ღ خاطــ ـره نویــســ ـی روزانـه ღ

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام به همگی دوستان عزیزم


خاطره، یكی از انواع ادبی و شكلی از نوشتار است كه نویسنده در آن، خاطرات خود؛ یعنی، صحنه‌ها یا وقایعی را كه در زندگی‌اش روی داده و در آنها نقش داشته یا شاهدشان بوده است، شرح می‌دهد.

خاطره‌ نویسی یكی از عام‌ترین و صمیمانه‌ترین راه‌ها برای انتقال حس به وسیلة نوشتن است و هر كس می‌تواند با رعایت اصولی ساده و قواعدی محدود، به ساده‌ترین شكل، اتفاقات مهم زندگی خود را ثبت كند و خاطرات تلخ و شیرین زندگی همچون پیروزی‌ها و شكست‌ها، تجربیات تكرار ناشدنی، حوادث مهم و عواطف و احساسات را ماندگار كند.


خاطره نویسی صرفاً به قصد تفنن و سرگرمی نیست .ارزش خاطره فقط در یادآوری گذشته و لذت بردن یا ناراحت شدن از آن محدود نمی‌شود.

فوایدی که نوشتن خاطره دارد :

1. ثبت بهترین لحظه‌های زندگی
2. ثبت مسائل مهم اجتماعی برای آیندگان
3. بهره‌گیری از تجربه
4. افزایش قدرت دیدن و شنیدن
5. افزایش مهارت در نوشتن

:::::::::::::::::::::::::::::

اسپم توی این تاپیک ممنوعه . اگر نظر و یا پیشنهاد ادبی دارید ، به صورت پ . ن در آخر پستتون بنویسید .

از توهین ، ذکر مسایل سیاسی هم خودداری کنید .

لطفا فقط یک پست در روز بدید .

از قلم نترسید و شروع کنید . بسم الله ! :gol:
 

fgni

متخصص باغبانی
کاربر ممتاز
سلام دلم ميخواد يه خاطره تعريف كنم اما واقعا نميدونم موضوع چي باشه بعضي وقتا خاطراتي به ياد ادم مياد كه شايد فقط برا خودش جالب باشه و جذابيتي برا خواننده نداشته باشه گاهي خاطرات فقط خاطره هستند و هيچ پيامي هم تو خودشون ندارن يه وقتي هم ميبينيد خاطرتون جالب نيست اما خوب تعريف ميكنيد در هر حال اگه يادم بياد براتون تعريف ميكنم
 

eliot -esf

کاربر فعال مهندسی کشاورزی , گیاهپزشکی
کاربر ممتاز
من هم خاطرتاتم مینویسم ولی فقط بد هاشو !! یعنی وقتی حالم بد باشه و دلم گرفته باشه !! این کار باعث میشه که تمام اون چیز های بد فراموش کنم و به زندگی ادامه بدم !!!

حالا اینجا میتونیم خاطره هامون بگیم ؟؟!!
 

eliot -esf

کاربر فعال مهندسی کشاورزی , گیاهپزشکی
کاربر ممتاز
یکشنبه 24/مهر / 90 ساعت 7:20 صبح

یکشنبه از سرویس دانشگاه جا موندم !! بلد هم نبودم با تاکسی برم با اوتو بوس هم اگه میخواستم برم خیلی طول میکشید که برسم و مطمئنا تا اون موفع نصف کلاس میرفت و دیگه فرقی نمیکرد با نرفتنم !!!
حوصله خونه را هم نداشتم !! چون مطمئن بودم به محضی که برسم خونه کلی دعوا و نصحیحت میریخت روی سرم که الهام چند بار بهت گفتیم .... !! همین شد که تصمیم گرفتم برم تو کتابخونه پارک همون نزدیکی ها !!! خیلی خوشحال با اعتماد به نفس تمام رفتم کتابخونه و... !!یکدفعه شوکه شدم !! کلی پسر تو کتابخونه بود و اصلا اون روز نوبت پسر ها بود !! بدون کسی متوجه ضایع شدنم بشه اروم امدم بیرون روی یکی از صندلی های پارک شروع کردم به نوشتن !!!
حالا متنی که اون روز نوشتم و براتون میتایپم !!
جایی که هستم خیلی زیباست !! فقط ..
یکسری افکار و صحنه ها داره اذیتم میکنه !!
صحنه دیدن پدری که دست فرزند کوچولوش گرفته و داره میبره مدرسه شایدم مهد کودک !!
صحنه پیر مرد و پیر زنی که دارن تو پارک پیاده روی و ورزش میکنند !!
صحنه دانش آموزان و دانشجویانی که دارن میرن دنبال علم و تحصیل !!!
و صدای ماشین های اطراف !!!
همه همه اینها ؛ این نکته را یاد من میاره که من الاف وبیکار اینجا نشستم :redface:
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به نام تنها سنگ صبورم !

امروز 27 مهر ماه 90 !


خسته شدم ! ... حرف های مامان خیلی اذیتم میکنه . آروم صحبت میکرد ولی صداش مثل جیغ توی گوشم می پیچه . گوشم زنگ میزنه .

دوست دارم زودتر این مسائل تموم بشه . بابا که اصلا توی این کارا دخالت نمیکنه . حرفش همونه که قبلا میگفت :
-فعلا درستو بخون ! ... روی درست تمرکز کن ! ... وقت برای این کارا زیاده !

نمیدونم ! ...

شاید حق با بابا باشه ولی کاش مامان هم درک کنه . امیدوارم دیدار یه هفته ی دیگه مون ، بتونه مامان رو قانع کنه ولی اگر حق با مامان باشه چی ؟!

دیگه حس و حال درس خوندن هم ندارم . میخوام امسال کنکور ارشد امتحان ندم ولی می دونم سرسخت ترین مخالفم باباست !

چرا همیشه باید همون چیزی باشه که بزرگترا میخوان ؟! ... نه در مورد ازدواجم میتونم خودم تصمیم بگیرم نه در مورد درسم ...

صدای داریوش بیشتر اعصابمو خرد میکنه ! ... میزنم ترک بعدی و سعی میکنم بی خیال به آهنگ شادی که پخش میشه گوش کنم ...

کسی هست آغوشش را،
شانه هایش را
به من قرض بدهد .!
تا یک دل سیر گریه کنم؟!
بدون هیچ حرف و سوال و جواب و دلداری و نصیحتی؟


از فال حافظ هم می ترسم ...
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
خو ما نیز آمدیم تا خاطره ای بگماریم
باشد تا مورد پسند حق تعالی و دوستان قرار گیرد!

امروز 29 مهرماه 1390، اما من میخوام خاطره دیروزم رو بنگارم :D

امروز با داد مامان از خواب بیدار شدم! همینجوری میخوای صبح زود بیدار شی؟
ساعت 9 بود که پاشدم دیگه، رفتم صبحانه خوردم و بعدم یک دوش گرفتم:)

ساعت 10 رفتیم سراغ درس خوندن، آخه فردا آزمون دارم مثلا :cry:
ساعتای 12 بود که دیدم گوشیم زنگ میخوره، جواب دادم، دوستم بود گفتش: امتحان ساعت 4 افتاده ساعت 2! :eek:
بابا من هنوز میخواستم ساعت 2 بخونمش :( دیگه درسا رو گذاشتم کنار رفتم واسه امتحان خوندم

ساعتای 12:30 بود ناهار رو زود خوردم و نماز و پیش بسوی دانشگاه! :cool:
امتحان بد نبود، مثلا به قول خودش کاربردی سوال داده بود، منم واسش کاربردی جواب دادم :biggrin:
بعدشم که کلاس جامعه شناسی!! خدا رحم کرد خوابم نبردش، خودشم میگه من بلد نیستم درس بدماااا، باز میاد :mad:

بعد از کلاس با بدبختی تو این دانشگاه برهوت ماشین گیر اوردم و بعدشم رفتیم خانه :)
باز رفتم سراغ درس خوندن، یکمی درس خوندم دیدم چشمام دیگه باز نمیشه، رفتم خوابیدم و هنوز یک دقیقه نخوابیده بودم که مامان اومد
صدام زد پاشو بیا کمک کن میخوام پیتزا درست کنم، ای خدا من هنوز تازه خوابیدم :( ساعت رو نیگا کردم دیدم یک ساعت که خوابیدم :D
دیگه رفتیم با مامان یک پیتزا توووپ درست کردیم، بسی لذت بردیم :)
بعد شام نیز اومدم یکمی درس خوندم و بعدشم لالا! با فکر ازمون خوابیدن :cry: شبم بخیر :gol:
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به نام او !

امروز جمعه 29 مهرماه 90 !


روزها میگذرن ! ... تازه متوجه میشد زندگی اون چیزی که فکر میکردم ، نیست .

متوجه شدم که نمیتونی هر کسی رو که دوست داری کنار خودت داشته باشی و نگه داری ...

متوجه شدم که خیلی ها رو باید کنارت تحمل کنی و نمیتونی از خودت دور کنی ...

به قول مامان :
-تازه داری بزرگ میشی !

بعد از 22 سال زندگی ، تازه دارم بزرگ میشم ؟!
:surprised:



 

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
به نام او به یاد او توکل به نام اعظم او....
امروز شنبه 30 ام...!
خسته ام...واقعا نمیکشم..دورم پره از آدمایی که هیچ علاقه ای بهشون ندارم و ازم دورند همه ی اون آدم هایی که روزی دل بهشون بستم...
چرا تازگی ها همه چی اذیتم میکنه؟چرا در اوج خنده ام نیاز به گریه ی شدید دارم..
چرا هیچ کس نیست که بشه درد دل رو بهش گفت...
متنفرم از آدمایی که دور ورم هستن و ادای دوست داشتن در میارن...
از همه گذاشتم..
خدایا این تو و بندگان تو..من دیگر مرد این بازیچه نیستم.......:cry:
باز به خودت میرسم به تو که مایه ی آرامش جان منی....به توکل نام اعظمت...کمکم کن میان این همه بازیگر بنده ی خوبی باشم...:gol:
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز .. دقیق نمیدونم چندم ماهه ! مممم ... فکر میکنم 3 آبان .. آره ! باید سوم بوده باشه !! ..هرچند این تاریخ ها اهمیتی ندارن ..
نمیدونم از کجا بنویسم و چی بنویسم .. فقط اینو میدونم که میخوام بنویسم درحالی که .. نمیخوام !

امروزم یه روز بود مثل بقیه روزا ، مثل همه روزایی که بی تفاوت از کنار همه چی میگذریم .. مثل همه روزایی که با حس تازگی و کنجکاوی کودکانه مون خیلی فاصله داریم ..
مثل بقیه روزایی که یادمون میره زندگی کنیم ! یا حتی مثل روزایی که تمام سعیمون رو میکنیم زندگی کنیم ، اما نمیدونیم چطوری !

امشب یه چیز تازه رو تجربه کردم ! چیزی که سالها دنبالش بودم .. چیزی که برام مثل یک رویا ، ممممم... نه ! خود رویا بود !..
اما ..
اما ... اصلا رویایی نبود ! الان دقیقا نمیدونم چه حسی دارم ! سعی هم ندارم بدونم ! احساساتم خیلی پیچیده ان و متناقض و عجیب و جدید و پوچ !
خوب ! من بالاخره تجربه اش کردم ! میخوام خوشحال باشم .. ولی نیستم .. یه چیزی رو خوب میدونم ؛ خیلی تو ذوقم خورده .. باور کردنی نیست ..
شاید این اولین باره یه رویای من به وقوع می پیونده ، شایدم نه ، چون خیلی غیر منتظره اتفاق افتاد ، اینطور فکر میکنم .. فقط میدونم دنیا رو به دید مسخره نگاه میکنم .. نمیدونم تا کی ، ولی این حس الان منه ....


 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تقویم نشون میده 3 آبان ماهِ سال 90 ! :w01:

بالاخره امروز رفتم . از دو هفته پیش منتظر بودم . جالبــه که اونم هیچ کمکی نکرد . همون حرفای خودمو تکرار میکرد . بالاخره بعد از نیم ساعت ، در حالیکه خودمو سرزنش میکردم به خونه برگشتم .

دیگه حوصله ی این اداها رو ندارم . میزنم به بی خیالــی ! ... بذار هر چی می خواد بشه ، بشه دیگه ! ... وااااااااالا !


من که رفتار قبلیم پشیمون نیستم . اگر بازم همون اتفاق تکرار بشه ، بازم همون رفتار قبلی رو انجام میدم . مامان انگار متقاعد شده . خدا رو شکر ! ... دیگه منو به حال خودم میذارن ...

خدایا !
... دمت گرم !
 

forme1200

عضو جدید
امروز 8 آبان 1390

5 روز که پام توی گچه دیگه خسته شدم چجوری 3 هفته دیگه هم تحمل کنم
دلم میخواد برم دانشگاه وااااااااااااای خدا ترم آخرمه

مطمئنم قسمت بوده یه ذره هم میتونم درک کنم چرا
ولی..................

باشه همچنان صبر میکنم خداجونم
 

Viniz

اخراجی موقت
forme1200 جان من هم از کنار حرم حضرت رضا دعا میکنم که زودتر خوب بشی :smile:
 

Viniz

اخراجی موقت
امروز ، ....
یادم نیست چندم بود
حتی نمیدونم چند شنبه بود
ساعت 11 ظهر با صدای برادر کوچکترم بیدار شدم
عین همیشه روش غریدم شدم علی بهانه گیر
بعد دوباره سرمو گذاشتم روی بالشت و انگار که خوابیدم
ساعت 12 از جام بلند شدم تازه کابوس هام شروع شده بود
باز هم یک روز دیگه و باز هم تکرار ، تکرار ، تکرار ......


پ ن : خیلی دلم گرفته 
 

eliot -esf

کاربر فعال مهندسی کشاورزی , گیاهپزشکی
کاربر ممتاز
امروز یکشنبه !! 13 اذر 90
دوست هام امدن خونمون برای اتاله کردن حشرهامون !!
خیلی خوش گذشت !! یاد روز های اول اتاله کردن حشرمون افتادیم که با دستکشو تازه چندشمون میشد !! اما امروز خودمون دیگه بخیال !!

اونقدر که با دست های حشره ایمون میوه و ناهار هم خوردیم !!

اگه مردم وصیت میکنم !! اسم منو از باشگاه حذف نکنین بگذارین باشه برای یادگاری !! دی :
 

RoyaL3

اخراجی موقت
من هر شب مینویسم
نمیشه اینجا نوشت،خصوصی هستش،دارم مینویسم که یه روزی که ازدواج کردم بدم همسر و بچه هام بخونن ببینن چه زندگی اسف باری داشتم من
 

forme1200

عضو جدید
17 آذر 1390
قربونت برم امام حسین

باز دوباره همه ذهنمو درگیر خودش کرده، اونم نزدیک امتحانا
خدایا کمکم کن دیگه فکر نکنم بهش( میدونم نمیشه)
یعنی دل به دل راه داره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز 18 آذر 90 !


کلاس دیروز کنسل شده بود ولی کسی به من اطلاع نداده بود . اینو دیگه خودم نمیگم ، بقیه هم متوجه شدن که فقط وقتی کارشون پیشم لنگ باشه ، طرفم میان !ذلیل شده ها ! :D

با صفا که اونم از کنسل شدن کلاس بی خبر بود ، نشستیم توی محوطه تا عصر :D موقع برگشتن به خونه هم یه سر رفتم پاساژ آریا :lol:

آموزش هم از کنسل شدن کلاس بی خبر بود
این دیگه نوبره والّا !

وقتی فکرشو میکنم اعصابم خورد میشه . می دیدم که خبری ازشون نیست


کم کم دارم می فهمم که همیشه توقعم از آدما زیاد بوده ! ... اینو باید زودتر می فهمیدم که توی رابطه هام انقدر حساس نباشم . بعدش خودم اذیت میشم دیگه ! :weirdsmiley:

خیلی درس دارم ولی چند روزیه از هر چی کتابه حالم بهم میخوره
 

parastoo kh

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اینجا رو تازه دیدم منم دستی تو خاطره نویسی دارم
امروز90/9/18
صبح با کابوس هایی که میدیدم از خواب بیدار شدم به حساب اینکه خواب زن چپه یه لبخند زدم
رفتم بساط صبحوونه رو اماده کردم بعد صدا زدم مامااااااااااااااااانننننننننن
جواب اس ام اس دیشب رو دادم نمیدونم چه اصراری داره اقا من تنهایی رو دوست دارم دیگه پیر شدم واسه عشقو عاشقی
صدایی ایفون امد اجی بود در باز کردم گفت لباساتو بپوش بریم پارک چوبی افتاب امروز خیلی داغ بود ولی جاتون خالی........
امدم خونه بازم تنهایی سر سفره بودم بغضم گرفت چرا مامان خوابشو بیشتر از من دوست داره غذامو دست نخورده گذاشتم
بلاخره قانع شد و بیخیال من شد خدا جون من نمیخوام دلشو بشکنم خودت از دلم خبر داری تازه رسیدم به عشق تو به عشق خودم .......
 

forme1200

عضو جدید
امروز 19 آذر 1390
همه کارم شده شوخی و خنده های الکی
یکی نیست بهم بگه چته چرا اینقدر چرت و پرت میگی چرا هی اسمشو میاری و یه جمله میگی با لحنی که همه فک کنن شوخیه
وقتی مامان بهم گفت بعضی از آدما حرفای جدیشون رو تو شوخیهاشون میزنن حالمو گرفت
خوب پس چی کار کنم
اسمش شده ملکه ذهنم، نه،
پادشاه ذهنم!
ولی احساسم بهم دروغ نمیگه مطمئنم
دل به دل راه داره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 

forme1200

عضو جدید
2 دی 1390
امروز آخرین روز دانشگاه بود
اگه خدا بخواد 26 دی هم آخرین امتحانم رو میدم .............
بدجور استرس دارم نکنه خدای نکرده یکی از درسام بیافتم
خسته شدم دیگه
هیچ کی نمیفهمه
چرااااااااااااااااااااااا
میدونم دارم ناشکری میکنم خدایا منو ببخش
دیروز خصوصیات مردای اردیبهشتی رو خوندم ( مگه مهمه برات!)
نه

آره
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز روزیه که باز هوس نوشتن به سرم زده ..!
چند روزی هست ذهنم درگیر تجربه هاس.. عجیبه ، هرچقدر بزرگتر میشم تجربیاتم سریعتر پیش میرن !
یه چیزو کشف کردم : یه تجربه توی شرایط متفاوت ، طعم متفاوتی داره !
خیلی جالب بود برام ...
 

forme1200

عضو جدید
امروز 14 دی 1390

وااااااااااااااااااااااااای چقدر عجله دارن این روزا خیلی دارن زود میگذرن! قدیما اینجوری نبودا

الان تقریبا شنگولم به چند دلیل
1. مهمتر از همه درسی رو که تقریبا مطمئن بودم میافتم پاس شدم خدا رو شکر سر مرز هم پاس شده یه جورایی خدایی بود
2. بعد از تقریبا 4 روز اینترنتم وصل شده
3. 3 روز که مهمون داریم و از زندگی یه نواخت راحت شدم
4. امتحان سخته رو دادم
5. تا 20 آذر امتحان ندارم
6. دیشب یه خواب خوب دیدم:redface:
چقدر دلیل داشتم برا شنگولیییییییییییییییییییییی;)
خدا جونم شکرت:gol:
 
آخرین ویرایش:

eliot -esf

کاربر فعال مهندسی کشاورزی , گیاهپزشکی
کاربر ممتاز
امروز !! نیدونم چندمه دقیاقا !! فقط میدونم تو ماه دی هستیم !!
خواهرم فردا امتحان داره !!
بهش قول دادم بیدار باشم 2:30 صداش کنم !! اما خودم دارم از خستگس میمیرم !! کاش زود تر 2 :30 بشه !!!
 

forme1200

عضو جدید
21 دی 1390
وااااااااااااااای چه زود میگذره انگار همین دیشب شب یلدا بود:(
مامان میگه خدا رو شکر کن روزا برات زود میگذرن خدا نخواد یه مشکلی برای آدم پیش بیاد یا یه اتفاق بد اون موقع فکر میکنی زمان وایساده !
خدایا شکرت:smile:
یه حس خاصی دارم
دوشنبه آخرین امتحانمو میدم یعنی خداحافظ دوره کارشناسی
اصلا ناراحت نیستم داره تموم میشه ولی......
چقدر فکرم مشغوووله اه....
نمیخوام بگم خسته شدم ولی خسته شدم
مث همیشه چرت و پرت میگم، میدونم:razz:
 

solar flare

مدیر بازنشسته
امروز دوباره زندگیم آوار شده رو سرم
از صبح که بیدار شدم طبق معمول همیشه باید میرفتم نون میگرفتم
خواهرم زنگ زده که اگه بیرونی من از امتحان در اومدم بیا دنبالم
با سرفه های خشکی که یادگاری سرماخوردگی 3 روز پیشه بلند میشم صورتمو آب میزنم لباس می پوشم حس میکنم دوباره امروز نحسه برام یه آیه الکرسی میخونم استارت میزنم به ماشین راه می افتم
خواهرمو برمی دارم جلوی نون سنگکی که ترمز کردم دیدم 20 نفر تو صف هستن من با این اوضاع سرفه هام تو صف اذیت میشم
اومدم چندجا سر زدم بالاخره یه نون گیر آوردم رفتم خونه
بعد از صبونه فکر کردم ماشین نه گاز داره نه بنزین باید میرفتم صف گاز . اون روز که میخواستم خارج از شهر برم صف گاز تصادف کردم یه جایی داخل شهر سراغ داشتم رفتم دیدم خرابه
تا بیام خودمو برسونم پمپ بنزین بدبختی من ماشین بنزین تموم کرد مجبور شدم یه کم راهم تا پمپ ماشینو هل بدم که چادرم موند زیر پام کم مونده بود با کله برم تو زمین بنزینو زدم
یه جا پمپ گاز پیدا کرم گاز زدم
مامانو بردم تو این ترافیک بازار
ظهر دیگه جنازمو انداختم خونه
از وقتی هم اومدم خونه احساس بدبختی میکنم
موهای شقیقه ام سفید شدن
 

nastaran-20

عضو جدید
کاربر ممتاز
1

1

امروز 21 دی 90
چقدر امروز سخت گذشت
پر از درد
خودمو به زور تا ظهر خواب نگه داشتم و بعد کم کم حاظر شدم رفتم دانشگاه نمیدونم چرا رفتم ولی نمیخواستم بمونم خونه
آرشیو برداشتم تا کارا رو تو آتلیه بکشم ولی وقتی رسیدم آتلیه ها پر بود منم رفتم تو لابی نشستم
بی دلیل و بدون هدف فقط نشستم
یکی از بچه ها اومد
حالمو دید و گفت بیا بریم آب هویج بخوریم رفتیم ولی برامون کوفت شد آخه نمیدونم چرا دوباره این قلب وامونده شروع کرد به درد گرفتن
نفسم در نمی اومد چشام سیاهی رفت و دیگه نفهمیدم
چشامو باز کردم
بیچاره داشت از نگرانی میمرد کمکم کرد رفتیم تو ماشینش تا یه کم حالم بهتر شه
3تا قرص پشت هم خوردم ولی انگار نه انگار یهو نفهمیدم چی شد خوابم برد
ولی وقتی چشامو باز کردم چشمتون روز بد نبینه یه آقا پلیسه کنار در ماشین بود خانوم و آقا چه نسبتی با هم دارید
حالا یکی بیاد اینا رو حالی کنه که فقط همکلاسیمه
دوباره حالم بد شد
خلاصه آقا پلیسه هم فهمید واقعا حالم بده و گذاشت بریم
چه روز بدی بود
ولی باز شکرت خدا
 

nastaran-20

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز 22 دی 90
روز بدی نبود خوبم نبود
از صب خونه بودم دم غروب رفتم یه کم با ماشین دور زدم و تا جاییی که راه داشت سرعت رفتم البته تو یه جای خلوت
من عاشق سرعتم
میخواستم برم رشت ولی نشد
حوصله هیچ کاری رو ندارم
امتحانام دارن شروع میشن و من هیچی نخوندم
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اونقدر غرق دردهام هستم که اصلا نميدون چند شنبه و چه روزيه!
اين روزا برام خيلي سخت ميگذره فهميدن بعضي واقعيت ها و باور نکردن اونها عذاب اورند وقتي حس کني کسي که شده بود همه ئ وجودت الان بود و نبودت انگار براش فرقي نداره با تمام وجود درد رو توي قلبت حس ميکني.
خدا واقعا خسته ام از دنيات.......
ديگه اين روزا برام هيچ چيز خاطره نيست دارم خاطرات گذشته رو مرور ميکنم و به حال دل ساده ام افسوس ميخورم.
 

forme1200

عضو جدید
27 دی 1390
دیروز آخرین امتحانمودادم امروزم نمرش رو سایت بود!
یعنی تموم شد!
دانشگاه بی دانشگاه!
داداشی امروز بهم گفت امتحانات تموم شد؟ گفتم آره گف حالا میخوای چی کار کنی الافی نه:(
نمیدونم چرا یهو برگشتم گفتم هنوز پروژم مونده تموم نشده!
نمیخواستم ادامه بده

هنوز کمرم درد میکنه مامان امروز 30 کیلو سبزی گرفته بود برا قرمه سبزی یکشنبه که سفره امام حسن داریم تو خونمون ولی مهم نیست هنوز بسته بندی آجیلامونم توم نشده صبح 3 ساعتی با آجی داشتیم میپیچیدیما ولی فقط 122 تا شد!!!!

یا امام حسن چی بگم واسطه بشی تا حاجتمو بگیرم:cry:
 
بالا