یک خاطره(فوقالعاااده قشنگ)حتما بخون

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]یادمه سال سوم دبیرستان بودم بر خلاف سایر دوستام که هر کدوم با ۴-۵ تا دختر دوست بودن و فقط هم دوست نبودن و هر چند وقت هم با هم تو خونه تنها میموندن و ... من اصلا علاقه ای به این که با یه دختر ارتباط داشته باشم نداشتم. البته نه این که علاقه نداشته باشم ولی برام بی معنی بود که به چند نفر تظاهر کنی که عاشقشونی در صورتی که نیستی این بود که سرگرمیم یا درس بود یا اینترنت. [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]روزا یکی یکی میگذشت تا این که حس کردم کم کم داره اوضاع عوض میشه.... تا این که بالاخره حس کردم عاشق شدم. عاشق یه دختری که یه سال ازم کوچیکتر بود..... به هر قیمتی شد به دستش آوردم. به هر قیمتی شد عاشقش کردم. نه اشتباه نوشتم عاشقش شدم.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]فکر میکردم حاضرم جونمو براش بدم. اصلا روزا برامون نمیگذشت. اگه روزی ۱۰ ساعتم با هم حرف میزدیم بازم یه چیز تازه داشتیم بگیم. با هر اس ام اسی که میداد میخواستم داد بزنم ای خدا چقدر من خوش بختم! ای خدا چقدر تو مهربونی[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]وقتی برام ناز میکرد وقتی صداشو برام نازک میکرد به آسمون هفتم میرفتم و برمیگشتم. دیوونه اون شده بودم[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]نمیدونم چقدر ولی میدونم اونم دوستم داشت کارهایی برام کرد که بهم ثابت شد اونم دوسم داشت..... مطمئنم دوسم داشت[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]تا این که اومد پیش دانشگاهی و کنکور....... کنکور داده های ما خوب میدونن، اگه چهار دستی به کنکور نچسبی کنکورو میبازی[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]بهش زنگ زدم گفتم یه چند ماه مهلت میخوام به کارام برسم.... گریه می کرد.... خیلی حس عجیبیه ها اگه اولین بار تجربش کنی دیوونه میشی که یه دختر به خاطر تو.... به خاطر عشقی که بت داره گریه کنه...... گفت چند ماه که چیزی نیست من حاضرم تا آخر عمرم به پات بشینم...[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]منو بگو اصلا گیج بودم.... گفتم خدایا اینا واقعیه یا من خوابم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]خدا هم مردونگی کرد و بهم نشون داد که خواب بودم. چند روز بعد تو مدرسه شنیدم که رفت و با آدمی که ۷ سال باهاش رفیق بودم دوست شد.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]یعنی واقعا چند روز تحمل نداشت... اون فقط 3 روز صبر کرد! حتی نذاشت هفتم عشقمون بشه. مثل این که اصلا براش فرق نمیکرد با کی ارتباط داره... فقط یه پسری میخواست که باهاش حرف بزنه... اصلا مهم نبود که کی باشه[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]غرورم اجازه نداد التماسشو بکنم...... غرورم اجازه نداد به پاش بیفتم...... غرورم اجازه نداد بهش بگم برگرد...[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]اگه بگم دیگه دوستش نداشتم دروغ گفتم شایدم فقط ازش متنفر نبودم. فقط بهش مثل یه موجود بدبخت قابل ترحم نگاه میکردم. کاری به کارش نداشتم....... اصلا شایدم ازش متنفر بودم نمیدونم.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]تا این که بعد از ۲-۳ ماه شنیدم با اون یارو بهم زد. یه روز دیدم بهم زنگ زد.... صداش میلرزید..... ازم میخواست ببخشمش... میگفت اشتباه کرده.... به هرچی که فکر کنی قسم میخورد که عاشقمه....... اون پشت تلفن گریه میکرد و من....... میگن مرد گریه نمیکنه ولی من فقط گریه کردم.... کاری جز گریه نداشتم.. با خودم میگفتم خدایا فقط زورت به من بدبخت میرسه؟؟ اگه این مکافات نمازای قضا شده منه پس مکافات این همه کارایی که ملت میکنن چیه؟[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]نتونستم [/FONT][FONT=tahoma, sans-serif]ببخشمش. این نتونستمو فقط یه پسر میتونه بفهمه منظورم چیه..... عاشقش بودم ولی نتونستم....... شاید هرکی بود میبخشید ولی من نتونستم.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]از اون موقع شده خلوت تنهاییام........ وقتی بهش فکر میکنم اشک چشمام دونه دونه برای خودش میاد... وقتی بهش فکر میکنم حالم از عشق و هرکی که ادعا عاشق بودن میکنه بهم میخوره.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]دلم می خواد فقط عاشق اون بالایی باشم. اونی که اگه صد بار هم بهش خیانت کنی بهت خیانت نمیکنه.... اونی که فقط باید باهاش عشق بازی کنی....... از امروز امتحان کن همه جوره بهت حال میده... هیچی هم ازت نمیخواد.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]پ.ن: این نوشته خودمه.. نویسنده نیستم ولی باور نمیکنین سر نوشتن این مطلب دکمه های کیبوردم از اشکم خیس شد. من سر این قضیه ای که برام پیش اومده ناراحتی قلبی گرفتم. هر روز 60 میلی پروپرانولول مصرف میکنم.... اونایی که اینکارن میدونن خیلیه...[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
 

majidhosseini

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]یادمه سال سوم دبیرستان بودم بر خلاف سایر دوستام که هر کدوم با ۴-۵ تا دختر دوست بودن و فقط هم دوست نبودن و هر چند وقت هم با هم تو خونه تنها میموندن و ... من اصلا علاقه ای به این که با یه دختر ارتباط داشته باشم نداشتم. البته نه این که علاقه نداشته باشم ولی برام بی معنی بود که به چند نفر تظاهر کنی که عاشقشونی در صورتی که نیستی این بود که سرگرمیم یا درس بود یا اینترنت. [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]روزا یکی یکی میگذشت تا این که حس کردم کم کم داره اوضاع عوض میشه.... تا این که بالاخره حس کردم عاشق شدم. عاشق یه دختری که یه سال ازم کوچیکتر بود..... به هر قیمتی شد به دستش آوردم. به هر قیمتی شد عاشقش کردم. نه اشتباه نوشتم عاشقش شدم.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]فکر میکردم حاضرم جونمو براش بدم. اصلا روزا برامون نمیگذشت. اگه روزی ۱۰ ساعتم با هم حرف میزدیم بازم یه چیز تازه داشتیم بگیم. با هر اس ام اسی که میداد میخواستم داد بزنم ای خدا چقدر من خوش بختم! ای خدا چقدر تو مهربونی[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]وقتی برام ناز میکرد وقتی صداشو برام نازک میکرد به آسمون هفتم میرفتم و برمیگشتم. دیوونه اون شده بودم[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]نمیدونم چقدر ولی میدونم اونم دوستم داشت کارهایی برام کرد که بهم ثابت شد اونم دوسم داشت..... مطمئنم دوسم داشت[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]تا این که اومد پیش دانشگاهی و کنکور....... کنکور داده های ما خوب میدونن، اگه چهار دستی به کنکور نچسبی کنکورو میبازی[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]بهش زنگ زدم گفتم یه چند ماه مهلت میخوام به کارام برسم.... گریه می کرد.... خیلی حس عجیبیه ها اگه اولین بار تجربش کنی دیوونه میشی که یه دختر به خاطر تو.... به خاطر عشقی که بت داره گریه کنه...... گفت چند ماه که چیزی نیست من حاضرم تا آخر عمرم به پات بشینم...[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]منو بگو اصلا گیج بودم.... گفتم خدایا اینا واقعیه یا من خوابم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]خدا هم مردونگی کرد و بهم نشون داد که خواب بودم. چند روز بعد تو مدرسه شنیدم که رفت و با آدمی که ۷ سال باهاش رفیق بودم دوست شد.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]یعنی واقعا چند روز تحمل نداشت... اون فقط 3 روز صبر کرد! حتی نذاشت هفتم عشقمون بشه. مثل این که اصلا براش فرق نمیکرد با کی ارتباط داره... فقط یه پسری میخواست که باهاش حرف بزنه... اصلا مهم نبود که کی باشه[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]غرورم اجازه نداد التماسشو بکنم...... غرورم اجازه نداد به پاش بیفتم...... غرورم اجازه نداد بهش بگم برگرد...[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]اگه بگم دیگه دوستش نداشتم دروغ گفتم شایدم فقط ازش متنفر نبودم. فقط بهش مثل یه موجود بدبخت قابل ترحم نگاه میکردم. کاری به کارش نداشتم....... اصلا شایدم ازش متنفر بودم نمیدونم.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]تا این که بعد از ۲-۳ ماه شنیدم با اون یارو بهم زد. یه روز دیدم بهم زنگ زد.... صداش میلرزید..... ازم میخواست ببخشمش... میگفت اشتباه کرده.... به هرچی که فکر کنی قسم میخورد که عاشقمه....... اون پشت تلفن گریه میکرد و من....... میگن مرد گریه نمیکنه ولی من فقط گریه کردم.... کاری جز گریه نداشتم.. با خودم میگفتم خدایا فقط زورت به من بدبخت میرسه؟؟ اگه این مکافات نمازای قضا شده منه پس مکافات این همه کارایی که ملت میکنن چیه؟[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]نتونستم [/FONT][FONT=tahoma, sans-serif]ببخشمش. این نتونستمو فقط یه پسر میتونه بفهمه منظورم چیه..... عاشقش بودم ولی نتونستم....... شاید هرکی بود میبخشید ولی من نتونستم.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]از اون موقع شده خلوت تنهاییام........ وقتی بهش فکر میکنم اشک چشمام دونه دونه برای خودش میاد... وقتی بهش فکر میکنم حالم از عشق و هرکی که ادعا عاشق بودن میکنه بهم میخوره.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]دلم می خواد فقط عاشق اون بالایی باشم. اونی که اگه صد بار هم بهش خیانت کنی بهت خیانت نمیکنه.... اونی که فقط باید باهاش عشق بازی کنی....... از امروز امتحان کن همه جوره بهت حال میده... هیچی هم ازت نمیخواد.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]پ.ن: این نوشته خودمه.. نویسنده نیستم ولی باور نمیکنین سر نوشتن این مطلب دکمه های کیبوردم از اشکم خیس شد. من سر این قضیه ای که برام پیش اومده ناراحتی قلبی گرفتم. هر روز 60 میلی پروپرانولول مصرف میکنم.... اونایی که اینکارن میدونن خیلیه...[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif] [/FONT]​

اون قسمت دبیرستانش عین خودم بودی:دی
حتی تو دانشگاه
اما واسه همه این اتفاق میافته وقتی سن ازدواج بالا میره:دی
دوستی رو نمی پسندیدم..نمی پسندم
اما واقعا میکشونه
و واقعا هم نمی دونی برای چی .... به چی میخوای برسی..... حتی نمی دونی کارت درسته...اشتباس.......هیچی نمیدونی
این نمی دونم زجراوره
 

شيته گيان

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نظر من تخصير تو بوده كه تنهاش گذاشتي منم سرنوشتي خيلي شبيه تو دارم ولي من اشتباه نكردم دوست من ........
 

mrsadi677

عضو جدید
جه خوب نوشته
ای کاش منم از خاطراتم مینوشتم

اما جالبه
چه داستانه زندگی پسرا مثه همه:)
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
میبینید که سرنوشت عاشق ها مثل همه
منم درد تو رو داشتم.بعد از گریه آخر ، 2 سال هر شب حداقل به مدت 1 ساعت خاطراتمونو مرور میکردم
و بعدش خودم رو نفرین میکردم و از همه دخترها هم متنفر بودم.
این اتفاق باعث ضرر مالی نزدیک به 15 میلیون،افسردگی به مدت 2 سال،عمر بر باد رفته و یک عمر پشیمانی واسه آینده شد. هنوزم که هنوزه بعضی وقت ها میبینمش از دور، اوایل بعد از جدایی متنفر بودم ازش ولی حالا بخشیدمش ولی دیگه جواب سلامشم نمیدم.
 

mjvm

کاربر فعال گروه کیفیت مهندسی صنایع





[FONT=tahoma, sans-serif]یادمه سال سوم دبیرستان بودم بر خلاف سایر دوستام که هر کدوم با ۴-۵ تا دختر دوست بودن و فقط هم دوست نبودن و هر چند وقت هم با هم تو خونه تنها میموندن و ... من اصلا علاقه ای به این که با یه دختر ارتباط داشته باشم نداشتم. البته نه این که علاقه نداشته باشم ولی برام بی معنی بود که به چند نفر تظاهر کنی که عاشقشونی در صورتی که نیستی این بود که سرگرمیم یا درس بود یا اینترنت. [/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]روزا یکی یکی میگذشت تا این که حس کردم کم کم داره اوضاع عوض میشه.... تا این که بالاخره حس کردم عاشق شدم. عاشق یه دختری که یه سال ازم کوچیکتر بود..... به هر قیمتی شد به دستش آوردم. به هر قیمتی شد عاشقش کردم. نه اشتباه نوشتم عاشقش شدم.[/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]فکر میکردم حاضرم جونمو براش بدم. اصلا روزا برامون نمیگذشت. اگه روزی ۱۰ ساعتم با هم حرف میزدیم بازم یه چیز تازه داشتیم بگیم. با هر اس ام اسی که میداد میخواستم داد بزنم ای خدا چقدر من خوش بختم! ای خدا چقدر تو مهربونی[/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]وقتی برام ناز میکرد وقتی صداشو برام نازک میکرد به آسمون هفتم میرفتم و برمیگشتم. دیوونه اون شده بودم[/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]نمیدونم چقدر ولی میدونم اونم دوستم داشت کارهایی برام کرد که بهم ثابت شد اونم دوسم داشت..... مطمئنم دوسم داشت[/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]تا این که اومد پیش دانشگاهی و کنکور....... کنکور داده های ما خوب میدونن، اگه چهار دستی به کنکور نچسبی کنکورو میبازی[/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]بهش زنگ زدم گفتم یه چند ماه مهلت میخوام به کارام برسم.... گریه می کرد.... خیلی حس عجیبیه ها اگه اولین بار تجربش کنی دیوونه میشی که یه دختر به خاطر تو.... به خاطر عشقی که بت داره گریه کنه...... گفت چند ماه که چیزی نیست من حاضرم تا آخر عمرم به پات بشینم...[/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]منو بگو اصلا گیج بودم.... گفتم خدایا اینا واقعیه یا من خوابم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]خدا هم مردونگی کرد و بهم نشون داد که خواب بودم. چند روز بعد تو مدرسه شنیدم که رفت و با آدمی که ۷ سال باهاش رفیق بودم دوست شد.[/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]یعنی واقعا چند روز تحمل نداشت... اون فقط 3 روز صبر کرد! حتی نذاشت هفتم عشقمون بشه. مثل این که اصلا براش فرق نمیکرد با کی ارتباط داره... فقط یه پسری میخواست که باهاش حرف بزنه... اصلا مهم نبود که کی باشه[/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]غرورم اجازه نداد التماسشو بکنم...... غرورم اجازه نداد به پاش بیفتم...... غرورم اجازه نداد بهش بگم برگرد...[/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]اگه بگم دیگه دوستش نداشتم دروغ گفتم شایدم فقط ازش متنفر نبودم. فقط بهش مثل یه موجود بدبخت قابل ترحم نگاه میکردم. کاری به کارش نداشتم....... اصلا شایدم ازش متنفر بودم نمیدونم.[/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]تا این که بعد از ۲-۳ ماه شنیدم با اون یارو بهم زد. یه روز دیدم بهم زنگ زد.... صداش میلرزید..... ازم میخواست ببخشمش... میگفت اشتباه کرده.... به هرچی که فکر کنی قسم میخورد که عاشقمه....... اون پشت تلفن گریه میکرد و من....... میگن مرد گریه نمیکنه ولی من فقط گریه کردم.... کاری جز گریه نداشتم.. با خودم میگفتم خدایا فقط زورت به من بدبخت میرسه؟؟ اگه این مکافات نمازای قضا شده منه پس مکافات این همه کارایی که ملت میکنن چیه؟[/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]نتونستم [/FONT][FONT=tahoma, sans-serif]ببخشمش. این نتونستمو فقط یه پسر میتونه بفهمه منظورم چیه..... عاشقش بودم ولی نتونستم....... شاید هرکی بود میبخشید ولی من نتونستم.[/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]از اون موقع شده خلوت تنهاییام........ وقتی بهش فکر میکنم اشک چشمام دونه دونه برای خودش میاد... وقتی بهش فکر میکنم حالم از عشق و هرکی که ادعا عاشق بودن میکنه بهم میخوره.[/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]دلم می خواد فقط عاشق اون بالایی باشم. اونی که اگه صد بار هم بهش خیانت کنی بهت خیانت نمیکنه.... اونی که فقط باید باهاش عشق بازی کنی....... از امروز امتحان کن همه جوره بهت حال میده... هیچی هم ازت نمیخواد.[/FONT]




[FONT=tahoma, sans-serif]پ.ن: این نوشته خودمه.. نویسنده نیستم ولی باور نمیکنین سر نوشتن این مطلب دکمه های کیبوردم از اشکم خیس شد. من سر این قضیه ای که برام پیش اومده ناراحتی قلبی گرفتم. هر روز 60 میلی پروپرانولول مصرف میکنم.... اونایی که اینکارن میدونن خیلیه...[/FONT]​

برای اینطور عشق ها حسرت و غم و اندوه یک قانون نانوشته است که هرکس تجربه کرده میدونه.
بهتره هیچ کس هیچوقت تجربه نکنه چون واقعا مضحکه
خودتون رو اذیت نکنید دوست من احساساتی عمل نکنید.
این طور عشق ها هیچ احترام و ارزشی نداره .

برایتان دعا می کنم خوب دیدن خوب بودن خوب ماندن را

در پناه خدای دوست داشتنی
 

farda1369

عضو جدید
سلام

سلام

[FONT=tahoma, sans-serif]یادمه سال سوم دبیرستان بودم بر خلاف سایر دوستام که هر کدوم با ۴-۵ تا دختر دوست بودن و فقط هم دوست نبودن و هر چند وقت هم با هم تو خونه تنها میموندن و ... من اصلا علاقه ای به این که با یه دختر ارتباط داشته باشم نداشتم. البته نه این که علاقه نداشته باشم ولی برام بی معنی بود که به چند نفر تظاهر کنی که عاشقشونی در صورتی که نیستی این بود که سرگرمیم یا درس بود یا اینترنت. [/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]روزا یکی یکی میگذشت تا این که حس کردم کم کم داره اوضاع عوض میشه.... تا این که بالاخره حس کردم عاشق شدم. عاشق یه دختری که یه سال ازم کوچیکتر بود..... به هر قیمتی شد به دستش آوردم. به هر قیمتی شد عاشقش کردم. نه اشتباه نوشتم عاشقش شدم.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]فکر میکردم حاضرم جونمو براش بدم. اصلا روزا برامون نمیگذشت. اگه روزی ۱۰ ساعتم با هم حرف میزدیم بازم یه چیز تازه داشتیم بگیم. با هر اس ام اسی که میداد میخواستم داد بزنم ای خدا چقدر من خوش بختم! ای خدا چقدر تو مهربونی[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]وقتی برام ناز میکرد وقتی صداشو برام نازک میکرد به آسمون هفتم میرفتم و برمیگشتم. دیوونه اون شده بودم[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]نمیدونم چقدر ولی میدونم اونم دوستم داشت کارهایی برام کرد که بهم ثابت شد اونم دوسم داشت..... مطمئنم دوسم داشت[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]تا این که اومد پیش دانشگاهی و کنکور....... کنکور داده های ما خوب میدونن، اگه چهار دستی به کنکور نچسبی کنکورو میبازی[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]بهش زنگ زدم گفتم یه چند ماه مهلت میخوام به کارام برسم.... گریه می کرد.... خیلی حس عجیبیه ها اگه اولین بار تجربش کنی دیوونه میشی که یه دختر به خاطر تو.... به خاطر عشقی که بت داره گریه کنه...... گفت چند ماه که چیزی نیست من حاضرم تا آخر عمرم به پات بشینم...[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]منو بگو اصلا گیج بودم.... گفتم خدایا اینا واقعیه یا من خوابم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]خدا هم مردونگی کرد و بهم نشون داد که خواب بودم. چند روز بعد تو مدرسه شنیدم که رفت و با آدمی که ۷ سال باهاش رفیق بودم دوست شد.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]یعنی واقعا چند روز تحمل نداشت... اون فقط 3 روز صبر کرد! حتی نذاشت هفتم عشقمون بشه. مثل این که اصلا براش فرق نمیکرد با کی ارتباط داره... فقط یه پسری میخواست که باهاش حرف بزنه... اصلا مهم نبود که کی باشه[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]غرورم اجازه نداد التماسشو بکنم...... غرورم اجازه نداد به پاش بیفتم...... غرورم اجازه نداد بهش بگم برگرد...[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]اگه بگم دیگه دوستش نداشتم دروغ گفتم شایدم فقط ازش متنفر نبودم. فقط بهش مثل یه موجود بدبخت قابل ترحم نگاه میکردم. کاری به کارش نداشتم....... اصلا شایدم ازش متنفر بودم نمیدونم.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]تا این که بعد از ۲-۳ ماه شنیدم با اون یارو بهم زد. یه روز دیدم بهم زنگ زد.... صداش میلرزید..... ازم میخواست ببخشمش... میگفت اشتباه کرده.... به هرچی که فکر کنی قسم میخورد که عاشقمه....... اون پشت تلفن گریه میکرد و من....... میگن مرد گریه نمیکنه ولی من فقط گریه کردم.... کاری جز گریه نداشتم.. با خودم میگفتم خدایا فقط زورت به من بدبخت میرسه؟؟ اگه این مکافات نمازای قضا شده منه پس مکافات این همه کارایی که ملت میکنن چیه؟[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]نتونستم [/FONT][FONT=tahoma, sans-serif]ببخشمش. این نتونستمو فقط یه پسر میتونه بفهمه منظورم چیه..... عاشقش بودم ولی نتونستم....... شاید هرکی بود میبخشید ولی من نتونستم.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]از اون موقع شده خلوت تنهاییام........ وقتی بهش فکر میکنم اشک چشمام دونه دونه برای خودش میاد... وقتی بهش فکر میکنم حالم از عشق و هرکی که ادعا عاشق بودن میکنه بهم میخوره.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]دلم می خواد فقط عاشق اون بالایی باشم. اونی که اگه صد بار هم بهش خیانت کنی بهت خیانت نمیکنه.... اونی که فقط باید باهاش عشق بازی کنی....... از امروز امتحان کن همه جوره بهت حال میده... هیچی هم ازت نمیخواد.[/FONT]​
[FONT=tahoma, sans-serif]پ.ن: این نوشته خودمه.. نویسنده نیستم ولی باور نمیکنین سر نوشتن این مطلب دکمه های کیبوردم از اشکم خیس شد. من سر این قضیه ای که برام پیش اومده ناراحتی قلبی گرفتم. هر روز 60 میلی پروپرانولول مصرف میکنم.... اونایی که اینکارن میدونن خیلیه...[/FONT]​


جالب بود. مرسی!!!!!!!!!!
 

babi charlton

عضو جدید
کاربر ممتاز

Similar threads

بالا