کتاب شب جاهلان

reza._y

کاربر فعال
موسی با صدای ساحرانه اش همه را به ایام جوانی برد زمانی که جوانانی بودند که در خرمن ها کشتی می گرفتند و ببا قدرت بر روی زمین های کشاورزی کار می کردند تا نظر دختران مجرد را به خود جلب کنند. کتابی شیوا که آمیخته ای از عشق و ناتوانی در سن پیری است که احساسات مخاطب را به بازی می گیرد در ادامه قسمتی از متن کتاب را با هم می خوانیم.
صدای مطنطن پاشنه ی کفش هات تداعی کننده ی قصاید خاقانی است. نرم باد دم صبح موهای خرمایی تو و کله ی درختان خرما را می رقصاند. صدای جویبار و بلبل های باغی از نخلستان می آید، هوا سرشار از طراوت و تنهایی است. خیابان در این وقت صبح خلوت است. تو قدم هایت را با نظم خاصی برمی داری. به ساعت مچی ات نگاه می کنی. گویا هنوز تا زنگ مدرسه به اندازه کافی فرصت داری. کیفت را گرفته ای زیر دست و مغرورانه راه می روی؛ عین خرامیدن کبکی کوهی. آن وقت ها یاد نگرفته بودی این طوری راه بروی؛ سربالایی های تهران برایت سخت بود. این نوع راه رفتن را نیاموخته بود هنوز. تو باهوش بودی در آموختن، در به روز شدن، در لوندی و دلبری، در راه رفتن با کفش پاشنه بلند! دلبرانه راه می روی در این وقت صبح، در این خیابان خلوت، بر این آسفالت سرد.




 

Similar threads

بالا