► •*♥*•◄اقرا بسم ربک الذی خلق ► •*♥*•[ویژه نامه ی بعثت ]

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نور عترت آمد از آیینه ام

کیست در غار حرای سینه ام

رگ رگم پیغام احمد می دهد

سینه ام بوی محمد می دهد

من سخن گویم ولی من نیستم

این منم یا او ندانم کیستم

جبرئیل امشب دمد در نای من

قدسیان خوانند با آوای من

ای بتان کعبه در هم بشکنید

با من امشب از محمد دم زنید

از هوا گلبانگ تهلیل آمده

دیده بگشائید جبریل آمده

مکه تا کی مرکز نا اهلهاست

پایمال چکمه بوجهلهاست

مکه دریای فروغ وحی شد

بت پرستان بت پرستی نهی شد

روز، روز مرگ ظلم و ظالم است

بانگ نفرت مرد ، اقرا حاکم است

یا محمد منجی عالم توئی

این مبارک نامه را خاتم توئی

انبیا مشعل ز تو افروختند

وز دمت پیغمبری آموختند

غیرت و مردانگی آئین توست

عزت زن در حجاب دین توست

بر همه اعلام کن زن برده نیست

برده مردان تن پرورده نیست

خاتم توحید در انگشت تو

حق به پیش روی و حیدر پشت تو

ما تو را زهرای اطهر داده ایم

شیر مردی مثل حیدر داده ایم

ما تو را دادیم در بین همه

یک خدیجه یک علی یک فاطمه
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
سالروز بعثت پیامبر اعظم (ص) منادی توحید و پیام آور صلح و دوستی مبارک باد


روزگاری بود میوه اش فتنه
زندگی اش آلوده ،
سایه های ترس شانه های بردگان را می لرزاند .
تازیانه ستم ، عاطفه را از چهره هامی سترد .
تاریکی ، در اعماق تن انسان زوزه می کشید و دخترکان بیگناه ، در خاک سرد زنده به گور می شدند .
و در این هنگام بود که محمد( ص) بر چکاد کوه نور ایستاد و زمین در زیر پاهای او استوار گردید .


آن شب، شب بيست و هفتم رجب بود كه محمد درغار حرا مشغول راز و نياز با خالق محبوب بود،
صداي خجسته و با صلابتي را شنيد كه او را امر به خواندن كرد .
بعد از سه مرتبه پيامبر نيز با او خواند ؛ بخوان، بخوان به نام پروردگارت كه آفريد.
همان كه انسان را از خون بسته ‏اى خلق كرد. بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است،
همان كه به وسيله قلم تعليم نمود و به انسان آنچه را نمى‏دانست، ياد داد.



به امر رب خود لبیک گوییم ،
به همراه ملائک جمله گوییم ،
سلام و رحمت حق بر محمد ،
اللهم صل علی محمد و آله محمد .



سلام بر مبعث، بهاری‏ترین فصل گیتی!
سلام بر مبعث، فصل شکفتن گل سرسبد بوستان رسالت!
سلام بر مبعث؛ نوید تزکیه انسان‏های شایسته از زشتی‏ها.
سلام بر مبعث؛ روزی که گل‏های ایمان در گلستان جان انسان شکوفا شد!
سلام بر مبعث، نوید وحدت حق‏طلبان جهان از خاستگاه وحی!
سلام بر مبعث، پیام خیزش انسان، از خاک تا افلاک!
سلام بر مبعث، انفجار نور و ظهور همه ارزش‏ها در صحنه حیات بشر!
سلام بر مبعث، جشن بزرگ ستم‏دیدگان و بی‏یاوران!
سلام بر مبعث، جاری کننده چشمه ایمان و عدالت در کویر خشک زمین!
سلام بر مبعث، پایه‏گذار حکومت صالحان در عرصه خاک!
سلام بر مبعث، عید بزرگ نجات از حیرت و سرگردانی، عید ختم ناامیدی!
سلام بر مبعث، عید تمایز عدل و ظلم، عید بیداری و تعهّد، عید هدایت!

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]حوریه باران[/h]

شکر ایزد که پی زلف پریشان شده ام

در شب بعثتتان حوریه باران شده ام
تا که از محضر عرفانی حق بازایی
پای این کوه حراء سر به گریبان شده ام
آیه ای عرضه کن ای معتکف غار حراء
قلبا آماده بشنیدن قرآن شده ام
به حدیثی نبوی روح مرا تصفیه کن
که سرا پا همه بازیچه شیطان شده ام
تهنیت باد پیمبر شدنت مرد امین
که در آمیخته با سیل مریدان شده ام
منم آن گمشده در وادی سرگردانی
که به دستان کریم تو مسلمان شده ام
نبی الله ترین ای سبب خلقت انس
تازه از بعد تو حس میکنم انسان شده ام
برکه بی رمق و مرده دلی بودم و حال
از عنایات تو چون رود خروشان شده ام
بودم آن بتکده مملو از لات و هبل
که به دستان پسر عم تو ویران شده ام

حمدلله به نمایندگی از قوم عجم
روزبه* بودم و از عشق تو سلمان شده ام
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]صبـح بصیـرت دمیـد[/h]

برقـع گشود و سوره نـور آفریـده شد یک خنده کرد؛ صبح ظهور آفریده شد
بر تخته سنگ غار حـرا عـاری از قلم خطی کشید و شعر و شعور آفریده شد
صـوت خدا ز حنجره گل کرد بر لبش داوود پا گـرفت و زبــور آفریــده شـد
یک جمله از مقاومتش بر زبان گذشت کوهی به نـام سنگ صبـور آفریده شد
موجی به بحر معرفتش زد که بی‌درنگ دریایـی از شـراب طهـور آفریـده شد
عالم محیط معرفت و شوق و شور شد
ملـک وجـود، محفل فیض حضور شد
شام سیاه جهل بـه پایـان رسیـده بود باور کنیـد صبـح بصیـرت دمیـده بود
باور کنیـد دولـت قـرآن گــرفت پــا باور کنیـد رنـگ شیـاطین پریـده بـود
میلاد عـدل و داد و مسـاوات و زندگی یا کودکی که زنـده به گـور آرمیده بود
یـا جشـن مـادری کـه ز بی‌رحمی پدر داغ شکفته دسته‌گل خویش دیـده بود
یا جشـن عیـد بـَرده شـلاق خورده‌ای کز عمر، دست شسته دل از جان بریده بود
با آن کـه سینه‌اش همـه کانـون خشم بود
جاری سرشک شادی‌اش از هر دو چشم بود
شـرم و حیا ز شرم و حیـا سربه‌زیر بود بی‌دادگـر شـریف و شـرافت حقیـر بود
زن در میان جامعـه در معـرض فروش ماننـد بـَرده‌ای کـه همیشـه اسیـر بود
هرکس ضعیف بود چو موری که پایمال هرکس که زور داشت به مردم امیر بود
هرکس که سیر بود چو گرگ گرسنه‌ای هرکس گرسنه روز و شب از عمر سیر بود
در آن محیـط جـور و جفـای ستمگری دنیـای خستـه منتظـر یـک بشیـر بود
توحیـد را دوباره طلوعی مجدد است
پیداست آن بشیر، وجود محمّد است
بت‌هـا تمـام ذکـر خدا بـر زبان‌شان افتاده بتگران همه آتش به جان‌شان
پامال گشته‌انـد ستم‌بـارگان چو مور انگار آمـده است بـه پایان زمان‌شان
آتش شده است آب به کام ستمگران آجر شده است اهل زر و زور، نان‌شان
درهم شکسته فرق ابوجهل‌های زور از دست حمزه آمده بر سر کمان‌شان
هیزم‌کشـان آتش فتنه چـو بـولهب تبت یدا ابـولهب آمـد بـه شان‌شان
آن رشته‌ای که «حبلِ مَسَد» بود از غضب
پیچیـده شـد بـه گـردن حمـاله الحطب
دیـدم فرشتـه آمـد و بازوی دیو بست دیدم چگونه سلسله‌های ستم گسست
دیـدم بـه روی دوش خلیـلِ خلیل‌هـا دست علی تبر شد و بت‌ها همه شکست
دیدم بـه دست بت‌شکن مسجدالحرام نه بت به روی پا، نه به جا ماند بت‌پرست
دیدیم در محیط ستم، ظلم، سرکشی مظلـوم ایستـاد و ستمگـر ز پا نشست
بـاور کنیـد پرچــم عــدل محمّـدی بـر قلـه عقیــده مــا سربلنـد هست
پیش از نزول وحی به عالم صلا زدیم
مـا پیــرو محمّـد و آل محمّــدیم
ما در مقام و مرتبه فـوق ملل شدیم در مکتب پیمبرمـان بی‌مثـل شدیم
یک جلوه از حرا به دل ما رسید و ما از تیرگی به نور فدایی بـدل شـدیم
بـا یـک نهیب زنده حـی ‌علی‌الفـلاح تبدیـل بـر حقیقت خیرالعمـل شدیم
تابیـده شد فروغ بصیرت به قلب‌مان یار علـی به فتنه جنگ جمـل شدیم
بـاور کنیـد پیشتـر از بـود خویشتن عبد خدا و منکر لات و هبل شدیم
دنیـا بدانـد اینکـه تمدن از آن ماست
گیتی همیشه محو صدای اذان ماست
گوییـد منکـران همـه برهـان بیاورند بـر دردهـای جامعـه درمــان بیـاورند
دانشـوران کـل جهــان را صــدا زنید یک آیـه مثـل آیــه قــرآن بیــاورند
گویید در تمامی ادیـان اگر کـه هست مقداد و حجر و بـوذر و سلمـان بیاورند
مقداد و حجر و بوذر و سلمان‌شان کجاست؟ کوشش کننــد چنـد مسلمـان بیـاورند
خواهنـد اگـر سعـادت دنیــا و آخـرت بایـد بـه ایــن پیامبـر ایمــان بیاورند
چونان که بعد ختم رسالت رسول نیست
دینی به غیـر دیـن محمّد قبـول نیست
مـا از غدیـر، راه حــرا را گرفته‌ایم در این مسیر هر دو سرا را گرفته‌ایم
از لحظه‌ای که آیه اقرأ نزول یافت سـرخط سبز شیر خـدا را گرفته‌ایم
ما را ز خـاک کرب‌و‌بـلا آفریـده‌اند مـا راه سیـدالشهــدا را گرفتــه‌ایم
پرواز ما ز اوج ملک هم گذشته است ما زیر بال، ارض و سما را گرفته‌ایم
ای خاندان پاک محمّد خدا گواست مـا دامــن ولای شمـا را گرفته‌ایم
"میثم" همیشه خاک ره میثم شماست
تا هست زنـده در نفس او دم شماست
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]نقطه‌ی عطف هنر عشق[/h]

ای دامنه ی وصف تو گسترده به عالم المنة لله که تویی سید خاتم
ای رحمت رحمان به تو تفویض محمد ریزد ز سر انگشت تو صد حضرت حاتم
محبوب تر از حضرت تو خلق نگشته ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم
قرآن نه کتابی است به هر سینه بگنجد ای جان تو ظرف علق و کوثر و مریم
اخلاق تو و حب تو و یوسفی تو صدها صفت حُسن دگر نزد تو معجم
شد غار حرا نقطه ی عطف هنر عشق یعنی که تویی مرکز پرگار دو عالم
وقتی که سرازیر شدی از سر آن کوه عالم همه در زیر قدم های تو شد خم
با خلق عظیمت همه را شیفته کردی اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم
مشی تو به اسلام علی عادتمان داد این است صراطی که به قرآن شده اقوم
صهبای علی را که به هر سینه نریزند از میکده ی توست که مستیم دمادم
تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست تقویم ولایت به تو دادند مسلم
واقف به تولای علی چون تو کسی نیست ای یار قدیمی علی قائد اعظم
این سابقه پیداست به دیباچه ی هستی هر جا که رسیدی تو علی بود و خدا هم
تو از نمک حب علی وام گرفتی؟ یا دامن مهر تو ز مولا ببرد غم؟
حالا تو بگو قصه استاد و معلم آیا نبرد فیض معلِّم ز معلًّم؟
آن روز که نه کعبه و زادگهی بود پس بود نمازت به کدام آیت اعظم؟
در غار حرا راستی همسفره ی تو کیست؟ با امر که رفتی به سوی بیت مکرم
معراج خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟ با صوت که اسرار خدا بود مُفهّم؟
با دست که شد تاج رسالت به سر تو این دست خدا بود که گشتی تو معمّم
آقا ز که پرسیم به جز حضرتتان که ... افلاک به گرد چه کسی گشت منظم
اسرار هزار و یکِ معراج کدام است؟ یک خردل آن را بگو ای شاهد و محرم
هنگام خداحافظی آخر معراج آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟
بالای سر هر نبی و هر وصی از غیب دست چه کسی غیر علی بود چو پرچم
تفسیر احادیث مع الحق مگر این نیست؟ تو با علی هستی و علی با تو دمادم
از روز ازل تا به ابد پیش نگاهت غیر از رخ زیبای علی کیست مجسم
وجه الله قرآن همه جا هست مسلم یعنی همه جا هست علی خط مقدم
دادی به علی هدیه چو تیغ دو لبت را منصور شد اسلام به آن بازوی محکم
آنان که فرار عادتشان بود ز میدان دیدند علی بود به هر خط مقدم
مظلوم شدی و به کسی ظلم نکردی هرگز به بت ظالم دوران نشدی خم
اندازه ی مجموع رسل زجر کشیدی شاید که هدایت بشود زاده ی آدم
یاران تو باید ز علی درس بگیرند عرفان علی هست اطاعت ز تو هر دم
بگذر ز مسلمانی ما ای همه رحمت سلمان کن و منّا بخر این قافله در هم
هر قوم که از راه علی دست کشیدند رفتند به بیراهه و دادند تو را غم
بی حرمتی از امت بد عهد بدیدی
اما غم تو فاطمیه بود و محرم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
چو زر عزیز وجودست شعر من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
خیال آب خضر بست و جام کیخسرو
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=1]نخستین نماز در اسلام
[/h]


بر طبق آنچه از تواریخ و روایات به دست مى‏آید نخستین دستورى كه به پیغمبر اسلام نازل گردید دستور نماز بود. بدین ترتیب كه در همان روزهاى نخست‏ بعثت، روزى رسول خدا(ص) در بالاى شهر مكه بود كه جبرئیل نازل گردید و با پاى خود به كنار كوه زد و چشمه آبى ظاهر گردید، پس جبرئیل براى تعلیم آن حضرت با آن آب وضو گرفت و رسول خدا(ص) نیز از او پیروى كرد، آن گاه جبرئیل نماز را به آن حضرت تعلیم داد و نماز خواند.
پیغمبر بزرگوار پس از این جریان به خانه آمد و آنچه را یاد گرفته بود به خدیجه و على(ع) یاد داد و آن دو نیز نماز خواندند. از آن پس گاهى رسول خدا(ص) براى خواندن نماز به دره‏هاى مكه مى‏رفت و على(ع) نیز به دنبال او بود و با او نماز مى‏گزارد و گاهى هم مطابق نقل برخى از مورخین به مسجد الحرام یا منى مى‏آمد و با همان دو نفرى كه به او ایمان آورده بودند [یعنى على و خدیجه(س)] نماز مى‏خواند.
اهل تاریخ از شخصى به نام عفیف كندى روایت كرده‏اند كه گوید: من مرد تاجرى بودم كه براى حج ‏به مكه آمدم و به نزد عباس بن عبد المطلب كه سابقه دوستى با او داشتم برفتم تا از وى مقدارى مال التجاره خریدارى كنم. پس روزى همچنان كه نزد عباس در منا بودم - و در حدیثى است كه به جاى منى، مسجد الحرام را ذكر كرده - ناگاه مردى را دیدم كه از خیمه یا منزلگاه خویش خارج شد و نگاهى به خورشید كرد و چون دید ظهر شده وضویى كامل گرفت و سپس به سوى كعبه به نماز ایستاد و پس از او پسرى را كه نزدیك به حد بلوغ بود مشاهده كردم او نیز بیامد و وضو گرفت و در كنار وى ایستاد؛ و پس از آن دو، زنى را دیدم بیرون آمد و پشت ‏سر آن دو نفر ایستاد. و به دنبال آن دیدم آن مرد به ركوع رفت و آن پسرك و آن زن نیز از او پیروى كرده به ركوع رفتند، آن مرد به سجده افتاد آن دو نیز به دنبال او سجده كردند.
من كه آن منظره را دیدم به عباس - میزبان خود - گفتم: واى! این دیگر چه دینى است؟ پاسخ داد: این دین و آیین محمد بن عبد الله برادرزاده من است و عقیده دارد كه خدا او را به پیامبرى فرستاده و آن دیگر برادر زاده دیگرم على بن ابیطالب است و آن زن نیز همسرش خدیجه مى‏باشد.
عفیف كندى پس از آن كه مسلمان شده بود مى‏گفت: اى كاش من چهارمین آنها بودم.
منبع : كتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 135
نویسنده: رسولى محلاتى
 
بالا