کرامت امام حسین علیه السلام

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
شفاى چشم


مرحوم سيد نعمت اللّه جزائرى (رضوان اللّه تعالى عليه ) حدود سيصد سال قبل در مدرسه منصوريه شيراز در آن وقت كه شيراز دارالعلم بوده است تحصيل مى كرده .
شبها از نهايت فقر چراغ نداشته و از شعاع مهتاب براى مطالعه استفاده مى كرده است .

بالاخره چشمش را از دست مى دهد خودش در كتابش شرح حالش را مى نويسد: خواستم شياف بگيرم و بچشم بمالم پول نداشتم خواستم به طبيب بروم پول نداشتم .
با خود گفتم چرا من به دنبال طبيب حقيقى نروم ، بياد آيه قرآن افتادم كه خداوند در قرآن تعريف آب باران و عسل رافرموده و آن را مبارك و شفا خوانده .

قدرى از تربت قبر امام حسين (ع ) را با آب باران مخلوط كردم و با ميلچه در چشمم نمودم و خوابيدم فردا صبح كه چشمم را باز كردم چشم روشن شد بدون اينكه نيازى به شياف يا معالجه ديگرى داشته باشم .




اى سوخته دل سراى دلدار اينجاست

پيوسته كليد مشكل كار اينجاست

گر در پى عشق يوسف زهرائى

خوش آمده اى كه خانه يار اينجاست
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
توسل به حضرت اباالفضل (ع )



مداح اهل بيت (عليهم السلام ) آقاى امير محمّدى كه خدا حوائج دين و دنيا و آخرت ايشان را عنايت كند برايم نقل فرمود:

چند روز قبل يك نفر يهودى در اصفهان يك كيسه نقره از قبيل گلدان و ساير چيزهاى نقره قديمى و پر ارزش داشته وارد اتوبوس خط واحد مى گردد و روى يكى از صندلى ها مى نشيند و كيسه را هم كنار پايش مى گذارد و چون راه مقدارى طولانى بوده او را مقدار خوابى مى ربايد.

وقتى چشم باز مى كند مشاهده مى كند كه كيسه اش نيست بر سرزنان پياده مى شود. در راه به آقا قمر بنى هاشم (ع ) توسّل پيدا مى كند و يك گوساله نذر مى نمايد (اى قمر بنى هاشم من نمى دانم تو كى هستى اما همين را مى دانم كه اين شيعه ها به تو توسل مى كنند وتو حوائج آنها را مى دهى حالا از تو مى خواهم كه مال و دارائيم را به من برگردانى من هم همين الان يك گوساله نذر تو مى كنم .)

مى گفت : آمد درب مغازه قصابى پول يك گوساله را به او مى دهد و مى گويد: اين گوساله را ذبح كن و به فقراء و مستمندان و مستضعفان بده و بگو نذر آقا ابوالفضل (ع ) است .

مى گويد: فرداى آن روز آمدم درب مغازه نشسته بودم و در فكر بودم يك وقت ديدم يك نفر وارد شد و دو گلدان نقره دستش است و مى گويد: آقا اينها را مى خرى ؟

نگاه كردم ديدم گلدانهاى نقره خودم است گفتم : اينها خوب نقره هائى است و قيمتش خيلى است من مى خواهم اگر باز هم دارى با قيمت خوب از شما مى خرم .

گفت : بله دارم اما در منزل است ، گفتم : خوب نمى خواهد بياورى مى ترسم برايت اسباب زحمت شود و دكاندارهاى ديگر بفهمند و ترا اذيت كنند، تو آدرس منزل را بده من خودم با شاگردم مى آيم ، آدرس را به من داد و رفت من هم رفتم كلانترى يك پليس مخفى را كه يكى از رفقا بود جريان را به او گفتم و او را با خود سر قرار و آدرس بردم .

درب را زدم آمد درب را باز نمود ما را به زير زمين منزلش برد ديدم همان كيسه خودم است .
به پليس گفتم : همان كيسه خودم است و اسلحه اش را در آورد او را دستگير كرد و به كلانترى برد.

من هم كيسه نقره ام را برداشتم و به مغازه بردم ..

اى مسلمانها و اى شيعه ها قدر آقاى خود حضرت ابوالفضل را داشته باشيد كه آقا خيلى كارها از دستشان بر مى آيد.



ساقى لب تشنگان ميرو علمدار حسين
اى ابو فاضل توئى يار و سپهدار حسين
خيمه ها بى آب و طفلان از عطش افسرده اند
يك نظر كن كودكان از تشنگى پژمرده اند
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
حضرت زهرا(س) در روضه ها


حاج خانم علويه اى كه براى زيارت حضرت زينب سلام اللّه عليها و حضرت رقيه عليهاالسلام به شام مشرّف شده بود مى گفت :

محل راءس الشهداء عليهم السلام براى من حالت خاص روحى داشت ، هميشه آنجا مى رفتم و زيارت مى خواندم و با حال خوشى گريه مى كردم ، روزى در موقع زيارت حال خاصّى پيدا كردم ودريچه اى از عالم ديگر براى من گشوده شد، در آن حال كه بيدار بودم مثل خواب ديدن اين منظره و واقعه را ديدم ، عدّه اى زن بودند كه مادرم نيز در ميان آنها بود و از من تشكر مى كرد كه براى من زيارت و دعا مى خوانى ، در اين اثناء زن چهار شانه ، بلند قامتى تشريف آوردند، زنها خدمت ايشان حاجت خود را عرض مى كردند و من هم حاجت خود را عرض كردم ، و سپس گفتم : ما مجلس روضه خوانى داريم و در آن زيارت عاشورا مى خوانيم ، چرا شما شركت نمى كنيد؟

فرمودند: من مى آيم و شركت هم مى كنم به آن نشانى و دليل كه پسر خاله شما با عيالش يك جعبه شيرينى آوردند در مجلس شما و براى رفع مشكل منزل شان نذر كردند در مجلس زيارت عاشوراى شما شركت كنند، مشكل آنها به واسطه خواندن زيارت عاشورا رفع شد و منزل جديد را ساختند و در آن نشستند، امّا بعد ديگر در جلسه زيارت عاشورا شركت نكردند...

حضرت حاج آقاى ابطحى فرمودند: من صاحب نذر را مى شناختم ، جريان را به او گفتم ، رنگش تغيير كرد و به گريه افتاده همسرش را صدا كرد و گفت : بشنو از كجا خبر مى دهند و با تاءسف و حزن گفت مطلب دقيق همين است كه گفتيد، چه كنم مشكلات زندگى نگذاشته به نذر خود وفا كنم



سكه عشق و وفا خورده به نام من و تو
در ره دين خدا بوده قيام من و تو
تو و من مظهرى از عشق و وفائيم حسين
سكه عشق و وفا خورده به نام من و تو
يار مظلوم شدن دشمن ظالم گشتن
بوده خود شيوه آباء كرام من و تو
خيمه سلطنت عشق به دلها زده ايم
گرچه از آتش كين سوخت خيام من و تو
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
حسين (عليه السّلام ) از عذاب نجاتش داد



شهيد بزرگوار متقى عالم و عارف ربانى استاد اخلاق آية اللّه دستغيب در يكى از كتابهاى پربهاى خود(گنجينه اى از قرآن ) فرمود: يكى از علماء در حدود بيست سال پيش براى بنده نقل فرمود كه يكى از شيوخ عرب در عراق مُرد.

در خواب ديدند كه معذب است و با غل هاى آتشين در محضر آقا اميرالمؤ منين (ع ) حاضرش كردند حضرت از او پرسيدند: در دنيا چه عملى داشتى ؟

گفت : خرابكارى داشتم ولى كارهاى خوب هم داشته ام مثلاً مردم رابه خيرات وامى داشتم و به مجالس روضه خوانى دعوت مى كردم .

حضرت فرمود: آرى ولى مردم را به رودربايستى وادار مى كردى .
عرض كرد: بلى ولى جلال شما را با اين كار ظاهر مى كردم .

حضرت فرمود: غرضت آن بود كه رياستت محفوظ بماند، عرض كرد: صحيح است كه من يك عمل صالح و خالص نداشتم ولى شما خودتان شاهديد كه در دلم خوش داشتم نام شما بلند شود عزاى حسينت (ع ) بر پا گردد.

حضرت فرمود: پس حسابت با حسين (ع ) است يعنى بايد از باب الحسين وارد گردى و گرنه از طريق عدل راهى برايش نيست .

گفت : ديدم در گوشه اى حضرت سيدالشهداء(ع ) قرار گرفته اين شيخ عرب را نزد آقا آوردند.
حضرت فرمود: (خلوه ) او را رها كنيد​
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
مبادا شكايت حسين را به پدرش كنى




مرحوم آقا شيخ مرتضى انصارى (رضوان اللّه عليه ) اين مرد جليل القدر اسلام بين طلاب و شاگردانى كه داشته يك شيخ طلبه بوده است كه گاهى از وضع طلبگى ناراحت و از فقرجان به لب آمده بود.

تصميم مى گيرد كه در نزد قبر حضرت امام حسين (ع ) تحت قبه دعا كند جهت دو حاجتى كه داشته ، مرسومش اين بوده است كه هر شب جمعه كه درس تعطيل است از نجف به كربلا مى آمده .

آن شب جمعه در كربلا تحت قبه در خواست كرده يا حسين من از تو دو چيز مى خواهم يكى خانه و ديگرى زن .
زيرا شيخ مرتضى انصارى به غير از خرج نان و پنير چيزى اضافه به من نمى دهد. پيش خود مدتى معين كرد كه تا يك هفته ديگر بايد حاجتم را بدهى چنانچه به من داده نشد شكايت تو را به پدرت على (ع ) خواهم كرد.

شب جمعه ديگر موعد من است چنانچه نگرفتم ديگر به زيارتت نخواهم آمد پس از مراجعت به نجف اشرف هفته ديگر بنا به مرسوم خودش به جانب كربلا رهسپار گرديد همچون كه به وادى ايمن كربلا رسيد و چشمش ‍ به گنبد مطهر افتاد گفت : آقا حالا كه حاجت مرا روا نساختى و يك هفته منقضى شد من هم به زيارتت نمى آيم و از همانجا برگشت خسته و مانده وارد نجف شد خواست به حرم على (ع ) برود قارد نبود گفت : صبح مى روم .

اول آفتاب طلبه اى از طرف مرحوم شيخ با عجله آمد و گفت : شيخ شما را پيغام داده كه حتما قبل از تشرف به حرم اميرالمؤ منين (ع ) نزد من بيا زيرا امر واجبى در كار است طلبه هم خدمت مرحوم شيخ رفت .
مرحوم شيخ فرمود: حضرت امام حسين (ع ) به من امر كرده كه به وضع تو رسيدگى كنم و رضايتت را به عمل آورم قبل از اينكه به حرم مشرف شوى .
مبادا شكايت حسين را به پدرش بنمائى .

سپس شيخ خانه اى براى او خريدارى نمود و يكى از تجار را طلبيد و در خواست كرد كه دخترش را جهت شخص طلبه مزاوجت نمايد خلاصه به توسط توسل به آقا امام حسين (ع ) به هر دو حاجت خود رسيد
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خاطر عزادارى بلاء را از مردم تهران برداشت



حاج شيخ باقر ملبوبى (رضوان اللّه تعالى عليه ) از حناب ثقه لحسائى نقل مى كند در خواب ديدم حضرت بى بى عالم زهراء مرضيه (عليهاالسلام ) را پيراهنى از فرزندش بدست دارد و از ظلم امت شكايت مى كند.

و نيز نقل مى فرمود كه :
در خواب ديدم خداوند متعال مى خواهد برساكنان تهران عذاب نازل فرمايد در اين هنگام آقا حضرت سيدالشهداء (ع ) عرضه داشت خدايا آنان را به من ببخشاى زيرا آنان براى من عزادارى و گريه مى كنند.



حسين اى معنى درياى رحمت
كليد اعظم درهاى رحمت
تو اى عطشان دشت ، خون كه هستى ؟
كه در هر قطره خونم نشستى
نه تنها اوليا سرمست جامت
خدا هم عشق مى ورزد به نامت
نه تنها دور دل سوى تو باشد
خدا هم عاشق روى تو باشد
تو را روح تقدس مى شناسيم
خداى عشق فطرس مى شناسيم
هميشه كربلايت پيش چشم است
دو تصوير از عطايت پيش چشم است

الوقايع و الحوادث .
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
روضه خوان آقا حُسينيم (ع )




دو نفر از معمرين و بزرگان اهل منبر در يزد كه فعلاً هم يكى از آنها زنده و در حيات است . همديگر قرار مى گذارند و عهد مى كنند كه هر كدام از آنها زودتر از دنيا رفتند به خواب ديگرى بيايند و وضع خود را به هم خبر دهند.

يكى از آنها فوت مى كند دو شب بعد از فوتش به خواب ديگرى مى آيد و در باغ مصفائى قدم زنان دوست خود را ملاقات مى كند پس از او مى پرسد: با تو چه كردند؟

گفت : وقتى مرا در قبر نهادند آن دو ملك بنام نَكي رَيْن براى سئوال و جواب وارد قبر شدند و از من هر چه سئوال كردند زبانم بند آمده بود ونمى توانستم جواب بدهم .

فقط يك كلمه به زبانم آمد و گفتم : من روضه خوان آقا حسينم ((ع )) آنها تا اين حرف را شنيدند ساكت شدند و چيزى نگفتند و مرا به حال خودم به اين حال كه مى بينى گذاردند و رفتند




گر راه حسين رفته ، آگاه شوى
هم عاشق بى قرار اين راه شوى
داخل چو شوى به جمع ياران حسين
چون يوسف مصر خارج از چاه شوى
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
نجات از آتش



علامه بزرگوار عالم جليل القدر مرحوم نراقى (رضوان اللّه تعالى عليه ) فرمود:
در مدينه زنى روسپى زندگى مى كرد كه روزى خود را از راه فاحشه گرى در مى آورد و در همسايگى اين زن اغلب به عزادارى امام حسين (ع ) مشغول بودند و جمعى در آن خانه گرد هم جمع مى شدند و براى مصائب آقا سيدالشهداء(ع ) گريه مى كردند و بعد از آن مقدار غذائى كه تهيه ديده بودند به آنها داده مى شد.

در همان خانه ديگى بر روى آتش نهاده و طعام جهت جمعيت درست مى كردند از اتّفاق آتش زير ديگ خاموش شد.
زن فاحشه براى آتش زير اجاق خود به خانه آنها آمده مى بيند آتش زير ديگ خاموش شده مشغول روشن كردن آتش زير ديگ مى شود در حالى كه داشت آتش را روشن مى كرد دودى از آن برخاسته و در چشم اين زن مى رود و چند قطره اشك از چشمان او جارى مى گردد.

چون آتش روشن شد مقدارى از آن را برداشته به خانه خود مى برد پس از ساعتى بواسطه گرمى هوا استراحت نموده و به خواب مى رود.
در عالم رؤ يا مشاهده مى كند كه قيامت بر پا شده ناگهان آتش زبانه گرفت و با غلها و زنجيرهاى آتشين او را بسته مى كشانند.
در اين وقت كه زن فرياد مى زد كسى به دادش نمى رسيد چون خواستند او را به آتش جهنم اندازند ناگهان شخصى صدا زد كه دست از او برداريد.

ملائكه عرض كردند: يابن رسول اللّه اين زن فاحشه است و جميع اوقات خود را به فسق و فجور مى گذارند. حضرت امام حسين (ع ) فرمود: بلى ولى امروز در همسايگى اش جمعى از شيعيان ما مشغول عزادارى من بودند رفته بوده آتش بردارد ديده آتش زير ديگ خاموش شده و به واسطه روشن كردن آتش چند قطره اشك از چشمانش جارى شد و قدرى از دستش براى ما سوخته شده او را ببخشيد.

زن از خواب بيدار مى شود فورا خود را به آن مجلس مى رساند و توبه و انابه مى كند و مؤ منه مى شود.
بله ، هر كارى كه براى امام حسين (ع ) انجام شود آقا امام حسين (ع ) منظور دارد. و خدمت در مجالس امام حسين (ع ) باعث توبه از گناهان مى شود. مجلس حسين (ع ) مجلس نجات است . هر گنه كارى كه به مجلس امام حسين (ع ) آيد توفيق توبه پيدا مى كند

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمين كربلا



مرحوم جنت مكان حاج حسين نورى در دارالسلام خود نقل كرده و در كتاب كلمه طيبه از مرحوم ميرزا سيد على صاحب شرح كبير كه مى فرمايد:

من عصرهاى پنج شنبه مواظبت داشتم به زيارت قبرهائى كه در اطراف خيمه گاه است .

شبى در عالم رؤ يا ديدم كه رفته ام به زيارت همان قبرها، ناگهان شنيدم هاتفى به زبان فارسى مى گويد: خوشا به حال كسى كه در اين زمين مقدس ‍ (كربلا) مدفون شود اگر چه با هزاران گناه باشد از هول قيامت سالم مى ماند و هيهات است كه از هول قيامت سلامت باشد كسى كه در اين زمين دفن نشود.




كربلا خاكت دهد بوى بهشت
كربلا هستى تو چون كوى بهشت
كربلا خاكت معطر از چه شد
بين گلها امتيازت از كه شد
كربلا گو بوى عطرت از كجاست
عنبر و بوى عبيرت از كجاست
كربلا بوى خدائى مى دهى
كى ز او بوى جدائى مى دهى
كربلا جانم فداى بوى تو
كى شود رو آورم بر سوى تو
كربلا گشتى معلى بعد از آن
برتر از عرش خدائى بعد از آن
كربلا من زنده از بوى تواءم
كربلا من عاشق روى توأ م
كربلا هر كس كه يادت مى كند
زائرت حق را زيارت مى كند
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
هيچكس را از كربلا به سوى جهنم نمى برند



آخوند ملا محمّد كاظم هزار جريبى (رضوان اللّه عليه ) فرمود: شنيدم از آقا ميرزا محمّد شهرستانى كه عالم جليل القدرى بود كه بر جنازه سيدبحرالعلوم نماز خواند فرمود:

من در اوايل جوانى مجاورت زمين كربلا را اختيار كرده بودم رفيقى داشتم صالح و متقى مجاور نجف اشرف بود از اهل خاتون آباد، اسمش حاج حسنعلى بود مكرر مرا تكليف مى كرد كه به نجف رويم و در آنجا مجاورت نمائيم زيرا در كربلا قساوت مى آورد و مجاورت در نجف به مراتب بهتر است ، تا شبى خواب ديدم در رواق حضرت اميرالمؤ منين (ع ) مى باشم و همان رفيقمان حاج حسنعلى هم آنجا بود و بر من مجاورت كربلا را باز انكار مى كرد.

نا گاه ديدم آقا امام زمان (عجل اللّه فرجه الشريف ) در رواق تشريف دارند حاج حسن على خدمت آن حضرت عرض كرد: شما اينجا تشريف داريد و مردم به زيارت شما، به سامرا مى آيند.
فرمود: آنجا هم هستم پس بدست مبارك اشاره كرد بسوى ضريح و فرمود: بِحَقِّ اَمي رِالْمُؤ مِني نَ لايُقَوِّدُونَ اَحَدا مِنْ كَرْبَلا اِلى جَهَنَّم
يعنى : به اميرالمؤ منين قسم كه هيچ كس را از كربلا به سوى جهنم نبرند.

سپس فرمود: به شرط اين كه شبى را در آنجا مانده باشد من گمان كردم مقصود حضرت از بيتوته يعنى مشغول عبادت باشد.
من عرض كردم : ما شبها را مى خوابيم تا هنگام طلوع آفتاب ، فرمود: اگر چه خوابيده باشد تا هنگام طلوع آفتاب به اين جهت من هم مجاورت زمين كربلا را اختيار كردم .
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
رهايش كنيد پناه به من آورده



مرحوم آقاى شيخ باقر بيرجندى اعلى اللّه مقامه در كتاب خود (كبريت احمر) نقل كرده است كه پدر شيخ بهائى رضوان اللّه عليه فرمود:

شبى را در حرم مطهر سيدالشهداء (ع ) مشرف بودم وقت سحر شد، ديدم دو نفر به صورتهاى مهيب و عجيبى آمدند و زنجيرى از آتش بدست آنها بود بالاى سر قبرى رفتند كه صاحبش را در همان روز دفن كرده بودند نعشى را از آن قبر بيرون آوردند و آن زنجير آتشين را به گردنش گذاردند و گفتند:

اى بدبخت تو را چه قابليت است كه در اين زمين مقدس دفن شوى خواستند او را بيرون ببرند رو كرد به قبر حضرت سيدالشهداء (ع ) و عرض ‍ كرد:

يا اَبا عَبْدِاللّهِ اِنّى اِسْتَجَرْتُ بِجَوارِكَ وَ اَنَا ضَيْفُكْ.

يعنى : آقا من مهمان تو هستم و به تو پناه آورده ام . ناگهان ديدم در ضريح باز شد و آقا سيدالشهداء (ع ) بيرون آمدند و رو كردند به آن دو نفر و فرمودند:

خُلُوهُ خُلُوهُ فَاِنَّهُ يَسْتَجارُ بِنا.

يعنى او را رهايش كنيد زيرا به من پناه آورده .
پس غُل زنجير آتشين را از گردنش برداشتند و رفتند.

آقا، يا اباعبداللّه دوستانت همه آرزو دارند بيايند
كربلا و در جوار شما باشند كه آنها را پناه دهى
 

Vahidrezaii

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
مردی از مسلمانان مدینه به شخصی بدهكار شد و نتوانست قرض خود را ادا کند، از طرفی طلبکار اصرار داشت که او قرضش را بپردازد، آن مرد برای چاره‌جویی به حضور امام حسین علیه‌السلام آمد.

هنوز سخنی نگفته بود که امام حسین علیه‌السلام دریافت او برای حاجتی آمده است. برای اینکه آبروی او حفظ شود، به او فرمود: «آبروی خود را از سوال و درخواست رویاروی و مستقیم نگهدار، نیاز خود را در نامه‌‌ای بنویس که به خواست خدا آنچه تو را شاد کند، به تو خواهم داد.»

او در نامه‌ای نوشت: «ای ابا عبدالله! فلان کس پانصد دینار از من طلب دارد و اصرار دارد که طلبش را بگیرد، لطفا با او صحبت کن تا وقتی که پولدار شوم، به من مهلت دهد.»

امام حسین علیه‌السلام پس از خواندن نامه او، به منزل خود رفت و کیسه‌ای محتوی هزار دینار آورد و به او داد و فرمود: «با پانصد دینار این پول، بدهکاری خود را بپرداز و با پانصد دینار دیگر، به زندگی خود سرو سامان بده و جز به نزد سه نفر به هیچ کس حاجت خود را مگو:

«1- مومن و دین دار؛ که دین نگهبان او است.

2- جوانمرد؛ که به خاطر جوانمردی حیا می‌کند.

3- صاحب اصالت خانوادگی؛ که می‌داند تو به خاطر نیازت، دوست نداری آبروی خود را از دست بدهی، او شخصیت تو را حفظ می‌کند و حاجتت را روا می‌سازد.

منبع: تحف ‌العقول ص 251
 

Similar threads

بالا