توانا بود وانگهی دریا شود, به به چه آبلیموی یک و یکی, ماکارونی مانا,
هیچوقت نتوانستم حال و فکر آدم هایی را که یک بارِ پا به زندگی ات می گذارند را درک کنم ،
همان هایی که یک حال خوب با خود دارند
توجه میکنند ، مهربانند ،
به تو انرژی میدهند .
میتوانند تو را بفهمند،
حالت را درک کنند ،
به حرف هایت گوش کنند و آرامت کنند .
تا می آیی عادت کنی به بودنشان
تا دل میدهی به ماندنشان ،
میروند .
بدون هیچ اتفاق خاصی میروند به همین سادگی ...
حال آنکه هیچ یادشان نمی آید در آن روزها و شب ها چه ها گفتند ،
میروند و پشت سرشان را هم نگاه نمیکنند ،
هیچوقت حال و فکر این آدم ها را درک نکردم ...
بنا به ماندن اگر دارید بمانید ،
اگر نه که نیایید ، حرفی نزنید ،
شاید
هنوز نمی دانید که آدم برای
" دل کندن " گاهی
جان میکَند...
#مائده_زمان
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
گفتگوهای تنهایی | ادبیات | 11193 | ||
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم) | ادبیات | 122 | ||
((**++ تشکر از تنهایی کاربری که شایسته تشکر است ++**)) | ادبیات | 52 |