پنجره

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد




درست مثل فنجان قهوه
که ته می کشد
پنجره
کم کم از تصویر تو
تهی می شود ...
حالا
من مانده ام
و پنجره ای خالی
و فنجان قهوه ای
که از حرفهای نگفته
پشیمان است ...!

گروس عبدالملکیان

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


وقتیکه تنگ غروب بارون به شیشه می زنه
همه ، غصه های دنیا توی سینه ی منه
توی قطره های بارون میشکنه بغض صدام
دیگه غیر از یه دونه پنجره هیچی نمی خوام
پشت این پنجره می شینم و آواز می خونم
منتظر واسه رسیدنت تو بارون می مونم
زیر بارون انتظارت رنگ تازه ای داره
منم عاشق ترم انگار وقتی بارون می باره






























 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باران نمي شوم
که نگويي : با چه منتي خود را بر شيشه مي کوبد
تا پنجره را باز کنم و نيم نگاهي بيندازم
ابر مي شوم
که از نگراني يک روز باراني
هر لحظه پنجره را بگشايي
و مرا در آسمان نگاه کني ...

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
...هنــوز گـوشم از گفتگـوي بي گـريه مـان گـرم بـود !!

از جايـم بلـند شــدم

پـنـجـره را بـاز کــردم


و ديـدم زنـدگي هـم هـر از گــاهـي زيبـاست!


شنيـدم کـه کــلاغ ديـوار نشين حيـاط


چه صــداي قشنگـی دارد!!!


فهـميـدم کـه بيهـوده بـه جنـون ِ مجنـون ميخنـديـدم !


فهـيـدم کـه عشـق


آسـمـان روشـنی دارد !


رو بـه روی عکـس ِ سـيـاه و سفـيـد تــو ايسـتـادم


دستهــايم را بـه وسـعت ِ « دوسـتت ميـدارم » بـاز کــردم


و جهــان را در آغـوش گـرفتـم !؟
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


به کسی بر نخوره،بر نخوره
من يکی پنجره ام را ميبندم
اين همه پنجره ی باز بسه، من به قاب آينه ميخندم...
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


پشت این پنجره ها دل می گیره
غم و غصه دل و تو می دونی
وقتی از بخت خودم حرف می زنم
چشام اشک با رون می شه تو می دونی

 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....


و اینک باران


بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


.
.
.
.
.

آفتاب پنجره را میشناسد٬حتی اگر بسته باشد
مهتاب به دیدارم می آید حتی اگر خسته باشد
و دل هوای تو را دارد حتی اگر شکسته باشد .
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد





هر روز که از خواب بیدار می شوم
آسمان را آبی تر
و خودم را سبز تر از دیروز می بینم
صبح بخیر خدای پشت پنجره
مادرم راست می گفت
دخترم
صبح هایت همیشه
خاکستری نخواهد ماند !
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد







درست مثل فنجان قهوه
که ته می کشد
پنجره
کم کم از تصویر تو
تهی می شود
حالا
من مانده ام و
پنجره ای خالی و
فنجان قهوه
که از حرف های نگفته
پشیمان است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خواهش می کنم !

پنجره را بـاز بگذار و بـرو ..

هـــوای دلـــم ..

به وســعـتـــــــ تـمــام حـرفـــــ هـــای نگفته

گرفته اســـتــــــــ ...
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


ای برکشیده منظره و کاخ تا سهیل

برده به برج گاو سر برج و کنگره

از پنجره تمام نگاه کن به بوستان

کان خانهٔ مقام تو را نیست پنجره


باز شکار جوی هزیمت شد از شکار

از کبر ننگرد به سوی کپک و کودره



کسایی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد






ياريم كن ياريم كن كه رود از يادم غم ديرينه اين خاطره ها
شوق پرواز سرا پاي مرا ميكشد تا پس اين پنجره ها
پيش رويم بگشا پنجره اي تا از آن پنجره پرواز كنم
روحم از قيد تن آزاد شود هستي دگري آغاز كنم


 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
و به آواز قناری ها

که به اندازه یک پنجره می خوانند

آه ...

سهم من اینست

سهم من اینست

سهم من

آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
پنجره را باز میکنم
میخواهم نسیم
بوی خوش گلهای یخ را برایم بیاورد
اخر میدانم تازگی
مثل همین گلهای یخ شده ام
دلتنگ نوازش نیستم
دلتنگ مهربانی نیستم
تنها میخواهم
به ارامی
اثری خلق کنم
تا همچون گلهای یخ بشوم عطر سای مجلس
ادمهای که نمیتوانند معنای محبت را بفهمند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]از پشت پنجره
دیدم…
باران،
در اشک خویش،
غرق شده بود
...[/FONT]


[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] [/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
رضا کاظمی
[/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]​



 

robotnic

عضو جدید
روی ديوار خيالم می کشم پنجره ای
پرده اش جنس نگاه
تاروپودش رويا
با سرانگشت نسيم يک پلک
می شود پنجره وا
رو به دريا , يا که صحرا
همه فکر است و خيال
از پس پرده چشمان تو
و ذوق نگاه
گاه غروب زيبا , رخ تنهايی ماه
وسط يک دريا
گاه صحرا و عطش , گونه سرخ زمين
کاروانی در راه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]

دیروز
عبور ِتو در کوچه ها وزید
و هنوز،​
دهان ِپنجره ها باز مانده است ...​
[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif][SUP]ابوالفضل پاشا[/SUP][/FONT]
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بگذار پنجره باز باشد
بگذار قاصدک پرواز کند
به بیرون
شاید در کوچه پس کوچه ها
عاشقی باشد که
میخواهد پیامی به معشوقش بدهد
دیگر این قاصدک برای من اهمیتی ندارد
اخر دیگر معشوقی ندارم که بخواهم پیامی به او بدهم
بگذار حداقل باران و باد و شاه های درخت خشکیده به اتاقم
بیایند
اینگونه حداقل کمی سرمای درون عمیق تر میشود
و به سادگی روی طاقچه پنجره میبارم و اینگونه شاید اشکهایم گلی را اب دهد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چقدر دلم میخواست
وقت باران
به کنار پنجره بروم و ادمها را نگاه کنم
هیچ کدامشان
هرگز باران نگاهم را ندیدند
اما هر روز پنجره شاهد باران نگاهم هست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
پجره
با صدای مهیبی باز شد
دانستم دوباره فراموش کردم پنجره را ببندم
اری دوباره یاد او مرا
به خیال و رویا برد
و وقتی به زمین بازگشتم
خود را فراموش کردم
کاش کمی
خیالش مهربان بود
مرا در اغوش میگرفت و اشکهایم را پاک میکرد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران که به شیشه میخورد
دلم فرو میریزد
میدانم باران نیز
با من میبارد
تا کمی دلداریم دهد
تا بتوانم
غم دلم را کمتر حس کنم
و من تنها پنجره را باز میکنم
وقتی باران تمام چهره ام را خیس
کرد ارام اشک میریزم بی صدا
تا مزاحم ارامش هیچکس نشوم
تنها یک چیز رسوایم میکند
ان هم تب شدیدی که بعد از
هر روز بارانی
تمام چهره ام را
فرا میگیرد انوقت هست
که میداند دوباره یواشکی زیر باران ساعتها بوده ام
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


پر میکشم از پنجره ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار،در این پنجره با تو
از خستگی روز همین خواب پر از راز
کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو
دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو
آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو
یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟
دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو
وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا-تو،همه جا-تو،همه جا-تو
پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم،از همه ی خلق چرا تو؟


محمد علی بهمنی


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کنار پنجره آمد دلش پریشان بود

وجود خاکی اش از عشق هم گریزان بود

دوباره خسته به کوچه نگاه سردی کرد

فضای کوچه پراز التماس باران بود
دوباره درد عجیبی کنار خود حس کرد

چقدر حال و هوایش شبیه طوفان بود

و باز قلب خودش را اسیر پنجره کرد

نگاه کرد به خود، از خودش هراسان بود

کنار حال و هوایش دلش گرفت و گریست

هوای کوچه هم اینک هوای باران بود

 

eelhamm

عضو جدید
پنجره ، وا می شود ...
پنجره ، بسته می شود ...
پنجره ؛ وابسته می شود...!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می‌دانم دلگیر می‌شوی

اما چه کنم
پاییز مرا می‌کشد
شیشه عطرش در جیب من مانده
و خودش رفته
تا تمام درخت ها را بیهوش کند
و بازگردد

فرصت نیست
تا برایت بگویم
برگ ریزان روح یعنی چه
و من چقدر از بوی پاییز را استشمام کرده‌ام
و …

فرصت نیست …

پنجره‌ها پس از زمستان گشوده می‌شوند

پونه ندایی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
پنجره را باز کنید
بوی پاییز میاید
پاییز حس عاشقیست که
از معشوقش دور شده
برای همین از پنجره منتظر پاییز هستم
اخر من
نیز با پاییز همنفس هستم
و از معشوق خویش دورم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره ها

سرشار می کنــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کـرد

یک پنجره برای من کافیــســـت
 
بالا