کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

snazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
موجها خوابیده اند ، آرام و رام
طبل توفان از نوا افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
آبها از آسیا افتاده است
در مزار آباد شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی اید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش
آهها در سینه ها گم کرده راه
مرغکان سرشان به زیر بالها
در سکوت جاودان مدفون شده ست
هر چه غوغا بود و قیل و قال ها
آبها از آسیا افتاد هاست
دارها برچیده خونها شسته اند
جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
پشکبنهای پلیدی رسته اند
مشتهای آسمانکوب قوی
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
یا نهان سیلی زنان یا آشکار
کاسه ی پست گداییها شده ست
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
این شب است ، آری ، شبی بس هولناک
لیک پشت تپه هم روزی نبود
باز ما ماندیم و شهر بی تپش
و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
گاه می گویم فغانی بر کشم
باز می بیتم صدایم کوته ست
باز می بینم که پشت میله ها
مادرم استاده ، با چشمان تر
ناله اش گم گشته در فریادها
گویدم گویی که : من لالم ، تو کر
آخر انگشتی کند چون خامه ای
دست دیگر را بسان نامه ای
گویدم بنویس و راحت شو به رمز
تو عجب دیوانه و خودکامه ای
من سری بالا زنم ، چون ماکیان
ازپس نوشیدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هر چه از آن گوید ، این بیند جواب
گوید آخر ... پیرهاتان نیز ... هم
گویمش اما جوانان مانده اند
گویدم اینها دروغند و فریب
گویم آنها بس به گوشم خوانده اند
گوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت... ؟
من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم هم اینجا دم از کوری زند
گوش کز حرف نخستین بود کر
گاه رفتن گویدم نومیدوار
و آخرین حرفش که : این جهل است و لج
قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود
و آخرین حرفم ستون است و فرج
می شود چشمش پر از اشک و به خویش
می دهد امید دیدار مرا
من به اشکش خیره از این سوی و باز
دزد مسکین برده سیگار مرا
آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و خوان این و آن
میهمان باده و افیون و بنگ
از عطای دشمنان و دوستان
آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و عدل ایزدی
و آنچه گویی گویدم هر شب زنم
باز هم مست و تهی دست آمدی ؟
آن که در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد
چتر پولادین ناپیدا به دست
رو به ساحلهای دیگر گام زد
در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین ، ما ناشریفان مانده ایم
آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما با موج و توفان مانده ایم
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زآن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود

 
آخرین ویرایش:

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا با خود ببر ...

تا آنجا که آسمان را بیگانگی با زمین نیست ...

آنجا که مردمانش صدایم را می بینند و نگاهم را می شنوند ...

دست هایم را بگیر و به بازی ملکوت ببر ...

می خواهم آسمان را بدوم تا ابدیت ...

روزهایم خالیست... مرا با خود ببر ...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي شايد همين باشد
يك فريب ساده كوچك
آن هم از دست عزيزي كه برايت هيچ كس چون او گرامي نيست
از دست گرامي تر عزيزانت
من كه باور كرده ام، شايد همين باشد...
 

roya .m

عضو جدید
دوستش می دارم...

چرا که می شناسمش به دوستی و یگانگی!

شهر همه بیگانگی و عداوت است!

هنگامی که دستان مهربانش را در دست می گیرم...تنهایی غم انگیزش را در
میابم!!!:gol:
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
مادام که ابرها

در خود می بارند

مادام که سکوت

فریادی ست در گلو

و تا وقتی

واژه ها

درگیر تکرار به هم پیوستنند

جاده ها

به بن بست می رسند . . .
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه دردیست در میان جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن
 

archi_atish

عضو جدید
کاربر ممتاز
گلکم

نازکم

گله کم کن ...کمکم کن..کمکم

چون که از همیشه دیوونه ترم با من باش

چون که ابروی عشقو میخرم با من باش



 

archi_atish

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز کن پنجره را
و به مهتاب بگو
صفحه ی ذهن کبوتر ابیست
خواب گل مهتابیست

ای نهایت در تو
ابدیت در تو
ای همیشه با من
تا همیشه بودن

باز کن چشمت را
تا که گل باز شود
قصه ی زندگی اغاز شود

تا که از پنجره ی چشمانت
عشق اغاز شود

تا دلم باز شود
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
آن روزها رفتند

[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]آن روزها رفتند [/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]آن روزهاي خيرگي در رازهاي جسم
آن روزهاي آشنايي هاي محتاطانه، با زيبايي رگ هاي آبي رنگ
دستي که با يک گل از پشت ديواري صدا مي زديک دست ديگر را
و لکه هاي کوچک جوهر ، بر اين دست مشوش ،مضطرب ، ترسان
و عشق ،
که در سلامي شرم آگين خويشتن را باز گو مي کرد
در ظهرهاي گرم دودآلود
ما عشقمان را در غبار کوچه ميخوانديم
ما با زبان ساده ي گلهاي قاصد آشنا بوديم
ما قلبهامان را به باغ مهرباني هاي معصومانه ميبرديم
و به درختان قرض ميداديم
و توپ ، با پيغامهاي بوسه در دستان ما ميگشت
و عشق بود ، آن حس مغشوشي که در تاريکي
هشتی ناگاه محصورمان مي کرد
و ذوبمان مي کرد، در انبوه سوزان نفس ها و تپش ها
و تبسمهاي دزدانه
[/FONT]

[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]آن روزها رفتند
آن روزها مثل نباتاتي که در خورشيد ميپوسند
از تابش خورشيد، پوسيدند
و گم شدند آن کوچه هاي گيج از عطر اقاقي ها
در ازدحام پر هياهوي خيابانهاي بي برگشت .
و دختري که گونه هايش را
با برگهاي شمعداني رنگ مي زد ، آه
اکنون زني تنهاست
[/FONT]

((اکنون زني تنهاست))
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
من به درماندگی صخره و سنگ , من به آوارگی ابر و نسيم , من به سرگشتگی آهوی دشت ؛
من به تنهائی خود ميمانم .
من در اين شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی , گيسوان تو بيادم مي آيد .
تو تماشا کن که بهاری ديگر پاورچين پاورچين از دل تاريکی می گذرد و تو در خوابی
و پرستوها خوابند و تو می انديشی به بهاری ديگر و به ياری ديگر .
حيف اما من و تو دور از هم ميپوسيم .
غمم از وحشت پوسيدن نيست
غمم از زيستن بی تو در اين لحظه پر مهر دلهره است .
ديگر از من تا خاک شدن راهی نيست .
از اين صحرا از اين دريا پر خواهم زد ؛ خواهم مرد .
و غم تـــــو , اين غم شيرين را با خود خواهم برد
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
و باز هم تنهايی....


[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]ديگر از تنهايی به ستوه آمده ام [/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]ديوارهای خانه ام از بی کسی ترک خورده است.[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]اين کابوس کی تمام خواهد شد.[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]احساس می کنم مثل بچه بی گناهی هستم که بی مورد بزرگ شده ام[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]خيلی خسته ام ..از تنگی دنيا احساس خفگی می کنم[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]دلم برای بچگی ام می سوزد [/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]جوانی ام را می بينم و روياهای دست نيافتنی ام که حالا از دستم رها شده[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]خودم را می بينم متحير و آشفته حال .....[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]راستی سهم من از زندگی اين بود؟[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]اين زندگی چگونه طرح ريزی شده بود که من هيچ اطلاعی از آن نداشتم؟[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]هيچ تقصيری نداشتم....هيچ دخالتی نداشتم...[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]هيچ سلاحی...هيچ....هيچ.....[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]چه تنهايی بی حد و حسابی.....[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]ای کاش کسی مرا بخواهد و در آغوشم گيرد....[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]پشتم خالی و لرزه بر اندامم جاريست...[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]من پشت اين ديوار خاطره چه می کنم؟[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]پشت اين ديوار حقيقتی شيرين و دوست داشتنی هست[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]که هيچ وقت آن را لمس نکردم[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]هيچ وقت آن را نديدم و هر شب به اميد رسيدن به آن به خواب رفتم[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]خدايا مرا چگونه ساخته و پرداخته ای.....[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]اين قدر تنها؟؟؟؟ تنهايی تا به اين اندازه؟؟؟؟[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]آيا کسی از ديار غربت خواهد آمد که قدم روی چشمهای خسته ام [/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]بگذارد تا پليدی های اين دنيا را کمتر ببينم؟[/FONT]
 

snazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
بزرگ بود
و از اهالي امروز بود
و با تمام افق هاي باز نسبت داشت
و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد
صداش به شكل حزن پريشان واقعيت بود
و پلك هاش مسير نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش هواي صاف سخاوت را ورق زد
و مهرباني ها را به سمت ما كوچاند .
به شكل خلوت خود بود
و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را براي آينه تقسيم كرد
و او به شيوه ي باران پر از طراوت تكرار بود
و او به سبك درخت
ميان عافيت نور منتشر مي شد
هميشه كودكي باد را صدا مي زد
هميشه رشته ي صحبت را به چفت آب گره مي زد
برايمان يك شب سجود سبز محبت را چنان صريح ادا كرد
كه ما به عاطفه ي سطح خاك دست كشيديم و مثل لهجه ي يك سطل آب تازه شديم
و بارها ديديم كه با چقدر سبد براي چيدن يك خوشه ي بشارت رفت
ولي نشد كه روبروي وضوح كبوتران بنشيند و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله ي نورها دراز كشيد
و هيچ فكر نكرد كه ما ميان پريشاني تلفظ درها براي خوردن يك سيب چقدر تنها مانديم ...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماه من غصه چرا؟
آسمان را بنگر ، که هنوز
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست گرمو آبیو پر از مهر به ما می خندید.
ماه من غصه چرا ؟
تو مرا داری و م هر شبو روز
آرزویم همه خوشبختی توست....
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماه در اوج آسمان می رود

و ما در گوشه ای از شب

همچنان به گفت و گوی دستها

گوش فرا داده ایم و ساکتیم

و در چشم های هم یکدیگر را می خوانیم

و در چشمهای هم یکدیگر را می بخشیم

و من همه ی دنیا را در چشمهای او می بینم

و او همه ی دنیا را در چشمهای من می بیند

و ما در چشمهای هم ساکتیم

و در چشم های هم می شنویم

و در چشمهای هم یکدیگر را می شناسیم

یکدیگر را می بینیم

و چشم در چشم هم

و گوش به زمزمه لطیف و مهربان دستها خاموشیم

و ماه در اوج آسمان می رود ...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند.
نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم،
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند.
به برگ گل نوشتم که او را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را به به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
من

درآیینه

به تو

زل می زنم

کاش

یک بار هم

آیینه ها

معکوس بود ...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز

آخرین حرف تو.....
گفتي ستاره ماندنيست، ديدي ستاره هم شكست!؟
عهدي ميان ما نبود ،عهدِ نبسته هم گسست!!
اين خوابِ سبز از ابتدا ، يك اشتباه ساده بود
يك اشتباه ساده كه ، آخر مرا در هم شكست
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم
باشد براي روز مبادا !
اما
در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي داند ؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد !

وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها...
هر روز بي تو
روز مبادا است !
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
برایت آسمانی خواهم کشید
پر از ستاره های همیشه نورانی
تو در کنار من روی ابرها
من غرق آنهمه مهربانی
 

archi_atish

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندران ظلمت شب اب حیاتم دادند
...
بیخود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم كوچك مي شود اگر لحظه اي
صداي بغض تورا بشنوم ...
دلت را به زير باران دعا مي گيرم ...
و مي دانم كه حتي با اخم نبودنها
دلت آسماني ست از ستاره ها ...
بخند بخند !
كه دلم با خنده تومي خندد ...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز

خاطرم نیست تو از بارانی؟
یا که از نسلِ نسیم؟
هر چه هستی ،گذرا نیست
هوایت ،بویت
فقط آهسته بگو
با دلم میمانی
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
کتابم را باز کردم ...

"قصه من و کسی که رفت" ...

خیابان ها از لای صفحاتش بیرون آمدند !

و من مثل همیشه کشفهایم را پا کردم ...

مثل همیشه ...

من، خیابان و کسی که رفت ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
من و کاغذ و قلم دربدر وادی حرف
که تو شاید گذری از لب این وادی کنی
و تو شاید کمی گوش کنی ...بشنوی این فریادم

من و این بغض صدا و کمی شور نگاه پشت یک فریادیم
که تو امروز از آن میگذری...

خسته ام بس که شنفتم چه بی آوازم
و چرا مسکوتم
و چرا هیچ ندارم حرفی
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا و
بی چشمهای تو
و مشتی واژه
و این چند خیابان
که تو اصلا بر نمیگردی !
خیابانها را نگاه میکنم
و آدمها را ...
ببین من چقدر تنهایم ...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب صليب رسم كنيد، اي ستاره‌ها
برخاستم ز بستر تاريكي و سكوت
گويي شنيدم از نفس گرم اين پيام
عطر نوازشي كه دل از ياد برده بود
اما دريغ، كاين دل خوش‌باورم هنوز
باور نكرده بود
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
در امتداد قوس این فنجان حقیر

شهری سوخته

رخ می نماید ...

کلون دری زنگ زده چه تلخ

به صدا در می آید !

.

.

.

فالم را نوشیدم

تلخ تلخ

مجالی نیست

مپرس

شیرین یا تلخ؟!

من

به فاصله یک آه !

در حسرت یک لبخند !

نوشیدم

تلخ تلخ

تمام زندگی ام را

لاجرعه ...!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا