*** چشم ***

*Essi*

اخراجی موقت
چشم هایش !!
چشم هایی مات و غمزده ، به دورها خیره شده اند !!
چشم هایش دیگر لطیف و عاشقانه نیستند !!
دیگر غرور ندارند!!
دیگر نشانی از التماس و خواهش در آنها دیده نمی شود !!

اصرار دارد که دیگر از چشم هایش عطر ِ دریا شدن منتشر نمی شود ومن مانده ام که چرا قلبش برای تازه شدن تنگ نمی شود !!


چشم هایش اندوهبارند

در چشم هایش پرنده ای را دیدم که در او شور ِ مردن بود
در چشم هایش شکوفه ای را دیدم که در او شور ِ ریختن بود
در چشم های اشکبارش مرگِ پروانه را دیدم و غم های بنفشه را
در چشم هایش آرزوهایی را دیدم که بر باد رفته بودند و رویاهایی را که طعم ِ محال داشتند
در چشم هایش دخترکی را دیدم که بسته های کبریت و دسته های گل می فروخت و پسری را که در زباله دان ها و بر فراز ِ زباله ها شُکوه را می جست.
.
.
.
.
بحث این تاپیک بر سر چشم هاست.......


خواهشا به این دو سئوال با تعمق جواب بدین:


1- آیا هیچ چشمی در دنیا،شما را جذب خود کرده؟

2- مهمترین ویژگی چشمی که باعث میشود شما از خیره شدن به آن لذت ببرید چیست؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

*Essi*

اخراجی موقت
تا به تاست چشمهايش
در عبوری برابر
در همانندی ناممکن.

گفته بودم همگام من نیستی!
این باران تاب می خواهد...

می گویند تابو است
بوسه در روزگار ما
پرده باید کشید
بر روی لب ها
وقتی از پل صراط می گذریم!

(م. نهانی)
 

*Essi*

اخراجی موقت
چشمهایم برای تو
گفته بودم که فقط همین ها را دارم
مال تو بردار!

آسمان گونه هایش گل انداخت
و همه سکوت کردند
مترسک چشمهايش را به کلاغ بخشید!!

(سعید عرفان پور)
 

MASOUD.S

عضو جدید
cheshm hayash mesle cheshme ahoo ya shaiad ham yek heivane digar bud
dorosht b sane porteghale tamsoon(albate goftim,na ta un had)
cheshmnavazo,delruba to goei ahanrubaei ba meidane meghnatisie harta TESLA
toro b soie khod jazb mikard!
kholase saereto dard naiaram, cheshesho bokhoram!



دوستِ عزیز،طبقِ مقرارات لطفاً فارسی بنویسید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

*Essi*

اخراجی موقت
باور نداشت
چشمهايش
به عارضه ی "دوبینی" مبتلاست!

می گفت:
چرا پس
ماه را در آسمان چهار تا نمی بینم!

(عاکف.م)
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم هایش ساده بود

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه انديشه ام انديشه فرداست
وجودم از تمناي تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خيالم چون كبوترهاي وحشي مي كند پرواز
رود آنجا كه مي يافتند كولي هاي جادو گيسوش شب را
همان جا ها كه شب ها در رواق كهكشان ها خود مي سوزند
همان جاها كه اختر ها به بام قصر ها مشعل مي افروزند
همان جاها كه رهبانان معبدهاي ظلمت نيل مي سايند
همان جا ها كه پشت پرده شب دختر خورشيد فردا را مي آرايند
همين فرداي افسون ريز رويايي
همين فردا كه راه خواب من بسته است
همين فردا كه روي پرده پندار من پيداست
همين فردا كه ما را روز ديدار است
همين فردا كه ما را روز آغوش و نوازش هاست
همين فردا همين فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
سياهي تار مي بندد
چراغ ماه لرزان از نسيم سرد پاييز است
دل بي تاب و بي آرام من از شوق لبريز است
به هر سو چشم من رو ميكند فرداست
سحر از ماوراي ظلمت شب مي زند لبخند
قناري ها سرود صبح مي خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور مي بينم كه مي آيي
ترا از دور مي بينم كه ميخندي
ترااز دورمي بينم كه مي خندي و مي آيي
نگاهم باز حيران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خويش خواهم ديد
سرشك اشتياقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برايت شعر خواهم خواند
برايم شعر خواهي خواند
تبسم هاي شيرين ترا با بوسه خواهم چيد
وگر بختم كند ياري
در آغوش تو
اي افسوس
سياهي تار مي بندد
چراغ ماه لرزان از نسيم سرد پاييز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خوابو بيدار است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنوز بدرود نگفته اي ، دلم برايت تنگ شده است
چه بر من خواهد گذشت
اگر زماني از من دور باشي
هر وقت که کاري نداري انجام دهي
تنها به من بيانديش
من در روياي تو شعر خواهم گفت
شعري درباره چشم هايت
و دلتنگي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خدا گل کرده در « من » های چشمت

در آن آیینه بودن هایِ چشمت

سراپا عاشق آیینه ها شد


دلم در سایه روشن هایِ چشمت

سرشکت ناله های بیصدایی است

جهان کر شد ز شیون هایِ چشمت

هزاران نرگس ِ در خون نشسته

فدای ناز سوسن هایِ چشمت

نگاهت شعرهای بی غروب است

شدم مست سرودن هایِ چشمت

گره خورده است با غوغای شهری

سکوت ِ مردم ِ تنهایِ چشمت


از : حمید کرمی ، ماهنامه کیهان فرهنگی ، شماره ٨٢ ، فروردین ١٣٧١

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم تو....

روز وشب می گـردد این دل بر مدار چشم تو

دل دونیـمــم می کنــد نصـف النهــار چشم تـو

درکسوف متن تـــاریـــخ نـگاهــت خـوانــده ام

نقـشـــه ی جــغـــرافـیـــای روزگـــار چشم تـو

چرخ گـردون ست عمری رمـزسر گردانی اش

حـاصـل سـرگشـتگی در گیــــر و دار چشم تـو

می شـود پـــی بـــرد از عـمـق نــگاه روشنــت

نقـش مـی بنـــدنـــد دریــــا هـا کنـــار چشم تـو

جـذبـــه ای دارد که بــی شـک لابـلای ابــرهـا

می کِشـــد حتــی خــدا هــم ، انتـظــار چشم تو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شب گم شده در سیاهی چشمانت
شد رود ستاره راهی چشمانت
قربان نگاه تو که اقیانوسی
افتاده به تور ماهی چشمانت

جلیل صفربیگی
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هزار بوسه به رویت ز غنچه ی دهنم
به باغ عالم هستی تو سرو و من چمن
هزار گله ی چشم است در طواف سرت
تو ماه نیمه شبی و شبان خسته منم






 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ما راکه می َبَرد به فراسویِ چشمِ تو
وقتی که کوچ کرده پرستویِ چشمِ تو

ساحل نشینِ برکه یِ متروکِ حسرت است
دریا دلی که بود غزل گویِ چشمِ تو

ایمن شود زحیله یِ سیمرغِ روزگار
اسفندیارِعشق ، به جادویِ چشمِ تو

صد کهکشان ز روحِ مسیحا گذشته است
آری ، کسی که بگذرد ازکویِ چشمِ تو

سرتا به پایِ آینه آغوش می شود
هرصبح دربرابرِ بانویِ چشمِ تو

بودایِ شعرِمن به حقیقت نمی رسد
جز درپناهِ معبدِ هندویِ چشمِ تو

یادش به خیرباد، چه مستانه می چَمید
درسُرمه زارِچشمِ من آهویِ چشمِ تو



حسن نصر(سیاووش)
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیلی دوسم داشت،
از چشمهاش می تونستم بفمم که متفاوت دوسم داره،
همیشه براش بودم،
هر وقت دلش می گرفت تلفن رو بر می داشت و بهم زنگ می زد،
کلی غر می زد،
می شنیدم و سعی می کردم حالش رو خوب کنم،
همیشه نگرانش بودم،​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فانوس چشم های توسرشار روشنی است
شب ها چه قدرطرزنگاه تودیدنی است
بایادت ای شهاب! ازآن شب که رفته ای
دائم دلم مسافریک رامنحنی است
عمری برادرانه برایت سروده ام
اماببین که روح توبامن چه ناتنی است
دیگربه امتدادوفایش چه اعتماد؟
وقتی همیشه کاردلت دوبه هم زنی است
تنهامسیرمانده برای عبورمن
پس کوچه های مبهم این شعرآهنی است
این جاکه ازنگاه حریصانه مملواست
یک عشق ناشناخته می خواستم،ونیست
 

*Essi*

اخراجی موقت
اگر مادر
تحمل قار قارش را می کرد

اگر پدر نمی گفت
چادر سیاه سرش کرده واز خانه بیرونش کنند

دختر کلاغ
آواره کوچه وبازار نمی شد

که دست کجی بیاموزد
که برق طلا چشمهايش را بگیرد

و یا اینکه پنیر بدزدد

و حالا
روباه های چرب زبان
دندان تیز کرده اند......

(حمیدرضا اقبال دوست)
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاعرانه ترین شعر یک شاعر شعری ست که هنوز سروده نشده است.


نه برای شب های شیدایی


نه برای لحظه های لیلایی


نه برای بارانی ترین چشم های دریایی


* در این بی وزنی و بی قاقیه گی هنوز برای چشم های تو شعری نگفته ام*.


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیا امشب به من محرم شو ای اشک ...
بیا امشب تو هم با غم شو ای اشک ...
بیا بنگر دلم تنها شده باز بیا قلب مرا همدم شو ای اشک ...
من آن گلبوته خشک کویری بیا بر روی من شبنم شو ای اشک ...
رها کن میل ماندن در دو چشمم تو جاری بر رخ زردم شو ای اشک ...
بیا آرام من در بیقراری تسلی بخش من هر دم شو ای اشک ...
بیا بغض سکوت سینه بشکن به چشم خشک من شبنم شو ای اشک ...
دلم مجروح درد غربت تو به روی زخم دل مرهم شو ای اشک ...
دلم از درد هجران نالد امشب بیا درمان بر دردم شو ای اشک ...
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم های تو ،آبروی مرا می برند. اینگونه که نگاهت مرا ذوب می کند،جنون عشق مرا بر ملا می کند.چشم هایت را ببند. بر من نگاه مکنچشم های تو شرم زنانگی ام را بر باد می دهدرسوا می کند دل ملتهب مرا!اشتیاق بوسیدنت را در من تاب می دهدچشم بر من مدوزنگاهت که از من رد می شودابرها دف می زنند به رقص در می آیندروزها بی قرار بودنت،ثانیه ها هم ترا فریاد می زنندچشم هایت را ببندچشم های تو آبروی مرا می برند!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قهوه

چشمان توست

تيره

تلخ

اما آرام بخش و

اعتيادآور

هم فال است و هم تماشا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خیابان
شعر بلندی ست
وقتی من با قدم های تو قدم می زنم!
و شب
یکباره یکپارچه می شود،
از خواب هایی که تو را به من می رسانند
وقتی
من با چشم های تو چشم می بندم!
_________________
مهدیه لطیفی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رفتُ‌و ..

برای اینکه دیگر نبینمَ‌ش ؛

خواب را

از چشمانَ‌م رُبود !

--------
ناصر رعیت‌نواز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شهرزاد قصه گو نيستي
اما ،
تمام هزار و يك شب
در سياهي چشمانت
خلاصه است ...!

-----------
محمد رضا صالحي
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

بسه با چشمات تو به آتیش نکشون خونمو
من تورو کم دارم و تو دل دیوونمو

اگه یه روزی برسه من و تو قدر همو بدونیم
یا که تو لحظه های سخت کنار هم بمونیم

اگه ترکم می کنی نگو کارسر نوشته
یه روز اگه لج نکنیم دنیا مثل بهشته

بسه با چشمات تو به آتیش نکشون خونمو
من تورو کم دارم و تو دل دیوونمو

بسه با چشمات تو به آتیش نکشون خونمو
من تورو کم دارم و تو دل دیوونمو
دل دیوووونمووو….

کافیه از تو قلبت این کینه رو بندازی دور
اونوقت دیگه مال همیم ، چشم حسودامون کور

چرا میگی خوشبختی دنبال دیگرونه
چرا راه دور بریم ، عشق کنارمونه

بسه با چشمات تو به آتیش نکشون خونمو
من تورو کم دارم و تو دل دیوونمو
بسه با چشمات تو به آتیش نکشون خونمو
من تورو کم دارم و تو…

اگه یه روزی برسه من و تو قدر همو بدونیم
یا که تو لحظه های سخت کنار هم بمونیم

اگه ترکم می کنی نگو کارسر نوشته
یه روز اگه لج نکنیم دنیا مثل بهشته

تو که هر چی گفتی گفتم چشم ، باشه ، قبوله
تو هم بزن غرورت و بشکن مگه شاخ غوله

بسه با چشمات تو به آتیش نکشون خونمو
من تورو کم دارم و تو دل دیوونمو

بسه با چشمات تو به آتیش نکشون خونمو
من تورو کم دارم و تو دل دیوونمو
دل دیوونمو …
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قاب شیشه ای چشمات منو با تو آشنا کرد من تو رویای تو بودم بی خبر منو صدا کرد
قاب شیشه ای چشمات برا من مثل نفس شد برا قلب عاشق من همه چیزو همه کس شد

من به آرزوم رسیدم به تن تب دار دستات دستای تو مال من شد تو پناه امن چشمات
سرنوشتم زیر و رو شد شبم از ستاره پر شد کویر زخمی دستام عاقبت دوباره پر شد

بی روح و سرد تو یه مسیر بد خسته از زخمهایی که بهم یه غریبه زد
یه غریبه که راحت منو بازی داده براشم فرقی نداشت غیر من با کی باشه
شاید یه آرزو بود مثل یه راه دور که ببینم خودمو همیشه کنارتون
تویی یه کوه نور واسه منی که خستم مرهم قلبی که همه درها روش بستم

من به آرزوم رسیدم به تن تب دار دستات دستای تو مال من شد تو پناه امن چشمات
سرنوشتم زیر و رو شد شبم از ستاره پر شد کویر زخمی دستام عاقبت دوباره پر شد

ریشه های خشک و خوابم غم پاییزو رها کرد باورم جوونه داد و محشری دیگه به پا کرد
زیر سایه ی نگاهت همه دنیارو شناختم دل دیوونه رو از نو من با دستای تو ساختم

من به آرزوم رسیدم به تن تب دار دستات دستای تو مال من شد تو پناه امن چشمات
سرنوشتم زیر و رو شد شبم از ستاره پر شد کویر زخمی دستام عاقبت دوباره پر شد
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عزیزترینم چشمان تو صدفی است مملو ازمروارید های خوش رنگ احساس
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

چشمامو می بندمو تو رو کنارم می بینم
حس می کنم پیشمی قند عسلم شیرینم
چشمامو می بندمو تو بغلم می گیرمت
دست می کشم رو موهات یه عالمه میبو سمت
آخه تو رو از ته دل می خوامتو دوست دارم
حتی توی خیالمم جز تو کسیو ندارم
آخه دلم ماله توه طفلی گرفتاره توه
با این همه ناز فریبا باز هنوز خریداره توه
.
.
.
.
تا کی باید اینجا بشینم پشم انتظارت
تا کی زندگیمو بگذرونم با خیالت
مردم بس که با رویای تو از خواب پریدم
بس که چشم به راهت موندمو چیزی ندیدم
خسته شدم از این همه کابوس شبونه
کابوس که نه رویای خوبه عاشقونه
این رسمش نبود که اینجوری تنهام بذاری
عشقم بشیو بعدش بریو جام بذاری
این رسمش نبود من که به تو بدی نکردم
ولی با این همه از عشقه تو بر نمی گردم
چشمامو می بندمو تو رو کنارم می بینم
حس می کنم پیشمی قند عسلم شیرینم
چشمامو می بندمو تو بغلم می گیرمت
دست می کشم رو موهات یه عالمه میبو سمت
آخه تو رو از ته دل می خوامتو دوست دارم
حتی توی خیالمم جز تو کسیو ندارم
آخه دلم ماله توه طفلی گرفتاره توه
با این همه ناز فریبا باز هنوز خریداره توه
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چشمانت مهربان نیست
اخر دیگر نگاهت به من نیست
اخر من نمیتوانم ببینم
اخر من کوری در میان بینایان هستم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ديگر چشم‌هايت را نبند؛
بانو
كجاي دنيا
دور ميــكـــــــده
ديـــــوار مي كشند!

-------
ناصر رعيت نواز
 
بالا