یه داستان، برداشتتون رو ازش بگید

کربلایی

مدیر بازنشسته
سلام
لطفا برداشتتون رو از قصه زیر بگید:

روزهایی که، بود، قناری باز بود
قناری باز، غیر از قناری باختن کار دیگری هم داشت، کاری که شاید مرموز و عجیب بود! برای آدم های قدیمی خانه و خاله جان که پیر بود و پرسان!
خاله جان می گفت:«چکار می کند؟ سرش که درد نمی کند؟ ها؟ این پسر کیست که روزهای دوشنبه می آید بالا؟»

آن روزهایی که بود
کنار باغچه قدیمی، زیر سایه بید بلند، روی صندلی راحتی، می نشست و به آواز قناری ها گوش می داد! شاید هم کاغذهایش را می نوشت و پاره می کرد! و به آواز قناری ها گوش می داد!
خاله جان اگر بود، آرام می آمد و چشمان کم سویش را تنگ تر می کرد! و اگر نمی توانست زبانش را نگه دارد-که معمولا نمی توانست- زود می گفت:«اینها چیست؟ دنبال کارهای بد نباشی ها!!! اینها زورشان را از غول بیابان گرفته اند! مکرشان را از شیطان!»
و قناری باز نرم می زد پشت خاله! می خندید و آرام می رفت. گاهی هم می گفت:«خیالت راحت خاله، من مواظبم! جنگ با شیطان که عیبی ندارد! دارد؟»
پدر هم می گفت:«هر چه مصلجت باشد، آن می شود!»
قناری باز زیر لب می گفت:«مصلحت در آواز قناری هاست.»

یک فصل(که آواز قناری ها، از زیرزمین خانه های مقدس قدیمی-مثل سیلاب رودخانه جوشان-در خیابان جاری بود) نزدیک ساعت نه، سه نفر آمدند، در زدند و او را خواستند.
او بلند شد!
کفش هایش پوشید و دو دستمال از گوشه چپ چمدان-جایی که همیشه دستمال هایش را می گذاشت- برداشت و خیلی سعی کرد که با حرف، ترس را از فضا بشوید! اما نتوانست
- «آب و ارزان قناری ها یادتان نرود»
مادر، شکسته گفت:«نگران قناری ها نباش»
سه قناری آنوقت شب، به فریاد خواندند!
مادر گریست و قناری باز را بردند!
سه قناری مویه کنان خواندند، پدر گفت: «قناری که نوحه نمی خواند! می خواند؟»
مادر گریه کنان جواب داد: «به وقتش می خواند»

آن روزها که بود! قناری ها معرکه می خواندند.
و بعد از آن شب، دیگر هیچکدامشان نخواندند!
خاله جان می پرسید:« گفتی کجا؟ اسم آنجا چه بود؟» و پدر قناری باز یک اسم را باز می گفت!
خاله می پرسید:«کی برمی گردد؟»
-معلوم نیست، شاید، شاید وقتی که ... چه می دانم! هر چه مصلحت خدا باشد»
خاله جان باز می پرسید:«اصلا کسی برگشته است؟»
مادر قناری باز می آمد لب ایوان و می گفت:«خواهر! چقدر سوال می کنی؟ او از کجا می داند که جهنم چند دروازه دارد؟»
خاله با تاسف می گفت:«آخر آب و ارزان که برای قناری، آواز نمی شود»


یک شب نزدیک ساعت ده! یک مرد آمد در خانه! و یک تکه کاغذ آورد.
قناری باز نوشته بود، خط خودش بود! خواهر همه با خط برادر آشنا بود!
قناری باز نوشته بود:«آن قناری را که خوب می خواند، بدهید به حامل نامه»
پدر گفت:«دیگر هیچ کدامشان نمی خوانند!»
مرد گفت:« من میشناسمش! من مرد روزهای دوشنبه هستم! به من اعتماد کنید»
پدر گفت:«اگر نکنیم، چه کنیم؟ فقط قناری ها مانده اند! چرا که خاموشند!»
و آرام رفت و قناری خاموش را با قفس برداشت
سرکوچه! سه نفر دیو آمدند و مرد را با قناری گرفتند و بردند!
پدر آهسته گفت:«یعنی قناری، روزه آواز را افطار می کند؟»
مادر به فریاد گفت:«در جهنم، به قناری افطار نمی دهند!»


چهار نفر دیو به اتاق مرد بزرگ آمدند!
- این همان قناری ست قربان! و این هم مردی که قناری را با خود می برد. قربان!
مرد پرسید:« خوب می خواند؟»
- یک روز می خواند! ولی حالا دیگر نه.
مرد گنده گفت:«من وادارش می کنم!»
- بکنید
مرد دیو گفت:«تو هم قناری باز هستی؟»
- این روزها همه قناری باز هستند!
مرد بزرگ گفت:«رفیقت مرد خوبی بود! خوبها بد کشته می شوند!» « تو نمی توانی کاری کنی این قناری برای من بخواند؟»
- قناری در جهنم آواز نمی خواند!
و مرد را کشتند! اما قناری ماند!
مرد بزرگ به قناری گفت:«برای ما بخوان! صد هزار قناری باز اسیر آواز یک قناری هستند! یک قناری که برای ما بخواند و خوب بخواند! بخوان تا آزادشان کنیم!»
قناری، مثل عکس یک قناری مرده در قاب قفس بود!
مرد بزرگ نعره زد بخوان! بخوان! بخوان ای پرنده بی ترحم! وگرنه تکه تکه ات خوام کرد...

قفس خالی!
قناری مرده!
و یک سرزمین پر از قناری، که صدای آوازشان، سیلاب رودخانه ها را می ماند!
مادر گفت:«جای پسر خالی! فصل آواز قناری هاست!»
خاله جان با گریه گفت:«یعنی برنمی گردد؟»
پدر آرام گفت:«برگشته است، صدای آوازش را نمی شنوی؟»

برگرفته از فصل آواز قناری ها(نوشته مرحوم نادر ابراهیمی)
 
آخرین ویرایش:

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
ما به قناری بازها خیلی مدیونیم!!!کاش هممون قناری باز باشیم یا اگه نمی تونیم کاش بتونیم از قناری هاشون خوب نگهداری کنیم!مواظب باشیم آوازشون توی صداهای دیگه گم نشه!!کاش همیشه دنبالشون بگردیم.درپی شنیدنشون باشیم و وقتی آوازشون رو شنیدیم و لذت بردیم به یاد قناری بازها بیفتیم.
:cry::gol:
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
داستان قشنگی بود.فکر می کنم صدای آواز قناری ها دارد کم رنگ می شود و این دیو ها هستند که بر افکار سایه می ندازن.یه چرخ تو تالار اسلام بزنیم!
 

avocado

کاربر فعال
فکر می کنم داستان سیاسی باشه؟!:redface:
مضمونش که این طوریه
در هر حال به امید پیروزی همه ی اونهایی که امیدشون به خواندن همون تک قناری هاست
و حالا باید هم خودشون در بند باشند و هم قناری هاشون:cry:
 
بالا