سلام
هر سری باشگاه می اومدم با خودم میگفتم، آخرین پست
بیام اینجا و چن خطی بنویسم!
خب سه بار رفتم و نشد! اینبار درست حساب کتاب کردم...دی
آخرین پست و اینجا بگذارم پست ۴۴۰۰
هم رونده هم حس نوستالژی زیادی داره.
میشه فیلم هندی که تو خیلی دوس داری...دی
آدمیزاده یه وقت رفت و دیگه نتونست برگرده!
خب بریم سر اصل مطلب، سن که میگذره توقع هم کم میشه!
میشه یه باغ که از خزون میترسه، خیلی هم میترسه!
شاید اگه سری اول اون چهار سال پیش میخواستم اینجا بگم
چی میخوام ببرم، زیاد میشدن
لپ تاب و موبایل و فروغ و شاملو و حافظ و ...
خیلی میشه نه!
الان ولی میگم هیچی نمیخوام ببرم!
نه یه چیزی هس برا بردن
یه عکس از چشای مادر که همیشه نگران تو هستن
با این که بزرگ شدی بازم نگران هستن.
با خودم میگم این چشم های قشنگ تو دلم حک شده.
پس همون هیچی نمیبرم!
به همین سادگی...
مرسی از دوست خوبم، برا خلق این تاپیک، که خیلی وقته خبری ازشون نیست.
امیدوارم هر جا هستن سلامت باشن.
۰۳ / ۰۵ / ۱۳۹۴
ساعت ۵۵ : ۴
بیژن اینجا بود.