این نامه را وقتی که میخوانی
دیگر کسی در انتظارت نیست
دیگر کسی دلخوش به امّیدِ
صدسال های آزگارت نیست
مضراب سنتورم شکست از بس
پر شور با او گفتگو کردم
اینجا نبودی و تو را هرشب
در بین نُت ها جستجو کردم...
عطر بهار نارنج...
از فنجان تو، بیرون می زند!
و صبح...
از لابه لای پرده
سر می زند کنار دلتنگی اتاق!
آفتاب که داغ می شود،
با خنده ای شیرین
عشق را،
با فنجانت سر می کشم ...
هر آرزویی برای خودم داشتم
به تو مربوط میشود؛
دلخوشیام
سلامتیام
آرامشم!..
میدانی، تمام اینها با بود تو
برآورده میشود
پس تنها یک آرزو برایم باقی میماند؛
«بودنت»