چه جوری میشه یه زندگی رو تو یه چمدون جا داد؟

M A S III

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من فقط بابامو با خودم میبرم تا دیگه احتباجی نباشه برگردم..................
 
  • Like
واکنش ها: leon

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
سلام

هر سری باشگاه می اومدم با خودم میگفتم، آخرین پست

بیام اینجا و چن خطی بنویسم!

خب سه بار رفتم و نشد! اینبار درست حساب کتاب کردم...دی

آخرین پست و اینجا بگذارم پست ۴۴۰۰

هم رونده هم حس نوستالژی زیادی داره.

میشه فیلم هندی که تو خیلی دوس داری...دی

آدمیزاده یه وقت رفت و دیگه نتونست برگرده!



خب بریم سر اصل مطلب، سن که میگذره توقع هم کم میشه!

میشه یه باغ که از خزون میترسه، خیلی هم میترسه!

شاید اگه سری اول اون چهار سال پیش میخواستم اینجا بگم

چی میخوام ببرم، زیاد میشدن

لپ تاب و موبایل و فروغ و شاملو و حافظ و ...

خیلی میشه نه!

الان ولی میگم هیچی نمیخوام ببرم!

نه یه چیزی هس برا بردن

یه عکس از چشای مادر که همیشه نگران تو هستن

با این که بزرگ شدی بازم نگران هستن.

با خودم میگم این چشم های قشنگ تو دلم حک شده.

پس همون هیچی نمیبرم!


به همین سادگی...

:gol:


مرسی از دوست خوبم، برا خلق این تاپیک، که خیلی وقته خبری ازشون نیست.

امیدوارم هر جا هستن سلامت باشن.



۰۳ / ۰۵ / ۱۳۹۴
ساعت ۵۵ : ۴
بیژن اینجا بود.

 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام

هر سری باشگاه می اومدم با خودم میگفتم، آخرین پست

بیام اینجا و چن خطی بنویسم!

خب سه بار رفتم و نشد! اینبار درست حساب کتاب کردم...دی

آخرین پست و اینجا بگذارم پست ۴۴۰۰

هم رونده هم حس نوستالژی زیادی داره.

میشه فیلم هندی که تو خیلی دوس داری...دی

آدمیزاده یه وقت رفت و دیگه نتونست برگرده!



خب بریم سر اصل مطلب، سن که میگذره توقع هم کم میشه!

میشه یه باغ که از خزون میترسه، خیلی هم میترسه!

شاید اگه سری اول اون چهار سال پیش میخواستم اینجا بگم

چی میخوام ببرم، زیاد میشدن

لپ تاب و موبایل و فروغ و شاملو و حافظ و ...

خیلی میشه نه!

الان ولی میگم هیچی نمیخوام ببرم!

نه یه چیزی هس برا بردن

یه عکس از چشای مادر که همیشه نگران تو هستن

با این که بزرگ شدی بازم نگران هستن.

با خودم میگم این چشم های قشنگ تو دلم حک شده.

پس همون هیچی نمیبرم!


به همین سادگی...

:gol:

مرسی از دوست خوبم، برا خلق این تاپیک، که خیلی وقته خبری ازشون نیست.

امیدوارم هر جا هستن سلامت باشن.


۰۳ / ۰۵ / ۱۳۹۴
ساعت ۵۵ : ۴
بیژن اینجا بود.


دلـــم گرفت..
گاهی تو زندگی به جایی می رسی که برای رفتن هیچ چیزی نداری که با خودت ببری،جز یه مشت خاطره!!
و اینکه برگشتنی هم نداری.چون حس میکنی کسی هم منتظرت نیست.
از یه جایی به بعد سر هر چیزی توقع ت کم میشه.
حتی سر آرزوهات..
حتی سر چیزهایی که سر جنگ باهاشون داری!
.
.
اما دوست من ما منتظر برگشت شما هستیم.
هر جا هستید شـاد و سلامت باشید.
در پناه حق:gol:
 
بالا