پدر •••♡

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
به ياد پدرم

پاييز مي‌رسد...
پاييز باشکوه و دل‌انگيز مي‌رسد
اين آسمان دوباره پر از زاغ مي شود
قلبم ز داغ لاله رخي، داغ مي‌شود
چشمم، به قاب عکس تو زنجير مي‌شود
باز اين هوا به ياد تو دلگير مي‌شود

در کوچه‌ها دوباره دوان کودکان شاد
در خانه‌ها دوباره پزان شلغم سپيد
در دشت‌ها دوباره روان سيل بي‌شکيب
از آسمان ستاره سرازير مي‌شود

من خسته،... نااميد،... پريشان و بي‌رمق
سر را ميان حلقه دستان فشرده...منگ
بغضم ميان سينه نفس‌گير مي‌شود

از ياد من نمي‌روي اي نازنين پدر
هر چند زندگي زبر و زير مي شود
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
بر سره خاك پدر دختركي
صورت و سينه به ناخن مي خست

كه نه پيوند و نه مادر دارم
کاش روحم به پدر مي‌پيوست

گريه‌ام بهر پدر نيست که او
مرد و از رنج تهيدستي رست

زان کنم گريه که اندريم بخت
دام بر هر طرف انداخت گسست

شصت سال آفت اين دريا ديد
هيچ ماهيش نيفتاد به شست

پدرم مرد ز بي دارويي
وندرين کوي، سه داروگر هست

دل مسکينم از اين غم بگداخت
که طبيبش ببالين ننشست

سوي همسايه پي نان رفتم
تا مرا ديد، در خانه ببست

همه ديدند که افتاده ز پاي
ليک روزي نگرفتندش دست

آب دادم بپدر چون نان خواست
ديشب از ديده‌ي من آتش جست

هم قبا داشت ثريا، هم کفش
دل من بود که ايام شکست

اينهمه بخل چرا کرد، مگر
من چه ميخواستم از گيتي پست

سيم و زر بود، خدائي گر بود
آه از اين آدمي ديو پرست


"پروين اعتصامي "
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
نوشتن از كسي كه نمي دانم از بزرگي اش بنويسم
يا مردانگي، سخاوت، سكوت، مهرباني و... بسيار سخت است

آری نوشتن از پدر

واژهایي كه شايد در كلام کوچک است اما در معنا دريايي عظيم
قطره اي از بحر دل اوست.
صداي گام هاي خسته در هر غروب و شب هنگام شما را به ياد كدام لحظات زندگيتان مي اندازد؟
پدر مي آيد با گام هاي محكم تا استحكام را به ياد در و ديوار و ساكنان خانه بياندازد
روزگاري پدر ساعاتي كوتاه را به كسب و كار مي پرداخت و چرخ زندگي مي گشت
اما اين روزها وقتي آفتاب بر كوه بوسه مي زند پدر مي رود،
شايد بتواند زماني كه آفتاب بر چهره ي خاك بوسه ي خداحافظي مي زند
چرخ را به گونه اي چرخانده باشد....
وقتي اولين نگاهمان را بر زندگي گشوديم
سنگيني چرخ را بر دوش او گذاشتيم و
او پدر شد
روزها گذشت و اولين روزها دستانمان را در دستانش گذاشتيم
با هم تاتي تاتي كنان اتاق كوچك را پيموديم
و او به عشق گام هاي كوچك ما سخت تر چرخ را هل مي داد
اولين بابا گفتن او را به عرش عالي برد و حالا پدر،بابا بود و بابا،پدر
نمي دانم دستان كوچكتان را ميان دستان بزرگش بياد داريد
بزرگترين دستاني كه مي شناختيد و به سختي يك انگشت او را ميان دستتان جاي مي داديد
و در كنارش مي دويديد تا هم گامش شويد؟
قوي ترين كسي كه مي شناختيد پدر بود

بهترين حامي تان پدر بود.
كسي كه با دستان پر به خانه مي آيد
باخنده اي بر لب و كوله بار خستگي بر دوش
تا به امروز انديشيده ايد كه چرا پدر گاهي نشسته
و تكيه داده بر ديوار به خواب مي رود؟ از خوشي؟
اولين روز مدرسه همه و همه اولين ها
دستانت كه بزرگ و بزرگتر شد
به جاي بوسه بر دستانش چه كردي؟
و حالا تو محكم و سنگين قدم بر مي داری

انگار از روز اول اينگونه قدم بر مي داشتي
انگار باد.... ياد آن روزها را با خود برده است!
امروز و هر روز روز پدر است. چرا كه او هر روز پدر است.
هر روز محكم و خسته چرخ را مي گرداند.دستان او هنوز بزرگ است
اما تو ديگر مسخ دستان خودت هستي

ولي پدر از تو نه دستان بزرگت را مي خواهد و نه گام هاي استوارت را
زيرا بزرگي دستان و گام هاي استوار و دل شادت آرزويش بوده

و دل خوشي روزهاي سختي اش.
او از تو لبخند محبت آميزي
به سپاس همه ي آن روزها و شبها مي خواهد.
پس لبخندت را از او دريغ مدار
و بدان دستانت هنوز كوچك است و تجربه اي ندارد
اميد و اعتبارت به اعتبار اوست...
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
پدر
اگر بروي همه چيز معناي خود را از دست مي دهد
و آسمان تيره قلبم هرگز روشن نخواهد شد .
وقتي به چهره ات خيره مي شوم كوهها را در ذهن مي آورم
كه سمبل مقاومت توست ،
اگر بروي همه چيز معناي خود را از دست خواهد داد ......
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغ‍‍ــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترا من چشم در راهم شباهنکام
که میگیرند در شاخ «تلاجن*» سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛
ترا من چشم در راهم.

شباهنگام، در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛
ترا من چشم در راهم
 

B@CHE +

عضو جدید
مي شه از نگاه تو آبي آسمونو ديد
مي شه با دستاي تو به ستاره ها رسيد
مي شه از لباي تو حرفاي تازه شنيد
توي دشت قصه هات مثل بچه ها دويد

آره مي شه از تو گفت
جون به حرف تو سپرد
توي زندون چشات
ديگه راحت شد و مرد

اگه غم هاي منو مثل شبام خواب کني
حوض ماهي مردمو تيغ مهتاب کني
گوشه ي آواز بشي تو غربت ترانه هام
رنگ لبخند بزني جاي اشک رو گونه هام

آره مي شه از تو گفت
جون به حرف تو سپرد
توي زندون چشات
ديگه راحت شد و مرد
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پـــــــدر تکیه گاه من!( برای پدرت بنویس)

پـــــــدر تکیه گاه من!( برای پدرت بنویس)

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من
از ندانستن من، دزد قضا آگه بود
چو تو را برد، بخندید به نادانی من
آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت
کاش میخورد غم بی‌سر و سامانی من
بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم، ای دیده‌ی نورانی من
بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند
قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من
صفحه‌ی روی ز انظار، نهان میدارم
تا نخوانند بپر این صفحه، پریشانی من
دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است
چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من
عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری
غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من
گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
من که قدر گهر پاک تو میدانستم
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من
من که آب تو ز سرچشمه‌ی دل میدادم
آب و رنگت چه شد، ای لاله‌ی نعمانی من
من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش نداری به نوا خوانی من
گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من!
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
پـــــدر...

پـــــدر...

سلام پدر. چندیست که تو را ندیدم...

چقدر دلم هوایت را کرده. چقدر دوست دارم دوباره آن چشمان مردانه و زيبايت را ببینم و لحظه ای آرامش را احساس کنم...

چقدر دلم می خواهد دوباره با دست هایه خسته ات دستی بر سرم بکشی و تا لحظه ای محبت پدرانه ات را احساس کنم...


چقدر دلم می خواست درد امروزم را برایت بگویم تا تو هم با همان تدبیر پدرانه ات تسکینم دهی

کاش دوباره می توانستم تو را با شکوهه مردانه ات ببینم
شکوهی که حتی غبار زمان که بر سیمایت نقش بسته هم ذره ای از آن را کم نکرد
افسوس که دست زمانه مرا از داشتنت محروم کرد...

اکنون که به تو فکر می کنم به تمام از خود گذشتگی هایه پدرانه و مردانه ات غبطه می خورم
و چه غریبند فدا کاریهایت
و می فهمم چه بسیارند پدرانی مانند تو.
پدر...

چه واژهء عجیبی،ولی بسیار آشنا
چرا هیچ کس به زیبایی هایه یک پدر پی نبرد. چرا؟

تو به وسعت یک عمر از خودت گذشتی ولی کسی به آن پی نبرد...
وقتی مادری در آرامش به فرزندش غذا میداد تو برای همان غذا با یک دنیا جنگیده بودی ولی کسی به آن پی نبرد...
وقتی یک خوانواده در آرامش خوابیده بودند تو برای آن آرامش سال ها تلاش کرده بودی ولی کسی به آن پی نبرد...
وقتی همه به مادرشان کادو هایه چنینو چنانی می دادند تو برایه روزت به یک تبریکی که شاید هم نصیبت نمی شد راضی بودی ولی کسی به آن پی نبرد...
وقتی هیچ زنی حاظر نبود حتی برای خودش دست به هر کار و شغلی بزتد تو برای راحتی خانواده و حتی جامعه دست به هر شغلی زدی ولی کسی به آن پی نبرد
.
.
.
و هزاران فدا کاری مردانه دیگری که کسی به آن پی نبرد...
تو حتی بابت این همه مهربانیت هیچ توقعی نداشتی اما هیچ کس حتی به این هم پی نبرد...
چقدر کلمه ها در مقابل عظمت تو کوچکند
چقدر کلمه ها در مقابلت حقیر و نا توانند
و چه با شکوه است نامت
پدر
اسمی که برازنده توست
با صلابتی مردانه
مردی از جنس خدا
اسمی به تمام وسعت آرامش...
مردی که از امروزش گذشت تا ما را به فردا برساند...
.
.
.

پدر. هیچگاه فراموشت نخواهم کرد.


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
از پدر مینویسم
پدری که
کمتر از ان سخن میگویند
از پدر مینویسم
پدری که
وقتی میشود به ان تکیه کرد
ولی خودش به هیچ کس تکیه نمیکند در لحظات سختی
از پدر میگویم که
همیشه بخاطر اینکه
کمتر حضور دارد
دیده میشود
و کمتر از او قدر دانی میشود

همینجا از تمام پدران قدردانی میکنم
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
پــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــدر^_^

پــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــدر^_^

خداوندا بابت تمام نعمت هاییت شکر بابت هرچه که به ما عطا کردی و هرچه که دانستی در اون حکمتی هست و از ما دریغ کردی شکر
بابت اینکه شادی مارا در مخلوقات خودت و کارهایشون گذاشتی شکر
خداوندا از تو درخواست دارم که هیچ وقت نسل همچین دلقک هایی رو از بین نبری تا همیشه به شادی زندگی بگذرانیم
پِـــدر..

هَمــون کسیست که
لـــَرزش دَستِش



دیگـــه چیــزی ازچـای توی استکــان باقی نگذاشتـه



ولی بهت میگه به من تِکیـــه کُــن



وتو انگــارکوه را پُشتت داری
 

maryam**n

عضو جدید
اندیشه خداوند بالاتر از فکر کوتاه ماست...
به اندیشه قشنگ خدا می سپارمت...
 

maryam**n

عضو جدید
پدر

پدر

پدرم

بدون تو زندگیم سخت میگذره... با اینکه انگار همه چیز دارم... اما وقتی نیستی هیچی ندارم...

هر لحظه بغضم میترکه... نمیدونم امروز که تو جاده یک ساعت گریه کردم و صدات زدم اینو حس کردی یا نه...

زندگی بدون تو کم مونده که نابودم کنه...

کاش بودی و دستامو می گرفتی تا با تو قوی و محکم می شدم...

 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
پدرم در همه خاطره‌هایم پیداست‌
پدرم یک غزل خسته ولی پر معناست‌

پدرم خسته نباشی‌، پدر محبوبم‌
بوسه بر تاول دست تو، پدر جان زیباست‌


{ رقیه هاشمی }
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دختـــــــر که باشی .. میدونی و میفهمی
تنها رفیقت .. تنها حامیت .. دلسوزت
و تنها کسی ک دستش ، آغوشش بوی امنیت میده پدرته



 

sabahat

عضو جدید
کاربر ممتاز
همیشه پدرم و ارش کمانگیر می دونستم و از اونم بالاتر....

نه اون فرهاد بود ولی عاشقتر....

نه پدر من رستم بود اما دلسوزتر....

پدر من فقط پدر من است.... روزت مبارک
 

sabahat

عضو جدید
کاربر ممتاز
به دختر من گیر ندید... بذارید هر طور میخواد لباس بپوشه هر جا میخواد بره......

بذارید مثل نور گردش کنه..... بذارید خیلی لذت ببره....

اون دختره منه.....(همچین بابایی دارمااااااااااا)


دستانت رو می بوسم.... روزت عزیزو گرامی و سایه ات مستدام...
:heart:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من هیچ وقت نمی تونم مث بابام باشم .... می دونی چرا ؟
چون وقتی اولین بار زیر ِ ظل ِ آفتاب داشتم کار می کردم
همه ی حقوقم رو واسه خودم خرج کردم ..
طوری خرج کردم انگار همه ی دنیا حول من می چرخه
اما بابام دقیقا واسه من چیزایی رو می خرید که خودش اصلا نه قبولش داشت
نه باهاش بچگی کرده بود ... اما واسه دل من می خرید
خیلی سخته پای یه چیزی پول بدی که اصلا قبولش نداری
من نمیتونم مث بابام باشم ...
چون وقتی پسرخاله کوچیکم تو روم وای میسه انگار تموم دنیا منو انکار کرده
همچین بهش چپ نگاه می کنم که تا جا دارم خالی شم ...
ولی وقتی اولین بار تو رو پدرم وایسادم زد پشتم و با خنده گفت
ایشالله که بتونی تو روی همه به همین قدرت وایسی ........
من نمیذارم کسی به خواننده ی مورد علاقم توهین کنه ...
اون وقت وقتی بچه بودم ، تنها نوار مورد علاقش که داریوش بود و نوار قصه پر کردم
اونم خندید ، هیچ چی نگفت .............
من نمیتونم مث اون باشم ... چون اون ترکش زیر ِ چشمشه ...
اما هیچ وقت صداش در نمیاد ...
ولی من آزادی نداشتمو از همه ی دنیا طلب می کنم ........
ببین ...
این دو دوتا چار تا ها جواب نمیده ......
رویای بالا رفتن یه دختر کوچولو هم از سر و کولت ، از تو پدر نمیسازه ....
ما همون نسلی هستیم ....
که پیکای مشروبمون رو به سلامتی سرباز و رفیق و وطن بالا می ریم
بابامون هم تیرش رو خورد هم رفاقتشو کرد هم پای وطنش مو سفید کرد
حق داره خندش تلخ باشه وقتی تو فقط فکر می کنی مــــــــــــــرد
مال دنیای قیصر و داش آکل ِ
.
.
.
جدی دلم می خواد پیش خیلی ها باشم که پدرشون نیست ...
اونا قدر یه چیزایی رو میدونن ... که من اصلا تو بــــــــــاغش نیستم ....
اونا حرف دارند... خیلی .... شمع دارند .......خیلـــــــــــــــی
...بهشت زهرا دارند .... خیلی ......
ما پدر داریم .... یادش نیستیم ... بالا سرمونه ، کوچیکش می کنیم ....
کوتاهم که میاد فکر می کنیم زورمون زیاده
.
.
.
یه چیزی هم بگم ختم کلام ....
اگه قراره فقط یه روز هواشو داشته باشیم بهتره کل امروز رو بخوابیم
یا بریم تو جاده شمال .....
چیز قشنگی نیست یه روز پدرتو به عرش ببری ...
فرداش یادت نباشه که با مغز بیاد زمین .........................................

هومن شریفی


 

m@hboubeh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پدرم ،تنها کسی است (بود) که باعث میشه (میشد) بدون شک بفهمم فرشته هاهم میتوانند مرد باشند !
به سلامتي هرچي پدره
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خدایا اگه پدرم گناه داشت او را ببخش 
و اگر غمگین دیدی قلب او را خوشحال کن.
واگر خوشحال دیدی خوشحالی او را تمام نکن 
و اگر او مریض است خدایا او را شفا ده.
و اگر او را مدیون دیدی دین او را پرداخت کن.
 او را مرده دیدی او را رحم کن
و او را وارد بهشت كن...




: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ ﴿۱﴾
فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ ﴿۲﴾
إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ﴿
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پدر
اگر بروي همه چيز معناي خود را از دست مي دهد
و آسمان تيره قلبم هرگز روشن نخواهد شد .
وقتي به چهره ات خيره مي شوم كوهها را در ذهن مي آورم
كه سمبل مقاومت توست ،
اگر بروي همه چيز معناي خود را از دست خواهد داد ......
من هم پدر ندارم ولی معنای زندگی رو ازش بیاد دارم و با همان معنا زندگی میکنم.
بهترین یادگاری که از پدر دارم و به من یاد داد , اندیشه بر پایه منطق بود . بخاطر همینه که اینچنینم. و خیلی خوشنودم که پدرم چنین بارم آورد.
اینرا هم یادم داد که اگر منطقی باشم , خیلی ها اینو تحمل نخواهند کرد و بر من سخت خواهند گرفت . لذا پایداری را هم به من آموخت و من ازش خیلی ممنونم و به روان پاک پدرم و پدر استاتر و همه پدران دنیا درود میفرستم.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=1]به سلامتی پدرانی که نمی توانم را
در چشمانشان زیاد دیدیم
ولی از زبانشان هرگز نشنیدیم ...!!!
[/h]
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پدرم بوی شقایق میداد
عاشقی را یاد عاشق میداد
با او سبز و بهار بودم
هر چه دارم از تو دارم ای پدر

روز پدر
چه پدران آسمانی
چه پدران زمینی
پیشاپیش فرخنده باد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



پدر

نه بهشت را زیر پایت می نشانم

نه آسمان را بالای سرت می دانم

نه با موج های ساحل نشین برایت ترانه می خوانم

که تو

سبزتر از بهشت

آبی تر از آسمان

سرشارتر از دریا

و دشتی ترین ترانه ای

پدر!

دست های زخمی ات

بازوان خسته ات

چشم های سرخ رنج دیده ات

برای ما

سربلندی واژه های نان پاک خورده را

به ارمغان رسانده است

آرزو می کنم پدر

سایه ات همیشه بر فراز زندگیم

ایستاده زندگی کند.


#رحمان_زارع
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani 🔺️هوای تو... ♡ ادبیات 782
سرمد حیدری ♡... مـــادر... ♡ ادبیات 153
گلابتون به نام زن... ♡ ادبیات 730

Similar threads

بالا