ღღ ...هدیه...ღღ

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با درود و تشکر فراوان از همراهی دوستان نازنینم:

موضوع مشاعره:
هدیه


بنفشه زی تو فرستادم و خجل ماندم
که گل کسی نفرستد به هدیه زی گلشن
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
با درود و تشکر فراوان از همراهی دوستان نازنینم:

موضوع مشاعره:
هدیه


بنفشه زی تو فرستادم و خجل ماندم
که گل کسی نفرستد به هدیه زی گلشن

تنها نه حسرتم غم هجران یار بود
از روزگار سفله دو چندان کشیده ام

بس در خیال هدیه فرستاده ام به تو
بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم
نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
این غم انگیز ترین شعر جهان خواهد شد...

شاعری هدیه به ما دارد ومعشوقی، نه...!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
طیره از آنی که دل پای سریر تو را
هدیه به جز سر نیافت، تحفه به جز جان نداشت

آنچه ز سودای تو در دل خاقانی است
نیست به عالم سری کو پی تو آن نداشت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد








دوست دارم روز و شب ازحق تمنایت کنم... تا که دل را بسته بر زلف چلیپایت کنم


دوست دارم خانه خانه دره دره کو به کو... آنقدر گردم به دنبالت که پیدایت کنم


دوست دارم شمع گردی تا که من پروانه وار... تا نفس دارم طواف روی زیبایت کنم


دوست دارم پای تا سر چشم گردد پیکرم ...تا به سیری دیده را محو تماشایت کنم


دوست دارم زنده باشم تا ببینم روی تو... تا به جای هدیه جان خویش اهدایت کنم
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد
رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دار
سر من مست جمالت دل من دام خیالت
گهر دیده نثار کف دریای تو دارد
ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم
که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد
غلطم گر چه خیالت به خیالات نماند
همه خوبی و ملاحت ز عطاهای تو دارد
گل صدبرگ به پیش تو فروریخت ز خجلت
که گمان برد که او هم رخ رعنای تو دارد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفتمش‌هنگام‌وصل است ای بت‌فرخار، گفت‌:
باش اکنون تا برآید، گفتم‌: ازگل خار، گفت‌:

جانت اندر هجر، گفتم‌: جان پی ایثار تست
گرچه هست این هدیه در نزد تو بی‌مقدار، گفت‌:

عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست‌؟
گفتم‌: از جور تو معشوق جفاکردار، گفت‌:

عاشقان را رنج باید بردگفتم‌: رنج عشق‌؟
گفت‌: از آن دشوارتر، گفتم‌: فراق یار؟ گفت

آنچه سوزد جان عاشق‌، گفتمش جور رقیب‌؟
گفت‌: نی‌، گفتم‌: نگاه یار با اغیار؟ گفت‌:

آری‌، آری‌، گفتم‌: از اغیار نتوان بست چشم
گاه گاهی گوشهٔ چشمی به ما می‌دار گفت‌:

چشم مست ما تو را هم ساغری برکف نهاد؟
گفتم‌: از میخانه کس بیرون رود هشیار؟ گفت‌:

ناوک دلدوز ما را شد دلت آماجگاه‌؟
گفتمش جانا مرا نبود دلی درکار، گفت‌:

دل ببردند ازکفت‌؟ گفتم‌: بلی گفت‌:‌این جفا
ازکه سر زد؟ گفتم‌: از آن طرهٔ طرار، گفت‌:

روی دل در پردهٔ حسرت چه پوشی غنچه‌وار
گفتم‌: از درد فراق آن گل رخسار، گفت‌:

گفتهٔ دلدار گشت آیین گفتار «‌بهار»
گفتمش آیین جان است آنچه را دلدار گفت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفت بادست گر در او بوییست
هدیه تو بود که گلزاری

گفت جامست گر بر او نوریست
از رخ تو بود که انواری

مشک بربند کوزه‌ها پر شد
مشک هم می‌درد ز بسیاری


مولانا
 

indra.plant

عضو جدید
جانی ست مرا هدیه، منمای چنان رویم

کاندازه من نبود تعظیم جمال تو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بیا ای رونق گلزار از این سو
از آن شکر یکی قنطار از این سو

یکی بوسه قضاگردان جانت
از آن دو لعل شکربار از این سو

از آن روزن فروکن سر چو مهتاب
وزان گلشن یکی گلزار از این سو

کباب و می از این سو دود از آن سو
درخت خار از آن سو یار از این سو

تعب تن راست لایق راح دل را
منه رنج تن سگسار از این سو

سلیمانا سوی بلقیس بگذر
که آمد هدهد طیار از این سو

به منقارش یکی پرنور نامه
نموده صد هزار اسرار از این سو

مخور تنها که تنها خوش نباشد
یکی ساغر از آن خمار از این سو

بدن تنهاخور آمد روح مؤثر
که جان هدیه کند ایثار از این سو

سقاهم می‌دهد ساغر پیاپی
به تو ای ساقی ابرار از این سو

به هر دو دست گیرش تا نریزی
قدح پر است هین هشدار از این سو

بیا که خرقه‌ها جمله گرو شد
ز تو ای شاه خوش دستار از این سو

برهنه شو ز حرف و بحر در رو
چو بانگ بحر دان گفتار از این سو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را
جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را

گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم
نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را

زلف چون پرچین کند خواری نماید مشک را
غمزه چون بر هم زند قیمت فزاید نیل را

چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش
چون شه و فرزین نباشد خاک بر سر فیل را

از دو چشمش تیز گردد ساحری ابلیس را
وز لبانش کند گردد تیغ عزراییل را

گر چه زمزم را پدید آورد هم نامش به پای
او به مویی هم روان کرد از دو چشمم نیل را

جان و دل کردم فدای خاکپایش بهر آنک
از برای کعبه چاکر بود باید میل را

آب خورشید و مه اکنون برده شد کو بر فروخت
در خم زلف از برای عاشقان قندیل را

ای سنایی گر هوای خوبرویان می‌کنی
از نخستت ساخت باید دبه و زنبیل را
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
هدیه

هدیه

.

این هدیه را اگر نپذیری کجا برم
جان است جان! اگر تو نگیری کجا برم

یار عزیز! یوسف من کم تحمل است
این برده را برای اسیری کجا برم

بخت مرا سیاه چو گیسوی خود مخواه
موی سفید را سر پیری کجا برم

ای قلب زخم خورده ی بیمار، من تو را
گر پیش پای دوست نمیری کجا برم

جان هدیه ای است پیشکش آورده از خودت
این هدیه را اگر نپذیری کجا برم

فاضل نظری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جان مرا هدیه کرد بوی سر زلف یار
از نفحات ربیع در حرکات صبا

گفتم ز اسرار باغ هیچ شنیدی بگوی
گفت دل بلبل است در کف گل مبتلا

گفتم کامروز کیست تازه سخن در جهان
گفت که خاقانی است بلبل باغ ثنا


 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani ღღ. ..پروانه...ღღ وصف نامه 30
naghmeirani ღღ ..من..ღღ وصف نامه 44

Similar threads

بالا