یاد قدیما (نوستالژی های شخصی!) (دهه شصتی(هفتادی)هایی که نوستالژی دارن بیان تو یکم از گذشته ها بگیم)

mansourblogfa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


هههههههه این واکمن ها تازه اومده بود ملت میبستنشون به کمر-اگه هدفونم داشتی که دیگه خیلی کارت درست بود -ی سری الکی هدفون خالی رو میزدن به گوششون و ته سیمش رو میکردن تو جیبشون میرفتند دور دور تو خیابون -ههههههه با چه چیزایی خوشحال بودیم
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


روسکهای قدیمی بچه های دیروز ایران رمین این عروسکها بعد یه مدت یا چشمشون در میامد یا دستو پایی جاییشون بالاخره معلول میشد....
یادش بخیر منم یه چندتا از اینا داشتم....که یکیش پسر بود و یکیشم دختر ....و 3 , 4تا هم از اون عروسکای پلاستیکی کوچیک ....انقد دوسشون داشتم که نگو ....و هی از مامانم پارچه کوچولو میگرفتم و براشون لباس میدوختمو تنشون میکردم یا فقط پارچه رو قیچی میکردم و با سنجاق ته گرد میزدم به عروسکام ....بیچاره ها همه جاشون سوراخ سوراخ شدی بود ...:D:)
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاردستی های دیروزمون .....



فانوس کاغذی ..






قایق و تفنگ و هواپیمای کاغذی



کاردستی ساعت ....



بازی کاغذی نمکدون ....




کاردستی به شکل قالی یا تابلو و یا بستن دونه های اسپند ....




کاردستی فرفره .....و ما و باد و دویدن



درست کردن وسایل تزئینی برا جشن ها
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سنجاب كوچولو





بارباپاپا




بلفي و لي‌لي‌بيت




بل و سباستين




سايمون و نقاشي‌هاي گچي





سفرهاي سندباد




جزيره ناشناخته




تنسي تاكسيدو




تام ساير




گوريل انگوري



زبل خان





چاق و لاغر



خاله ريزه و قاشق سحرآميز




يوگي و دوستان





لولك و بولك ـ جهانگردهاي كوچك




دهكده حيوانات




هاچ، زنبور عسل




هادي و هدي




حنا، دختري در مزرعه




خیلی خوب بود ممنون ;)
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگ کودکی!

دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن

خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی

زمین همیشه سبز و کوههای همیشه قهوه ای

دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز

برای پاککن های جوهری و تراش های فلزی

برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی

دلم برای تخته پاککن و گچ های رنگی کنار تخته

برای اولین زنگ مدرسه

برای واکسن اول دبستان

برای سر صف ایستادن ها

برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته

دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد

دلم برای ضربدر و ستاره

دلم برای ترس از سوال معلم

کارت صد آفرین

بیست داخل دفتر با خودکار قرمز

و جاکتابی زیر میزها ، جانگذاشتن کتاب و دفتر

دلم برای لیوانهای آبی که فلوت داشت

دلم برای زنگ تفریح

برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها

برای لیلی کردن

دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم

برای اردو رفتن

برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن

دلم برای روزنامه دیواری درست کردن

برای تزئین کلاس

برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود

برای خنده های معلم و عصبانیتش
برای کارنامه…. نمره انضباط

برای مُهرقبول خرداد

دلم برای خودم

دلم برای دغدغه و آرزو هایم

دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده

نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند کودکی ام را جا گذاشتم

کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب کند؟
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز








من هنوز این کارنامه هامو دارم ....خودشم در رنگای متفاوت ....آبی , سبز « صورتی و زرد :)





یادش بخیر از مدرسه که میومدیم توو کوچه رو آسفالت یا سیمان پلاس میشدیم و با دوستا بازی میکردیم ....



وااااااااااااااو اینو که نگو ......اکثر مواقع اینو پسرا بازی میکردن و روزی نبود که اینو بازی کردنی به داداشم التماس نکنم که منو هم بازی بدن و لااقل همراهیشون کنم ....خیلی کیف میداد....مخصوصآ وقتی که نفس کم میاوردی....




اینم که یه دنیای دیگه بود ....




یه بارم من این کارو کرده بودم که آخرش محکم دوئیدنی خوردم زمین و پام زخمی شد :D



از این تلفنا هم یادمه بقالمون آورده بود و همسایه ها ازش استفاده میکردن .....که رفته رفته پولش بیشتر میشد ....و همچنین صحبت یه دیقه ای ...
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


از این آدامساهم خریده بودم ....برچسبای خوشگلی داشتن....از جمله قلب ...گل و اینا....ما هم که بچه و نفهم , برچسبای به اون خوشگلی رو میچسبوندیم رو در و دیواری مردم :biggrin:



بازیه این دختره اینجا نشسته
گریه میکنه
زاری میکنه
میبریم کلانتری
میشینه رو صندلی
میگه من حال ندارم
حالو احوال ندارم
1....2...3 .... 123
و پا میشدو یکی رو میگرفت



کیفای روی نیمکت برای جلوگیری از تقلب.......یا وقتی نیمکتا 3 نفری بود وسطی میموند بالا...و دوتای دیگه شونم میرفتن پایین و جای نشستن مینوشتن.....عجب روزایی بود ....
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


لیوان و پا کنشو الانم دارم......فقط لیوان من آبیه آسمانیه ...



خودم نداشتم ولی داداشم داشت ....ولی پام کرده بودم ....آخه من عادت دارم برای اولین بار لباسها و کفشای داداشمو بپوشم ....:D



نوشابه هایی که بقالیمون داشت ....و هرکی میرفت میخرید میخوردو زودی شیشه شو میبرد تحویل میداد.....یادمه که یکی از همسایه هامون چندتا شیشه رو هنوز تحویل نداده بود و نوشابه میخواست که بقالیمون گفت اول تحویل بده بعد بگیر....که اونم رفت آورد ولی از حرصش یکی رو جلو چشش زد زمینو شکست :biggrin:



یادش بخیر همه ی نوه ها اعم از دخترو پسر که منم جزئ اونا بودم ...وقتی 5شنبه و جمعه میشد خیلی خوشحال میشدیم ...چون همه مون جمع میشدیم خونه مادربزرگ ....و خیل یخوش میگذشت ....اکثر بازی هارو انجام میدادیم و آخر سرم بعد از ظهر میرفتن از اینا کرایه میکردن و موقع شب تا سحربازی میکردیم .....خیل یخوش میگذشت ....که بعضآ مامان بزرگ میومدو میگفت بسه دیگه بخوابین سیاه میشینا :biggrin:
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
ی عروسک داشتم خیلی خوشگل بود
پلاستیکی بود و لاغر

ی چیزی تو مایه های باربی الان
ولی فقیرانش
خخخخخخخخخخخخخ

ی موش خزی داشتم بزرگ بود

دنیام بودن

بابامم واسه عروسکه ی تخت درست کرده بود سفیدم رنگش کرد
اینقدر خوب بودن

اخیییییییییی
 

چاو شین

اخراجی موقت
یادمه اولین بیخوابیم سر این بود. وقتی بابام برام گرفت از خوشحالی اون شب تا صبح حتی پلک هم رو هم نذاشتم :love:
 

mahboobeh

عضو جدید
منم اینو خیلی دوسداشتم خیلی ......یعنی این وقتی نشون میداد پلک نزده بهش نگاه میکردم ....و همیشه آرزوم بود منم به ماشینشون سوار بشم

کسی یادش هست اسم این چی بود ؟؟؟

به نظرم ماجراهای نمیدونم چی بود

فک کنم سفرهای شگفت انگیز بود.
 

mansourblogfa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


یادش بخیر -ی بازی بود که مرغابی بودن فکر کنم پرواز میکردن با این تفنگه میزدیم نفلشون میکردیم ههههههه

قارچ رو تا مرحله آخرش رفتم -چه کیفی میداد
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه دنیای وارونه ای!
وقتی فلرتشیا عاشق گالیور شود
گالیور...
رفتنی ست
و فلرتشیا
تا ابد
با گیسوان طلایی بافته اش
در دنیای قصه ها اسیر خواهد ماند.
من و تو بزرگ میشویم
و یادمان خواهد رفت
که روزگاری
دستهای گالیور
تنها پناه فلرتشیا بود
در تزس و تنهایی
و فلرتشیا
روی همین دستها با تن گالیور میامیخت
عشق میورزید
عاشق میشد.
حالا تو بگو!
چه باید بکند
فلرتشیای دنیای وارونه؟
بی قصه ها
بی عشق
بی گالیور!
 

old eng

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یاد آن روزی که تختی و حیاطی داشتیم

قُل قُل قوری و قلیان و بساطی داشتیم

عطر آویشن، ردیــف استــکان های بلور

زندگی شیرین تر از چای نباتی داشتیم

مــادری فیروزه تـر از آسمــان مخمــلی

سایــه ی مهر پدر، ظهر صلاتی داشتیم

خانه ای گرچه کلنگی خالی از اندوه و غم

بـاخبر از حال هم شور و نشاطی داشتیم

نــم نــم چنـگ و ربـاب و گلـنراقـی و قمر

هر شب جمعه که میشد سور و ساتی داشتیم

نـرده هـای غـرق پیچک، پله پله اطلسی

گام پــاورچین و غـرق احتیـاطی داشتیم

شرشر فواره روی رقص ماهی های حوض

شور و شوق و خاطر پُر انبساطی داشتیم

ســاده مثــل آفتــاب آمــده از پشـت کـوه

بــی خجـالت لهجـه ی اهل دهاتی داشتیم

حافظ از شاخه نباتش، سعدی از سیمین تنش..

فــاعلاتـن فــاعلاتـن فــاعلاتـی داشتیــم

کارگردان! آنهمه عشق و صفا یادش بخیر

آخــر ِ آن روزهــا ای کاش کاتی داشتیــم

عکس ما را قاب کن هرچند با گرد و غبار

تا که خوشبختی بداند خاطراتی داشتیم

"شهراد میدری"

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
sar sia به یاد استاد ادبیات 0
baback یاد شاعر شهیر " احمد شاملو " گرامی ادبیات 25

Similar threads

بالا