یادداشت های شبانه

*M.A*

کاربر بیش فعال
واسه نوشتن هرچی که تو دل مونده و گاهی هیچ میلی به لب گشودن و سخن گفتن نیست
و تنها چند خط نوشته بار سنگین ناگفته های ذهن و قلب رو به جایی بیرون از وجود انتقال میدن
گاهی نیاز داری هیچ آشنایی نه بشنودت نه ببینتت و نه حتی بخوندت.. و تنها به صورت یک ناشناس بنویسی..

و بیشتر از هر وقتی، شبها حرف های دل آدم سر به طغیان میگذارند..
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
خیلی خسته ام، روز گندی بود..
از اون روزا که هرچی تلاش کردم و جون کندم آخرش خوب نشد که نشد
گاهی شیطون میاد تو وجودم که باهاش دست به یکی بشم و همه ی آزار و اذیتهای که سرم آوردنو تلافی کنم ولی تهش دلم میگه کار کثیفیه زندگی خیلی ها رو تحت و شعاع قرار میده و اونوقت خداست که جلوم می ایسته

ساعت نزدیک به دو و دارند پشت سر هم پیام میدن و حوصله جواب دادن به هیچ کدومشون رو ندارم، نمدونم شاید حال اونا بدتر از من باشه که تا حالا بیدارند

گاهی با تمام وجود دلم میخواد خودخواه باشم
و میشم..شاید این حقمه بعد از همه ی از خود گذشتنا یکمم خودخواهی کنم

احساس میکنم همه اش حماقتی بیش نبود..

معده سوزش امانمو بریده حتی هوای سرد امروز و اونهمه آب یخ هم باعث نشد یادم بره

خیلی تاوان دادم..
با خودم و تو که رودربایستی ندارم خیلیش حقم بود ولی حالا که فهمیدم بالا غیرتن ببخش و کمکم کن..

مثه چی این یک هفته ای که اومدم این در اون در زدم، ممنونتم که رومو زمین ننداختی

شرمنده برنمی‌گردم. همین که یه لبخند رو لبش و یه نور امید تو چشمش ببینم تا ته ته دنیا شاکرتم
ذهنم در آن واحد هزار جا می‌چرخه.. خیلی مزخرفه

چقدر نفهمه.. کاش یه بار پر به پرم میداد و دل به دلم .. چند شبه دارم بهش میگم..
خاک تو سر من که دلم واسش میسوزه..
چندبار سنگ رو یخم کرده و درس نمی‌گیرم
دلم واسه خودم سوخت.. اون تنها کسی که موظفه ولی..

کاش مرد بودم..
کاش اونقدر قدرت داشتم و دستم باز بود که بتونم زیر پرو بالشو بگیرم یا حداقل یه دستی باشم کنار دستش
با چشمای منتظر اون چیکار کنم.. مغزم میخواد منفجر بشه
دلم گرفته.
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
این بار رفتن واسم سخت تر شد
اون خیلی وابسته است نگرانشم.. کاش اونقدر قوی بشه که نبودنمون خیلی آزارش نده

حرفای صبح دلواپس ترم کرد..
و دلم تنگ میشه ، اینبار بیشتر از دفعات قبل
شبیه فرشته ها شده..

چه حسه خوبیه که با گذشت زمان و پخته تر شدنمون انقدر خوب همدیگه رو میفهمیم
چقدر خوبه که اونقدر قوی شدیم که دست به دست هم بدیم که نگذاریم خانواده امون گسسته بشه یا خدایی ناکرده لطمه ای به هیچکدوممون وارد بشه
چقدر خوبه که آخر شبا بعد از رسیدن به زندگی هامون میشینیم پای درد و دل همدیگه
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش می دونستی چقدردلم بهانه ی تو رو میگیره هر روز

کاش می دونستی

چقدردلم هوای با تو بودن کرده

کاش می دونستی چقدردلم ازاین روزهای سرد

بی توبودن گرفته

کاش می دانستی چقدردلم برای ضرب اهنگ قدمهایت

گرمی نفسهایت، مهربانی صدایت تنگ شده

کاش می دانستی چقدردلواپس توام

کاش می دانستی چقدرتنهام ، چقدرخسته ام

وچقدربه حضورسبزت محتاجم

وهمیشه ازخودم می پرسم

این همه که من به توفکرمی کنم

توهم به من فکرمی کنی؟
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
به شدت احساس خفگی میکنم
دارم سعی میکنم تک تکشون رو بفهمم و از دست هیچ کسی هم ناراحت نشم..

سلام دریا..
دلم میخواست همین الان تنهایی پیاده بیام ساحل نشینت بشم
..
با اینکه همیشه از کشیدن همون یه نخ سیگار ماهی یکبار هم منبعش میکنم ولی امشب بدجوری دلم هوس یه نخ کاپتان بلک هاشو کرده
تا همه ی تلخی اوقاتمو باهاش دود کنم بره..

تو خونمم ولی انقدر گیجم که حتی جای وسایلم یادم نیست
انگار تو یک عالم دیگه سیر میکنم..

احساس تهی بودن میکنم.. احساس خلأ

انگار یه چیزی کم یا اینکه چیزی سرجای خودش نیست
نمیدونم با چراهای ذهنم چیکار کنم.. خیلی آزارم میدند..
دلم میخواد مغزمو بشکافم و هرچی داخلش رو بکشم بیرون
حس میکنم قلبم پر از چرک و خون و عفونته
‌چی شد که به اینجا رسیدم
چی شد که هرچی سنمو با حال و روزم قیاس میکنم هیچ رقمه باهم جور در نمیاند

من به این تنهایی خیلی احتیاج دارم، اصلا نمی‌فهمم زندگی داره به چه سمتی میبرتم ولی این مسیر خیلی از ساعات تنها بودنم کم می‌کنه
باید ازش بگذرم..

تصور میکردم خیلی چیزا بشنوم یا حداقل یک جمله..
ولی خیلی دور تر و کوتاه تر
Just closing eyes

انگار با مشت کوبیدن به سرم گیجه گیجم
و خسته.
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
به شدت خوابم میاد ولی بی جهت دارم دربرابرش مقاومت میکنم

خیلی دلم هواشو کرده

کاش یه راهی پیدا می کردم

عمرا امتحان فردا رو شرکت کنم

کاش فردا یه مورد خوب و اکازیون پیدا میشد

چقدر دروغ و دغلند بعضی هاشون

یعنی باهم خوب شدند؟
چرا من انقدر گاهی وقتا خنگ میشم

جدیدا فراموشی ام گرفتم، شده قوز بالا قوز

دوست ندارم چیزی بهش تحمیل کنم ولی...

چرا من همش فکر میکنم اون مورد خوبی بود ولی بقیه نه..
چرا بعضی وقتا کلید میکنم رو یه چی
چرا من اینجوریم

احساس چندگانگی میکنم حس میکنم تیکه تیکه شدم و هر تیکه یه حس و حال متفاوتی داره
هیچ هماهنگی و نظام واحدی بین افکارم و احساساتم این روزا وجود نداره
دقیق بخوام بگم، انگار خودمم حال خودمو نمی‌فهمم

احساس میکنم مریض شدم نمیدونم چی ولی قشنگ معلوم حالم نرمال نیست
کاش جواب آخرین آزمایشم آورده بودم
حوصله یکی دیگه ندارم

چه روزای عجیبی اینروزا..

دلم پیشه اونه، نگاهش خیلی دلمو میسوزونه بخصوص وقتی بچه به بغل می‌ره میشه تو خونمون صورتش تو قاب گوشی قلبمو به درد میاره
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی آدم تـو جنگ با خودش باید اونقدر پیش بره کـه…
یه ویرونه بسازه از وجودش
اونوقت از دل اون ویرونه یه نوری، یه امیدی، یه جراتی، جرقه می زنه
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
امشب
هزار بار مردم و زنده شدم
میسوزم

ازش دلگیر شدم شاید کمی هم متنفر
ولی همه چیز یکهو پرید

یک لحظه تمام دنیا متوقف شد

از خودم بدم میاد
با همه وجود دلم میخواست الان تنها باشم

حتی از شعارهاشم بدم میاد
سراسر تظاهر

باورم نمی‌شد، الااقل سالها بود که به چشم دیگه ندیده بودم
دچار اختلال شدم
حس میکنم همه چیز بی‌فایده است

شاید الان مادر بودن حق مسلمم بود
من مادر همه ی بچه های ام که میبینم

قلبم روحم جسم پر می‌کشه واسه به آغوش کشیدن بچم


کاش تنها بودم
کاش می‌تونستم بلند گریه کنم
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
در آن و در این لحظه کاملا گیج و ناخوش احوالم

فقط و فقط دلم میخواد فردا هرچه سریع تر ساکن بشن و بدونم دیگه کاری ندارم

متتتنفرم از رو دربایستی

اولش حالم خوب نبود ولی بعد دلم نمی‌خواست بره یا حداقل دیر تر
ازش بیزارم

اومد یه حرفی بزنه که بتونه چهارتا پوئن مثبت بگیره ولی فهمید دیگه اهل بازی خوردن نیستم

از بو ها متنفرم بعد از اون مریضی حس بویاییم داره روانیم می‌کنه دیگه هیچ بوئی واسم درست و مطبوع نیست

دلم میخواد مغزمو بشکافم
دلم میخواد برگردم به چند سال قبل و با پاک کن کلا همه چیزو پاک کنم

سکوت چیزیه که عین یه معتاد الان خمارمشم و بهش نیاز دارم
کاش صدای این لعنتی رو خفه میکرد

هیچی حالم و خوب نکرد این چند روز حتی خنده های قشنگش
صدبار فیلمو پلی کردم و خنده هاشو تکرارکه شاید حالم بهتر بشه

کاش فردا شب تنها باشم، هنوز به حالت عادی برنگشتم زمان بیشتری لازم دارم

ماهیچه های صورتم درد می‌کنه

دارم دیوونه میشم

یک نفر در درونم مرده.
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واسه نوشتن هرچی که تو دل مونده و گاهی هیچ میلی به لب گشودن و سخن گفتن نیست
و تنها چند خط نوشته بار سنگین ناگفته های ذهن و قلب رو به جایی بیرون از وجود انتقال میدن
گاهی نیاز داری هیچ آشنایی نه بشنودت نه ببینتت و نه حتی بخوندت.. و تنها به صورت یک ناشناس بنویسی..

و بیشتر از هر وقتی، شبها حرف های دل آدم سر به طغیان میگذارند..
جالبه وقتی مینویسی دوباره که بخونی و دوباره و چند باره اشتباهاتت رو میفهمی
این کمکت میکنه خودتو اصلاح کنی و بعدش پیشرفت کنی
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
فکر میکردم عینک دودی و یه آرایش غلیظ واسه پنهان کاری فقط واسه فیلماست

تو همین هفته واسش هدیه گرفتم.. هر چند که گفت زشته

یادمه هر موقع یه چی می‌گرفت و دوست نداشتم به روش نمی آوردم که دلش نشکنه

درد دارم ولی نباید بگم، چون اونا دیگه طاقت درد کشیدن ندارند.

چقدر دروغ گفتم امشب، می‌دونم سختشونه
باور کنند


چه منظره ی زشتی.
چه دنیای زشتی.
چه روزای مزخرفی.

چقدر دلم میسوزه
من که این هفته خیلی این در اون در زدم کمکش کنم پس چرا اینجوری باید نتیجه بگیرم.

درد دارم. ولی هیچکسو نمی‌خوام دلم میخواد دردم فقط مال خودم باشه

کاش نبودند کاش نمی‌دیدند. کاش تنها بودم.

قوی شدم، دیگه میتونم رو خودم حساب کنم واسه تنهایی همچیو به دوش کشیدن.

حتی اونقدرا گریه هم نکردم. میفهمم که سخت شدم.
خستم.
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
خدا اگه یه دردایی میده از راهی دیگه یک درمان هایی ام واسه آدم میگذاره

امشب درمان بود.. امشب نور بود، لبخند بود
دلم یکم شاد شد
اگه می‌رفت خون به دل میشدم
اگه همینطور غریب و غمگین می‌رفت قلبم از جا کنده میشد
نمی خواستم حال و روزم و ببینه ولی حالا که دید و بهم ریخت برام قابل هضم نمی شد که اینطور راهی جاده بشه و دلخون بره

دست رد به سینم نزدی، ممنونتم

میگه فردا باید بریم دکتر که از بین بره
انگار اون خونی که این چند سال به دلم گذاشت و فرستاد تو چشمم

حتی تصور این روزا رو هم نمی‌کردم تو خیالمم نمی گنجید
کی تا حالا آدمیزاد از فرداش خبر داشته که من داشته باشم

دلم میخواد زودتر خوب بشم و برم موهام و رنگ کنم ، دلم میخواد یکم به خودم برسم انگاری جوونی نکرده پیر شدم

حسرت عروسی و عروس شدن موند به دلم. تنهایی شروع کردم
تو شهر غریب تنهایی اساس چیدم.

دلم خیلی گرفته.. ولی امشب لبخندشون یکم خوشحالم کرد

وقتی نگام می کرد وقتی دستمو می‌گرفت وقتی تو چشمم نگاه می کرد و حاصل دست رنجشو میدید انگاری تو قلبم برف میومد..
سرمازد به همه ی عشقی که تو دلم جوونه زده بود

کاش هرگز نمیدیدمش کاش هرگز پاش به سرنوشتم باز نمی شد
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
هر روز که میگذره دارم بیشتر ایمان میارم که خیلی از اتفاقات بدی که واسمون میوفته تاوان خیل عظیمی از حماقت های خودمونه

خودم میفهمم اگه دارم میخورم از کجاست و چرا..
می‌دونم یه بخشیش دست من نیست و
امتحان، سرنوشت یا شاید تربیت طبیعت واسه بزرگ تر شدن یا افزایش ظرفیت یا حالا هر اسم دیگه ای.. که میشه روی این قبیل اتفاقات گذاشت هست

ولی خیلی هاش باعث میشه بیشتر به خودم فکر کنم..
یه حال عجیبی دارم امشب دلم میخواد که یه چند روزی برم ولی یه مهر سکوت عجیبی نشسته رو زبونم فقط می‌خوام نگاهش کنم و در جواب حرفاش سکوت اختیار کنم

دیگه نمی تونم بنویسم
این بدترین اتفاق بود.
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
سلام!
امشب بعد از مدت ها دوباره جرات کردم بنویسم. امیدوارم اون شب و اینجا بلکل از یادش بره.
دارم روزا رو یکی پس از دیگری میگذرونم ولی با یک حال عجیب.. یک حال ناشناخته حتی خودم هم نمی تونم به درستی بفهممش و توصیفش کنم.
آرومم وساکت.
و البته خیلی خیلی بی حواس و گیج، انگار یجورایی منگم ولی احساس سبکی میکنم..

یه روز صبح که از خواب بیدار شدم رفتم سراغ آلبوم عکسای تو گوشیم عکسای چند سال قبل و شروع کردم به دیدن تا.. عکسای زمان حال به یه چیز تازه پی بردم یعنی یک لحظه جا خوردم از عکس خودم، این واقعا منم؟!
افسوس خوردن برای روزای رفته دیگه بی فایدس ولی می‌خوام این چند سال مونده تا سی سالگی رو خیلی خوب بگذرونم تصمیم گرفتم همه تلاشمو بکنم که چندسال آخر از این دهه طلایی عمر و نگذارم حروم بشه و فقط تو چهل پنجاه سالگی روزای حسرت بار و تلخ به یاد بیارم که البته اگر باشم..
خونمو آروم کردم پر از تلاطم و تنش بود.. آرامش برگشته.. بعد از سه سال!!
معجزه بود.
داغون بودم و ویران.
..
یک مادر در درونم متولد شده..که با تمام وجود احساسش میکنم، حتی شبها هم خواب بغل گرفتن کودکم رو میبینم قشنگ ترین رویایی که در تمام عمرم دیدم..
....

دلم خونه واسه مردمم واسه ملتم واسه هممون که داریم باهم غرق میشیم تو دریای ظلم و عداوت..
ولی فقط میتونم واسه کم نیاوردن و ادامه دادن بگم: زندگیه دیگه..
...‌
تصمیم گرفتم دوباره بخونم، ولی انگیزم کمه و ارادم سست نمی دونم چیکار کنم که مصمم تر بشینم سرش..
نمی دونم واسه قوی شدن ارادم چیکار باید بکنم..
همش می‌خوام یجورایی از زیرش در برم ولی در عین حال عذاب وجدان میگرم، خیلی بده

......
کاش آرامش بچسبه به روزامون و باهییچ چیزی هم کنده نشه،
اینو آرزو میکنم واسه هممون.
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
قلبم درد داره ولی نه از نوعی که یک ماه اخیر داشت از نوعی که چند ساله اخیر دچارش شده..
دکتر قرار چکاب گذاشت واسه پنجم ششم که ببینه آب اضافی دور قلبم برطرف شده یا نه
دلم میخواد بهش بگم یه چکی بکنه ببینه زخمای روی قلبم چی اونا هم برطرف شدن یا نه..قابل ترمیم هستند.. اصلا درمانی واسشون هست؟
هیچی ، هیچی نمیتونه جای زخمای این چند سال و پاک کنه..
هیچی نمیتونه روح از هم متلاشی شدم رو دوباره سرپا کنه

چه سکوت خوبی دارم، چقققدر این سکوت به مذاق قلب زخم خوردم خوش اومده
جوری شده که تا میرم حرف بزنم، میوفته به جونم که خفه شم، که سکوت کنم که بیش تر از این بیچاره اش نکنم

انگار همه ی درداشو با سکوت قتل عام می‌کنه.. انگار انتقام همه ی زخمامو با سکوت از همه ی اونایی که آزارم دادند میگیرم..

دیگه نمی تونم حرف بزنم تازگیا با خودم حرفامو میزنم، به خودم میام میبینم کلی وقته زیرلبم دارم با خودم درد دل میکنم..

دیگه هیشکی و هیچی حالمو خوب نمیکنه .
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
راستش یه چیزی مونده تو گلوم یه حرف یه بغض نمیدونم شایدم یه فریاد..

افسوس میخورم واسه خیلی چیزا.. چرا شبا اینجوریه
چرا تا سرتو میذاری رو بالش مثل بالا اومدن جلبکای توی آب ، همه ی دردا و حسرتای آدم میان جلوی چشمش وامیستن؟

دلم تنگ شده واسه خیلی چیزا..
نمی تونم بگم کامل حالم بده یا اینکه کامل حالم خوبه..
ولی می‌دونم الان حسای تلخی اومدن سراغم..
دلم واسش میسوزه ولی همه ی روحم داغه های گذاشته شده به وسیله ی اونو یدک می‌کشه..

کاش یه لحظه چشمام و میبستم و الان سرم تو بغلش بود..
کاش یه جا بود یه مدت میرفتم خودمو پیدا میکردم بوم و سه پایمو میزدم زیر بغلم و میرفتم واسه مدتها من بودم و رنگام ، تو سر کله هم میزدیم تا بلاخره یه چی درست و حسابی از آب در بیاد..
همچی که از همه دنیا نا امید و بریده شده بودم یهو یکی یکی سر زدند.. یعنی به مو رسیدم و نذاشت از هم بپاشم.
حس اون پیرزنایی رو دارم که دست میگیرن به زانوی خودشون و با یه یاعلی رو پای خودشون وامیستن.
زمین خورده بودم زمین گیر شده بودم حتی از درون پیر.. ولی بالا سری دستمو گرفت ، قوت گرفتن پاهام دست زدم به زانوم پاشدم..

حسرتا هنوز رو قلبمند.. دردا هنوز تو جونمند.. روحم هنوزم جز جز می‌کنه جای زخماش،
اما...
دیگه فلج نیستم..
پاشدم..
یعنی اون.. همون که گفت انی غریب، همون که گفت ادعونی.. بلندم کرد..
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
شاید...
باید..
نباید..
ای کاش..
افسوس..
پوففففف..
تقصیر من نبود، بود..
بود؟؟

هرشب، هرشب ، هر روز هر ساعت
دنیا اینو میخواست.
تمام تلاشش و کرد.
من، تبدیل به من شدم.
ما نساخت.
نفهمید.
من و من تر کرد. من و به من متکی تر..
من و کشت و دوباره زنده.. و از نو ساخت.
من ولی، هرگز این شکلی..نه نبود
تنهایی چند نفر ترم، تنهایی شلوغ ترم
تنهایی پشتم گرم تره، تنهایی حرف بیشتر دارم.
روز عجیبی بود امروز.. گاهی تو لحظه خودت تغییری که داره همون موقع تو وجودت، به
وجود میاد رو حس می‌کنی
یه لحظه بود! یه تیکه ی دیگه از خودمو جمع کردم. مثل تبلور مثل لحظه میعان تبخیر یا شایدم تصعید!
نمیدونم ولی یکه خوردم، شاید چیز عجیبی نبود!ولی پا شدم یه دوش گرفتم یه لباس خوشگل واسه دل خودم پوشیدم تو آینه که نگاه کردم، یکی دیگه بود!
واسه اولین بار یه چایی واسه خودم دم کردم لیوان و گذاشتم تو سینی فکر کردم الان چه طعمی حالمو خوب میکنه، دارچین ریختم تو چاییم و تنهایی چند نفر شدم!
چایی نوشیدم و حالم خوب بود!
عطر زدم آرایش زدم میوه آماده کردم، بساط چیدم و( من)دیگه تنها نبود.
تو شاید نفهمیم شاید هیچ کس نفهمه ولی من فهمیدم امروز بعد از اومدن از باشگاه، چه اتفاقی واسم افتاد
تولدت مبارک منه جدیدم، خوش اومدی
از امروز مطمئنم شدم که دیگه تنها نیستم.

پنج شنبه 27خرداد1400
بماند به یادگار که تنها بودم، اما دیگه زانوی غم بغل نزدم!
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
گاهی وقتا دلم میخواد یه مته بردارم باهاش مغزمو سوراخ کنم که دیگه انقدر فکر نکنم
فکم سفت می‌کنه از فشار بیش از حد

دیگه نمی تونم به هیچ احد و الناسی اعتماد کنم
دیگه هیچ بنی بشری رو باور ندارم
رو کل کره خاکی فقط و فقط رو خودم میتونم حساب کنم
جوری از روزگار، تو دهنی خوردم، که دیگه ماست و میبینم فوت میکنم

حالم الان خیلی ناخوشه، در آن واحد هزار فکر تو سرم چرخ میزنه
خیلی دل چرکین شدم..
مربی امروز اخلاق نداشت..
دیگه فکر نکنم بلیط واسه این هفته گیر بیاد..
انشاالله هرچی به صلاحه همون بشه..
فردا از صبح کلی کار دارم.

دلم دوتا چیزو خیلی میخواد الهی بشه که هر دوتاش جفت و جور بشه ، میشه میشه..
میگن بنویسید آرزوهاتونو برآورده میشن!
میشه میشه..

یه جوریه.. ولی، من دیگه نمی تونم باورش کنم.

خدا لعنت کنه آدم دورو، رو این قسم آدما هیچیشون درست نیست.

منم مثل خانومای دیگه، گاهی دلم میخواد ساعتها غر بزنم و گلایه کنم.

ما یه تعارفی کردیم یه تواضعی نشون دادیم این بابا دیگه بلکل ما رو گذاشت کنار، یکی نیست بگه بابا ما یه چی گفتیم، تو دیگه ما رو دور ننداز..
دلم میخواد فردا صبح زود پاشم پیاده برم تا لب دریا ، به جز شبای مهتابی، شبای دیگه هیچی پیدا نیست
کاش اون مال من بود، کاش واسه من بود، کاش از خودم بود، می‌خنده دنیام عوض میشه..
دوتا دندونای تازه جیک زدش که پیدا میشه مثل پروانه از پیله میام بیرون و با قلبم پر میکشم سمتش.. من دنیا رو با اون قشنگ میبینم.

اسمشم خودم انتخاب کردم بلاخره منم حق و آب و گل دارم..

همسایه های جدید اومدن کاش این یکی اونجوری باشه که بروفق مراد ماست @@

این یکی سخت شده، کار جلو نمیره، اینجوری حالم گرفته میشه.
چقدر خوبه مدل موهاش فکر نمی کردم پسرونه رو یکی بتونه به این قشنگی دربیاره، کاش ماسکشو برنمی‌داشت با ماسک قشنگ تره!

بنظرم این خیلی خوبه که آدما می تونن با خودشون حرف بزنند.
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
میدونی ؟ یه روزایی حالت شبیه آب شدن یه تیکه خرمالوی شیرین تو دهنته وقتی نشستی تو ایوون و یه نسیم خنکم داره میخوره به صورتت و جیگرت حال میاد، یه همچین حال خوشی..

الان همینجوری ام حالم خوشه آدمی که سرنوشتم ازم ساخت بدجور به مزاقم خوش اومده یعنی از هفت مملکت آزاد..
یعنی یه جهانی تو خودت داری که توی اون، حضور و وجود خودت همممه چی رو کفایت می‌کنه..

میشی یه کشور مستقل توی همون دنیای مستقلی که واسه خودت ساختی...

باور کن حسی که این دست آورد داره اسکندر مقدونی بعد از اون همه فتح و فتوحات نداشت..
چون تو دنیایی رو تصاحب میکنی که تا آخر عمر شش دنگ خاطرت جمع که فقط و فقط خودت صاحبشی..
چیزای گرون آسون بدست نمیان، آسون بدست نیاوردم.. جون کندم، خودم دیدم که خون از جگرم ریخت و همون کاسه ی خون و سرکشیدم که بیرون نریزه و کسی دردم رو نفهمه ولی! تو خودم جوونه زدم..

حالا دارم دست رنج خودم رو میخورم، البته! اون بالا سری هر لحظه و هر ثانیه اش باهام بود و تنهام نگذاشت.

حالا پر از برنامه ها و هدف هایی ام که با عشق واسشون تلاش میکنم..

اینا رو میگم که اگه یه روزی حس کردی دنیا داره لهت می‌کنه اگه با ذره ذره وجودت دیدی داره در حقت ظلم میشه و همه آرزو ها و خواسته هات میسوزه درست همون موقع مطمئن شو که تو قراره خودت صاحب دنیای خودت بشی..

ایمان بیار که همه چی داره دست به دست هم میده که تو دنیایی بسازی که تنها پادشاهش خودتی!
دلت قرص باشه که اون بالا سری واست یه چیزی خیلی خیلی بهتر خواسته.
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
شب اول:
امشب حالم خیلی خوبه.. احساس سبکی میکنم دوست داشتم الان تو خونه خودم بودم ولی خب.. فعلا مجبورم اینجا باشم، شدم شبیه یه پرنده که به آشیانه اش اخت گرفته و دلش نمی‌خواهد اون رو ترک کنه..با این وجود مشکلی نیست من یاد گرفتم چجوری تو هر شرایطی حال خوب برای خودم بسازم.

وقت خداحافظی دیگه اشکی نبود، اولین بار!
حتی ذهنمم خالی خالیه حتی وقتی برگشتم یه موزیک پلی کردم و آواز خوندم و سبک بودم!

بهترین اتفاق دنیا یه ذهن آزاد و خالی از هر فکریه.. و خوش ترین حال تو خلسه و آرامش معنی میشه..
خییلی کارها دارم که تو این مدت دلم میخواد انجام بدم خیییلی برنامه ها دارم که باید بهشون رسیدگی کنم و بخاطرشون اراده و تلاشم رو دو چندان..

14/5/1400
یه قدم دیگه پیش رفتم.. این حالم رو خیلی خوب کرده.
step by step..
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
ببین یه حال عجیبی دارم.. یعنی قابل توصیف نیست
نمیدونم چجوری بگم..ولی خلاصش کنم،. نا خوش نیستم..

حالم خوبه.. از این که دارم تلاش میکنم حالم خوبه..
تو شرایط آسونی تلاش نکردم، تو هزار سختی حتی با سرعت کم تلاش کردم ..
افسرده شدم.. از رابطه با آدما give up دادم وو.. ولی بازم تلاش کردم
فقط چند ماه مونده، ازت خواهش میکنم بیشتر تلاش کن...
ما به هیچ کسی تو این دنیا احتیاج نداریم هیچ احدی..، خدا و من باهم تا ته دنیا واسه همممه چی کافیم، کافیه کافی
اون همه چیز و جفت و جور می‌کنه از اولین نفست هواتو داره تا آخرشم کنارته تو فقط تلاش کن و ازش بخواه..
دلم میخواد پر دربیارم..
امشب و این صدای بارون تو تراس و صدای نفساش کنار گوشم و قلبم..
که حس میکنه خدا پیشم خوابیده و با همه ی بدی هام از خودم بهم نزدیک تره..
یه مجموعه ی قشنگ رو واسم تشکیل دادن که از شیرینیش دلم نمی خواد تا صبح بخوابم..

یه جرقه.. یه نوری تو دلم روشن شده.. شبیه آدمی که چندسال روی صندلی چرخ دار باشه و نتونه راه بره و بعد از سال ها انگشتهای پاش شروع به حرکتای ریز کرده باشن و امید دوباره راه رفتن تو دلش زنده شده باشه..

امید تو دلم زنده شده..

تازگی یه گلدون خوشگل دارم که وقتی نگاش میکنم کلی حس خوب تو دلم جوونه میزنه..
من مادرشم..
 

پسر بهاری

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم برایت تنگ شده خیلی تنگ
برای تمااام لحظاتی ک با تو بودم
برای تو فکر میکردم، برای تو حرف میزدم،برای تو رفتار میکردم و برای تو زندگی میکردم
و چه زندگی سراسر آرامشی با تو داشتم..
دلم برای من تنگ شده
منی که با تو بیدار میشدم با تو به هرکجا میرفتم و با تو چشمهایم را می بستم و می خوابیدم...

چه اتفاقی افتاد؟!
تو مرا رها کردی یا من از تو جدا شدم؟؟
من این سالها همه چیز را رد کردم به همه چیز شک کردم اما تو را نتوانستم نهی کنم
بودی و میدانم که هستی و میدانم که نانوشته میدانیم
اما برایت بگویم میان این غوغا دلم فقط تو را میخواهد
دلم آن مستی ک با تو داشت را میخواهد
میدانم ک هستی و دورتر حالم را میبینی
تو دوری و من از تو جدا افتاده ام

همه چیز هست و هیچ چیز نیست
تو ک نباشی هیچ چیز نیست....

نمیدانم کجا باید ب دنبالت بگردم، کجا ایستاده ای و منو حال و روزگارم را تماشا میکنی؟
آه.... عزیزترینم
من آن "من" با تو را
من خودم را
گم کرده ام
در من توان پیدا کردن "من" و تو را نیست
برگرد تا من دو گمشده را همزمان پیدا کنم...

4 بهمن 1400
م_شیرا
یادداشتی برای خدا
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

اینجا سرزمین واژه های وارونه است:جایی که "گنج" "جنگ" میشود! "درمان" "نامرد" ، "قهقهه" " هق" "هق" , اما "دزد" همان "دزد"است , "گرگ" همان "گرگ" است!!! آری سرزمین واژه های وارونه سرزمینی که "من" "نم" زده است ، "یار" "رای" عوض کرده، "راه" گویی "هار" شده، "روز" به "زور" میگذرد، "آشنا" را جز در "انشا" نمی بینی وچه "سرد" است این "درس"...زندگی, اینجاست که "مرگ" برایم "گرم" میشود! چرا که "درد" همان "درد" است...

اینجا سرزمین واژه های حقارته که در اشک غرق است .
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
با همه ی زنیتم مردونه پای خودم وامیستم..
نمی دونم فردا چی میشه ولی دیگه این شکلی نمی خوامش
شدم عاشق کارم، آینده رو باهاش می‌سازم
اون همیشه باهامه، بالای سرمه..
با یه تبر تیشه زدم به ریشه های قلبم، هر شب و هر روز..
یه وقتایی باید با دستای خودت تیکه های قلبت و جمع کنی و با دقت بهشون نگاه کنی که یه چیزایی رو هرگز یادت نره..
سخت شدن شده آرزوی هر روز و هر شبم.. اونقدر که هیچی دیگه نتونه تکونم بده

ایمان دارم به همه ی روزای تلخی که میگذرند اینا باید باشند تا محکم بشه پیکره وجود.. باید باشند تا قوام بیاد جوهر آدم..

میخوام امشب تا صبح کار کنم، تا خود صبح تلاش کنم مثل خیلی از شبای دیگه..
هرچی بدتر میشه انگار مصمم تر میشم..
واسه دست کشیدن از تلاش برای چیزای بیهوده.. و بجاش تلاش واسه ساختن آینده ی خودم.
 
آخرین ویرایش:

*M.A*

کاربر بیش فعال
یکی دوماهه از خودم راضی نیستم...
آدم خوبی نیستم..
درست تلاش نمی کنم..
هر از گاهی یادم میره هدفم چیه و قراره چجوری رفتار کنم..
هر چیزی که درونمه رو میریزم بیرون و شیرازه کار از دستم در می‌ره..
این یه نقطه ضعف و باید روش کار کنم تا برطرفش کنم..
عصبانیت قدرت و توانم و کم می‌کنه و تو هدفم سست..
باید بهش غلبه کنم...
هنوز خیلی کار دارم..
نباید اجازه بدم هر اتفاقی بهمم بریزه.. هدفم خیلی بیشتر از اینها به تمرکز و تلاش نیاز داره..
...
و بلاخره سر رفتم و زدم به تیپ و تاپ بقیه..
ولی امروز و بعد از شنیدن حرفاش آروم شدم دوباره مثل یه بچه که فهمیده کارش اشتباه بوده آروم تو خودم گوله شدم و نشستم سر کارام..
..
خدایا ممنون بابت مامان، ممنون بابت بابا ممنون بابت تمام آرامشی که بهم میدن تو اونها رو به من دادی ممنون از تو.. خودت مراقبشون باش..
...
بعد از مدتها خیلی دلم میخواست با یکی حرف بزنم و غیر مستقیم هرچی تو دلم میگذره رو بیرون بریزم.. چه خوب که بعد از مدتها بی دلیل تماس گرفت و همه ی غم هام شد شکل نصیحت و اونور خط تلفن رسید به گوشش چه خوب که آزمون دکتری خسته اش کرده بود و خواست که خستگیش در بره و اومد سراغم... چه خوب که دارمشون..
هواشون و داشته باش..مرسی..
...
یعنی بعد از اون همه داد و بیداد انقدر آروم و سبک نشستم باعث خجالت زدگیم میشه...
بد زدم تو پرش.. درسته همه اش از اون نشات میگیره ولی خودمم که بکشم سنگ دل بودن و بلد نیستم، هرچند که گاهی واقعا لازمه...
...
سعی کردم با سکوت و چشم بسته از دلش دربیارم و خوبه که فهمید و به همین اکتفا کرد..
..
سکوت...
تنهایی..
کار..
چیزاییه که این روزا و این مدت بدجور بهشون اعتیاد پیدا کردم..
...
میخوام موقعی که به اون نقطه دلخواه و هدفم رسیدم روزایی که با فراغ بال به حاصل دست رنجم نگاه کردم و لبریز آرامش و رضایت بودم دوباره نوشتن و از سر بگیرم و داستان زندگیمو بنویسم..
به امید اون روز..
 

پسر بهاری

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی دوماهه از خودم راضی نیستم...
آدم خوبی نیستم..
درست تلاش نمی کنم..
هر از گاهی یادم میره هدفم چیه و قراره چجوری رفتار کنم..
هر چیزی که درونمه رو میریزم بیرون و شیرازه کار از دستم در می‌ره..
این یه نقطه ضعف و باید روش کار کنم تا برطرفش کنم..
عصبانیت قدرت و توانم و کم می‌کنه و تو هدفم سست..
باید بهش غلبه کنم...
هنوز خیلی کار دارم..
نباید اجازه بدم هر اتفاقی بهمم بریزه.. هدفم خیلی بیشتر از اینها به تمرکز و تلاش نیاز داره..
...
و بلاخره سر رفتم و زدم به تیپ و تاپ بقیه..
ولی امروز و بعد از شنیدن حرفاش آروم شدم دوباره مثل یه بچه که فهمیده کارش اشتباه بوده آروم تو خودم گوله شدم و نشستم سر کارام..
..
خدایا ممنون بابت مامان، ممنون بابت بابا ممنون بابت تمام آرامشی که بهم میدن تو اونها رو به من دادی ممنون از تو.. خودت مراقبشون باش..
...
بعد از مدتها خیلی دلم میخواست با یکی حرف بزنم و غیر مستقیم هرچی تو دلم میگذره رو بیرون بریزم.. چه خوب که بعد از مدتها بی دلیل تماس گرفت و همه ی غم هام شد شکل نصیحت و اونور خط تلفن رسید به گوشش چه خوب که آزمون دکتری خسته اش کرده بود و خواست که خستگیش در بره و اومد سراغم... چه خوب که دارمشون..
هواشون و داشته باش..مرسی..
...
یعنی بعد از اون همه داد و بیداد انقدر آروم و سبک نشستم باعث خجالت زدگیم میشه...
بد زدم تو پرش.. درسته همه اش از اون نشات میگیره ولی خودمم که بکشم سنگ دل بودن و بلد نیستم، هرچند که گاهی واقعا لازمه...
...
سعی کردم با سکوت و چشم بسته از دلش دربیارم و خوبه که فهمید و به همین اکتفا کرد..
..
سکوت...
تنهایی..
کار..
چیزاییه که این روزا و این مدت بدجور بهشون اعتیاد پیدا کردم..
...
میخوام موقعی که به اون نقطه دلخواه و هدفم رسیدم روزایی که با فراغ بال به حاصل دست رنجم نگاه کردم و لبریز آرامش و رضایت بودم دوباره نوشتن و از سر بگیرم و داستان زندگیمو بنویسم..
به امید اون روز..
گاهی وقت ها در بعضی افراد بخشی از گذشته آدم نمایان میشه
مسائلی که طرز حل کردنشون رو دیگه بلدی

مثل فرمول های ریاضی
برای آموزش فقط میتونی فرمول رو بگی ولی هرکی باید مسائل خودش رو خودش حل کنه

"قدم کار کنید "
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
من میگم ۱/۱/۱۴۰۰۱
چند دقیقه بعد از سال تحویل

خونه پدرم کنار عزیزانم و قند عسلم

شاد بودم..شاد بودم...شاد بودیم..

بعد از چهار سال سالمون شاد تحویل شد
شاد بودن شاد بودم.. مطمئنم سالم شاد میشه
خدایا چجوری ازت تشکر کنم.
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
یه وقتایی باید خودت رو با چنگ و دندون بکشی باید دست و پا بزنی تا خودت رو نجات بدی و این جز در ظاهر ، در باطن اصلا و ابدا بد نیست
نه تنها بد نیست بلکه عالیه و در پس تلاشها روزی میرسه و لحظه ای که تو در حالی که نفس نفس میزنی بخاطر سال ها تلاش و جون کندنت داری تو دلت به خود ایولا میگی که تونستی جون سالم به در ببری و به این نقطه امن برسی

انگار خودت رو به خودت ثابت کردی..
گاهی وقتاست که حتی نمیتونی راه بری ولی همون خوابیده باید تلاش کنی
گاهی خسته و دلشکسته ای ولی شده در حد اپسیلونی هم باید به خودت کمک کنی..
باید ... چون تو اولین و تنها کسی هستی که در قبال خوشبختی و خوشحالی و سلامتی خودت مسئولی..
با تمام وجود به این خودساختگی ایمان دارم به نتیجه دادنش و در نهایت به اوج رسیدنش..
صدایی درونم هست که هر لحظه هر آن حتی تو افتضاح ترین شرایط هم کمکم می‌کنه بلند شم منو از سخت ترین لحظات عبور میده و مطمئن و مطمئن ترم می‌کنه که در پس هر شب سیاهی صبحی روشن به قطع یقین وجود داره.

و فقط و فقط باید دووم آورد و هرجور شده حتی خیلی خیلی کم هر روز تلاش کرد..

تلاش میکنم و از تلاش کردن میگم و می‌نویسم،

تا روزی که به تمام اهداف و موفقیت هایی که براشون جنگیدم و دست و پا زدم برسم..
و از اون روز به بعد از موفقیت‌هام میگم تا تمام آدم هایی که روزها و سال ها با کامی تلخ و تن و روح زخمی جسم و جان خودشون رو به دوش کشیدن و کشان کشان خودشون رو از فردایی به فردای دیگه کشیدند و زندگی رو با جون کندن ادامه دادند
بدونند و مطمئن باشند و ایمان و امید داشته باشند که صبح رو خودشون خواهند ساخت‌..
که تلخی رو خودشون از کامشون خواهند زدود و شیرینی خوشبختی رو خواهند چشید اگر و تنها اگر دووم بیارند و با کم ترین هاشون هم تلاش کنند..
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
JU JU یادداشت کن ! ادبیات 992

Similar threads

بالا