیلم های روز: Penguins of Madagascar[/h]​

«پنگوئن های ماداگاسکار/ Penguins of Madagascar» به جای تمرکز بر ترفندهای آشنای این ژانر سعی کرده تا روی ارائه حجم انبوهی از شوخی ها، تقلیدها، دیالوگ های نغز و جالب و البته شیرین کاری بصری تاکید کند.


وب سایت نقد فارسی:

نام فیلم: Penguins of Madagascar (پنگوئن های ماداگاسکار)

کارگردانان : Eric Darnell, Simon J. Smith

نویسندگان : John Aboud, Michael Colton, Brandon Sawyer

صداپیشگان : Tom McGrath, Chris Miller, Christopher Knights

هزینه تولید: ۱۳۲ میلیون دلار

محصول کشور: ایالات متحده آمریکا

کمپانی توزیع کننده: 20th Century Fox

خلاصه داستان : پنگوئن های ماداگاسکار مثل قبل ماموریتی را در پیش رو دارند و باید جلوی کسی را که قصد دارد دنیا را نابود کند، بگیرند و …

منتقد: کریس کابین (Slant Magazine) - امتیاز ۶.۳ از ۱۰ (۲.۵ از ۴)




«پنگوئن های ماداگاسکار/ Penguins of Madagascar» به جای تمرکز بر ترفندهای آشنای این ژانر سعی کرده تا روی ارائه حجم انبوهی از شوخی ها، تقلیدها، دیالوگ های نغز و جالب و البته شیرین کاری بصری تاکید کند. بی شک از فیلمی که با کارتونی که در آن ورنر هرتزوگ روی فیلم مستند «رویارویی در ته دنیا/ Encounter at the End of the World» خود حرف می زند، شروع می شود نمی توان غیر از این انتظار داشت. هرتزوگ روایتگر خاستگاه چهار شخصیت اصلی فیلم به رهبری اسکیپر (با صدای تام مک گراث) است که در سه قسمت قبلی فیلم های «ماداگاسکار/Madagascar» پنگوئن های بالغی بودند. سکانس ابتدایی فیلم به ماجرای جدا شدن این چهار دوست از گله شان بعد از نجات یک جوجه پنگوئن به نام پرایویت (با صدای کریستوفر نایتس) از چنگال شیرهای دریایی شروع می شود و فیلم اغلب روی رابطه احترام آمیز بین اسکیپر و پرایویت تمرکز می کند.





وقتی که تیم به مبارزه با دیو (با صدای جان مالکوویچ)، اختاپوس گوشت تلخی که می تواند خود را به شکل یک دانشمند شرور دربیاورد، می رود پرایویت شانس پیدا می کند تا مهارت های جاسوسی خود را نشان دهد. دیو از این شاکی است که توجه به پنگوئن های دوست داشتنی باعث نادیده گرفته شدن او شده است و راه حل او برای حل این مشکل هم یک تفنگ لیزری عظیم است که پنگوئن ها را به هیولا تبدیل می کند. در عین حال، فیلمنامه احساسات سرخوردگی اختاپوس را با احساسات پست شدگی اسکیپر، هنگام رویارویی با جوخه باد شبانه (Night Wind)- یک جوخه مزدوران مجهز به فناوری پیشرفته به رهبری «طبقه بندی شده»، گرگی با صدای بندیکت کامبربچ- موازی می کند. پرایویت، اسکیپر و دیو هرسه از تحقیر شدن خسته شده اند، اما رابطه آنها خیلی منفعلانه توسط فیلم سازها تصویر شده است و این باعث می شود که کل داستان و تمام شخصیت ها دچار بی مایگی و بی فکری شود. به طوری که شخصیت منفی فیلم یعنی دیو نهایتاً در حد خالق سلاحی که پنگوئن ها و باد شبانه باید متوقفش کنند باقی می ماند.





با این حال، این عدم پیشرفت روایی یا دقت فیلم باعث می شود که شوخی های آن فرصت بیشتری برای عرضه اندام پیدا کنند، با زمانبندی، نحوه بیان کلمات و خود واژه ها با آزادی بیشتری در مقایسه با اکثر آثار این ژانر بازی کنند. شیرین کاری ها فراوانند و با این حال هرگز احساس نمی کنید که فیلم با شوخی ها اشباع شده است. شوخی های فیلم ما را به یاد قهقهه های ناشی از تماشای سریال کارتونی لونی تونز، محصول دهه ۹۰ کمپانی نیکلدئون، سیتکام هایی (کمدی موقعیت) مانند «باهوش شو/ Get Smart» می اندازند به خصوص وقتی که اسکیپر شانگهای را با دوبلین اشتباه می گیرد و ماموریت جدیدی برای برگرداندن تیمش به جایی که قبلاً بوده اند را شروع می کند. و «پنگوئن های ماداگاسکار» درست شبیه فرفره ای است که مسیر زیادی را طی می کند تا دقیقاً کاری را انجام دهد که قبلاً فیلم های قبلی «ماداگاسکار» انجام داده اند، یعنی سرگرم کردن، اتفاقی که تنها کمی بهتر از حد متوسط محقق می شود.





 

Similar threads

بالا