میخوام اونقدر خودخواهانه بغلت کنم که جای ضربان قلبم رو تنت بمونه.....!!!!!!!
وختی کودک درون آدم خودش رو به در و دیوار میکوبه
خوع منم دل نازک
دقیقا همون موقع دست کودک درونم رو میگیرم میگم بودو با شوبریم بریم پارک(البته دنبال بچه های دااییم رفتم که بهانه داشته باشم )
پارک هم پر از آدم بزرگ
خو بچه اند دیگه دلشون میخواد قایم موشک بازی کنیم منم کودک درونم پایه اس
شوبری میگه واقعا؟
میگم چرا که نه خیلی کیف میده تو هم بیا
میگه نه همین که بتونم تو رو بزرگ کنم کافیه
وای چه شوبری روشن فکری
کلی قایم موشک بازی کردم وای نفسم به شماره افتاده بود
حالا نوبت سرسره بود
دیگه این سرسره ها اندازه قد من نیستن باور کنید نمیتونم بیام
دستمو میکشن بریم انیس
عاخا من نقطه ضعفم اعتراف میکنم بازی های کوکانه اس
بودو با کلی ذوق میرم
حالا بچه های داییم خسته شدن
مگه من ول کن هستم
میدوم میرم تاب بازی
وای یعنی میدیدم همه بهم نگاه میکنند
محمد هم مدام میخندید میگفت راحت باش عزیزم
انرژیت رو تخلیه کن بلکه رفتیم خونه بتونم دو کلام مثل آدم بزرگا باهات حرف بزنم
تو که نباشی من .............................................فانتزی این روزام اینه که حس کنم صدای جواب دادن حضورش رو با تکون خوردنش(شش هفته اش...) تبریک میگم ای مادررررررررررر
اولین نفر پریشب فهمید
یه دوست صمیمی بود
از بودن تو ناراحت شد
گفت میمیری
نمیدونست تو آغاز منی
حس میکنم روزی که بیای میتونم متولد بشم
هر روز با بودنت بخندم
یکی از فانتزیام اینه که فک کنم دختر میشی یا پسر
همیشه پسربچه ها رو دوس داشتم چون بازیگوشند
اگر دختر شدی شبیه جودی باش
اگر دختر شدی
همیشه بخند و هیچ وابستگی به هیچ چیز و هیچ کس نداشته باشه چون یک روز اون وابستگی کمرت رو خورد میکنه
امروز یک بهمن ساعت 5.20 عصر دارم برات می نویسم که دو روز برات گریه کردم
گریه کردم از اینکه فک کردم روزی از من متنفر میشی
گریه کردم از اینکه صمیمی ترین دوستم حتی از بودنت ناراحت شد
پیشی منی
نرم و دوس داشتنی
اولین نفر پریشب فهمید
یه دوست صمیمی بود
از بودن تو ناراحت شد
گفت میمیری
نمیدونست تو آغاز منی
حس میکنم روزی که بیای میتونم متولد بشم
هر روز با بودنت بخندم
یکی از فانتزیام اینه که فک کنم دختر میشی یا پسر
همیشه پسربچه ها رو دوس داشتم چون بازیگوشند
اگر دختر شدی شبیه جودی باش
اگر دختر شدی
همیشه بخند و هیچ وابستگی به هیچ چیز و هیچ کس نداشته باشه چون یک روز اون وابستگی کمرت رو خورد میکنه
امروز یک بهمن ساعت 5.20 عصر دارم برات می نویسم که دو روز برات گریه کردم
گریه کردم از اینکه فک کردم روزی از من متنفر میشی
گریه کردم از اینکه صمیمی ترین دوستم حتی از بودنت ناراحت شد
پیشی منی
نرم و دوس داشتنی
اوخی..اولین نفر پریشب فهمید
یه دوست صمیمی بود
از بودن تو ناراحت شد
گفت میمیری
نمیدونست تو آغاز منی
حس میکنم روزی که بیای میتونم متولد بشم
هر روز با بودنت بخندم
یکی از فانتزیام اینه که فک کنم دختر میشی یا پسر
همیشه پسربچه ها رو دوس داشتم چون بازیگوشند
اگر دختر شدی شبیه جودی باش
اگر دختر شدی
همیشه بخند و هیچ وابستگی به هیچ چیز و هیچ کس نداشته باشه چون یک روز اون وابستگی کمرت رو خورد میکنه
امروز یک بهمن ساعت 5.20 عصر دارم برات می نویسم که دو روز برات گریه کردم
گریه کردم از اینکه فک کردم روزی از من متنفر میشی
گریه کردم از اینکه صمیمی ترین دوستم حتی از بودنت ناراحت شد
پیشی منی
نرم و دوس داشتنی
فانتزی این روزام این شده که بلند بلند شعر بخونم تا صدای دردها رو نشنوم
کتاب رو بلند بلند بخونم که فکرها پرت بشن
فانتزی این روزااای انیس خسته تر از کتونی های پاره شده پسرک فال فروش شده
سرم رو به دیوار تکیه میدم
دیوار رو فشار میدم
تا بدونم که هنوز هستم....
درد داره
رد پای حضور
حتی فرهاد دیگه نمیتونه دلتنگی ها رو درست کنه...
میشه گفت فانتزی ای ندارم
فقط میگم ...
هیچی
بزار تو بهت خفه بشه تمام جضورم!!!