•۩❖۩•...فریاد یا محمدا ...•۩❖۩•. ویژه نامه ماه محرم*شب و روز عاشورا

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام عليک يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائک.
عليک مني سلام الله ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعل الله آخر العهد مني لزيارتکم.
السلام علي الحسين
و علي علي بن الحسين
و علي اولاد الحسين
و علي اصحاب الحسين.




قسمتی از زیارت عاشورا از زبان رهبر معظم انقلاب



09.jpg
علامه امینی شب عاشورا برای امام زمان صدقه کنار می‌گذاشتند و


می گفتند: امشب قلب آن حضرت در فشار است.


*****************

بسم رب الشهداء
کل یوم عاشواء و کل ارض کربلاء

آری! هر روز عاشوراست و هر مکان کربلا!
فلسفه ی " هل من ناصر ینصرنی" حسین
(ع) را میدانی؟
لبیک به "هل من ناصر" حسین
(ع)،لبیک به یک جریان است!
جریانی که در هر مکان و هر لحظه جاریست!
جریانی که در هر مکان و هر زمان "ناصر" میطلبد!

"هل من ناصر ینصرنی" یعنی در هر زمان و مکان حقیست که باید به آن لبیک گویی و باطلیست که باید از آن پرهیزنمایی!
"کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" در کنار "هل من ناصر ینصرنی" تفسیر می شود.
بدان!
بدان که هر مکان کربلا و هر لحظه عاشورای توست! و این تویی که باید در کربلای خود خیمه گاه حسین را برای استقرارت انتخاب کنی، و در عاشورایت به "این" ندا لبیک گویی!

بکوش در هر مکان و هر زمان که عاشورا و کربلای توست به جریان حق و ندای "هل من ناصر ینصرنی" لبیک گویی!
"هل من ناصر ینصرنی" در زمان مولا علی
(ع)نیز گفته شد! در زمان امام حسن(ع) نیز گفته شد! در زمان مولا حسین(ع) هم این ندا سر داده شد و هر آنکس که بدان لبیک گفت، رستگار شد و آنکس که یارخواهی ندای حق را لبیک نگفت، مبغوض و ملعون گشت!

از آن جهت است که تو را هم عاشورا و کربلاییست، آگاه باش که به کدامین ندا لبیک میگویی!


*****************
امشبی را شَه دین در حرمش مهمان است، مکن ای صبح طلوع


عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است، مکن ای صبح طلوع




کلیپ صوتی

بعثت خون 2 - فصل دهم،از بلندای آسمان





فهرست :

ماجرای لحظات آخر امام حسین (ع)


امام حسین علیه‌السلام فرمود: سلامم را به شیعیانم برسان


گفتگوی های امام در روز عاشورا


مناجات با خدا و نفرین به دشمن


لحظه به لحظه ی شهادت امام


آخرین مناجات‌های امام علیه‌السلام‏


دگرگونى عالَم طبیعت‏ پس از شهادت امام علیه‌السلام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
ماجرای لحظات آخر امام حسین (ع)





مهمترین واقعه روز عاشورا شهادت سیدالشهداء حسین بن علی علیه‌السلام است. در این یادداشت، قطره‌ای از آن دریای مصیبت عظمی و جانگداز بیان شده است.

امام اصحاب وفادار خود را صدا می‌زند


بعد از شهادت یاران باوفا، امام حسین علیه‌السلام پیوسته به راست و چپ مى‌‏نگریست و هیچ یک از اصحاب و یاران خود را ندید جز آنان که پیشانى به خاک ساییده و صدایى از آنها به گوش نمى‏ رسید، پس ندا داد:


اى مسلم بن عقیل! اى هانى بن عروة! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین! اى یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع! اى ابراهیم بن حُصَین! اى عمیر بن مطاع! اى اسد کلبى! اى عبداللَّه بن عقیل! اى مسلم بن عوسجه! اى داود بن طرمّاح! اى حرّ ریاحى! اى على بن الحسین! اى دلاورمردان خالص! و اى سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا مى‌‏زنم ولى پاسخم را نمى‌‏دهید؟ و شما را مى‏‌خوانم ولى دیگر سخنم را نمى‌‏شنوید؟ آیا به خواب رفته‌‏اید که به بیدارى‌‏تان امیدوار باشم؟ یا از محبّت امامتان دست کشیده‌‏اید که او را یارى نمى‌‏کنید؟این بانوان از خاندان پیامبرند که از فقدانتان ناتوان گشته ‏اند.
از خوابتان برخیزید، اى بزرگواران! و از حرم رسول خدا در برابر طغیانگران پست، دفاع کنید.
ولى به خدا سوگند! مرگ، شما را به خاک افکنده، و روزگار خیانت پیشه با شما وفا نکرده، وگرنه هرگز از اجابت دعوتم کوتاهى نمى‌‏کردید، و از یاریم دست نمى‌‏کشیدید، آگاه باشید، ما در فراق شما سوگواریم و به شما ملحق مى‌‏شویم، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».

(معالی السبطین، ج 2 ص 17)




 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار

http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=179653&d=1384407629





امام حسین علیه‌السلام فرمود: سلامم را به شیعیانم برسان


در روایتى آمده است: هنگامى که امام حسین علیه‌‌السلام تنها شد به خیمه‌‏هاى برادرانش سر کشید، آنجا را خالى دید. آنگاه به خیمه‏‌هاى فرزندان عقیل نگاهى انداخت، کسى را در آنجا نیز ندید؛ سپس به خیمه‌‏هاى یارانش نگریست کسى را ندید، امام در آن حال ذکر «لَا حَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِیمِ» را فراوان بر زبان جارى مى‏‌ساخت.

آنگاه به خیمه‏‌هاى زنان روانه شد و به خیمه فرزندش امام زین العابدین علیه‌السلام رفت. او را دید که بر روى پوست خشنى خوابیده و عمّه‌‏اش زینب علیهاالسلام از او پرستارى مى‌‏کند. چون حضرت على بن الحسین علیه‌السلام نگاهش به پدر افتاد خواست از جا برخیزد، ولى از شدّت بیمارى نتوانست، پس به عمّه‌‏اش زینب گفت: «کمکم کن تا بنشینم چرا که پسر پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است»

زینب علیهاالسلام وى را به سینه‏‌اش تکیه داد و امام حسین علیه‌السلام از حال فرزندش پرسید: او حمد الهى را بجا آورد و گفت:


پدر جان! امروز با این گروه منافق چه کرده‏‌اى؟».



امام علیه‌السلام در پاسخ فرمود:

فرزندم
شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است و جنگ بین ما و آنان چنان شعله‏‌ور شد که زمین از خون ما و آنان رنگین شده است!.



حضرت سجّاد علیه‌السلام عرض کرد:


پدر جان! عمویم عبّاس کجاست؟



در این هنگام اشک بر چشمان زینب حلقه زد و به برادرش نگریست که چگونه پاسخ مى‏‌دهد- چرا که امام علیه‌السلام خبر شهادت عبّاس را به وى نداده بود.

امام علیه‌السلام پاسخ داد:



پسر جان! عمویت کشته شد و دستانش کنار فرات از پیکر جدا شد!



على بن الحسین علیه‌السلام آن چنان گریست که بى‌حال شد. چون به حال آمد از دیگر عموهایش پرسید و امام پاسخ مى‌‏داد: «همه شهید شدند». آنگاه پرسید:

برادرم على اکبر، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین کجایند؟



امام علیه‌السلام پاسخ داد:


فرزندم! همین قدر بدان که در این خیمه‌‏ها مردى جز من و تو نمانده است، همه آنان به خاک افتاده و شهید شده‏‌اند.


پس على بن الحسین علیه‌السلام سخت گریست. آنگاه به عمّه‌‏اش زینب علیهاالسلام گفت:

عمّه جان! شمشیر و عصایم را حاضر کن.



پدرش فرمود:

مى‌‏خواهى چه کنى؟


عرض کرد:


بر عصا تکیه کنم و با شمشیرم از فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله دفاع نمایم، چرا که زندگانى پس از او ارزش ندارد.



امام حسین علیه‌السلام او را باز داشت و به سینه چسباند و فرمود:





فرزندم! تو پاک‌‏ترین ذریّه و برترین عترت منى و تو جانشین من بر این بانوان و کودکانى. آنان غریب و بى‌‏کس‏‌اند که تنهایى و یتیمى و سرزنش دشمنان و سختى‏‌هاى دوران آنان را فرا گرفته است. هر گاه که ناله سر دادند آنان را آرام کن، و چون هراسان شدند مونسشان باش و با سخنان نرم و نیکو، خاطرشان را تسلّى بخش. چرا که کسى از مردانشان جز تو نمانده است تا مونسشان باشد و غم‏‌هایشان را به وى باز گویند. بگذار آنان تو را ببویند و تو آنان را ببویى و آنان بر تو گریه کنند و تو بر آنان.


آنگاه امام علیه‌السلام دست فرزندش را گرفت و با صداى رسا فرمود:

«یا زَیْنَبُ وَ یا امَّ کُلْثُومِ وَ یا سَکینَةُ وَ یا رُقَیَّةُ وَ یا فاطِمَةُ، اسْمَعْنَ کَلامی وَ اعْلَمْنَ أَنَّ ابْنی هذا خَلیفَتی عَلَیْکُمْ، وَ هُوَ إِمامٌ مُفْتَرِضُ الطَّاعَةِ»

اى زینب! اى امّ کلثوم! اى سکینه! اى رقیّه! و اى فاطمه! سخنم را بشنوید و بدانید که این فرزندم جانشین من بر شماست و او امامى است که پیروى از او واجب است.



سپس به فرزندش فرمود:


فرزندم! سلامم را به شیعیانم برسان و به آنان بگو:

پدرم غریبانه به شهادت رسید پس بر او اشک بریزید.



امام علیه‌السلام لباس کهنه به تن کرد

هنگامى که امام ‏حسین علیه‌السلام عزم میدان کرد، فرمود:



برایم جامه کهنه‏‌اى بیاورید که کسى به آن رغبت نکند تا آن را زیر لباسهایم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نکنند، زیرا مى‌‏دانم پس از شهادت لباسهایم ربوده خواهد شد.



لباس تنگ و کوتاهى آوردند ولى امام علیه‌السلام آن را نپوشید و فرمود:



این لباس اهل ذمّه (کفّار اهل کتاب) است.


لباس بلندترى آوردند. امام علیه‌السلام آن را پوشید سپس با بانوان حرم خداحافظى کرد. در روایت دیگرى آمده است هنگامى که لباس کهنه آوردند، چند جایش را پاره کرد (تا ارزشى براى بیرون آوردن نداشته باشد) و آن را زیر لباس‌‏هایش پوشید؛ ولى پس از شهادت امام (دشمن ناجوانمرد پست) آن را نیز از بدنش بیرون آوردند.

(تاریخ ابن عساکر، ج 14 ص 221)
 

پیوست ها

  • 13890917_0210696.jpg
    13890917_0210696.jpg
    60.4 کیلوبایت · بازدیدها: 0
آخرین ویرایش توسط مدیر:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار





گریه سکینه برای امام علیه‌السلام

در آن هنگام حضرت سکینه گریه سر داد. امام وى را به سینه چسبانید و فرمود:


سکینه! بدان پس از شهادتم گریه‌‏هاى طولانى خواهى داشت. تا جان در بدن دارم با اشک حسرتت دلم را آتش مزن. اى بهترین زنان! هنگامى که شهید شدم پس تو از هر کس به سوگوارى سزاوارترى.


(مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 119)


گفتگوی امام با زنان و بانوان حرم‏

امام حسین علیه‌السلام به سوى خیمه رفت و ندا داد:


اى سکینه! اى فاطمه! اى زینب! اى امّ کلثوم! خداحافظ من هم رفتم.


سکینه فریاد برآورد: پدرجان! آیا تسلیم مرگ شده‏‌اى؟!

امام پاسخ داد:

چگونه تسلیم نشود کسى که یار و یاورى براى او نمانده است؟.


سکینه گفت: پدر جان! (حال که چنین است) ما را به حرم جدّمان برگردان! «هَیْهاتَ، لَوْ تُرِکَ الْقَطا لَنامَ» هیهات! اگر مرغ قطا را رها مى‏‌کردند در آشیانه‌‏اش آرام مى‏ گرفت. (اشاره به این‌‏که ما را رها نخواهند کرد). صداى گریه بانوان برخاست، امام آنان را آرام کرد و به سوى دشمن حمله‌‏ور شد.

(بحارالانوار ج 45 ص 47)

موعظه امام به لشکر عمر سعد
امام حسین علیه‌السلام به دشمنان نزدیک شد و خطاب به آنان فرمود:


واى بر شما! چرا با من مى‌‏جنگید؟ آیا سنّتى را تغییر داده‌‏ام؟ یا شریعتى را دگرگون ساخته‏‌ام؟ یا جرمى مرتکب شده‌‏ام؟ و یا حقّى را ترک کرده‌‏ام؟.


گفتند: به خاطر کینه‌‏اى که از پدرت به دل داریم، با تو مى‌‏جنگیم و تو را مى‏‌کشیم.
(ینابیع الموده، ج 3 ص 79)

مرگ بهتر از زندگى ننگین است!

امام علیه‌السلام به میدان آمد و مبارز طلبید، هر کس از پهلوانان سپاه دشمن پیش آمد او را به خاک افکند، تا آنجا که بسیارى از آنان را به هلاکت رساند آنگاه به میمنه (به جانب راست سپاه) حمله کرد و فرمود:

مرگ بهتر از زندگى ننگین است.

سپس به میسره (جانب چپ سپاه) یورش برد و فرمود:


منم
حسین بن على علیه‌السلام، سوگند یاد کردم که (در برابر دشمن) سر فرود نیاورم، از خاندان پدرم حمایت مى‌‏کنم و بر دین پیامبر رهسپارم.

(بحارالانوار، ج 45 ص 49)

و در روایت دیگر آمده است، امام علیه‌السلام فرمود:


مرگ با عزّت بهتر از زندگى با ذلّت است.


(بحارالانوار، ج 45 ص 192)

اگر دین ندارید آزاد مرد باشید!

امام علیه‌السلام به هر سو یورش برد و گروه عظیمى را به خاک افکند. عمر سعد فریاد برآورد: آیا مى‌‏دانید با چه کس مى‏‌جنگید؟ او فرزند همان دلاور میدان‌‏ها و قهرمانان عرب است، از هر سو به وى هجوم آورید. بعد از این فرمان چهار هزار تیرانداز از هر سو امام علیه‌السلام را هدف قرار دادند و از سوى دیگر به جانب خیمه‌‏ها حمله‌‌‏ور شدند و میان آن حضرت و خیامش فاصله انداختند.

امام علیه‌‌السلام فریاد برآورد:


واى بر شما! اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از حسابرسى روز قیامت نمى‏‌ترسید لااقل در دنیاى خود آزاده باشید، و اگر خود را عرب مى‏‌دانید به خلق و خوى عربى خویش پایبند باشید.


شمر صدا زد: اى پسر فاطمه! چه مى‏‌گویى؟

امام علیه‌السلام فرمود:

من با شما جنگ دارم و شما با من، ولى زنان که گناهى ندارند، پس تا زمانى‏ که زنده هستم، سپاهیان طغیانگر و نادان خود را از تعرّض به حرم من باز دارید.

شمر گفت: راست مى‏‌گوید. آنگاه به لشکریان خویش رو کرد و گفت: «از حرم او دست بردارید و به خودش حمله کنید که به جانم سوگند هماوردى است بزرگوار! سپاه دشمن از هر طرف به سوى امام علیه‌السلام حمله‏‌ور شدند و امام در جستجوى آب به سوى فرات رفت ولى سپاهیان همگى هجوم آوردند و مانع شدند
 
آخرین ویرایش:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار



مناجات با خدا و نفرین به دشمن

در روز عاشورا امام حسین علیه‌السلام به سوى فرات روانه شد که شمر گفت: به خدا سوگند! به آن نخواهى رسید تا در آتش درآیى!شخص دیگرى گفت: یا حسین! آیا آب فرات را نمى‌‏بینى که مثل شکم ماهى مى‌‏درخشد؟! به خدا سوگند! از آن نخواهى چشید تا آن‌‏که با لب تشنه از جهان چشم بپوشى!

امام علیه‌السلام گفت:


خدایا! او را تشنه بمیران.


راوى مى‏‌گوید: به خدا سوگند پس از نفرین امام آن شخص به مرض عطش گرفتار شد، به گونه‌‏اى که پیوسته مى‌‏گفت: به من آب دهید! آبش مى‌‏دادند تا آنجا که آب از دهانش مى‌‏ریخت ولى همچنان مى‏‌گفت: آبم دهید که تشنگى مرا کشت! پیوسته این چنین بود تا آن‌‏که به هلاکت رسید!

تیری به پیشانی امام اصابت کرد

آنگاه مردى از سپاه دشمن به نام «ابوالحتوف جعفى» تیرى به سوى امام رها کرد.تیر به پیشانى امام اصابت کرد. آن را بیرون کشید، خون بر چهره و محاسن امام جارى شد، عرض کرد:


خدایا! تو شاهدى که از این مردم سرکش به من چه مى‏‌رسد. خدایا! جمعیّت آنان را اندک کن و آنان را با بیچارگى و بدبختى بمیران، و از آنان کسى را بر روى زمین مگذار و هرگز آنان را نیامرز.

سپس به آنان حمله کرد، و به هر کس که مى‏‌رسید او را با شمشیرش بر خاک مى‌‏افکند، این در حالى بود که تیرها از هر سو مى‌‏بارید و بر بدن امام علیه‌السلام مى‌‏نشست و مى‏‌فرمود:

اى بدسیرتان! شما در مورد خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله بد عمل کردید. آرى! شما پس از کشتن من از کشتن هیچ بنده‏‌اى از بندگان خدا هراسى ندارید، چرا که با کشتن من قتل هر کس برایتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند! من امیدوارم که پروردگارم شما را خوار و مرا به شهادت (در راهش) گرامى بدارد. آنگاه از جایى که گمان نمى‏‌برید انتقام مرا از شما بگیرد.

حصین بن مالک سکونى فریاد برآورد و گفت: «اى پسر فاطمه! چگونه خداوند انتقام تو را از ما بگیرد؟

امام علیه‌السلام فرمود:


نزاع و اختلاف در میانتان مى‌‏افکند و خونتان را مى‌‏ریزد آنگاه شما را به عذاب دردناک گرفتار مى‏ سازد.

امام علیه‌السلام همچنان مى‌‏جنگید تا آن که زخم‌‏هاى بسیارى بر بدن مبارکش وارد شد.

(مقتل الحسین خوارزمی، ج 4 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 51)





کلیپ صوتی شب عاشورا
آیت الله جوادی آملی





 
آخرین ویرایش:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
13.jpg
تیری به گلوی امام اصابت کرد


در روایتى آمده است: هنگامى که دشمنان، امام را آماج تیرها قرار دادند تیر به گلوى امام اصابت کرد و فرمود:

به نام خداوند و هیچ حرکت و نیرویى جز از جانب خدا نیست و این شهیدى است در راه رضاى خدا!


(مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 120)

اصابت سنگ به پیشانی امام و زدن تیر سه شعبه بر سینه ایشان

امام علیه‌السلام خسته شد، خواست اندکى بیاساید که ناگاه سنگى آمد و به پیشانى امام رسید، خون جارى شد. امام دامن پیراهنش را بالا زد تا خون از چهره‏اش پاک کند که تیر سه شعبه مسمومى آمد و به سینه امام علیه‌السلام فرو نشست.

امام (دعاى قربانى خواند و) فرمود:

به نام خدا و به یارى خدا و بر آیین رسول خدا.


آنگاه سرش را به آسمان بلند کرد و عرض کرد:

خداى من! تو آگاهى که اینان کسى را مى‏‌کشند که در روى زمین پسر پیامبرى جز وى نیست.


سپس تیر را بیرون کشید. خون همچون ناودان جارى شد. دستش را بر محلّ زخم گذاشت، چون از خون پر شد آن را به آسمان پاشید و قطره‌‏اى از آن به زمین بازنگشت!

بار دیگر دست را از خون پر کرد و آن را به سر و صورت کشید و فرمود:

آرى، به خدا سوگند! مى‌‏خواهم با همین چهره خونین به دیدار جدّم رسول خدا صلى الله علیه و آله بروم و بگویم: اى رسول خدا فلان و فلان مرا شهید کردند.

(مقتل الحسین خوارزمی، ج 2 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 53)

عرش خدا از اسب به زمین افتاد


امام علیه‌السلام بر اثر زخم‏‌هاى فراوان از اسب به زمین افتاد، ولى برخاست.
خواهرش زینب علیهاالسلام از خیمه‏‌ها بیرون آمد و با ناله‌‏اى جانسوز مى‌‏گفت:


کاش آسمان بر زمین فرو مى‏‌افتاد.


عمر بن سعد را دید که نزدیک امام علیه‌السلام ایستاده است. فرمود:

اى عمر بن سعد! اباعبداللَّه علیه‌السلام را شهید مى‏‌کنند و تو نظاره مى‌‏کنى؟!


اشک از دیدگان عمر سعد (دیدند) جارى شد و صورتش را برگرداند و چیزى نگفت.
(کامل ابن اثیر، ج 3 ص 78)

حضرت زینب علیهاالسلام فریاد زد:

واى بر شما! آیا در میان شما مسلمان نیست؟


سکوت مرگبارى همه را فرا گرفته بود و کسى پاسخى نداد.
(اعیان الشیعه، ج 1 ص 609)

امام علیه‌السلام ردایى به تن کرده و عمامه به سر داشت. و با آن که پیاده و زخمى بود چون سواران دلاور مى‌‏جنگید، نگاهى به تیراندازان و نگاهى به حرم خود داشت و مى‏‌گفت:

آیا بر کشتن من با هم متّحد شده‏‌اید؟ هان! به خدا سوگند! پس از من بنده‌‏اى از بندگان خدا را نمى‏‌کشید که خداوند را بیش از کشتن من به خشم آورد. به خدا سوگند! من امیدوارم خداوند مرا با خوارى شما گرامى بدارد و انتقام مرا از آنجا که گمان نمى‌‏برید از شما بگیرد. هان! به خدا سوگند! اگر مرا به قتل برسانید، خداوند شما را گرفتار نزاعى در میان خودتان مى‏‌سازد و خونتان را مى‌‏ریزد و (هرگز) از شما راضى نگردد تا عذاب سنگین و دردناکى به شما بچشاند.


(اعیان الشیعه، ج 1 ص 609)
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار



آخرین مناجات‌های امام علیه‌السلام


امام حسین علیه‌السلام در آخرین لحظات عمر گرانبهایش با خداى خود چنین مناجات مى‌‏کرد:



خدایا! اى بلند جایگاه! بزرگ جبروت! سخت توانمند (در کیفر و انتقام)! بى نیاز از مخلوقات! صاحب کبریایى گسترده! بر هر چه خواهى قادرى! رحمتت نزدیک! پیمانت درست! داراى نعمت سرشار! بلایت نیکو! هر گاه تو را بخوانند نزدیکى! بر آفریده‌‏ها احاطه دارى! توبه‌‏پذیر توبه کنندگانى! بر هر چه اراده کنى توانایى! و به هر چه بخوانى مى‌‏رسى!
چون سپاست گویند سپاسگزارى! و چون یادت کنند یادشان مى‌‏کنى! حاجتمندانه تو را مى‌‏خوانم و نیازمندانه به تو مشتاقم و هراسانه به تو پناه مى‌‏برم و با حال حزن به درگاه تو مى‌‏گریم و ناتوانمندانه از تو یارى مى‏‌طلبم تنها بر تو توکّل مى‌‏کنم، میان ما و این قوم حکم فرما!
اینان به ما نیرنگ زدند، ما را تنها گذارده، بى وفایى کردند و به کشتن ما برخاستند. ما خاندان پیامبر و فرزندان حبیب تو
محمّد بن عبداللَّه صلى الله علیه و آله هستیم، همو که او را به پیامبرى برگزیدى و بر وحى‏‌ات امین ساختى.
پس در کار ما گشایش و برون رفتى قرار ده، به مهربانیت اى مهربانترین مهربانان.


آنگاه افزود:


پروردگارا! بر قضا و قدرت شکیبایى مى‏‌ورزم، معبودى جز تو نیست، اى فریادرس دادخواهان! پروردگارى جز تو و معبودى غیر از تو براى من نیست.
بر حکم تو صبر مى‏‌کنم اى فریادرس کسى که فریاد رسى ندارد!
اى همیشه‌‏اى که پایان‏ناپذیر است! اى زنده کننده مردگان! اى برپا دارنده هر کس با آنچه که به دست آورده! میان ما و اینان داورى کن که تو بهترین داورانى.


(مقتل الحسین مقرم، ص 282)





 
آخرین ویرایش:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار


شهادت امام حسین علیه‌السلام در کربلا


هنگام مصیبت عظمى فرا رسیده بود. حالت ضعف بر امام علیه‌السلام مستولى شده بود، هر کس با هر وسیله‌‌‌‏اى که در اختیار داشت به آن حضرت ضربه مى ‏زد، ولى هر کس به قصد کشتن نزدیک آن بزرگوار مى‌‏شد، لرزه بر اندامش مى‏‌افتاد و به عقب بر مى‌‏گشت. «مالک بن نمیر» نزدیک رفت و شمشیرى بر فرق مبارکش زد که خون از سر آن حضرت جارى شد.

امام علیه‌السلام فرمود: «هرگز با آن دست، غذا و آب نخورى و خدا تو را با ظالمان محشور گرداند». در تواریخ آمده است که او پس از آن چون بیچارگان در نهایت فقر و تنگدستى به سر مى‏ برد و دستانش از کار افتاد.
(انساب الاشراف، ج 3 ص 407)

«زُرعة بن شریک» ضربه‏‌اى بر دست چپ آن حضرت وارد ساخت. «سنان بن انس» با دو سلاح نیزه و شمشیر ضرباتى بر حضرت وارد ساخت، و به آن افتخار مى‏‌کرد! زمان به کندى مى‌‏گذشت و جهان در انتظار حادثه‌‏اى عظیم بود. عمر سعد مى‌‏خواست که کار سریعتر تمام شود و انتظار به پایان رسد. به خولى بن یزید که در کنارش بود دستور داد که کار حسین علیه‌السلام را تمام کند. وى پیش رفت تا سر از بدن آن حضرت جدا سازد ولى لرزه بر اندامش افتاد و به عقب برگشت. «سنان بن انس»- بنا به نقلى- جلو رفت و شمشیرى را حواله گلوى مبارک امام کرد و گفت: «ترا مى‌‏کشم و سر از بدنت جدا مى‏‌کنم در حالى که مى‌‏دانم تو پسر رسول خدایى و پدر و مادرت بهترین خلق خدایند!» پس سر مبارک امام را از بدن جدا کرد.

(کامل ابن اثیر ج 4 ص 78 ؛ انساب الاشراف، ج3 ص 409)

در روایت دیگر،

شمر بن ذى الجوشن در خشم شد و روى سینه مبارک امام علیه‌السلام نشست و محاسن آن حضرت را به دست گرفت و چون خواست امام را به قتل برساند، آن حضرت لبخندى زد و فرمود: آیا مرا مى‌‏کشى در حالى که مى‏‌دانى من کیستم؟ شمر گفت: آرى، تو را خوب مى‏‌شناسم، مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و جدت محمد مصطفى است، تو را مى‏‌کشم و باکى ندارم! پس با دوازده ضربه سر مبارک امام علیه‌السلام را از بدن جدا ساخت.
(بحارالانوار ج 45 ، ص56)

دگرگونى عالَم طبیعت‏ پس از شهادت امام علیه‌السلام

طبق نقل تواریخ بعد از شهادت آن حضرت، دگرگونى‏‌هایى در عالم تکوین رخ داد که خبر از وقوع حادثه عظیمى مى‏‌داد. روایات مربوط به دگرگونى‏‌هاى عالم را، شیعه و اهل سنت متفقاً نقل کرده‌‏اند از جمله: بنا به نقل سید بن طاووس در لهوف: در آن وقت غبار شدید توأم با تاریکى و طوفان سرخ فام آسمان کربلا و اطراف را فرا گرفت، سپاه ابن سعد وحشت کردند و گمان نمودند بر آنها عذاب نازل شده است.

«وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون‏»

آنها که ستم کردند به زودى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏دانند که بازگشتشان به کجاست!
(سوره شعرا / 227)




(عاشورا ریشه‌‏ها، انگیزه‌‌‏ها، رویدادها، پیامدها، آیت الله مکارم شیرازی و همکاران، ص 500)

منبع:پایگاه جامع مذهبی فرهنگی عاشورا
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار




آخرين وداع


نوشته‏ اند ابا عبد الله در حملات خودش نقطه ‏اى را در ميدان مركز قرار داده بود. مركز حملاتش آنجا بود.مخصوصا نقطه ‏اى را امام انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد و از خيام حرم خيلى دور نباشد،به دو منظور.يك منظور اين كه مى ‏دانست كه اينها چقدر نامرد و غير انسانند.اينها همين مقدار حميت ندارند كه لا اقل بگويند كه ما با حسين طرف هستيم،پس متعرض خيمه‏ ها نشويم.


مى‏ خواست تا جان در بدن دارد،تا اين رگ گردنش مى‏ جنبد،كسى متعرض خيام حرمش نشود.حمله مى‏ كرد،از جلو او فرار مى‏ كردند،ولى زياد تعقيب نمى ‏كرد،بر مى‏ گشت مبادا خيام حرمش مورد تعرض قرار بگيرد.ديگر اينكه مى ‏خواست تا زنده است اهل بيتش بدانند كه او زنده است.

نقطه‏ اى را مركز قرار داده بود كه صداى حضرت مى ‏رسيد.وقتى‏ كه بر مى‏ گشت،در آن نقطه مى ‏ايستاد،فرياد مى‏ كرد:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏».

وقتى كه اين فرياد حسين بلند مى ‏شد اهل بيت‏ سكونت‏ خاطرى پيدا مى‏ كردند،مى ‏گفتند آقا هنوز زنده است. امام به اهل بيت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خيمه‏ ها بيرون نياييد. اين حرفها را باور نكنيد كه اينها دم به دم بيرون مى‏ دويدند،ابدا!دستور آقا بود كه تا من زنده هستم در خيمه‏ ها باشيد،حرف سستى از دهان شما بيرون نيايد كه اجر شما ضايع مى ‏شود.
مطمئن باشيد عاقبت‏ شما خير است،نجات پيدا مى‏ كنيد و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد كرد،به زودى هم عذاب خواهد كرد.اينها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بيرون هم نمى ‏آمدند.

غيرت حسين بن على اجازه نمى‏ داد.غيرت و عفت‏ خود آنها اجازه نمى‏ داد كه بيرون بيايند،بيرون هم نمى‏ آمدند.صداى آقا را كه مى ‏شنيدند:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏»يك اطمينان خاطرى پيدا مى‏ كردند. چون آقا وداع كرده بودند و يك بار يا دو بار ديگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،اين بود كه اهل بيت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.

اسبهاى عربى براى ميدان جنگ تربيت مى ‏شدند.اسب حيوان تربيت ‏پذيرى است.اينها وقتى كه صاحبشان كشته مى ‏شد عكس العملهاى خاصى از خودشان نشان مى ‏دادند.

اهل بيت ابا عبد الله در داخل خيمه هستند،همين طور منتظر ببينند كى صداى آقا را مى‏ شنوند يا شايد يك بار ديگر جمال آقا را زيارت مى ‏كنند كه يك وقت صداى همهمه اسب ابا عبد الله بلند شد.آمدند در خيمه.خيال كردند آقا آمده ‏اند.يك وقت ديدند اين اسب آمده است ولى در حالى كه زين او واژگون است.اينجاست كه اولاد ابا عبد الله،خاندان ابا عبد الله فرياد واحسينا و وامحمدا را بلند كردند.دور اين اسب را گرفتند. نوحه سرايى طبيعت‏ بشر است.

انسان وقتى مى‏ خواهد درد دل خودش را بگويد به صورت نوحه‏ سرايى مى‏ گويد،آسمان را مخاطب قرار مى‏ دهد،زمين را مخاطب قرار مى‏ دهد،درختى را مخاطب قرار مى‏ دهد،خودش را مخاطب قرار مى‏ دهد،انسان ديگرى را مخاطب قرار مى‏د هد، حيوانى را مخاطب قرار مى‏د هد.هر يك از افراد خاندان ابا عبد الله به نحوى نوحه‏ سرايى را آغاز كردند.

آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گريه كردن هم نداريد.من كه از دنيا رفتم البته نوحه‏ سرايى كنيد.گريه است،انسان وقتى غصه دارد بايد گريه كند تا عقده دلش خالى شود.اجازه گريه كردن را بعد از اين جريان يافته بودند.در همان حال شروع كردند به گريستن.

نوشته ‏اند حسين بن على عليه السلام دختركى دارد كه خيلى هم اين دختر را دوست مى‏ داشت،سكينه خاتون كه بعد هم يك زن اديبه عالمه ‏اى شد و زنى بود كه همه علما و ادبا براى او اهميت و احترام قائل بودند.ابا عبد الله خيلى اين طفل را دوست مى‏ داشت.او هم به آقا فوق العاده علاقه‏ مند بود.

نوشته ‏اند اين بچه به صورت نوحه سرايى جمله‏ هايى گفت كه دلهاى همه را كباب كرد.به حالت نوحه‏ سرايى اين اسب را مخاطب قرار داده است،مى ‏گويد:
«يا جواد ابى هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟»اى اسب پدرم،پدر من وقتى كه رفت تشنه بود،آيا پدر من را سيراب كردند يا با لب تشنه شهيد كردند؟اين در چه وقت ‏بود؟وقتى است كه ديگر ابا عبد الله از روى اسب به روى زمين افتاده است.اين جنگ با يك تير شروع شد و با يك تير خاتمه پيدا كرد.

پيش از ظهر عاشورا كه شد،بعد از آن اتمام حجت هاى امام،عمر سعد كسى بود كه تيرى به كمان كرد و فرستاد به...


كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 116

نويسنده: شهيد مطهرى




مطالعه بیشتر :
در كربلا چه گذشت؟

مبارزهء حضرت ابي عبدالله الحسين (ع) و شهادت آن مظلوم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غیرت امام حسین

غیرت امام حسین

اين روح ، از روز اول تا لحظه آخر در وجود مقدس حسين بن على عليه السلام متجلى بود ، به قول خودش جزء خون و حياتش شده بود ، امكان نداشت از حسين جدا شود .

در لحظات آخر [ حيات ]
اباعبدالله ، وقتى در آن گودى قتلگاه افتاده است و قدرت حركت كردن ندارد ، قدرت جنگيدن با دشمن ندارد ، قدرت ايستادن بر سر پا ندارد و به زحمت می ‏تواند حركت كند ، باز می ‏بينيم از سخن حسين غيرت می ‏جهد ، عزت تجلى مى‏كند ، بزرگوارى پيدا می ‏شود .

لشكر می ‏خواهند سر مقدسش را از بدن جدا كنند ولى شجاعت و هيبت‏ سابق اجازه نمی ‏دهد ، بعضى می ‏گويند نكند حسين حيله جنگى به كار برده كه اگر كسى نزديك شد ، حمله كند و در مقابل حمله او كسى تاب مقاومت ندارد.

نقشه پليد و نا مردانه ‏اى می كشند ، می گويند اگر به سوى خيمه‏ هايش حمله كنيم او طاقت نمی ‏آورد . امام حسين افتاده است .

من نمی ‏توانم آن حالت
اباعبدالله را مجسم كنم .

لشكر به طرف خيام حرمش حمله مى‏كند .

يك نفر فرياد می ‏كشد :
حسين ، تو زنده ‏اى ؟! به طرف خيام حرمت‏ حمله كردند !

امام به زحمت روى زانوهاى خود بلند می شود ، به نيزه اش تكيه می كند و فرياد می ‏كشد :


« ويلكم يا شيعة آل ابى سفيان ، ان لم يكن لكم دين و لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم‏ »[SUP] (1) [/SUP]

اى مردمى كه خود را به آل ابوسفيان فروخته‏ ايد ، اى پيروان آل ابوسفيان ! اگر خدا را نمی شناسيد ، اگر به قيامت ايمان و اعتقاد نداريد ، حريت و شرف انسانيت‏ شما كجا رفت ؟!

شخصى می گويد : ما تقول يابن فاطمة ؟

پسر فاطمه چه می ‏گويى؟

فرمود:«
انا اقاتلكم و انتم تقاتلوننى و النساء ليس عليهن جناح ‏»

طرف شما من هستم ، اين پيكر
حسين حاضر و آماده است‏ براى اينكه آماج تيرها و ضربات شمشيرهاى شما واقع شود. ولى روح حسين حاضر نيست او زنده باشد و ببيند كسى به نزديك خيام حرم او می رود .



و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم،و صلى الله على محمد و اله الطاهرين.



پی ‏نوشت:

1) اللهوف،ص 50.




كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 210

نويسنده: شهيد مطهرى







 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سخنى با حسين (ع)

(
حسين ! اى پرچم خونين حق بر دوش ،

حسين ! اى انقلابى مرد

حسين ! اى رايت آزادگى در دست ،

در آن صحراى سرخ و روز آتشگون‏

قيام قامتت در خون نشست ، اما

پيام نهضتت برخاست‏

از آن طوفان «طف» در روز عاشورا ،

به دشت «نينوا» ناى حقيقت از «نوا» افتاد

ولى ...


مرغ شباهنگ حقيقت ، از نواى ناله « حق ، حق » نمى‏افتد ) .

سلام بر تو ، اى حسين !

سلام بر خط شفقگون كربلا ، كه خون تو را - اى خون خدا - همواره بر چهره افق می ‏پاشد و غروب هنگام ، سرخى آسمان مغرب را به شهادت مى‏گيرد ، تا آن جنايت هولناك را هر چه آشكارتر بنماياند و چشم تاريخ را بر اين صحنه هميشه خونين بدو زد و گوش زمان را از آن فريادها تندر گونه آن عاشوراى دوران ساز ، پر كند.

اى حسين ... اى عارف مسلّح !

كربلاى تو ، عشق را معنى كرد و انقلاب تو اسلام را زنده ساخت و شهادت تو ، حضور هميشگى در همه زمان‏ها و زمين‏ها بود .

اى حسين ... اى شراره ايمان !

اى حسين ... اى در سكوت سرخ ستم ، شهر آشوب !

در بهت خاموشى و ترس ، تلخابه فرياد را در حلقوم شب ريختى و با نامردان تبهكار ، مردانه در آويختى .

عاشوراى تو، انفجارى از نور و تابشى از حق بود كه بر «طور» انديشه‏ ها تجلى كرد و «موسى خواهان» گرفتار در «تپه» ظلمت ظلم را از سرگردانى نجات بخشيد.

چه می گويم ؟ ... تو تاريخ را به حركت آوردى و زبان زمان را به سرودن حماسه‏ هاى زيباى ايثار و جهاد و شهادت گشودى . لحظه لحظه تاريخ را عاشورا ساختى و جاى جاى سرزمين‏ها را كربلا...

خفته بوديم و بى خبر ... اما تو، اين «مصباح هدايت» و اى «كشتى نجات» گام خسته ما را به تلاش كشاندى و افسردگى يأسمان را به شور اميد مبدل ساختى و از سكوت و درنگ و وحشت ، به فرياد و هجوم و شجاعتمان رساندى و پاى كوفته و پر آبله ما را، تابام آگاهى و تا برج بيدارى فرا بردى.

«اى حسين » ...

تو كلاس فشرده تاريخى .

كربلاى تو، مصاف نيست‏

منظومه بزرگ هستى است ،

طواف است.

پايان سخن

پايان من است

تو انتهاى ندارى ...



26.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این شعر نخواندنی است!فقط برای ظهر عاشورا ...

این شعر نخواندنی است!فقط برای ظهر عاشورا ...


باز این چه شورش است مگر محشر آمده


خورشید سر برهنه به صحرا در آمده


آتش به کام و زلف پریشان و سرخ روی


این آفتاب از افقی دیگر آمده


چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست


این شاه کم سپاه که بی لشکر آمده


یاران نظر کنید به پهلو گرفتنش


این کشتی نجات که بی لنگر آمده


"شاعر شکست خورده ی توفان واژه هاست "


یا این غزل بهانه ی چشم تر آمده ؟


بانگ فیاسیوف خذینی است بر لبش


خنجر فروگذاشته با حنجر آمده


آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ


اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده


ای تشنگان سوخته لب تشنگی بس است


سر برکنید ساقی آب آور آمده


این ساقی علم به کف بی بدیل کیست ؟


عطشان در آب رفته و عطشان تر آمده


این ساقی رشید که در بزم می کشان


بی دست و بی پیاله و بی ساغر آمده


آتش به خیمه های دل عاشقان زده


این آتشی که رفته و خاکستر آمده


آبی نمانده روزه بگیرید نخل ها


نخل امید رفته ولی بی سر آمده


جای شریف بوسه ی پیغمبر خداست


این نیزه ای که از همه بالاتر آمده


آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود


امشب به خون نشسته به تشت زر آمده


ای دست پر سخاوت روشن گشوده شو


در یوزه ای به نیت انگشتر آمده


بوی بهشت دارد و همواره زنده است


این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده


بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم


هفتاد و دومین گل از خون بر آمده


لب واکن از هم ای تن بی سر حسین من !


حرفی به لب بیار ببین خواهر آمده ...




* : مصرع از سید حمید برقعی است .


سعید بیابانکی



 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
عبرت ماجراى امام حسین

عبرت ماجراى امام حسین







عبرت ماجراى امام حسین این است که انسان فکر کند در تاریخ و جامعه‌ى اسلامى؛ آن هم جامعه‌اى که در رأس آن، شخصى مثل پیامبر خدا - نه یک بشر معمولى - قرار دارد و این پیامبر، ده سال با آن قدرت فوق تصوّر بشرى و با اتّصال به اقیانوس لایزال وحى الهى و با حکمت بى‌انتها و بى‌مثالى که از آن برخوردار بود،

در جامعه حکومت کرده است و بعد باز در فاصله‌اى، حکومت على بن ابى‌طالب بر همین جامعه جریان داشته است و مدینه و کوفه، به نوبت پایگاه این حکومت عظیم قرار گرفته‌اند؛

چه حادثه‌اى اتّفاق افتاده و چه میکروبى وارد کالبد این جامعه شده است که بعد از گذشت نیم قرن از وفات پیامبر و بیست سال از شهادت امیرالمؤمنین علیهما السّلام، در همین جامعه و بین همین مردم، کسى مثل حسین بن على را با آن وضع به شهادت مى‌رسانند؟!


چه اتّفاقى افتاد و چطور چنین واقعه‌اى ممکن است رخ دهد؟ آن هم نه یک پسر بى‌نام و نشان؛ بل کودکى که پیامبر اکرم، او را در آغوش خود مى‌گرفت، با او روى منبر مى‌رفت و براى مردم صحبت مى‌کرد. او پسرى بود که پیامبر درباره‌اش فرمود: «حسین منّى و انا من حسین»(1). رابطه‌ى بین این پدر و پسر، این گونه مستحکم بوده است.


آيا هر جامعه اسلامى، همين عاقبت را دارد؟

اگر عبرت بگيرند، نه؛

اگر عبرت نگيرند، بله.


عبرتهاى عاشورا اين‌جاست.







______________________

*********

سخنان آموزنده حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در باب ویژگی واقعه کربلا


*********
____________________





 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
در کلام رهبر انقلاب


این‌گونه مجاهدتى، طعم دیگرى پیدا مى‌کند

شخصیت درخشان و بزرگوار امام حسین علیه‌السّلام دو وجهه دارد:

یک وجهه،‌‌ همان وجهه جهاد و شهادت و توفانى است که در تاریخ به راه انداخته و همچنان هم این توفان با همه برکاتى که دارد، برپا خواهد بود؛ که شما با آن آشنا هستید.

یک بعد دیگر، بعد معنوى و عرفانى است که بخصوص در دعاى عرفه به شکل عجیبى نمایان است.


به قضیه عاشورا و کربلا برمى‌گردیم. مى‌بینیم این‌جا هم با این‌که میدان حماسه و جنگ است، اما از لحظه اوّل تا لحظه آخرى که نقل شده است که حضرت صورت مبارکش را روى خاکهاى گرم کربلا گذاشت و عرض کرد: «الهى رضاً بقضائک و تسلیماً لأمرک»، با ذکر و تضرع و یاد و توسّل همراه است.

از وقت خروج از مکه که فرمود: «من کان فینا باذلاً مهجته موطناً على لقاءاللَّه نفسه فلیرحل معنا»، با دعا و توسل و وعده لقاى الهى و‌‌ همان روحیه دعاى عرفه شروع مى‌شود، تا گودال قتلگاه و «رضاً بقضائکِ» لحظه آخر.

یعنى خود ماجراى عاشورا هم یک ماجراى عرفانى است. جنگ است، کشتن و کشته شدن است، حماسه است - و حماسه‌هاى عاشورا، فصل فوق‌العاده درخشانى است - اما وقتى شما به بافت اصلى این حادثه حماسى نگاه مى‌کنید، مى‌بینید که عرفان هست، معنویّت هست، تضرّع و روح دعاى عرفه هست. پس، آن وجه دیگر شخصیت امام حسین علیه‌السّلام هم باید به عظمت این وجه جهاد و شهادت و با‌‌ همان اوج و عروج، مورد توجه قرار گیرد.


حال نکته‌اى که مى‌خواهم عرض کنم، اینجاست. شاید بشود قاطعاً گفت که همین معنویّت و عرفان و توسّل و فناء فى‌اللَّه و محو در معشوق و ندیدن خود در مقابل اراده ذات مقدّس ربوبى است که ماجراى عاشورا را هم این طور باعظمت و پُرشکوه و ماندگار کرده است.

به عبارت دیگر، اینجانبِ اوّل - یعنى جانب جهاد و شهادت - آفریده و مخلوق آنجانبِ دوم است؛ یعنى‌‌ همان روح عرفانى و معنوى.

خیلی‌ها مؤمنند و مى‌روند مجاهدت مى‌کنند، به شهادت هم مى‌رسند - شهادت است، هیچ چیزى کم ندارد - اما یک شهادت هم هست که بیش از روح ایمان، از یک دل سوزان، از یک روح مشتعل و بى‌تاب در راه خدا و در محبّت پروردگار و غرقه در ذات و صفات الهى، سرچشمه مى‌گیرد. این‌گونه مجاهدتى، طعم دیگرى پیدا مى‌کند. این، حال دیگرى مى‌بخشد. این، اثر دیگرى در تکوین مى‌گذارد.

بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با گروهى از پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامى ۱۳/۰۹/۱۳۷۶

منبع:رجا نیوز

***********************

از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین

دست وپا میزد حسین ........................


صلی الله علی الباکین علی الحسین علیه السلام
 

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه از خیمه ها بیرون دویدند
ولی سالار زینب(س) را ندیدند

برون از قتلگه، بی راکب آمد
به سوی خیمه ای، بی صاحب آمد

یکی گفتا فرس کو نور عینم
غریب کربلا بابا حسینم

یکی از غم، گریبان چاک می کرد
یکی خونش، به گیسو پاک می کرد

یکی پوشاند، ز اشک خود زمین را
یکی بر پشت، برگرداند زین را

چراغ محفل طاها ، سکینه(س)
دو دست، از شدّت غم زد به سینه

که ای گم کرده راکب ، راکبت کو؟
چرا صاحب نداری، صاحبت کو؟

چرا از تیر دشمن ، شسته بالت
چرا خون خدا، ریزد ز یالت

بگو ای پیکرت، گردیده صد چاک
امید ما ، کجا افتاده در خاک؟

تو صورت شسته ای، از خون مظلوم
مرا دیگر، یتیمی گشت معلوم

تو که، آتش فرو ریزی ز سینه
بگو از راکب خود، با سکینه(س)

چو خنجر، بر گلوی او نهادند
به آن لب تشنه، آیا آب دادند؟


الله اکبر .................
 

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینان که طبل خاتمه جنگ می زنند
دیگر چرا به خیمه ما سنگ می زنند ؟

باران تیر و حمله غارت شروع شد
نقشی دگر ز ننگ در این جنگ می زنند

با تیشه جهالت و ظلم و عناد شان
بر ریشه عدالت و فرهنگ می زنند

تا نام حق دگر پس از این نشنود کسی
آتش به بال مرغ شب آهنگ می زنند

غفلت نگر که نعره مستی و بی غمی
پیش امام خسته و دلتنگ می زنند

غارتگران درون خیامند وکودکان
از ترسشان به دامن من چنگ می زنند

بر چهره های خسته و مات و پریده رنگ
با سیلی خشونتشان رنگ می زنند

قلب (حسان) به یاد اسیران کربلاست
در هر کجا که قافله ها زنگ می زنند

حبیب چایچیان(حسان
)
 

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
صلی الله علی الباکین علی الحسین ع


عصر عاشورا کنار خیمه های سوخته
ذوالجناحی ماند با یال های سوخته

کاروان می‌رفت و می‌بلعید دشت دیر سال
کودکان تشنه را با دست و پای سوخته

در کجا دیدید یا خواندید روی نیزه ای
آسمان قرآن بخواند با صدای سوخته؟!

قطره قطره شرم شد آب فرات از دیدن
رقص خون‌آلود شمشیر و هوای سوخته

چارده قرن آسمان بارید و می‌بارد هنوز
چشم زینب (س) را به خاک کربلای سوخته

ابرها بارانی و شاید خدا هم گریه کرد
عصر عاشورا کنار خیمه های سوخته


محمود اکرامی

 
آخرین ویرایش:

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
سری بر نیزه می خندد

سری بر نیزه می خندد و دشتی سرخ و خون آلود
غروری منتشر از خاکِ ما تا اوج نامحدود


نگاه بی نیاز کودکی شش ماهه اما مرد
و آن سوتر نشسته غرق موج بی نیازی رود


گلستانی پر از یک فوج ابراهیم در آتش
و روی خاک، در مانده تمام جبهه‌ی نمرود


هنوز از دشت می خیزد صدای عاشقان، گویا
که گاه وصل نزدیک است، آی ای زندگی بدرود


و دستان ظریف بچه ها در خویش افسرده است
جواب پرسش «
انسان چگونه باید آیا بود»


و این تصویر رویایی فقط یک چیز کم دارد
زنی درد آشنا با بانگ «زیبا بود، زیبا بود»


الهام یاوری

 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هل من ناصر؟

هل من ناصر؟

از دودمان حسین ، عباس ، على اکبر، قاسم و دیگر پسران امام مجتبى وپسران دلاور زینب قهرمان ونیز فرزندانى از مسلم و دیگران از بنى هاشم به شهادت رسیده اند و همگى ، رسالت خون بنیاد خویش را در برابر مکتب و عقیده و ایمان خود و نسبت به امام و رهبر خویش ، به خوبى و به کمال ، به انجام رسانده اند و اکنون ، وارث همه این شهادتها و شهیدان ،حسین بن على علیهما السّلام مانده است .
و... تنهاست وغریب ! میدان ، از رزم آوران بنى هاشم و دیگر اصحاب فداکار و جانباز، تهى است وپیکر درخون تپیده فداییان امام ، در میان رزمگاه بر جاى مانده است ، و حسین ،قهرمان این نهضت ومرد شماره یک این حرکت خونین و حماسى و جنبش الهى که تنها مطلوب سپاه عمر سعد است وکشتن او را که حاضر به بیعت نشده و حکومت جور را به رسمیت نشناخته است و براى ادامه زندگى ، با آن بى شرفان پست ، دست نداده است ، در سردارند. او را یکه و تنها،بدون هیچ یاور و همرزمى ، در برابر خود مى بینند و سرنوشت، آنان را به لحظه امتحان کشانده است و کربلاصحنه آزمایشاست و صحنه نمایاندن جوهره هرکس بر خود و دیگران ، تا روشن شود که سره است یا ناسره ؟ کربلامحک تجربه است ، تصفیه گاه است ،فتنه است تا معلوم گرددکه چه کس شایسته ماندن و درخشیدن بر تارک قرنها و جا داشتن در دلها و اندیشه هاست وچه کس باید به زباله دانى تاریخ افکنده شود. کربلا تجلى گاه باارزش ترین خصلتهاى انسانى همچون : ایمان ، فداکارى ، ایثار،دل آگاهى ، حق خواهى ومرگ کشى است ومدرسه ایست وآموزشگاه وعصاره تاریخ و فشرده همه صحنه هاى نبرد حق و باطل در درازاى تاریخ و پهناى زمین .
و حسین ، تنهاست .
و چهره اش در هاله اى از افروختگى شوق آمیز فرو رفته است . بی گمان او در اینحال ، به فلسفه بلندى مى اندیشد که خود و یارانش بر سر آن ، جانرا مایه گذاشته اند.
امام رو به دشمن ، فریادهل من ناصرمىزند تا طنین آن ، ذرّه اى انسانیت و وجدان خفته را نیز اگر در آن سو موجود است بیدارکند: آیا یارى کننده اى براى ما هست ؟ و آیا حق طلب و دادخواهى هست که به خداروى آورد؟ آیا کسى هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا فریادرسى هست که به خاطر خدا به یارى ما بشتابد؟. و جواب ... سکوت ! به خیمه ها برمى گردد و با اهل حرم سخنهامى گوید، سپس ، فرزند شیرخوار خود را به نام عبدالله مى طلبد تا براى آخرین بار بااو وداع کند. جلو خیمه ها مى نشیند وکودک را در دامان مى گیرد. مى خواهد که ازلبهاى کودکش بوسه برگیرد که ناگاه ...از سوى سپاه دشمن ، که روح یزیدى و فرهنگ اموىسراسر آن لشکرگاه و لشکر راتسخیر کرده است و هیچ انسانیت و شرفى در آن یافت نمىشود، تیرى جانسوز برمى خیزد و بر گلوى عبداللّه مى نشیند وتیر،قبل از امام ، گلوى نازک او را بوسه مى دهد. جنایت هولناکى ، رخ مى دهد امام ، همچنان که پیکر خونین فرزند کوچک خود را که اینک در شمار شهیدان بزرگ درآمده است در آغوش دارد،مشتى از خون این گلوى نازک برمى گیرد و به آسمان مى پاشدیعنى که : خداوندا! این خون را نیز بپذیر. سپس مى گوید: خدایا! اگر نصرت آسمان ، براى ما مقدّر نیست ، پس بهتر از آن را براى ما قرار بده وبه سود ما از این ستمگران انتقام بگیر... و کودک را به خواهر مبارز و صبورش زینب مى دهد تا در کنار دیگر کشته هاازدودمانش نهاده شود حسین ، قبل از اینکه مبادرت به حمله عمومى کند، جنگ تن به تن مىکند. وقتى وارد میدان مى شود هماورد مى خواهد. هنگامى که حسین علیه السّلام براى پیکار وارد میدان مى شود،جسد یاران مقتول خویش را مى بیند ولى نه از دست دادن فرزندان و برادران ، عزم او رابراى نبرد، سست مى کند، نه مشاهده اجساد یاران شهیدش که نتوانسته است جنازه آنان را ازمیدان کارزار خارج نماید. روحیه اى بسیار عالى دارد، عاشقانه مى جنگد، به عشق شهادت ... یکى از حاضران صحنه کربلا که حسین بن على علیهما السّلام را در آن آخرین ساعت رزم ، پس از شهادت یاران و فرزندان ،تنها درحال نبرد مشاهده کرده بود، با اعجاب و شگفتى از روحیه پرتوان آن حضرت ، اینگونه یاد مى کند: به خدا سوگند! من هرگز هیچ انسان مغلوبى را که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشد، قویدل تر، استوارتر، پابرجاتر، با جراءت وبا شهامت تر از حسین ندیده ام ، نه در گذشته و نه پس از آن روز. در حالى که به شدّت مجروح بود و هزاران نفر از دشمنان او را محاصره کرده بودند، باهمان حال ، وقتى با شمشیر به آنان حمله ور مى شد، همچون گله گوسفند، فرار کرده ،میدان را خالى میساختند. پس از این حمله ها و تاراندن مهاجمان ، حضرت به جایگاه و مرکز اصلى خویش برمى گشت و مى گفت : لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّبِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظی
میدان ، صحنه حماسه آفرینى هاى قهرمان کربلاست . در این روز، امام ، از بامداد تا موقعى که آخرین مرد کاروان او به قتل رسید، پیاپى دچار مرگ عزیزان و دوستانش شده است ولى وقتى وارد میدان مى شودچنان با صداى بلند، هماورد مى خواهد و مبارز مى طلبد که در سپاه عراق ، همه حیرت مىکنند، سپس رجزهاى حماسى مى خواند وعمرسعدفرمانده سپاه دشمن را به جنگ مىطلبد. عمر سعد، هفت سال از امام جوانتر است ولى جراءت نمى کند به جنگ حسین علیه السّلام بیاید. امام با استفاده از نقطه ضعف او، به نبرد تن به تن دعوتش مى کند و این نیز یک شکست روانى براى دشمن است . به جاى او کس دیگرى وارد میدان مى شود و پیغام مى آورد که عمرسعدخواسته است تسلیم شوى تا جان سالم به در برى !
امام حسین علیه السّلام فریاد مى زند چنانچه خودعمرسعدهم مى شنود: عمرسعد مرا چنان ترسو و سست و خائن پنداشته که در این لحظه سرنوشت ، تسلیم شوم و پس ازآن همه قربانى دادن ، در مقابل کفر و ستم و فسق ، سر فرود آرم و به همه فرزندان وخویشان و یاران سلحشور و پرشکیبى که در راه خدا و وفادارى به من ،قتل عام شدند،خیانت کنم ؟!.... صداى رساى حسین ، روحیه قوى و اراده تزلزل ناپذیر او را به خوبى نشان مى دهد. دریک نبرد سخت و حساس ، حسین علیه السّلام هماورد دلیر خودش را به نام تمیم ازپاى مى افکند و حریف دیگرى با شتاب به میدان مىآید و همچنین حریف سوم ... و در همه اینها، حسین علیه السّلام چهره پیروز و فاتح نبرد است . فرصت از دست مى رود و هنگام آن فرا رسیده است که حمله عمومى آغازشود، پیش از اینکه فرمان یورش همگانى و حمله عمومى از سوى فرمانده سپاه دشمن صادرشود، حسین ازمیدان مراجعت مى کند تا آخرین دیدار خود را با بازماندگان در این کاروان کوچک ،به انجام برساند. حسین علیه السّلام اینک با همه هستى اش و همه مظاهر تعلّقات دنیوى به مناى دوست آمده است . حسین علیه السّلام اکنون ابراهیمى است که نه یک تن ، بلکه هفتاد ودو قربانى عزیز،وذبح عظیم، به قربانگاه دوست آورده است .
مگر نه اینکه در جلوه گاه خدا،خودىها رنگ مى بازد؟! حسین علیه السّلام اینک با یک دنیا اخلاص و ایمان و جذبه وشور، به مسلخ عشق آمده است . پیوند او با خدا، اورا همچون امّتى راست قامت و استوار ساخته است ، هر چند که بى یاوراست . یک تنه ،با خصم بى شمار، برابر... با صدور فرمان حمله از سوى سپاه دشمن ، سپاه کوفه یکباره از جا کنده مى شود و حمله عمومى آغاز مى گردد.
اینک ،حسین بایستى به تنهایى در برابر عده اى بیشماراز خود دفاع کند.این گروه مى توانند در چند لحظه او را محاصره کنند و از پشت سر و رو به رو و طرف راست وچپ ، ضرباتى بر او وارد سازند و او را به شهادت برسانند.
حسین ، براى اینکه محاصره نشود، پیوسته درحال شمشیر زدن ، اسب مى تازد و اسلوب جنگى اوجنگ با تحرکاست و طورى از جلوسواران سپاه بین النهرین مىگذرد که نتوانند محاصره اش کنند. امام ، به هر سو حمله مى کند، از دشمن خالى مىگردد و هرکس از نبرد با او به خود مى لرزد و خوددارى مى کند، لیکن او بافریاد: اَلْمَوت اَوْلى مِنْ رُکُوبِ الْعارِ؛ کشته شدن ،از ننگ بهتر است، باز حمله مى کند. شمشیرهاى دشمن ، تشنه خون اوست و کینه هاشان زبانه مى کشد و رگبار تیر، از هرطرف مى بارد. ضربه هاى تیر ونیزه ، آن حضرت را مجروح مى سازد. حسین مجروح وخونین بر زمین افتاده است که یک دسته از سواران سپاه بین النهرین به سوى کاروان حسین به راه مى افتند تا خیمه ها را غارت و چپاول کرده و زنان واطفال را اسیر کنند. اما حسین علیه السّلام خشمگین مى شودو چنان فریاد مى زند که درمیان هیاهو و غوغاى گوش خراش میدان جنگ ، فریاد او به گوشعده اى از افراد دشمن مى رسد. شمر مى پرسد: چه مى گویى ؟ امام پاسخ مىدهد:
گیرم که دین و آیینى ندارید و از روز جزا و قیامت هراستان نیست ،لااقل در زندگى خود، جوانمردى و آزادگى داشته باشیدآنگاه ، عنان اسب را به طرف خیمه ها برمى گرداند تا از غارت خیمه ها به دست این بى شرافت مردمان بدسرشت و فرومایه جلوگیرى کند؛ چون چنین مى بینند، یا از روى هراس و یا به خاطر بعضى تعصب ها از حمله به خیمه هاى امام دست مى کشند.
کربلا رنگ مرگ دارد و بوى خون مىدهد وهوا چون سرب ، سنگین است . تنهایى حسین در این دشت پر از دشمن ، محسوس است . و چه جانکاه و دردآور. نداى حسین علیهالسّلام خطاب به یاران بزرگش ، همچون مسلم بن عقیل ، هانى بن عروه ، حبیب بن مظاهر، زهیر بن قین ، مسلم بن عوسجه ... است . آنان را که به شهادت رسیده اند،یاد مى کند و ندا در مى دهد: اى قهرمانان صفا! اى تکسواران نبرد! چراندایم را جواب نمى دهید؟... از بدنهاى غرقه در خون دلیران آن دشت خونین ، جوابى نمىشنود. ولى خونشان ، گویاست و جوشان ! امام به نبرد پر شور خویش ادامه مى دهد. در قلب سپاه دشمن است و هرلحظه چندین تیغ وتیغ زن ، مقابل شمشیر امام حسین علیهالسّلام است . قبضه شمشیر را با انگشتان خونین خود مى فشرد. دستش مدام در حرکت است . اسبش پیوسته بدون لحظه اى درنگ و توقف مى دود و در کام امواج سپاه دشمن فرو مىرود ودگر باره بیرون مى آید، حسین ، این رزم آور دلیر و این آزاده مرد آزاداندیش ،که شرافت و شجاعت را همراه شیر، از مادر گرفته است ، رو در روى تابش خورشید، برق تیغش رابه چشم دشمن مى زند و بدون وقفه ، پویا و پرتلاش ، با آن روبه صفتان مىجنگد.قدرت ایمان ، به او توانى وصف ناپذیر بخشیده است که در این تلاش و تکاپوى دایمى اش ، خسته نمى شود. و هنگام حمله به جبهه سیاه سپاه دشمن از عمق جان ، بانگ مىزند:
اللّه اکبر! ... اللّه اکبر! ... تیر از هر طرف بر او مى بارد. زهى از کمانى کشیده مى شودو تیرى بر پیشانى قهرمان کربلامى نشیند. امام با دستش آن رابیرون مى کشد اما از جاى آن ، خون فوران مى زند و بر چهره برافروخته از شوق شهادت اوجارى مى گردد. اکنون ، دیگر چشمان خون گرفته اش دشمن را به خوبى نمى بیند. مىخواهد با گوشه لباس ، خونها را از چشم و روى خود پاک کند که در همین دم ، تیرى برسینه اش مىنشیند و در قلب او نفوذ مى کند و کانون آن همه مهر و ایمان و مرکز آن همه شور و حماسه و عزت و شرافت ، آسیب مى بیند. هر کس با هر چه که در دست دارد برامام ضربتى مى زند. و بدین گونه توان امام پایان مى یابد و همچون نگینى بر زمین کربلامى افتد. اینک، کربلا خونرنگ است . دشت ، از خون حسین علیه السّلام سرخ فام است . خون او، ترسیم خطّ حائل میان حق و باطل است . خون ، خط مى کشد و خط و راه ، از خون سرچشمه مى گیرد. و به خون ، ختم مى گردد و خون عاشوراییان ، محک شناخت صادقان و مدّعیان در طول تاریخ مى شود. این خون که امروز برخاک مى ریزد، بر سر راه ستمگران خارمى رویاند و پیش پاى آزادگان لاله مى کارد.
آویزه عرش بر زمین افتادهاست . ازدحامى مى شود... غبارى برمى خیزد... و... فرو مى نشیند... و حسین ،تپیده در خون گرم خویش ... در حالى که آخرین دقایق را مى گذراند، مى گوید: خدایا! ... راضیم و جز تو معبودى نمى شناسم . ... رِضىً بِقَضائِکَ وَلامَعْبُودَ سِواک. چهره حسین علیهالسّلام از التهاب عشق الهى ، در آستان شهادت ، درخشش خاصّى دارد. هلال بن نافع، که در کنار عمرسعد ایستاده است ، وقتى خبر برزمین افتادن حسین رامى شنود، خود را به کنار این بزرگمرد در خون تپیده مى رساند. منظره اى را که مى بیند، این گونه ترسیم مىکند: حسین را دیدم ، جان مى داد، به خدا قسم ! هرگزکشته به خون آغشته اى را چون حسین بن على ، زیباروى و جذاب و درخشنده ندیده ام ،درخشش سیمایش ‍ و شکوه جمال او در آن لحظه مرا چنان به خود مشغول داشت که از فکرکشته شدن اوغافل شدم ... سیدالشهداعلیه السّلام چشمان خون گرفته اش را به آسمان مىدوزد، در واپسین دم ،با آفریدگار خویش ، راز و نیاز مى کند.
و پس از چند لحظه ... خاموش مى شود و این قلب تپنده از حرکت بازمى ایستد و همه چیزپایان مى یابد.
نه ! نه ! بلکه آغاز مى گردد. حسین ، فقط روز ولادت دارد، چراکه او هرگز نمرده است . شهادت هم میلاد سرخ است . در کربلا هرگز چیزى تمام نمى شود. این پایانى است براى آغازى دیگر... و اگر پایانى است ، در سخن ماست ، نه در حیات حسین علیه السّلام . سر امام ازپیکرش جدا مى شود و بر فراز نیزه اى بلند افراشته مى گردد، چشمان خونبار امام ، برفرازنى، آیت بلندى حق است .
امام جان خویش را در راه بقاى ایمان و دینمى دهد و براى رسوا ساختن نظام ستم،قامت اعتراض برمى افرازد و چون نمى خواهد سایه سیاه ذلت و بردگى را بر سر خودو مردمش ببیند،نام رابرننگ بر مى گزیند و به استقبال مرگ مىشتابد و به همراه یارانى سراپا اخلاص و پایمردى و وفا، که زینت اسلام و افتخارقرآنند، با انتخاب شهادت رسالت بزرگ خویش را انجام مى دهد،تابه مردمى که هنوز نمى دانند یزید دین ندارد و مسلمان نیست بلکه از اسلام به عنوان پوششى براى تبهکارى و فریب و خیانت استفاده مى کند، آگاهى و بیدارى وبصیرت بدهد و به ما و همه نشستگان در کلاس تاریخ و تمامى فرزندان خَلفِ اسلام بیاموزد که چگونه باید زندگى کنیم و چگونه باید بمیریم .
این درس بزرگ ، به قیمت ىسنگین فراهم مى آید... عاشورا هرچه قساوت دارد یکباره بر آنان فرو مى ریزد وصحرایى را که آسمان ازباریدن بر آن بخل مى ورزد از باران سرخ خون ، سیراب مى کند وبیشتر، که رود خون در آن جارى مى سازد و درختانى را که ریشه در خون شهیدان صدر اسلام در رزمگاههاى بدر و احد و خیبر و مرج عذراء و... دارد، به ثمر مى رساند. اکنون سکوتى مرموز بر این دشت حاکم است . کاروان ، غارت گشته و به آتش کشیده شده است وکاروانیان ،اسارت را استقبال کرده اند؛
 

مسعود.م

متخصص والیبال باشگاه ورزشی
کاربر ممتاز
در روایات امده که حضرت زینب (س) در خرابه های شام صدای گریه و ناله ای را شنید وقتی صدا را دنبال کرد به حضرت ام کلثوم (س) رسید وقتی او را به صبر دعوت کرد ام کلثوم (س) جواب داد: وقتی بی تابی و راه رفتن رقیه را می بینم یاد مادرم فاطمه زهرا (س) می افتم که به هنگام راه رفتن یک دستش به دیوار بود و دست دیگر به پهلویش...


حالا می خواهم به حضرت ام کلثوم (س) بگویم بانوی خردسال شیعیان حضرت رقیه (س) یک شباهت دیگر هم با بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) پیدا کرده و ان این است که این روزها حرمش زائر ندارد...






پ.ن: خدایا تمامی رزمندگانی را که این روزها برای دفاع از حرمین شریفین و شیعیان در سوریه با وهابی ها و تکفیری ها در حال نبرد هستند نصرت عطا بفرما

 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
شب وصل است و تبِ دلبری جانان است
ساغر وصل لبالب به لب مستان است

در نظر بازیشان اهل نظر حیران است
گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است

چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


الوداع-یا-حسین-1.jpg

دانلود مرثیه صوتی

دور حرم دویدم صفا و مروه دیدم (زمینه) (شب عاشورا)


http://aviny.com/Voice/images/ejra_01.gif

منبع:سایت شهید آوینی
 
  • Like
واکنش ها: s_aa

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
«یارب این بوی خوش از روضة جان می آید؟
یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید؟»

«یارب این نور صفات از چه مکان می آید؟»
«عجب این قهقهه از حورِ جنان می آید!»

یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

«چه سَماع است که جان رقص کنان» می آید؟
«چه صفیر است که دل بال زنان می آید؟»

چه پیامی است؟ چرا موج گمان می آید؟
چه شکار است؟ چرا بانگ کمان می آید؟

چه فضائی است؟ چرا تیر قضا پران است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

68-1.jpg
مرثیه صوتی
سایت شهید آوینی

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است (دودمه)(شب عاشورا محرم)


 
  • Like
واکنش ها: s_aa

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
این حسین است که عالم همه دیوانة اوست
او چو شمعی است که جانها همه پروانة اوست

شرف میکده از مستی پیمانة اوست
هر کجا خانه عشق است همه خانة اوست

حالیا خیمه گهش بزمگه رندان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

قل هوالله بزاید زلبش، رمز احد
لم یلد گوید و لم یولد و الله صمد

این تمنا ز احد در دل او رفته زحد:
می وصلی بچشان - تا در زندان ابد

بشکنم - از خم وحدت که چنین جوشان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع



9.jpg
دلم خیمه ماتم شده مولا (واحد سنگین - مطیعی)

منبع: سایت شهید آوینی​
 
  • Like
واکنش ها: s_aa

Similar threads

بالا