امیدوارم اینجا دیگه نیای
میری یه جا بی نام و نشون که راحت باشی اما همه جا کسی هست که آزارش برسه و سرش تو کار دیگرون باشه.
می دونی یکی از چیزایی که آدمو داغون می کنه چیه
اینکه با کسانی که مهم ترین آدم های زندگیت اند سخت رفتار کنی
می دونی بدترین نوع کم آوردن چیه این که مغزت کشش فکر کردن نداشته باشه
می دونی بزرگ ترین دلنگرانی یه آدم چیه، اینکه نکنه بیشتر از این کاری از دستت برمیومده و کم گذاشته باشی
نکنه تو می تونستی مانع یه اتفاق بد باشی و نشدی
می دونی آدما بد چیزی اند هیچی از زندگی هم نمی دونند و تازه میشینند به قضاوت و دخالت تو کار هم
سرم درد می کنه
آب چشم هم شفا نداده و انگار بی اثر شده
خستگی از سر و کول روح آدمی بالا بره بد کوفتیه.
رفته وایستاده بالای برج میلاد. بهش میگم اونجا چرا ؟میگه خواستم یه جای بی نام و نشون باشم. بعد یه بلند گو گرفته دستش داد میزنه. میگم چته؟میگه میخوام با خودم حرف بزنم. حالا مگه میشه به این آدم بفهمونی که سادیسم مزمن داره و نمیخواد بدونه که میدونه ؟فعلا که نشده تا ببینیم گذشت زمان چیکار میکنه.
از روز اول که مداد و قلم گرفته دستش, همش ساز مخالف میزنه و منفی مینویسه. تنها جایی که مثبت اندیش هست همونجایی که که به خودش حق میده که هر چی خواست بگه یا انجامش بده بعد هم هیشکی بهش نگه که رو مخ هست. دنیا مال همه است. تریبون هم همینطور. آسیاب به نوبت. والا سه نطقه میشی.
پشت همین کوچه فال گوش ایستاده ای، من نیز در تلفن همگانی با نگرانی به اطراف نگاه می کنم
کسی چه می داند تا تو گوشی را جواب دهی دلم هزار راه می رود
یکی با سکه هی می زند بر درب باجه، اخر با عصبانیت بر میگردم؛ اما نفسم بند می آید، مدتهاست منتظر دیدنت هستم و حالا بعد چند ماه دیدمت.
#آیناز
@
یه روزی دلم خوش بود به اونایی که با یک چراغ روشن میامدن و میرفتند اما حالا تنها دلم به همان آینه اتاقم خوش است لااقل وقتی دلم میگیرد همیشه هست بدون مقدمه چینی میشود برایش حرف زد، بدون اینکه مرا هی نصیحت کندحالا چه آدمهای که انها با چراغی هستند چه انها که لمسشان میکنم تنها میخندم، بغضهایم را برای خودم نگه داشته ام. بگذار فکر کنند مغرورم ولی من تنها فهمیده ام فایده ندارد درد ودل کنم وقتی کسی حتی کفشهای مرا نپوشیده است و تنها به قضاوتم مینشینند!!!!
#آیناز
نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم... می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد.... پس بگذار که نداند بی او تنهایم... دور میمانم که نزدیک بماند...
چیزی که سبب شده است زنده بودن را تقریبا با ارزش بدانم و بگویم زندگی تقریبا به زیستنش میارزد، بعد از موسیقی، دیدار با انسانهاست. انسانهایی که همهجا حضور دارند....
مقصودم از "انسانها" مردمانی است که در جامعهای که به شکل تکان دهندهای بیآبروست، آبرومندانه رفتار میکنند.
مراقب آدمهایی باشید که پا به پای شما آمدن را بلدند
برای همه کوه غرورند و برای شما احساسی ترین آدم ممکن می شوند
کسی که حال بدتان را از عوض شدن حالت چشمانتان میفهمد و تمام دغدغه اش خوب شدن شماست
این آدمها رفتن بلد نیستند
حتی وقتی تلخی ببینند ذره ذره آب شدن کنارتان را به رفتن ترجیح میدهند
اگر زخمی شدید و خواستید آدم قبل نباشید و سرد وسنگی شوید با همه
با این آدمها مثل خودشان باشید
چون اینها مظلوم ترین آدم زندگی هستند که برای همه مرهم بودند ولی آنها به محض خوب شدن یادشان رفت زخم هایشان به دستهای چه کسی خوب شد
وبه راحتی رهایشان کردند. . .
با اشک چشمانم
پشت پایت آب ریختم
شاید زود برگردي
حالا دقیقه ها به اندازه ستاره هاي آسمان
از روي ساعت دوازده رد شده اند
تو برنگشتی
کاش می دانستم آب شور حاجت روا نیست.
از كسي كه ميگويد:
"شما را دوست دارم"
اما براي به دست آوردنتان تلاشي نميكند
راحت بگذريد...
زمان چيزي را درست نمیکند
فقط چيزهايي را ميگيرد
كه سالها بعد قلبتان را به كشتن مي دهد!