کــــآفه

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو رفته ی
و من سالهاست!
همیشه به همان
کافه میروم،
مانند گذشته ها ی ما
قهوه مینوشم، بخاطر تو
حالا داغ، داغ مینوشم قهوه را
نیستی که گویی!
بگذار کمی سرد شود قهوه
دهانم سوخته میرود...


محمد قاسم سمیر
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گوشه ی کافه ای می نشینم بدون هیچ بهانه ای قهقهه می زنم
نه به حضور باران نیازی است
نه به قهوه، نه به سیگار و نه حتی به نگاه تو
فقط بی دلیل، به نداشته هایم می خندم!!!
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کافه ام رامی روم...
سیگارم را دود می کنم...
و...
آخر شب قدم زنان به خانه برمی گردم. . .
این روزها هم اینطور می گذرند؛
آرام و زیبا...
اما...
از آن آرام هایى که پایدارنیست واز آن زیباهایى که فقط ظاهریست!!!
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بوی تو که در مشام قهوه خانه می پیچد
بهار با هر چه گل و پرنده
از پوست ما می گذرد
تو اگر نبودی
آسمان ما ستاره نداشت


رسول یونان

 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کافه چی !
امشب قهوه نمیخواهم
فقط بگو امروز به
کافه ات سر زد؟!!؟
روی ِ کدام صندلی نشست؟
آهای
کافه چی حواست هست؟
قهوه نمیخواهم جواب میخواهم !!!
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سيگار
کافه ی دیدار
وقت قرار
دود سیگار
میز قمار
باختم !
"داشتنت" را پای یک میز نفرین شده
به "او" باختم ...
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به کافه که می آیم سیگاری روشن می کنم!
چند پک که می زنم دیوانه وار می خندم!
هر لب با سیگارم بی صدا درد و دل می کنم!
سیگار زودتر به خواب می رود و من مستانه می خندم!
سیگار بعدی...
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در کافه ای خلوت
فنجانی قهوه...
سیگـــار...
کتاب ِفـروغ
تلخی این زندگی را سر می کشم
خاطرات را دود میکنم و به این می اندیشم
فروغ چه راست می گفت ...
اگر عشق عشق باشد ، زمان حرف احمقانه ای است!

 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کافه تریا، مثل همیشه،
لقمه هاي جوان برداشته است.
بوی عشق مصنوعی
راه نفسم را می گیرد.
از میان باغ وحش ِبی قفس می گذرم
آن گوشه یک صندلی انتظارم را می کشد.
بی هدف روبه رویش می نشینم.
گارسون با بی میلی می پرسد:
چی میل دارید؟
با یقین می گویم:
یک فنجان امید داغ...!!!!!
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عــــادت کـرده ام
تنهـــا توی کافـــه ای بنشینم
از پشت پنجـــره آدم ها را ببینم
قهـــوه ای تلخ بنوشـــم
و تا خـــانه
پیــــاده با نبودنت
راه بــــروم...!
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در کـــافه...
کنج دیـــوار...
رو به روی هـــم...
چه خوب شد که قهـــوه را نخوردیم!
حرفهایمــان به اندازه ی کافی
تلــخ بود...!
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق را در کافهـــــ باید جست
زیر نوری به رنگ کهربا
و سرنوشت را در فنجانی
از قهوهــــــ ترک
باید مصور دید
این روزها عشق را تلخ
میل میکنند
و زندگی را شیرین می بازند
و سیگار را آرمان گرا
پک می زنند
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر سر وصدای این کافه خوب است
تا خودم را گم کنم
میان حرف ها و همهمه ها
بی آن که بیندیشم
تا جام صبح
چند قطره جان
راه است.


پونه ندائی
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک نفر هست که,
تنهایی "قهوه" می خورد
تنهایی "حرف" می زند
تنهایی "اشک" می ریزد
و تنهایی "عاشق" می شود
.
.
.
چه در
کافه های پاریس
چه در
کافه های ورشو
چه در
کافه های تهران
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنها توی کافه
فنجان های چای را نگاه می کنم...!!!
گلویم می سوزد..!!!
برای چای هایی که با هم نخورده ایم...!!!
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عطر محزون بهار هــای نارنج!
در بهار خالــی از دســت های تو..
بوی تلخ قهــوه و اندوه ۳شــمع سفید!
ومن در تاریکــی کــافه برای رفتنت شمع روشن کرده ام!
هیچکــس فنــجان قهــوه ام را نخوانده است!
قهـــوه ات را ســر بکــش و برو!
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چای یا قهوه؟
_فرقی نمیکند

کافه چی نمیداند
تنها که باشی
تمامِ نوشیدنی ها
تلخ اند !


سمانه سوادی
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کافه چی...!
کنیاک بیاور سر میزم...
با همان سیگار همیشگی...
می خواهم "خاطره"

دود کنم و "درد" بکشم..!
 

nice_Alice

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آهای کآفه چی !!!
در این روزهای پر رفت و بی آمد ...
ندیدی عزیزی را که تمام ِ تلاشش در رفتن بود و نماندن ؟

این آخری ها خبر دیدنش را در کافه ای به من دادند!

اگر رفته که هیچ !

اگر در پس ِ رفتنش آمده بود تو قهوه ای تلخ تر از تمامی تلخ ها به حساب من برایش بریز !

اگر از تلخی اش گله و شکایتی کرد بگو :


فلانی گفت :

این تلخی در برابر رفتنت هیچ است ... !
بگو : که فلانی در به در این کافه و آن کافه ، در پی تو بود بی انصاف!

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چند سطـر مانده

تا سطرِ آخـرِ شعرهایم؟

این سطرهای مانده , در سیـاهی دیوارهای این کــافه, جایی برای نشستن میخواهند!

تنها این سطرهای مانده,تا خوابِ آخرین خطوط قهوه در ته فنجان باقیست!

این سطرها که تـمام شوند

خطوطِ قهوه که به خواب روند!

این دیوارهای تاریک هم که پاکـــ شوند!

مگـــر سطرهای تو از دلــم پاک میشوند؟!

از سطرهای دلت بالا میروم

انقدر بالا که گُـم میشوم میان, لبخندها,نوازش ها , خاطره ها , خیـال ها ...

نمیدانی...

چقدر دلـــم دل میخواهد!

دلــی برای رفتن!

دلی برای پریدن از سطرهای دلت.. بی بال

کـاش دلــی بود ...

کــاش دستــی بود...

تا که این دل را بردارد وبگذارد روی دوش و گُـــم شود..

دور....

دور....

دور....

انقدر دور تا گُـم شود در شب چشمانت که میدانم تمام شدنی نیست!

سطرهـای مانده بر دیوار ....

سطرهـای مانده ی شعر..

تمام شد ..!

اما سطرهای دلت مگـــــر تمام میشوند!؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من شیفته*ی میزهای کوچک کافه*ای هستم که

بهانه**ی نزدیکتر نشستن*مان می*شوند و

من روبه*روی تو با چای و سیگاری می*توانم

تمام شعرهای نگفته*ی دنیا را یک*جا برایت بگویم.

تنها برای خود خود تو ....
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من این کافه رو قبول ندارم
بدون سیگاری که دودم کند
بدون عرقی که سگم کند
با چای وقهوه و نسکافه چطور فراموشت کنم؟!

 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کافهـــ چی...
سلامـــ
من دوباره برگشتم!
دستانم خالی است و دلم پر...
و روزگارم پر از تنهاییـــ !
مرا دریاب!

 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
بویِ بهار نارنج


چایِ قند پهلو


قلیان با طعم هلو


فالِ حافظ تو کافه‌های شلوغ


رفتنِ زیارت بدونِ وضو


جمعه‌ها ، قرار‌های سرِ کوه


سینما


تاریکی‌


رفتن مدرسه به دروغ


تختِ نرد


کری کری


بردنِ شرطِ بستنی


کوچه‌های بن بست


دودِ سیگار‌هایِ دزدیِ بهمن


یک تابستان


بویِ دریا


دست در دست‌هایِ تو


بوسه هم بوسه‌های تو


آخرین روز


هوسِ کلوچه ی نادری


رویِ شن‌ها نوشتن


کمی‌ زندگی‌


کمی زندگی ...


اسپند دود میکنم....


این خاطرات نباید چشم بخورند

نیکی‌ فیروزکوهی
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیچاره صندلی های کافه...
میدانند آخر داستان که برسد تنها میمانند...!
میدانند آخرش یک روز خاکستر میشوند...
میدانند یک روز باید بنشینند بشنوند داستانی را که به جدایی میرسد...!
اما این صندلی ها هنوز ایستاده اند...
بیچاره ها !
نمیدانم آخر به چه امیدی هنوز ایستاده اند؟
 

z_elect

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه کافه خالی
یه استکان چایی
کنارِ تنهایی!
اونطرفِ میزم جات خالیه...
 
بالا