یا رقیه

E ntezar

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهادت حضرت رقیه تسلیت باد

 

rezamoazami22

عضو جدید
کاربر ممتاز
يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد

اما نيامده ز سفر مهربان او
يعني دوباره هم دل دختر گرفت و بعد

آنقدر لاله ريخت به راه مسافرش
تا خواب او تجلي باور گرفت و بعد

آخر رسيد از سفر، اما سر پدر
سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد

گرد و غبار از رخ مهمان مهربان
با اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد

انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت
طفلک سراغي از علي اصغر گرفت و بعد

از روزهاي بي کسي اش گفت با پدر
يعني نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:

خورشيد من به مغرب گودال رفتي و
باران تير و نيزه و خنجر گرفت و بعد

معراج رفتي از دل گودال قتلگاه
نيزه سر تو را به روي سر گرفت و بعد

دلتنگ بود دخترت و سنگ ِ کينه اي
بوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد

...

اما دوباره فرصت جبران رسيده بود
يک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد

جان داد در مقابل چشمان عمه اش
با بال هاي زخمي خود پر گرفت و بعد ...
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه شعر از خودم

عمه جان این دم ببین بابا شده مهمان من / چشم او باز و نگاهش خیره در چشمان من
قبل از این من سر به دامان پدر بودم کنون / راس خونینش شده آرایش دامان من

 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
چگونگی شهادت و مرقد مطهر حضرت رقیه (س)

چگونگی شهادت و مرقد مطهر حضرت رقیه (س)

بعد از واقعه عاشورا دشمن تمام کسانی را که زنده مانده بودند ، اسیر کرد. میان این اسرا، یک دختر کوچک هم دیده می ‏شد. این دختر کوچک رقیه بود. رقیه دختر امام حسین علیهاالسلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه ‏اش زینب و اسرای دیگر به طرف شام می ‏رفت.


از داخل خرابه های شام، صدای یک کودک به گوش می ‏رسید. تمام کسانی که در میان اسرا بودند، می ‏دانستند که این صدای رقیه دختر کوچک امام حسین است. رقیه از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش را می ‏گرفت. گویا خواب پدرش را دیده بود. در این حال یزید، دستور داد سر امام حسین علیه‏ السلام را به رقیه نشان بدهند. وقتی حضرت رقیه علیهاالسلام سر بریده پدرش امام حسین علیه‏ السلام را دید، با فریاد و ناله خودش را روی سر بریده پدرش انداخت و همان جا، از دنیا رفت.


مرقد مطهر حضرت رقیه علیها السلام در سوریه نزدیک به قبر حضرت زینب علیها السلام است.
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
سه سالگی اش بر مدار عاشورا می چرخد.

اتفاقی که طنین خنده های کودکانه اش را به غارت می برد.

در عطش می ماند و می گدازد.

فرات از چشمانش مهاجرت می کند.

بی پناهی اش، در تمام بیابان ها تکثیر می شود.

این سه سالگی اوست که در ویرانه ای کنار کاخ سبز، به اهتزاز درآمده و مکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده است.




[h=1]زندگينامه حضرت رقيه بنت الحسين (ع)[/h]
 
بالا