یه وقتایی، یه چیزایی، بغض میشه توی گلو

Ezel2

عضو جدید
یه وقتایی یه چیزایی تو حنجره ی آدم زق زق می کنه که گفته بشه
یه وقتایی یه چیزایی ارزش داره
حرمت داره
می ارزه جونت رو واسش بدی

شاید برای من الان یکی از اون وقتاست
حالا اخطار
4 امتیازی یا 80 امتیازی
من تاپیک سیاسی نمی زنم
جرم سیاسی نمی کنم
جرم انسانی می کنم

و اگر این بغض توی گلو رو فریاد نزنم ...

ترجیح میدم یه لحظه هم به خودم شک راه ندم که اگر این تاپیک رو نزنم
من این تاپیک رو به نام شرافتم می زنم



عیسی سحرخیز
قبل از زندان
و پس از زندان



جرم: خبرنگاری
شرایط زندان: با بازجوش دوسته احتمالا، البته بازجو که نه، کارشناس

حس اینکه بحث کنم این تاپیک سیاسی نیست و اجتماعی و ... ندارم
ولی دلم میخواد اسم تاپیکم رو "انسانی" بذارم



"و من ظلم عباد الله کان الله خصمه دون عباده "
 

bpcom

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا دوست عزیز این دروغا رو تحویل مردم میدی ...
کی گفته تو زندان شکنجه میکنند . بازپرسای ما میشینند با زندانیانشون ناهار میخورند , فوتبال میبینند و کلیم واسه هم جک و خاطره تعریف میکنند .. از همه مهمتر مگه ما تو کشورمون زندانی سیاسی داریم , مگه اعدام داریم , چرا با دروغ , با عکسایی که با فتوشاپ جعل کردی میخوای مردمو گول بزنی ... اتفاقا جای عکسا برعکسه اون عکس اول که یه مرد درب و داغون شبیه عملیاست مال قبل زندونشه اون یکی عکس مال بعد زندونشه.. ببینید تو زندانها و بازداشتگاههای ما ماشاالله آدما چه پروار و سرزنده میشند :razz:
 

Maryam.Silent

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا دوست عزیز این دروغا رو تحویل مردم میدی ...
کی گفته تو زندان شکنجه میکنند . بازپرسای ما میشینند با زندانیانشون ناهار میخورند , فوتبال میبینند و کلیم واسه هم جک و خاطره تعریف میکنند .. از همه مهمتر مگه ما تو کشورمون زندانی سیاسی داریم , مگه اعدام داریم , چرا با دروغ , با عکسایی که با فتوشاپ جعل کردی میخوای مردمو گول بزنی ... اتفاقا جای عکسا برعکسه اون عکس اول که یه مرد درب و داغون شبیه عملیاست مال قبل زندونشه اون یکی عکس مال بعد زندونشه.. ببینید تو زندانها و بازداشتگاههای ما ماشاالله آدما چه پروار و سرزنده میشند :razz:
حرف حساب جواب نداره
 

mikhak60

عضو جدید
هیچ وقت ظلم بی جواب نمی مونه

دیر یا زود داره،ولی سوخت و سوز نداره
 

jovhar

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی اینجانب مورد بدرفتاری و خشونت جسمی ‌‌و ضرب و جرح قرار گرفتم و به مأموران اعلام کردم که دنده‌هایم شکسته است، آنها موضوع را به شوخی برگزار کردند و حاضر نشدند مرا به بیمارستان و مراکز پزشکی منتقل کنند، و حتی با چنان وضعی _که می‌توانست خونریزی داخلی به همراه داشته باشد و خطر جانی برایم ببار بیاورد_ فاصله ی حدود ۴۰۰ کیلومتری تا تهران را با سواری دولتی طی کرده و مرا به زندان اوین در پایتخت منتقل کردند.
در زندان اوین، وقتی معاینات پزشکی اولیه به‌عمل آمد، پزشک کشیک ضمن ثبت موارد مورد اصابت مشت و لگد که دچار کبودی، خون مردگی، تورم و… شده بود (پهلوهای چپ و راست، مچ‌های دست و…) صدمات وارده به قفسه سینه را وخیم تشخیص داد و پس از مشورت با مقام‌های مسئول دستور اعزام فوری مرا در همان شب به بیمارستان قمر بنی‌هاشم (واقع در ضلع شمالی بزرگراه رسالت، نرسیده به پل سیدخندان) صادر کرد. همزمان طبقه سوم بیمارستان را نیز برای اسکان احتمالی من خالی کرده و مأموران محافظ متعددی را به محل اعزام نمودند.
دستگیری اینجانب به شیوه‌ی پیش گفته، آن‌هم با اتهام‌امنیتی (شرکت در اغتشاش و تشویق مردم به اغتشاش) در شرایطی متحقق شد که اصولا چنین جر‌می ‌از جانب من سرنزده بود و نسبت دادن چنین اتهامی ‌صرفا” یک نوع پرونده‌سازی براساس تئوری توطئه بود و یا با اهداف خاص برای مقابله با پیامدهای انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ صورت گرفت. در غیر این‌صورت اصولا” ضرورتی به وارد کردن چنین اتهاماتی واهی و ‌امنیتی جلوه دادن یک اتهام مطبوعاتی ساده وجود نداشته است.
کیفرخواست ارائه شده به دادگاه و حذف اتهام اولیه و جایگزین کردن دو اتهام جدید بدون ارتباط (توهین به مقام رهبری و تبلیغ علیه نظام) خود مبین صحت ادعاهای اینجانب است. اکنون این سئوال مطرح است که چگونه یک متهم مطبوعاتی را که مدارک و مستندات دادگاه نشان می‌دهد _حتی با فرض اثبات اتهام_ متهم روزنامه‌نگار، و آلت جرم قلم، مطبوعات و رسانه است، مجرم‌ امنیتی معرفی کرده و ۳۸۰ روز او را با حکم خاص وزارت اطلاعات بازداشت نموده و در بازداشتگاه ۲۰۹ و بند ۳۵۰ اوین و زندان‌های جنایی رجایی‌شهر و فردیس کرج نگاه داشته‌اند؛ و نه تنها در این مدت و تا زمان برگزاری دادگاه، مرا با کفالت و وثیقه آزاد نکرده‌اند، بلکه از کمترین حقوق اولیه‌ی یک زندانی عقیدتی یا زندانی وجدان، به‌معنای عام (از جمله استفاده از مرخصی) نیز محروم ساخته‌اند.
مأموران وزارت اطلاعات و کارشناسان پرونده امکانی را فراهم نکردند و اجازه ندادند که روند لازم برای درمان و معالجه‌ی من به‌طور کامل متحقق شود. به بیان دیگر، آقایان مسئول پرونده موجبات صدمه دیدن اساسی و معیوب شدن من را فراهم آوردند؛ به‌گونه‌ای که محل آسیب و ضرب‌دیدگی و شکستگی، موجب درد و الم شبانه‌روز شده است. همان‌گونه که مشاهده می‌کنید جای شکستگی از روی پوست بدن هم معلوم است، اکنون من شب‌ها به‌گونه‌ای دراز می‌کشم و می‌خوابم که گویا یک «میخ طویله» در بدنم فرو کرده‌اند؛ زجر و شکنجه‌ای که تا آخر عمر با من خواهد بود.
حال لازم است این پرسش مطرح گردد که چگونه است وقتی من و دوستانم به‌عنوان یک شهروند از مقام‌های مسئول ازجمله معاون و رییس قوه قضاییه، وزیر اطلاعات سابق و دادستان کل کشور شکایت می‌کنیم، سال‌ها می‌گذرد و پرونده در دادگاه مطرح نمی‌شود، ‌اما وقتی دستور بازداشت ‌امثال من صادر می‌شود، طی یک‌روز در دورافتاده‌ترین نقاط کشور، دستگیری و بازداشت ما محقق می‌گردد؟! افزون بر این، با وجود سپری شدن حدود یک‌سال از شکل‌گیری پرونده و آخرین بازجویی‌ها، و نیز علی‌رغم گذشت هشت ماه از آخرین زمان بازپرسی در دادسرا، دادگاهی برگزار نمی‌شود تا متهم بدون اثبات جرم از محکمه‌ی صالحه، حتی چند ماه بیش از حداقل میزان مجازات قانونی، در زندان باشد.
چگونه است که من وقتی بابت جراحات و آسیب‌های وارده توسط آقای غلامحسین محسنی اژه‌ای _براساس مستندات پزشکی قانونی_ به مراجع قضایی مراجعه می‌کنم (جراحات وارده بر اثر پرتاب قندان و گاز گرفتن!) با گذشت بیش از پنج سال از زمان شکایت و ارائه مدرک و تکمیل پرونده، دادگاهی برگزار نمی‌شود و متهم بازداشت نمی‌گردد، ‌اما وقتی ایشان از من شکایت می‌کند با چنین فضاحتی و اعمال شکنجه و ضرب و شتم، بنده را بعنوان یک زندان عقیدتی و وجدان دستگیر و به‌صورت نامحدود بازداشت و زندانی می‌کنند.
من هرچه به موارد استناد شده درکیفرخواست و حتی پرونده مراجعه کردم، دلیل و مدرک مستقیمی دال بر «تبلیغ علیه نظام» مشاهده نکردم، و تما‌می ‌مستندات پرونده مربوط به اتهام «توهین به رهبری» بوده است. پرسش من این‌ است که آیا صرف اتهام به رهبری می‌تواند مبنای اتهام دیگری با عنوان «تبلیغ علیه نظام» باشد؟
این سئوال نیز مطرح است که شاکی این پرونده، چه کسی و چه نهادی است؟ آیا شخص آقای سیدعلی خامنه‌ای به‌عنوان یک شخصیت حقیقی شاکی پرونده است؟ اگر چنین است شکایت کی و در کجا ثبت شده است؟
«
در کیفرخواست صادره علیه اینجانب در بخشی که مربوط به تبلیغ علیه نظام است، بخشی نیز از سیاه‌نمایی سخن به میان‌ آمده است. من هم در بازجویی و هم در دادسرا در زمان بازپرسی وقتی بازجو و بازپرس این بحث را مطرح کردند گفتم که سیاه‌نمایی وقتی صورت می‌گیرد که سیاه‌کاری در جامعه انجام شده باشد . روزنامه‌نگار در واقع همچون آیینه در جامعه عمل می‌کند و آنچه را که اتفاق می‌افتد، بازمی‌گرداند.
من در این دادگاه محترم در مقام آن نیستم که بگویم چه ظلم‌هایی بر این جامعه می‌رود و یا چه ستم‌هایی در حال وقوع و انجام است؛ و به‌ویژه از تبیین جفا و ظلم و ستمی ‌که در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری دهم و حوادث پس از ۲۲ خرداد ۸۹ در حق مردم مسلمان ایران اعمال شد _به‌دلیل حبس یک‌ساله‌ام_ قاصرم. ‌اما مسلما” در این مقام هستم که بگویم چه ظلمی‌ بر من روا شده و شاهد چه ظلم‌هایی در حق هم‌بندی‌ها و هم‌سلولی‌های خود بوده‌ام؛ ظلم و ستمی‌‌که کم‌ترین آن، ضرب و شتم و شکنجه‌ی روحی و جسمی ‌‌زندانیان و خانواده‌ی آنان است.
ریاست محترم دادگاه
اگر اجازه فرمایید می‌توانم لیست بلند و بالایی را از این مظلومان و ستم‌کشیدگان ارائه نمایم تا به‌عنوان شاهد در این مکان حضور یابند و خود گوشه‌هایی از آنچه را که در این یک‌سال برآن‌ها رفته است بیان کنند.
اجازه دهید که در این مجال، مختصری از این دست موارد را خود بازگو کنم.
تا سه هفته هیچ‌کس از وضع من خبردار نبود و اجازه نمی‌دادند که حتی به خانواده‌ام اطلاع دهم که کجا هستم و چه وضعی دارم. ایا‌می‌‌که تما‌می ‌‌اوقات آن در سلول انفرادی (سلول ۳۱) بازداشتگاه ۲۰۹ اوین در اتاقی ۲×۳، بدون هواکش و تهویه، و آن‌هم در گرمای ماه‌های تیر و مرداد بدون دسترسی به آب سرد – حتی بعد با زبان روزه – گذشت. همسرم می‌تواند شهادت دهد که وقتی بعد از چند ماه به من اجازه‌ی ملاقات داده شد، هنگامی‌که درخواست کردم اجازه دهند یک بطری کوچک آب سرد برایم بیاورند، اجازه ندادند و از این هم دریغ کردند و گفتند ممنوع است. برخوردی که نه تنها دختر و همسرم را به یاد تشنه‌لبی سرور شهیدان، ‌امام حسین (ع) انداخت و آنان را واداشت شب ملاقات، تا صبح گریه کنند، بلکه هر آن‌کس از اقوام و بستگان و دوستان نیز وقتی این ماجرا و این حد از سخت‌گیری و اعمال فشار را شنیدند، همراه با گریه و اظهار همدردی، بارها بر یزید و یزیدیان لعنت فرستاد و یاد این کلام ‌امام افتادند که «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا».
اجازه دهید همین‌جا به اتفاقی که چند روز پیش از دستگیری من رخ داد، اشاره کنم؛ از روزی بگویم که چند مرد غریبه، در نبود همسرم،و وقتی دختر جوان و ۱۸، ۱۹ ساله‌ام در خانه تنها بود، به اجبار و تهدید وارد خانه شدند و او را چنان ترساندند که مدتی در بستر بیماری افتاد.
 

jovhar

عضو جدید
کاربر ممتاز
آیا این اقدامات و برخوردها، «سیاه‌کاری» نیست؟ آیا این رفتارها به‌معنای نقض حقوق بشر و عدم رعایت قانون اساسی و زیر پا گذاردن حقوق شهروندی یک ایرانی، یک انسان نیست؟
طرفه آن‌که کسی که تنها به شرح ماوقع و بیان مظالم پرداخته، به «سیاه‌نمایی» متهم می‌شود و به‌ اتهام دروغ‌پردازی و تبلیغ علیه نظام و توهین به رهبری، تحت فشار و بازداشت و محاکمه قرار می‌گیرد!
آن چند هفته سلول انفرادی، همراه با درد و رنج ناشی از شکستگی استخوان سینه و محل‌های ‌آماس کرده و سیاه‌شده‌ی جای‌جای بدن، و بازجویی‌های غیر‌قانونی با چشم بسته، و طرح تهمت‌ها و اتهام‌های غیرواقعی و تلاش برای اقرار من به جرم‌های مرتکب نشده، ادامه داشت تا آن‌که حال نامساعد من منجر به سرنگونی و غش‌کردنم در سلول انفرادی شد. برای جلوگیری از بروز خطر احتمالی و تکرار ماجرا، جوانکی افغانی و سنی مذهب را به سلول من فرستادند تا مرا از به اصطلاح تنهایی درآورند. چنین بود که فضای ۶ مترمربعی سلول به ناگاه نصف شد و فرصت خواب و خوراک با ورود فردی معتاد از من سلب گردید. هم‌سلولی‌ای که از یک‌سو به دلیل اعتیاد شب‌ها نمی‌توانست بخوابد و از سویی به دلیل درد ناشی از شکنجه و ضربات وارده در زمان دستگیری امکان استراحت و خواب نداشت…
«محسن. م» از سیزده سالگی در ایران زیسته و در بخش ساختمانی به عملگی و دیگر کارهای مشابه پرداخته است. کاری که پدر و برادران دیگرش از پیش از انقلاب به آن مشغول بودند و خودش نیز در زمان دستگیری، ده سالی می‌شد که زن و دو فرزندش را در افغانستان رها کرده و با اجازه کار رسمی‌‌ به این شغل سخت و طاقت‌فرسا اشتغال داشت. او را در زیر «پل ‌چوبی» در شرایطی دستگیر کرده بودند که همراه با یک باند از اهالی لرستان به علت بیکاری ناشی از رکود بخش ساختمان متاثر از سیاست‌های اقتصادی نادرست دولت احمدی‌نژاد، برای تامین معاش، به خرده‌فروشی تریاک مشغول بوده است. مکانی که در آن روزها محل تظاهرات خیابانی نیز بوده است. دستگیری همان و شکنجه و ضرب و جرح و فحش‌های ناموسی همان. وارد کردن ضربات مرگبار با پاشنه‌ی تپانچه از محل دستگیری تا زندان اوین _به‌گونه ای که محل اصابت آن خون‌آلود و سیاه شده بود _ یکی از بدرفتاری‌های صورت گرفته با او بود. درد حاصله از این ضرب و شتم‌ها و خشونت‌ها، به‌گونه‌ای بود که محسن درد اعتیاد را فراموش کرده بود. جزییات این مسئله را بعدتر، وقتی نمایندگانی از سه قوه به زندان اوین آمدند بیان کردم و بخش‌هایی از این روایت تلخ، حتی در در گزارش کمیسیون ‌امنیت ملی مجلس موجود است.
هم‌سلولی بعدی من، باز هم یک قاچاقچی مواد مخدر بود. اتهام او نقل و انتقال ۲۵۰ کیلو تریاک و ۳۷ کیلو مرفین اعلام شده است. وقتی به مسئولان زندان اعتراض کردم که چرا هم‎سلولی‌ها و هم‌نشینان مرا از میان افراد قاچاقچی برمی‌گزینید، و این مسئله موجب اذیت و آزار من می‌شود، پاسخ شنیدم که «زندانی، زندانی است و برای ما فرق نمی‌کند و باید این شرایط را تحمل کنی!» سیاستی که بی‌شک واجد نقشه و برنامه‌ای بوده وگرنه آن همه زندانی سیاسی در بازداشتگاه های اوین بودند و ضرورتی نداشت که مرا با افراد قاچاقچی هم‌سلول کنند.
هم‌سلولی بعد، باز هم یک قاچاقچی بود، و این بار قاچاقچی تلفن همراه؛ فردی که بعد از ده سال اشتغال به این شغل با تصمیم‌های غیرکارشناسی دولت احمدی‌نژاد و برنامه‌ای غلط و غیرعملی برای تولید تلفن همراه در داخل کشور، از یک فروشنده به قاچاقچی تبدیل شده بود! او هم در جریان دستگیری مورد ضرب و جرح شدید قرار گرفته بود که یکی از پیامدهای این برخوردهای خشن، خونریزی کلیه‌اش بود.
«علی.ب» را در انباری که محل تحویل تلفن‌های همراه بود دستگیر کرده و در همان‌جا مورد شکنجه و ضرب و جرح قرار داده بودند؛ از جمله آن‌که وی را از محل باسن در داخل لاستیک‌های کامیون ‌انداخته و با مشت و لگد بر صورتش کوبیده و چنان تحت فشارش قرار داده بودند که کلیه‌هایش صدمه دیده بود. علی می‌گفت که مدت‌ها ادرارش خون آلود بوده و کلیه‌هایش چرک کرده است. این موارد را با ذکر مشخصات به اعضای اعزا‌می ‌سران ‌سه قوه گفته‌ام و در صورت نیاز می‌توان به مدارک و اسناد مورد نظر مراجعه کرد.
اندکی بعد وقتی از سلول بزرگ ۳×۴ به مکانی با همین ابعاد به کنار سه نفر دیگر انتقال یافتم (سلول‌های ۴۴ و ۵۴) با موارد تلخ دیگری مواجه شدم؛ نگهداری سه هفته‌ای ۷ نفر (و از جمله یک تبعه کویت) در یک سلول انفرادی ۲×۳ یکی از وجوه و سختی‌های این شرایط بود؛ چنان که به‌دلیل کمی ‌جا‌ امکان خوابیدن، استراحت و دراز کشیدن وجود نداشت و افراد مجبور بودند به‌صورت نوبتی (سه نفر در روز و چهار نفر در شب) و به شکل کتابی بخوابند. وضعیت غذا و بهداشت و نظافت و… هم که جای خود دارد و نیازی به توضیح نیست. این بازداشت‌شدگان و متهمان نیز هرکدام از موارد خاص شکنجه روحی و جسمی‌‌خود می‌گفتند که فعلا” از بیان آن می‌گذرم؛ که اگر قصد بر گفتن این ظلم ‌و ستم‌‌ها و نقض حقوق بشر باشد، مثنوی چهل من کاغذ خواهد شد. ترجیح می‌دهم که این افراد به‌عنوان شاهد به دادگاه دعوت شوند و خود گوشه‌هایی از آنچه را در حکومت عدل علی(ع) در زمان بازداشت و زندان بر آن‌ها رفته است، بیان دارند.
شاید بیان یک مورد خانوادگی و چند اسم در اینجا کفایت کند. از جمله زیست مشترک با قاچاقچیان، یا درست‌تر بگویم متهمان به قاچاق، که لطف زندانبانان به‌ویژه بازجویان نصیب من ‌کرد، هم‌سلول شدن با «جلیل.الف» بود. او نیز اعتیاد داشت و ظاهرا” به طمع دریافت مقداری مواد خاص(شیره ناب) بسته‌ای ‌امانتی را پذیرفته که در آن سلاح‌های مرگبار وجود داشته است. سلاح‌هایی که نمونه‌های آن را بعدتر تلویزیون به‌عنوان اسلحه‌های مورد استفاده‌ی دستگیرشدگان حوادث پس ازانتخابات، به نمایش گذارد.
جلیل را در روستایی نزدیک کرمانشاه، در سحرگاه بعد از شب عروسی برادرش، همراه با پدر و دو برادرش دستگیر کرده بودند. یکی از برادرانش سپاهی بود و از جمله افرادی که برای آموزش شیوه‌های سرکوب مردم، از جمله معترضان به نتیجه انتخابات، ماه‌ها قبل از ۲۲ خرداد به روسیه اعزام شده بود تا روش‌‌های مبارزه با مخالفان و معترضان را بیاموزد و کاربرد سلاح‌های کاری غیرکشنده! را فراگیرد. او را که جمال (یا جلال) نام داشت و داماد آن مهمانی بوده در زمان بازداشت و بازجویی کتک زدند تا به جرم خود اعتراف کند. وی که به پست و مقام خود غره بوده و انتظار اعمال شکنجه و خوردن کتک را از بازجو نداشته، دست به عمل تلافی‌جویانه و واکنشی زده و با مشت به‌صورت طرف مقابل کوبیده است. بازجو که بیم شکایت او را داشته بعد، دستمال خونی خود را به همراه میزی که در اثر ضربه یک نیروی نظا‌می‌‌ رز‌می ‌‌خم شده و دیواری را که صدمه دیده، به برادر او (متهم ردیف اول پرونده) نشان داده بود تا بگوید پیامد شکایت احتمالی چه خواهد بود. این در شرایطی بوده که جلیل را روزها از یک پا آویزان کرده و جهت اعتراف گرفتن با شلاق خاص زده بودند تا اعتراف کند سلاح‌ها را از چه کسی گرفته و پدر و برادرانش شریک جرم او هستند! او نیز درد ترک اعتیاد را در سایه‌ی درد ضربات وارده در زمان بازجویی فراموش کرده و به شیوه‌ای غیردردناک مصرف تریاک و شیره را در زندان کنار گذارده است.
با کمال تأسف، سه دهه پس از پیروزی انقلاب و در ابتدای هزاره‌ی سوم میلادی، هنوز صاحبان قدرت در این دیار به معتاد به چشم یک «معلول» و «بیمار» نگاه نمی‌کنند، و حاکمان به نقش ساختارهای اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی در گسترش اعتیاد در کشور و افزایش شمار قربانیان این پدیده‌ی شوم نمی‌پردازند. و نیز کسی به «خلوت» و «اندرونی» صاحبان قدرت سرک نمی‌کشد _و نمی‌تواند سرک کشد_ که «چون به خلوت می‌روند»، چه می‌کنند؟!…
اگر اجازه دهید لیست بلند و بالایی از افرادی را که من از اعمال شکنجه و ضرب وشتم در زمان دستگیری، بازجویی و…. آن‌ها طی یک سال گذشته آگاه هستم جهت حضار به‌عنوان شاهد ارائه دهم. حتی می‌توانم در اعلام علنی از این افراد بخواهم که با دلیل و مدرک در جلسه آینده حضور یابند و در جایگاه شاهد قرار گیرند تا وقتی صحبت از مصادیق موارد اشاره به‌عنوان اتهام من به‌ویژه در خصوص مقالاتی چون «سرباز وطن»، «جنایت‌کار جنگی»، «خون برشمشیر پیروز است»، «معیار ومحک جنایت»، «در مدح ائتلاف یا اختلاف»، و… به‌میان می‌آید، آن‌ها بگویند که چه برسرشان آمده و آنچه در این یک‌سال اتفاق افتاده است فراتر از آن چیزی است که مردم درخصوص زندان کهریزک و…. شنیده و خوانده‌اند. در این دادگاه نیز شهودی را می‌توان یافت؛ افرادی چون داوود سلیمانی، مهدی محمودیان، مسعود باستانی، احمد زید‌آبادی، حشمت‌الله طبرزدی، و…. که مدتی با بنده بودند و اکنون دوران زندان‌شان را می‌گذرانند و می‌توان ایشان را از زندان‌ رجایی‌شهر به دادگاه خواند تا خود شهادت دهند که چه بر آنها گذشته است.
اصرار من در خصوص احضار شاهدان فوق‌الذکر برای این است که بگویم و اثبات کنم که پس از انتخابات هم شکنجه صورت گرفته و هم جنایت، پس هم شکنجه‌گر داریم و هم جنایت‌کار.آنچه که در خصوص زندان کهریزک مطرح شد و احکامی که اخیرا در مورد ۱۲ نفر صادر شد، چه بسا اگر کار مشابهی در اوین صورت می گرفت حدی فراتر و احکامی سنگین تر در برداشت.
همان‌گونه که در مقاله‌ای به این نکته اشاره کرده‌ام و در جای خود به آن خواهم پرداخت. آنچه گفته و نوشته شده است تنها گوشه‌ای از ماجراست و اگر قرار بر محاکمه و مجازات باشد، آن من نیستم که مستحق مجازاتم، بلکه دیگران هستند که مجازات قانونی باید در حق‌شان اعمال شود.
 

ooraman

عضو جدید
کاربر ممتاز
نردبان این جهان ما ومنیست....عاقبت این نردبان افتادنیست....لاجرم هرکس که بالاتر نشست....استخوانش سخت تر خواهد شکست:razz:
 

Ezel2

عضو جدید
یه وقتایی یه چیزایی تو حنجره ی آدم زق زق می کنه که گفته بشه
یه وقتایی یه چیزایی ارزش داره
حرمت داره
می ارزه جونت رو واسش بدی

شاید برای من الان یکی از اون وقتاست
حالا اخطار
4 امتیازی یا 80 امتیازی
من تاپیک سیاسی نمی زنم
جرم سیاسی نمی کنم
جرم انسانی می کنم

و اگر این بغض توی گلو رو فریاد نزنم ...

ترجیح میدم یه لحظه هم به خودم شک راه ندم که اگر این تاپیک رو نزنم
من این تاپیک رو به نام شرافتم می زنم



عیسی سحرخیز
قبل از زندان
و پس از زندان



جرم: خبرنگاری
شرایط زندان: با بازجوش دوسته احتمالا، البته بازجو که نه، کارشناس

حس اینکه بحث کنم این تاپیک سیاسی نیست و اجتماعی و ... ندارم
ولی دلم میخواد اسم تاپیکم رو "انسانی" بذارم



"و من ظلم عباد الله کان الله خصمه دون عباده "
سپاسگزارم از مدیریت عزیز که عکس های این تاپیک رو ورداشتن

فقط چرا؟
 

Similar threads

بالا