♡... مـــادر... ♡

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
به نام خالق مادر


این را برای این روز عزیز نوشتم تا اگر تا حالا به مادراتون محبت می کردید این محبت بیشتر شود و اگر هم کم محبت بودید(چون فکر نکنم کسی بی محبت باشد) بیشتر به مادراتون محبت کنید.دمتنم گرم...

قلب مادر
داد معشوقه به عاشق پیام 000000000000000000000000000000000000000000 که کند مادر تو با من جنگ
هر کجا بیندم از دور کند 00000000000000000000000000000000000000000چهره پرچین و جبین پر آژنگ
با نگاه غضب آلوده زند00000000000000000000000000000000000000000000بر دل نازک من تیر خدنگ
از در خانه مرا طرد کند000000000000000000000000000000000000000000همچو سنگ از دهن قلما سنگ
مادر سنگ دلت تا زنده است 00000000000000000000000000000000000000شهد در کام من و توست شهنگ
نشوم یک دل و یک رنگ تو را 0000000000000000000000000000000000000تا نسازی دل او لز خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی 000000000000000000000000000000000000باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه ی تنگش بدری 00000000000000000000000000000000000000دل برون آری از آن سینه ی تنگ
گرم و خونین به منش باز آری 000000000000000000000000000000000000000000تا برد زآینه ی قلبم زنگ
عاشق بی خرد نا هنجار 0000000000000000000000000000000000000000نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ
حرمت مادری از یاد برد 0000000000000000000000000000000000000000000مست از باده و دیوانه ز بنگ
رفت و مادر افکند به خاک 00000000000000000000000000000000000000000سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصد سر منزل معشوقه نمود 00000000000000000000000000000000000000000دل مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین 0000000000000000000000000000000000000000و اندکی رنجه شد او را آرنگ
آن دل گرم که جان داشت هنوز 0000000000000000000000000000000000000000اوفتاد از کف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمد 000000000000000000000000000000000000000000000پی برداشتن دل آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون 0000000000000000000000000000000000000000000آهسته آید برون این آهنگ:
آه دست پسرم یافت خراش! 000000000000000000000000000000000000000000وای پای پسرم خورد به سنگ!
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
ای وای مادرم

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فكر آش و سبزي بيمار خويش بود
اما گرفته دور و برش هاله ئي سياه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگي ما همه جا وول ميخورد
هر كنج خانه صحنه ئي از داستان اوست
در ختم خويش هم بسر كار خويش بود
بيچاره مادرم
هر روز ميگذشت از اين زير پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از اين بغل كوچه ميرود
چادر نماز فلفلي انداخته بسر
كفش چروك خورده و جوراب وصله دار
او فكر بچه هاست
هرجا شده هويج هم امروز ميخرد
بيچاره پيرزن ، همه برف است كوچه ها
او از ميان كلفت و نوكر ز شهر خويش
آمد بجستجوي من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد
آمد كه پيت نفت گرفته بزير بال
هر شب در آيد از در يك خانه فقير
روشن كند چراغ يكي عشق نيمه جان
او را گذشته ايست ، سزاوار احترام :
تبريز ما ! بدور نماي قديم شهر
در ( باغ بيشه ) خانه مردي است باخدا
هر صحن و هر سراچه يكي دادگستري است
اينجا بداد ناله مظلوم ميرسند
اينجا كفيل خرج موكل بود وكيل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در ، باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سير ميشوند
يك زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف ميدهم كه پدر رادمرد بود
با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
روزي كه مرد ، روزي يكسال خود نداشت
اما قطارهاي پر از زاد آخرت
وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
اين مادر از چنان پدري يادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خيل
او يك چراغ روشن ايل و قبيله بود
خاموش شد دريغ
نه ، او نمرده ؛
ميشنوم من صداي او
با بچه ها هنوز سر و كله ميزند
ناهيد ، لال شو
بيژن ، برو كنار
كفگير بي صدا
دارد براي ناخوش خود آش ميپزد
او مرد و در كنار پدر زير خاك رفت
اقوامش آمدند پي سر سلامتي
يك ختم هم گرفته شد و پر بدك نبود
بسيار تسليت كه بما عرضه داشتند
لطف شما زياد
اما نداي قلب بگوشم هميشه گفت :
اين حرفها براي تو مادر نميشود .
پس اين كه بود ؟
ديشب لحاف رد شده بر روي من كشيد
ليوان آب از بغل من كنار زد ،
در نصفه هاي شب .
يك خواب سهمناك و پريدم بحال تب
نزديكهاي صبح
او زير پاي من اينجا نشسته بود
آهسته با خدا ،‌
راز و نياز داشت
نه ، او نمرده است .
نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خيال من
ميراث شاعرانه من هرچه هست
از اوست
كانون مهر و ماه مگر ميشود خموش
آن شيرزن بميرد ؟
او شهريار زاد
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد بعشق
او با ترانه هاي محلي كه ميسرود
با قصه هاي دلكش و زيبا كه ياد داشت
از عهد گاهواره كه بندش كشيد و بست
اعصاب من بساز و نوا كوك كرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده كاشت
وانگه باشكهاي خود آن كشته آب داد
لرزيد و برق زد بمن آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
تا ساختم براي خود از عشق عالمي
او پنجسال كرد پرستاري مريض
در اشك و خون نشست و
پسر را نجات داد
اما پسر چه كرد براي تو ؟
هيچ ، هيچ
تنها مريضخانه ، باميد ديگران
يكروز هم خبر :
كه بيا او تمام كرد .
در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود
پيچيد كوه و فحش بمن داد و دور شد
صحرا همه خطوط كج و كوله و سياه
طومار سرنوشت و خبرهاي سهمگين
درياچه هم بحال من از دور ميگريست
تنها طواف دور ضريح و يكي نماز
يك اشك هم بسوره ياسين چكيد
مادر بخاك رفت .
آنشب پدر بخواب من آمد ،
صداش كرد
او هم جواب داد
يك دود هم گرفت بدور چراغ ماه
معلوم شد كه مادره از دست رفتني است
اما پدر بغرفه باغي نشسته بود
شايد كه جان او بجهان بلند برد
آنجا كه زندگي ،‌ ستم و درد و رنج نيست
اين هم پسر ، كه بدرقه اش ميكند بگور
يك قطره اشك ،
مزد همه زجرهاي او
اما خلاص ميشود از سرنوشت من
مادر بخواب ، خوش
منزل مباركت .
آينده بود و قصه بيمادري من
ناگاه ضجه ئي كه بهم زد سكوت مرگ
من ميدويدم از وسط قبرها برون
او بود و سر بناله برآورده از مغاك
خود را بضعف از پي من باز ميكشيد
ديوانه و رميده ، دويدم بايستگاه
خود را بهم فشرده خزيدم ميان جمع
ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه
باز آن سفيدپوش و همان كوشش و تلاش
چشمان نيمه باز : از من جدا مشو
ميآمديم و كله من گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب ميكردند
پيچيده صحنه هاي زمين و زمان بهم
خاموش و خوفناك همه ميگريختند
ميگشت آسمان كه بكوبد بمغز من
دنيا به پيش چشم گنهكار من سياه
وز هر شكاف و رخنه ماشين غريو باد
يك ناله ضعيف هم از پي دوان دوان
ميآمد و به مغز من آهسته ميخزيد :
تنها شدي پسر .
باز آمدم بخانه چه حالي ! نگفتني
ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده كرد ولي دلشكسته بود :
بردي مرا بخاك كردي و آمدي ؟
تنها نميگذارمت اي بينوا پسر
ميخواستم بخنده درآيم ز اشتباه
اما خيال بود ؛

اي واي مادرم

شهريار
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
بیمارم ،مادر جان!

میدانم،میبینی
میبینم،میدانی
میترسی،میلرزی
از کارم،رفتارم،مادر جان!
میدانم ،میبینی
گه گریم،گه خندم
گه گیجم،گه مستم
و هر شب تا روزش
بیدارم،بیدارم،مادر جان!
میدانم،میدانی
کز دنیا ، وز هستی
هشیاری ،یا مستی
از مادر،از خواهر
از دختر،از همسر
از این یک، وآن دیگر
بیزارم،بیزارم،مادر جان!
من دردم بی ساحل.
تو رنجت بی حاصل.
ساحر شو،جادو کن
درمان کن،دارو کن
بیمارم،بیمارم،بیمارم،مادر جان!


مهدي اخوان ثالث

__________________
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
๑۩۞۩๑
در بیابانی دور
که نروید جز خار
که نتوفد جز باد
که نخیزد جز مرگ
که نجنبد نفسی از نفسی
خفته در خاک کسی
زیر یک سنگ کبود
در دل خاک سیاه
میدرخشد دو نگاه
که بناکامی ازین محنت گاه
کرده افسانه هستی کوتاه
باز می خندد مهر
باز می تابد ماه
باز هم قافله سالار وجود
سوی صحرای عدم پوید راه
با دلی خسته و غمگین -همه سال-
دور ازین جوش و خروش
میروم جانب آن دشت خموش
تا دهم بوسه بر آن سنگ کبود
تا کشم چهره بر آن خاک سیاه
وندر این راه دراز
میچکد بر رخ من اشک نیاز
میدود در رگ من زهر ملال
منم امروز و همان و راه دراز
منم اکنون و همان دشت خموش
من و آن زهر ملال
من و آن اشک نیاز
بینم از دور،در آن خلوت سرد
-در دیاری که نجنبد نفسی از نفسی-
ایستادست کسی!
"روح آواره کیست؟
پای آن سنگ کبود
که در آن تنگ غروب
پر زنان آمده از ابر فرود؟"
می تپد سینه ام از وحشت مرگ
می رمد روحم از آن سایه دور
می شکافد دلم از زهر سکوت!
مانده ام خیره براه
نه مرا پای گریز
نه مرا تاب نگاه!
شرمگین میشوم از وحشت بیهوده خویش
سرو نازی است که شادابتر از صبح بهار
قد برافراشته از سینه دشت
سر خوش از باده تنهائی خویش!
"شاید این شاهد غمگین غروب
چشم در راه من است؟
شاید این بندی صحرای عدم
با منش یک سخن است؟"

من،در اندیشه که :این سرو بلند
وینهمه تازگی و شادابی
در بیابانی دور
که نروید جز خار
که نتوفد جز باد
که نخیزد جز مرگ
که نجنبد نفسی از نفسی...
غرق در ظلمت این راز شگفتم ناگاه:
خنده ای میرسد از سنگ بگوش!
سایه ای میشور از سرو جدا!
در گذرگاه غروب
در غم آویز افق
لحظه ای چند بهم می نگریم
سایه میخندد و میبینم : وای...
مادرم میخندد!...
"مادر ،ای مادر خوب
این چه روحی است عظیم؟
وین چه عشقی است بزرگ؟
که پس از مرگ نگیری آرام؟
تن بیجان تو،در سینه خاک
به نهالی که در این غمکده تنها ماندست
باز جان میبخشد!
قطره خونی که بجا مانده در آن پیکر سرد
سرو را تاب و توان می بخشد!
شب،هم آغوش سکوت
میرسد نرم ز راه
من از آن دشت خموش
باز رو کرده باین شهر پر از جوش و خروش
میروم خوش به سبکبالی باد
همه ذرات وجودم آزاد
همه ذرات وجودم فریاد

فریدون مشیری
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
باز آمدم بپرسش حال تو اي اميد
اي مادري كه هر نفسم گفتگوي تست
باز آمدم كه بوسه زنم برمزار تو
اي مادري كه هر نفسم گفتگوي تست
باز آمدم كه شكوه كنم از غم فراق
وز بانگ ناله، روح ترا با خبر كنم
مادر! غم تو همنفسم شد بجاي تو
با اين غم بزرگ ، چه خاكي بسر كنم؟
جان پسر فداي تو، اي مادر عزيز
كي داني از فراق ، چها بر پسر گذشت؟
هر لحظه اي كه در غم مرگت ز ره رسيده

با سوز آه آمد و با چشم تر گذشت
غمخانه است سينه ي من در فراق تو
آنكس كه هست از غم من باخبر، خداست
آگه نبودم از غم بي مادري، ولي
مرگت پيام داد كه: بي مادري بلاست
وقتي ز دست ما و نماند از براي ما
غير از غمي ، شكسته ودلي، جان خسته اي
تو مرغ جاودان بهشتي شدي ولي
داند خدا كه پشت پسر را شكسته اي
مادر! بخواب خوش ، كه زيادم نميروي
جانم فداي تو ، منزل مباركت
مادر بخواب ، كعبه ي من خاك كوي تست
قربان خاك كوي تو ، منزل مباركت.


مهدي سهيلي​
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
وقتي که من بزرگ شدم، شايد
معمار شوم
آنگاه
تمامي جهان راهمچون بامي
بر فراز دستان تو
ستون خواهم کرد

وقتي که من بزرگ شدم، شايد
پزشک شوم
آنگاه
با عطر تو
نوشدارويي خواهم ساخت
بر تمام دردهاي جهان
و آنگاه به سلامتي شان
با لبهاي تو
بر گونه هاي شادي تمام کودکان جهان
بوسه خواهم زد

وقتيکه من بزرگ شدم، شايد
يکروز با چتر گيسوان تو
از آسمان آرزوهايت
پروازي کنم بر آستان زمين
زميني که پاي تو آنرا نگه داشته است
و آنگاه
خواهم دويد تا مرزهاي درونت
و در پنهان ترين گوشه هاي جنگل سبز آغوش تو
پنهان خواهم شد

اکنون را که نام نهادي فصل کاشت
فردا که من بزرگ شدم
در زمان برداشت
مادرم، به تو قول مي دهم
من تو را دوست خواهم داشت

فرهاد جاويدي
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
نغمه لالايي براي مادر

تكرار كن برايم كلمات شنيده را

مثل باد مثل باد

عينهو يك سنگ

در آلونك‌هاي محقرنان شامگاهي

برف

و خرده چوب‌هاي ريزان

دستمالي نخي و

آكاردئوني لال

دندانهاش برق مي‌زنند در تاريكي

مي‌لرزد به رعشه تن كشيده درتاريكي

تنها خواب جدامان مي‌كند

تنها برف

دور هم جمع ‌ما نمي‌كند

تكرار كن برايم كلمات لالايي

عينهو باد عينهو باد

عينهو يك سنگ

عينهو سنگي شعله‌ور

اي مادر

مهرۀ ساكت صدف

نگاهي بي‌همتا

لبخندي دردانه

عينهو باد عينهو باد

عينهو آهنگي سنگي و دور

كه حامي ماست.
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
آه مادر! گر بخواهم بنويسم ز تو و پاکي و مهر

بايداينکه بنويسم دو سه ديوان غزل. پس چه بهتر


سخن خويش به پايان ببرم اي همه هستي من


مادر من به حقيقت سوگند ؛که نهال عشق تو را


در زمين دل خود کاشته ام. مادرم ديرزماني است


که من " دوستت داشته ام".
 

amarjani200

عضو جدید
کاربر ممتاز
Motherhood Love

مهر مادری



My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment
مادر من فقط یك چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

She cooked for students & teachers to support the family
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me
یك روز اون اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره

I was so embarrassed. How could she do this to me
خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟

I ignored her, threw her a hateful look and ran out
به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم

The next day at school one of my classmates said, EEEE, your mom only has one eye
روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یك چشم داره!

I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear
فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم.
كاش زمین دهن وا میكرد و منو ، كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد

So I confronted her that day and said
If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die
روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟!!!

My mom did not respond
اون هیچ جوابی نداد....

I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger
حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم.

I was oblivious to her feelings
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

I wanted out of that house, and have nothing to do with her
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم

So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

Then, I got married, I bought a house of my own, I had kids of my own
اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی

I was happy with my life, my kids and the comforts
از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم

Then one day, my mother came to visit me
تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من

She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren
اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو

When she stood by the door, my children laughed at her
and I yelled at her for coming over uninvited
وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند
و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا اونم بی خبر

I screamed at her, How dare you come to my house and scare my children
GET OUT OF HERE! NOW
سرش داد زدم، چطور جرات كردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!
گم شو از اینجا! همین حالا

And to this, my mother quietly answered, Oh, I'm so sorry.
I may have gotten the wrong address, and she disappeared out of sight
اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام.
مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد

One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore
یك روز، یك دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور
برای شركت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

So I lied to my wife that I was going on a business trip
ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم

After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity
بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی كنجكاوی

My neighbors said that she is died
همسایه ها گفتن كه اون مرده

I did not shed a single tear
ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم

They handed me a letter that she had wanted me to have
اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن

My dearest son, I think of you all the time
I'm sorry that I came to Singapore and scared your children
ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام.
منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم

I was so glad when I heard you were coming for the reunion
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا

But I may not be able to even get out of bed to see you
ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم

I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

You see ... when you were very little, you got into an accident, and lost your eye
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی، تو یه تصادف، یك چشمت رو از دست دادی

As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye
به عنوان یك مادر، نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم

So I gave you mine
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو

I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me in my place with that eye
برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه

With my love to you
با همه عشق و علاقه من به تو

Your's Mother
مادرت
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهر مادری

مهر مادری

دوستای گل هر کی هر چیزی در مورد مادر داره بذاره شاید بتونیم با نوشتن یه خورده از احساسمون ابراز کنیم...........

تفسیر محبت چیست؟؟؟؟
یکی میگفت پایانه دوست داشتن است...
یکی میگفت پایانه عشق ، محبت است ولی پایانه محبت را نمیدانست...
یکی میگفت پایانه دوست داشتن عشقه پایان عشق ، محبته ولی او هم نمیدانست پایانه محبت را...
ولی حال من میدانم و میگویم پایانه محبت و پایانه تمام عشقا
( مادر ) است...


دنیا فدای یه تار موت مادر عزیزم.....

 
آخرین ویرایش:

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادمه خیلی کوچیک بودم یه شعر !!! ساخته بودم واسه مامانم
الان یادم نمیاد ولی تاپیکت منو یاد بیت اولش انداخت:
ناگهان بوی گلی امد
از انجا مادرم امد

اسمشو نمی شد شعر گذاشت ولی واقعا صادقانه بود
ممنون از تاپیکت
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ای ستیغ قله های سرنوشت
زیرپای توست مفهوم بهشت
شیرتوخون رگ جان بشر
ای تویی مضمون ایمان بشر
توهوایی ما همه خواهان تو
تو کجائی ما همه حیران تو
تپ تپ دست تو لالایی ماست
تا توهستی اوج والایی ماست
عزت مفهوم ایثارازتواست
خود گذشتن نیزسرشارازتواست
دست ما بگرفتی وبالاشدیم
خود فسردي گرچه ما والا شديم...
آرزوی حال بهترداشتن
لذت یک لحظه مادر داشتن (؟؟؟)
 
آخرین ویرایش:

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
مـادر تــو بـهشــت جـاودانــی مـادر
خــورشـیـد بـلـنـد آســمـانی مـادر
در چشم تـو نـور زندگانـی جـاریـست
سر چشمه ی مهر بیکرانی مـادر
ای کـاش کـه تـا ابــد نــمـیــرد مادر
یـا هـستـی جـاودان بـگیـرد مادر
مهر است سراسر وجودش تــا هـست
ای کاش که پـایـان نـپـذیـرد مادر
هر بار که خنده بـر لبش مــی رویــد
یا نبض گل سرخ ، سخن می گوید
چشمان پر از ستـاره ی مــــادر مــن
در گــردش آشـنـا مرا می جـویـد
چون مهر، بـزرگ و بی نـشانی مادر
آرام دل و عـــــزیــز جـانـی مــادر
ای کاش همیشه جـاودان مـی بــودی
آن قـدر که خـوب و مـهربانـی مـادر
در کوچه جان همیشه مادر بـــاقیست
دریـای مـحبـتـش چو کوثر باقیست
در گـــویــش عـاشـقانـه ، نـام مــــادر
شعریست کــه تا ابد به دفتر باقیست
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
مادر الماسي است گرانبها که در روز ازل، در ظلمات و تاريکي روز اول خلقت به هر انسا ني عطا شده.موهبت خدايي که بدون در نظر داشتن مرزهاي خاکي، بي خبر از همه رفتارهاي نژاد پرستانه، به دور از هر گونه اختلافات طبقاتي و فرهنگي به مستمند و ثروتمند به يک نوع بخشوده شده.مادر رنگ نميشناسد.سياه و سفيد نميشناسد. در پيشگاه مادر رنگ نيست، فرق نيست.مادر تکه اي از خداست.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینم درد دل یه فرزند با مادری که در کنارش نیست

گریه کردم مثل ابرا بی تو مادر
شد دل من جای غصه ها بی تو مادر
رسول خدا گفت بهشت زیر پای توست
بخواب مادر
برای همیشه قلبم فقط جای توست
بخواب مادر
رفتی و من تنها ماندم
با غصه و غم ها ماندم
گر که تو رتو را آزردم من
ما در حلالم کن
بعد از تو من بی پناهم
ای که بودی تکیه گاهم
خیز و بنگر اشک و آهم
مادر حلالم کن...............
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
بنــــــــــــازم همت والای مـــــــــادر
به قـــــــربان قـــــــد و بالای مـــادر
تن جـــــان و سر و پايم فـــدا بـــــاد
بــــــــه راه صبر جـــــانفرساي مادر
نمي رفتم به خــــواب راحت و خوش
نبــــــود از نغمه يي لالاي مــــــــادر
فــروغش روشنايي بخش جانهــاست
رخ همر جهـــــــــان آراي مــــــــادر
ادا نتوان كنـــــم حقش، اگــــــــر سر
بريزم همچــــــو زر در پـــــــاي مادر
به كودك، بـــــوي مادر مـي دهد جان
نگيرد دايه هـــــرگز، جاي مــــــــادر
همه شب دـــــيده گان من، بــــود باز
كه باشد انـــــدر آن، مــــاواي مـــادر
لبم را بوسه ها مـــــــــي زد شبانگاه
لب شيــــرين شكـــ‌‌‌‌ــــر زاي مـــــادر
مي عشق و وفــا، در كــام من ريخت
بـــــود اين مستي از صهباي مــــادر
مـــــرا با شيره ي جان، پرورش داد
دل پر مهــــــــــر و پرغــوغاي مادر
نخستين حــــــرف را، او يـاد من داد
منم يك قطره از در پــــاي مــــــــادر
گلـم با آب مهرش، چـون عجين گشت
بـــــــه سر باشد مرا، سوداي مــــادر
نبي فـــــــــرموده انـــدر شــــان مادر
كــــه جنت هست ، زيــر پــاي مـــادر
 
آخرین ویرایش:

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
مادر مهربان


ساعت3 شب بود كه صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار كرد. پشت خط مادرش بود

.پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار كردی؟ مادر

گفت:25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار كردی؟ فقط خواستم

بگویم تولدت مبارك. پسر از اینكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد

, صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع

نیمه سوخته یافت... ولی مادر دیگر در این دنیا نبود .
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه ‌ی بزرگ است.
دیدم فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد است.
دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است.
دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است.
دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است.
باز دیدم که فاطمه نیست.

نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.

فاطمه، فاطمه است
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من رنج را،مادر نام داده ام. من محبت را ، مادرنام نهاده ام. من به آن كه همه،نام از او مي گيرند، يعني عشق، مادر نام مي دهم و بر بلند ترين قله هاي هنر،كران تا كران هستي را ندا مي دهم كه هر كه توانست روزي زيباترين جان را به صورت تن در آورد، مادر آفريده است
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاج از فرق فلک برداشتن ،
جاودان آن تاج بر سرداشتن :
در بهشت آرزو ره یافتن،
هر نفس شهدی به ساغر داشتن،
روز در انواع نعمت ها و ناز،
شب بتی چون ماه در بر داشتن ،
صبح از بام جهان چون آفتاب ،
روی گیتی را منور داشتن ،
شامگه چون ماه رویا آفرین،
ناز بر افلاک اختر داشتن،
چون صبا در مزرع سبز فلک،
بال در بال کبوتر داشتن،
حشمت و جاه سلیمانی یافتن،
شوکت و فر سکندر داشتن ،
تا ابد در اوج قدرت زیستن،
ملک هستی را مسخر داشتن،
برتو ارزانی که ما را خوش تر است :
لذت یک لحظه "مادر" داشتن !
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسم بر اولين واژه ي هستي
كه عشق ودين ومظهرم تو هستي
قسم بر ديدگانت شمع روشن
كه هستي- گلي سرور به گلشن
قسم بر ماه و حوري
كه تو مملو ز نوري
قسم بر مهر واميد
كه تو معدن مهري بي ترديد
قسم بر لحظه ي زيباي ديدار
كه جانم بر فدايت نيك كردار
قسم بر مستي عاشق پرستان
به كوه وبه باغ و به بستان
قسم بررب بر روز جوشش
براين پروردگار خوش افرينش
كه هرچه ازاوست دارم
مادر دوستت دارم
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
كودكي كه آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد :مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستي اما

من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم ؟

خداوند پاسخ داد : از ميان تعدادي از فرشتگانم يكي را براي تو در نظر گرفته ام و او تو را نگهداري خواهد كرد.
اما كودك هنوز مطمئن نبود مي خواهد برود يا نه گفت :اما اينجا من در بهشت هيچ كاري جز خنديدن و آوازخواندن ندارم و اينها براي شادي من كافيست .




خداوند گفت : فرشته تو برايت خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد .



كودك گفت : من چطور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند وقتي من زبان آنها را بلد نيستم؟

خداوند كودك را نوازش كرد و گفت : فرشته تو زيباترين و شيرين ترين واژه هايي ر ا كه ممكن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد كردو با صبوري به تو ياد مي دهد چطور صحبت كني.



كودك سرش را چرخاند و گفت :شنيده ام در زمين آدم هاي بد هم زندگي مي كنند چه كسي از من محافظت خواهد كرد؟

خداگفت:فرشته ات حتي اگر به قيمت جانش تمام شود.



در آن هنگام بهشت آرام بود گر چه صداهايي از زمين شنيده مي شد. كودك فهميد كه به زودي بايد سفرش را شروع كند.
او به آرامي يك سوال ديگر از خداوند پرسيد :اگر مــن همين حالا بايد بروم اسم فرشته ام را به من بگو ؟ خداوند لبخند زد .




كودك را به سوي زمين فرستاد و در همان حال گفت: نام فرشته ات هيچ اهميتي ندارد مي تواني او را مادر صدا بزني
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي مادرم

حق با تو بود.
هرگز با تو نزيسته ام.
هرگز سکوت مان رنگي نخواهد گرفت
هرگز دخترکي سفيد با گيسوان طلايي
تو را به درون خود راه نداد.
و در بسترت آرام نيافت
هر شب
چشمانت
بر روي قابهاي کوچک و بزرگ
تحقير شده من
سرگردان است.
بر اندوهم مي گريي...
چه زايش سختي داشته ايي
سد بار ، زايش پشت زايش
براي تولدي
که هيچگاه غروري بر تو نيفزود.
و هر لحظه لحظه اش
دعاهاي شبانه ات را افزون تر کرد.
*****
آري ادامه تو اينگونه رقم خورده بود.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي کاش مي دانستي بدون تو مرگ گواراتر از زندگياست
بدون تو و دور از دستهاي مهربان تو وبه دورازقلب حساست زندگي
چه تلخ و ناشکيباست مادر گل به گل
سنگ به سنگ اين ديار يادگاران توست
مادر نامت را بر آسمان نوشتم سرشار از زندگي شد
و آفتاب در برق چشمان مهربانت برخاک نشست
درياهاي بي قرار آرام گرفتند و چمنها سبزشدن
وهمه سروها راست قامت تر به احترام ايستادند .
مادر اي لطيف ترين گل بوستان هستي، اي باغبان
هستي من،وقت روييدنم باران مهرباني بودي که سيرابم کند،
وقت پروريدنم آغوشي گرم که بالنده ام سازد
وقت بيماري ام طبيبي بودي که دردم را مي شناسد
ودرمانم مي کند وقت اندرزم حکيم آگاه که به نرمي زنهارم دهد
وقت تعليمم معلمي خستگي ناپذيرو سخت کوشی
که حرف به حرف دانايي را درگوشم زمزمه مي کند
وقت ترديدم راهنمايي راه آشنا که راه را از بيراهه نشانم دهد،
مادر تو شگفتي خلقتي تو لبريز از عظمتي،
تو راسپاس مي گويم و مي ستايمت . . .
مادر! جزيره قلبت هنوز کشف نشده و هيچکس
نميدونه چه جوري دلتو بايد لرزوند...
جز آن کودکي که تو را مادر ناميد

..........دوستت دارم مادر..........
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
مامان خيلي دوست دارم..به اندازه تمام محبتهايي كه بي دريغ به پايم ريختي...
مامان هيچوقت تنهام نزار كه بدون گرماي وجودت سالهاي يخبندان را در ثانيه ايي تجربه خواهم كرد...
مامان جان دست محبتت از سرم كوتاه نشود كه بي عشق تو خواهم مرد.
مامان دوستت دارم كه دوست داشتن واقعي را ذره ذره در وجودم به امانت گذاشتي تا من هم آنرا به دخترم هديه كنم.
مامان جان نگاه تو مثل ستاره ايه كه توي تاريكترين شبها و دلهره آميزترين سياهي ها به ياري ديدگانم آمده.

مامان جان غمت نبينم . آرام جانم
مامان جان دوستت دارم ...كاش ميتونستم حتي گوشه اي از محبتهاي تورا جبران كنم.
خدايا مادر مرا و همه مادرها را به سلامت دار.
 

raha

مدیر بازنشسته
وقتی پاهایم خسته از رفتن است, مرا در آغوش بالهای مهربانت به بی کرانه های آبی می بری... تا روح سرگردانم بار دیگر پرواز را به خاطر بیاورد...

مامان عزیزم تو آغاز منو انجام منی, تو بهترین بهترین , بهترین منی
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستای مادرم بوی گل میده.مادر یه وجود سرشار از عشق و معنویته.من تو آغوش مادرم خدا رو حس می کنم.وقتی که من بیمار شدم ،وقتی که داشتم از دنیا می رفتم آغوش مادرم یه پناهگاه محکمی برای من بود.دعای خیرش منو دوباره برگردوند.مادر قشنگم وقتی که من تو سخت ترین لحظه زندگیم داشتم با تموم وجود واسه زنده بودنم می جنگیدم،با اینکه دلش پر از غم بود،اونقدر بهم لبخند زد تا من بیشتر از پیش مبارزه کنم.من به معجزه عشق مادری ایمان دارم.ممنونم از خدا واسه عشق مادری.خدا مادر رو آفرید تا محبتشو لمس کنیم.
مادر قشنگم امیدوارم همیشه شاد و سرزنده باشی.مثل جنگلهای شمال با طراوت باشی و مثل دریاش پرخروش باشی.
 

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
مادر بی تو تنها وغریبم
اتاق خالی ام بی تو چه سرده
مادر، مادر ِ خوب و قشنگم
بدون تو دل ِ من پُر ِ درده
فضای خونه بی بوی ِ تو هیچه
صدای تو هنوز اینجا می پیچه
مادر... مادر...
هنوزم تو دلم ، تموم ِ قصه هات جوونه
خاله سوسکه دیگه، شعرآشتی مثل ِ ، قدیما ، نمی خونه
مادر، مادر، شبا با صدای لالایی های تو خوابیدم
لالایی مادرم حالا نوبت توست، تو بخواب امیدم
مادر ... مادر
مادر ... مادر
...
مادر ... بی تو تنها و غریبم
اتاق خالی ام بی تو چه سرده
مادر ، مادر ِ خوب و قشنگم
بدون تو دل ِ من پُر ِ درده
فضای خونه بی بوی تو هیچه
صدای تو هنوز اینجا می پیچه
مادر ...
مادر ...
هنوزم تو دلم تموم قصه هات جوونه
خاله سوسکه دیگه شعر آشتی مثه
قدیما
نمی خونه
مادر ...
مادر ...
شبا با صدای لالایی های تو
خوابیدم
لالایی مادرم حالا نوبت توست
تو بخواب امیدم
مادر ...
مادر ...
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani 🔺️هوای تو... ♡ ادبیات 765
گلابتون به نام زن... ♡ ادبیات 730

Similar threads

بالا