reza._y
کاربر فعال
کتابی از پیکولت که در مذمت نژاد پرستی در آن صحبت شده است. ماجرا از آنجایی شروع شده است که زوج نژاد پرستی برای زایمان وارد بیمارستان می شود و زمانی متوجه می شوند که پرستار آنها سیاه پوست است از بیمارستان خواستن که پرستار بچه را عوض کنند و بیمارستان نیز با درخواست آن ها موافقت کرد. کودک پس از مدتی دچار حمله قلبی می شود و کسی جز پرستار سیاه پوست در اتاق حضور نداشت روث برای کمک به بچه اندکی صبر می کند اما در نهایت حس انسانه دوستانه ی او بر حس های دیگرش غلبه می کند ولی کمک او نیز نتوانست زندگی را به کودک برگرداند از همین رو پدر و مادر بچه از وی شکایت کردن و در خلل بازرسی آن در دادگاه فلسفه هایی درباره ی نژاد پرستی و...شکل میگیرد که بقیه داستان بر اساس آن شکل می کند.