گروس عبدالملکیان

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر نتی که از عشق بگوید
زیباست
حالا
سمفونی پنجم بتهوون باشد
یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دروغ دیواری است
که هر روز صبح آجرهایش را می چینی
بنای بی حواس من!
در را فراموش کرده ای
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
زنبورها را مجبور کرده ایم
از گل های سمی عسل بیاورند
و گنجشکی که سال ها
بر سیم برق نشسته
از شاخه درخت می ترسد...
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
در اطراف خانه ی من

آن کس که به دیوار فکر می کند ، آزاد است !

آن کس که به پنجره ... غمگین !

و آن کس که به جستجوی آزادی است ،

میان چار دیواری نشسته

می ایستد ... . چند قدم راه می رود !

نشسته ... . می ایستد

چند قدم راه می رود !

نشسته ... . می ایستد ... . چند قدم راه می رود !

نشسته

می ایستد ... . چند قدم راه می رود !

نشسته ... . می ایستد

چند قدم ... .

حتی تو هم خسته شدی از این شعر

حالا چه برسد به او که ... . نشسته

می ایستد ... .

نه ! ... . افتاد !
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
صدای قلب نیست

صدای پای توست

که شب ها در سینه ام می دوی

کافی است کمی خسته شوی

کافی است کمی بایستی . . . .
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا که رفته ای ، بیا
بیا برویم
بعد ِ مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم
... بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت ....
لعنتی
دستم از خواب بیرون مانده است.
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایستاده ام در اتوبوس
چشم در چشم های ناگفتنی اش.
یک نفر گفت :
آقا
جای خالی بفرمائید.


چه غمگنانه است
وقتی در باران
به تو چتر تعارف کنند
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستان من نمی توانند



نه،نمی توانند


هرگز این سیب را


عادلانه قسمت کنند.


تو


به سهم خود فکر می کنی


من


به سهم تو.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=6]ما کاشفان کوچه های بن بستیم.
حرف های خسته ای داریم.
این بار پیامبری بفرست که تنها گوش کند.

گروس عبدالملکیان
[/h]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما چند نفر
در کافه ای نشسته ایم
با موهایی سوخته و
سینه ای شلوغ از خیابان های تهران
با پوست هایی از روز
که گهگاه شب شده است

ما چند اسب بودیم
که بال نداشتیم
یال نداشتیم
چمنزار نداشتیم
ما فقط دویدن بودیم
و با نعل های خاکی اسپورت
ازگلوی گرفته ی کوچه ها بیرون زدیم

درخت ها چماق شده بودند
و آنقدر گریه داشتیم
که در آن همه غبار و گاز
اشک های طبیعی بریزیم

ما شکستن بودیم
و مشت هایی را که در هوا می چرخاندیم
عاقبت بر میز کوبیدیم

و مشت هامان را زیر میز پنهان کردیم
و مشت هامان را توی رختخواب پنهان کردیم
و مشت هامان را در کشوی آشپزخانه پنهان کردیم
و مشت هامان را در جیب هامان پنهان کردیم...

باز کن مشتم را !
هرکجای تهران که دست می گذارم
درد می کند
هرکجای روز که بنشینم
شب است
هرکجای خاک...


دلم نیامد بگویم !
این شعر
در همان سطر های اول گلوله خورد
وگرنه تمام نمی شد



گروس عبدالملکیان
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
تو غافلگیری رگبار بودی
و من
مردی که چتر به همراه نداشت
.
.
.
.
.

گروس عبدالملكيان

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=2] چشمه
[/h]گفتند
شعر های من
جوشش دریاست
خروش رود



بی شک
کمی بالاتر
به چشمه ای می رسند
که تو هستی.


 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نه! هميشه برای عاشق شدن...


نه !
هميشه برای عاشق شدن،
به ‌دنبال باران و
بهار و
بابونه نباش!
گاهی
در انتهای خارهای يک کاکتوس،
به غنچه‌ای می‌رسی
که ماه را بر لبانت می‌نشاند.


گروس عبدالملکیان


 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
نبودنتنقشه ى خانه را عوض کرده است
و هرچه مى گردمآن گوشه ى دیوانه ى اتاق را پیدا نمى کنم
احساس مى کنم
کسى که نیست
کسى که هست را
از پا درمى آورد.
"گروس عبدالملکیان"
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیر این آسمان ابری ...
به معنای نامش فکر می کند ...
گل آفتابگردان....!
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می ریزیم،
ریز
ریز
ریز
چون برف
که هرگز هیچ کس ندانست تکه های خودکشی یک ابر است...


#گروس عبدالملکیان



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از گم شدن همه می‌ترسیم
اما
زیباترین روز زندگی‌ام
روزی بود که با تو در میانه جنگـل
گم شدیم.


گروس عبدالملکیان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگر شعر‌های من زیباست


اگر شعر‌های من زیباست
دلیلش آن است
که تو زیبایی
..




حالا
هی بیا و بگو
چنین است و چنان است.

اصلاً
مهم نیست
تو چند ساله باشی
من همسن و سال تو هستم

مهم نیست
خانه‌ات کجا باشد
برای یافتنت کافی است
چشم‌هایم را ببندم.

خلاصه بگویم
حالا
هر قفلی که می‌خواهد
به درگاه خانه‌ات باشد
عشق پیچکی است
که دیوار نمی‌شناسد.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ ،
ﭼﯿﺰﯼ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻔﺲِ ﺧﺎﻟﯽ ﻫﺴﺖ
ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ...
.
.
.
ﮔﺮﻭﺱ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﻠﮑﯿﺎﻥ

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naight شعرهای زیبا از محمدرضا عبدالملکیان مشاهير ايران 6

Similar threads

بالا