ღ خاطــ ـره نویــســ ـی روزانـه ღ

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ღ خاطــ ـره نویــســ ـی روزانـه ღ

یا الله :|

16/8/1394
7/11/2015

آقا من امروز داشتم گشت زنی میکردم تو باشگاه اتفاقی به چشمم به این تاپیک خورد تا حالا اینجارو ندیده بودم

از امروز تصمیم گرفتم بیام اینجا :دی

الان که دارم این مطلب رو مینویسم باشگاه خیلی رو مخمه :| نمیدونم مشکل از باشگاست یا سیستم خودم اما صفحه نوشتاری کامل برام لود نمیشه نه میتونم مطلب بذارم نه عکس

باشگاه هم خیلی یکنواخت شده

ی عده فقط تو بحثا شرکت میکنن

نه مطلب جدیدی هست نه پست جذابی !! نه تاپیک تولدی! نه صندلی داغی

تالار گفتگوی ازاد شده پر از تاپیک های دسته چندمی :|

تالار ادبیات هم شده پاتوق سربازان لشگر شکست خورده از عشق :دی

عجب جمله ی سنگینی گفتم

تالار های مهندسی هم که مثه
همیشه سوال و جواب و بحثای علمی ، برنامه ریزی کنکور و ...

از بچه ها هم هیشکی نیس سر به سرش بذاریم (کلا تفریح سالم من تو باشگاه همینه )

چند دیقه میام باشگاه مجبورم از اول تا اخرش خمیازه بکشم بعدش اف شم :|

این چند روزه اینقد بدنم درد داره که نگو دلم میخاد یکی بیاد با باتوم اینقد بزنه که خستگیام در برن :w25:

خوابم میاد :|

الان دارم آهنگ تیک تاک رو گوش میدم ” بزن رسما به چاک”

هوا ابریه صدای نم نم بارون میخوره به شیشه ، توی اتاقم دراز کشیدم هندزفری گوشامه

صدای مامانم میاد داره صدام میزنه حسش نیس برم بیرون :|

دستم راستم خواب رفته

شنبه -۱۶ آبان

17:20 ساعت
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک شنبه ۱۷ آبانماه 1394 _ 8 نوامبر 2015

یاالله :| دی

امروز ظهر مامانم دلمه پخته بود خیلی خوشمزه بود.

کلا من عاشق غذاهای مامانم : ) همیشه انگشتامم با غذاهاش میخورم :d

بعد ناهار مامان و بابا رفتن خونه یکی از فامیلها ... هوا هم مثه همیشه ابری اما ظهر ی کم افتاب در اومد خیلی هوا قشنگ شده بود

بعد از رفتن اونا ابجیم از سر کار زنگ زد گف ی جلسه کاری داره و امروز کمی دیر تر میاد خونه

هیچی از تنها بودن تو خونه و صدای ارامش و گوش کردن به عقربه های ساعت لذت بخش تر نیس

هوا ی کمی سرد شده :| منم رفتم ی پتو متکا اوردم و چسبیدم به بخاری دراز کشیدم و دارم براتون مینویسم

هیچ چیز اندازه خوردن نارنگی دلچسب تر نیس

فک کنم تا الان ۷-۸ تا خوردم :d کلی پوست پیشم جمع شده :دی

صدای باز شدن در به گوشم خورد... بالخره ابجیم رسید خونه صدای سرفه هاش از تا حیاط تا اینجا میاد

ی هفته س سرما خورده و هرچی دکتر رفته بی فایده بوده ...

الان حتما خیلی خسته س :heart:


برگرفته از کتاب زاخار نامه جلد 2 - صفحه ی 190

ساعت 16:25
 
آخرین ویرایش:

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سه شنبه ۱۹ ابان -۱۰ نوامبر ساعت ۳:۱۲ دقیقه نیمه شب

اینجا فک نکنم کسی بتونه بخابه :| بارون شدیدی که از دیشب شروع به باریدن کرده هنوز هم ادامه داره

رعد و برق شدید و بارش بارون که شدیدا به شیشه میخوره یک لحظه هم قط نمیشه


بقیه به جز من توی هال نشستن و مشغول صحبتن من توی اتاق خودم رفتم زیر پتو و دارم مینویسم حوصله ی بلند شدن ندارم

سیل دو هفته پیش دوباره داره تکرار میشه !

بارون هر لحظه بی رحم تر داره میباره و دقایقی بعد فرو کش میکنه

نمیدونم تا الان چند میلیمتر باریده اما خودمونو باید اماده اتفاقات فردا کنیم فردا صبح تو خبرها خواهید شنید که چه اتفاقی افتاده

بیچاره مردم

برای چند ثانیه فقط صدای تیک تاک ساعت به گوشم رسید

بارون ایستاد اما میدونم این پایان کار نیست

خوبه که وای فای قط نشده امشب


برگرفته از کتاب زاخار نامه جلد یک صفحه 438
 
آخرین ویرایش:

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز؟! مهم نیست چه روزیه.. چون خاطره ای که می نویسم مال امروز نیست.. مال هر روزه..
از اون شبی که شوک بزرگی مغزمو سولفاته کرد و چشام عین اعدامیا زد بیرون و یک هفته با قوی ترین خواب آورا نتونستم بخوابم و مدام مغزِ گنده ی پاشیده شدم مشغول فکر کردن بود و صداها و بوها و تصاویر عجیب و متفاوت شده بودن .. انگاری وارد یه بُعد دیگه دنیا شدم و نظاره گر دنیای قبلی.. اون هفته ای که یک پنجم وزنمو از دست دادم و تهش با یه هدف شوم تونستم از جام بلند شم..
آره از اون موقع من یه مُرده ی متحرکم که چشماش همیشه خدا نشتی داره و در عین حال به بهترین شکل ممکن ادای زنده ها رو در میاره و در رنج آورترین لحظاتش با احمقانه ترین طنزپردازی سیاهش موجبات قهقهه اطرافیانشو فراهم میکنه.. یه خیره دائم که تمام کارهای روزمره شو انجام میده و شادترین آهنگ ها رو گوش میده و میرقصه و میخنده و آواز میخونه و نقاشی میکشه و کتاب میخونه و فیلم میبینه و پیاده روی و معاشرت میکنه و توی همه اینها درد میکشه!
یه درد عظیم، یه شکنجه پایدار، یه رنج بی نهایت..
آره، امروز هم به شکلی سخت کاذب، سخت بیگانه سپری شد..
و به قول شاملو:
هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتنِ خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!


پ.ن : رزالی دلم تنگته و نمیدونم هنوز یزدی یا نه.. دیروز و پریروز اونجا بودم و به یادت
 
بالا