گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
از پشت پنجره .....من،شب؛..آسمان،دیروز ،تو.......
انگار تمام آرزویم این بود که ببینمت از لابه لای حباب شیشه ای چشمانم ....
چشمانم که انگار هر وقت که نمیایی خیس است .....هر وقت هم که میایی خیس است
اصلا شب ها غروب؛..وقتی که نماز می آید ، آسمان ....................................
از پشت پنجره اتاق من که خیلی قشنگ است ...!!تو هم شب ها نمازت را همین رنگی
میخوانی .....زیر سایه آسمان ؟؟؟
کوشی ..!!!///؟؟این جا ؛ زمین ، تنهاییم را فهمید ....نگذار صدایش برای آسمان هم زمزمه
شود .
.................یادت هست ؟؟؟ من از تو یاد گرفتم که ..........................ردش......رد آخرین
درخت جوانه زده ایست که از همین دور هم که نگاه کنی ...........انگار آخرین جوانه اش...
آبیه آسمانی رنگ نمازت را بغل گرفت ؛.....همین دیشب که نماز آمد من دیدم ......
اه ..این نرده ها اگر نبود /.......تنم لای سیاه آهنیش درد گرفت از بس خواستم من هم
مثل تو آبیه صورتی اش را بغل کنم .............................
نه اگر این خاکیه تن را میگذاشتم .....نرده ها هم که نمی شد نگذارند که برم که ببینم
آسمان را.............شاید .....
ساید خوانه من را هم با آسمان بغل می گرفت رنگ نماز تو می شدم........
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام خدا من اومدم
تنهاي تنها اومدم
سلام خدا عاشقتم
محتاج اون کمکتم

اره خداکارم گيره
گيره محبت دل
اره خدا باز تک سفرم
يه عابره بي همسفرم

عاشق شدم به رنگ ماه
به يه عادم بي پناه
به يه فرشته ي خدا
به يه کبوتر شکسته بال

اره خدا پناهش دادم
از وجودم بهش دادم
اره خدا بزرگ شدش
يه فرشته قشنگ شدش

ولي خدا رسمش نبود
بي وفايي حقم نبود
اره خدا تنهام گذاشت
قفس واسم يادگار گذاشت

ولي خدا باز اومدم ازت بخوام
فرشتمو تنها نذار
توبازي سخت روزگار
اونو نااميد نذار
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز


حس غريبي دارم
اينکه آدم گاهي مجبور است براي راحت کردن خيال ديگران
خودش را خوشحال نشان بدهد.
اما واقعيت اينطور نيست
دلم براي جنبه هايي از حس ها که اجباراً پنهان مي شوند مي سوزد وبرای خودم
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه زمین خاکِ قدیمی نه هوا همون هواست
تا چشام کار میکنه هرچی که مونده نا بجاست
داره از قبیله ما یکی یکی کم میشه
هرچی دوست داشتمو دارم راهی عدم می شه
مثل ابرای زمستون دلم از گریه پره
شیشهء نازک دل منتظرِ تلنگره
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز


خدای من !
هر چه خواست تو باشد همان شود!
زیرا تو از ضعف های دل بندگانت آگاه هستی
و تنها به اندازه طاقت هر کس بار بر دوش او می نهی.

از کتاب عارفانه ها
پائیلو کوئیلو​
 

yuhana

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !

پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ناگهان
چقدر زود
دیر می شو
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه دردی است در میان جمع بودن
ولی درگوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن
برای هر لبی شعری سرودن
ولی لبهای خود همواره بستن
برسم دوستی دستی فشردن
ولی با هر سخن قلبی شکستن
به نزدعاشقان چون سنگ خاموش
ولی در بطن خود غوغا نشستن
به غربت دوستان بر خاک سپردن
ولی بر دل امید خانه بستن
به من هر دم نوای دل زند بانگ
چه خوش باشد از این غمخوانه رفتن
 

yuhana

عضو جدید
کاربر ممتاز
از گل پرسيدم محبت چيست گفت : ازمن زيباتر است ...

از آفتاب پرسيدم محبت چيست گفت: ازمن سوزانتر

است ...

از شمع پرسيدم محبت چيست گفت: ازمن عاشقتر

است ...

از خود محبت پرسيدم محبت چیست گفت: تنها يک

نگاه است.
 

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه, وصل ممکن نيست
هميشه فاصلهای هست.
دچار بايد بود
وگرنه زمزمه حيرت ميان دو حرف
حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشياست
و عشق
صدای فاصلههاست
صداي فاصلههایی که غرق ابهامند...
نه... صدای فاصلههایی که مثل نقره تميزند.
و با شنيدن يک هيچ می شوند کدر

هميشه عاشق تنهاست...


:cry: :cry: :cry:
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
دگر صبح است و پایان شب تار است
دگر صبح است و بیداری سزاوار است
دگر خورشید از پشت بلندی ها نمودار است
دگر صبح است
دگر از سوز و سرمای شب تاریک ، تن هامان نمی لرزد
دگر افسرده طفل پابرهنه ، از زبان ما در شب ها نمی ترسد
دگر شمع امید ما چو خورشیدی نمایان است
دگر صبح است
کنون شب زنده داران صبح گردیده
نخوابید ، جنگ در پیش است
کنون ای رهروان حق ، شب تاریک معدوم است
سفیدی حکم و در دادگاهش هر سیاهی خرد و محکوم است
کنون باید که برخیزیم و خون دشمنان تا پای جان ریزیم
دگر وقت قیام است و قیامی بر علیه دشمنان است
سزای حق کشان در چوبه ی دار است
و ما باید که برخیزیم
دگر صبح است
چنان کاوه درفش کاویانی را به روی دوش اندازیم
جهان ظلم را از ریشه سوزانده ، جهان دیگری سازیم
دگر صبح است
دگر صبح است و مردم را کنون برخاستن شاید
نهال دشمنان را تیغ ها باید
که از بن بشکند ، نابودشان سازد
اگر گرگی نظر دارد که میشی را بیازارد
قوی چوپان بباید نیش او ببندد
اگر غفلت کند او خود گنه کار است
دگر صبح است
دگر هر شخص بیکاری در این دنیای ما خوار است
و این افسردگی ، ناراحتی ، عار است
دگر صبح است و ما باید برافروزیم آتش را
بسوزانیم دشمن را
که شاید همره دودش رود بر آسمان شیطان
و یا همراه بادی او شود دور از زمین ها
دگر صبح است
دگر روز تبه کاران به مثل نیمه شب تار است

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
صدای ناله می بارید ولی تن خشک حسرت بود

طلوع بغض سرگردان به عمر گریه می افزود

دریغ از جرعه ای خورشید در این سرمای بعد ار تب

دریغ از لحظه ای ساحل در این امواج شب در شب

غزل مرثیه می خواند کبوتر در پی دام است

از این ظلم فربینده خیال کفر آرام است

عقیق صبر وا مانده به صحرای سراب و خواب

طلوعی تازه می خواهیم بیا ای عشق عالم تاب

به رنگ پرده کعبه به جای پای ابراهیم

قسم بر مسجد الاقصی که ما تنهای تنهاییم
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز
پنجره دل تنگم
از همه دلگیر است
از من نمی پرسید
چرا بی عشق نمی میرد؟؟؟
باغ رویای سبزم
همیشه پاییز است
از من نمی پرسید
چرا از بهار بهانه می گیرد؟؟؟
من کوچ می کنم و
تمامم را سمت خیال می برم
از من نمی پرسید
چرا دور می شوم از خود من؟؟؟
چه بوده خدایا
اندوه دل من
از من نمی پرسید
چرا اخر نشد غم من؟؟؟
هلهله های شادیم
به پای اینهمه درد
همه پایان گرفت
از من نمی پرسید
چرا شکسته دل من؟؟؟
قافله شب زده دیروزهایم
حنجره ام را بوسید
از من نمی پرسید
چرا فرصت یک داد نکردم من؟؟؟
زمان گذشت و
پنجره دل تنگم
از غم تنهایی پوسید
از من بپرسید
او از شماها سیر شد و
هزار تکه کرد دل من
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز

[FONT=georgia,times new roman,times,serif]
[/FONT]

[FONT=georgia,times new roman,times,serif]بازم دوباره دلم گرفته[/FONT]

[FONT=georgia,times new roman,times,serif] دوباره شعرام بوي غم گرفته

كسي نفهميد غمم چي بوده

دليل يك عمر ماتمم چي بوده
[/FONT]
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
عزیزم

نمی دونم از چی بگم

از چی بخونم که تو دلتنگ نشی

و غبار غم بر آئینه دلت نشینه

دلم خیلی گرفته

از این دنیا ُ از دست همه

و دوست ندارم این دلتنگی هامو

به کسی منتقل کنم

کاشکی می شد گفت وایسا دنیا

من میخوام ییاده شم


من دیگه خسته شدم

بس که چشام بارونیه ......

http://files.myopera.com/Djhamid/blog/01_Vaysa.Donya%20%28%28%28%C2%A9%20www.%20DJirani.com%20%E2%84%A2%29%29%29.wma

آره عزیز مهربونم

تو که گناه نکردی که در غم و اندوه من شریک بشی

باید به من فرصت بدی

تا برگردم به اون حال و هوای همیشگی

درست میشه ای مهربون



 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهگاهی که دلم میگیرد
پیش خود میگویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آورد از این بنده هنوز؟
سخت جانی رابین
که نمردم از هجر
مرگ صد بار به از بی تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم هستم
پیش چشمان تو شرمنده هنوز
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
برایت از غربتی نوشته ام
که جهانی است
و تا چشم کار می کند از پرده ی اشکی نوشته ام
که پوشانده تمام کوچه های مجاوری
که ختم به خاکستری خوابگاه غروب است
برایم نوشته ای
اصلا
به جای حفظ این همه قانون
گوشواره های بدل بیاویز و
سایه ی فیروزه ای بزن
و گوشه ی لبهات
برای مزمزه ، چند قطعه جاز سبک تر از کاه و
فقط شبیه خودت که نباشی
دیگر نه غربتی ست
و نه بغض قرمزی
که ماسیده روی سفیدی چشمت
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره
به کسی توجه نمی کنه
از کسی خجالت نمی کشه
می باره و میباره ...
و اینقدر می باره تا آبی بشه....
آفتابی بشه ...!!!
کاش می شد مثل آسمان بود ....
کاش می شد وقتی دلت گرفت
اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی.....
کاش میشد....
خدایا...
صدامو میشنوی...
 

yuhana

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا گرفته دلت ٬مثل آن که تنهایی
چقدر هم تنها!
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی
عاشق
وفکر کن چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک٬دچار آبی دریای بی کران باشد.
سهراب سپهری
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
من بسیار گریسته ام
هنگامی که آسمان ابری است
مرا نیت آن است
که از خانه بدون چتر بیرون باشم
من بسیار زیسته ام
اما کنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس
بی محابا ببینم

 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا