پنجره

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
...با سلام و تشکّر از همراهی قشنگِ دوستایِ گلم...


موضوعِ:پنجره


منتظرِ حضورِ گرمتون هستم.



.
.
.
.

شـايد اين صفحه همان پنجرۀ رويايي است

که من از شيشۀ شفاف لغات

روي زيباي تو را مي بينم!!

گاه تابيدن مهتاب حضور و نسيمي که معطر به تو و شادابي است

مي خورد بر تن اين پنجره ي رويايي

واژه ها مي خوانند غزل مستي تو

شعر بيتابي من

و گل هر کلمه رنگ عشقي دارد!

که در انديشه من

رنگ چشمان تو است!

اي صدايت پر از آرامش روح

و دلت آينهء پاک وجود

باورت هست که من نغمهء وصل تو بر لب دارم؟

و به ياد نامت همه شــب تا به سحر بيدارم؟؟؟؟
 
آخرین ویرایش:

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام نغمه ی عزیز و گرامی!
موضوع قشنگ و جالبیه و البته به وسعت دل نیست و محدود تره.....ممنون ِ شما

ومن درطراوت اوهام سبزم خوابيدم و

دل به پنجرهء سپرد م كه تو

درآن لبخند خواهي كاشت...:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سلام محمد جون....ممنون از لطف و همراهیِ زیبات...:gol:



















ديشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسي آبدار با پنجره داشت

يکريز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک، چک چک... چکار با پنجره داشت؟


 

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش می آمد از این پنجره ، من
بانگ می دادمش از دور بیا
به زنم عالیه می گفتم : زن!
پدرم آمده در را بگشا.

نیما ؟؟؟


دیدم دوستان شعرها رو مصور کردند گفتم من هم مصورش کنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سلام !ممنونم دوستِ عزیز...لطف کردی







حرفی به من بزن
ایا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
حرفی بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم


فروغ فرخزاد



 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنون نغمه جون ، تغییر به موقع و انتخاب موضوع جالبه






باز کن پنجره ها را که نسيم
روز ميلاد اقاقي ها را
جشن ميگيرد
و بهار
روي هر شاخه
کنار هر برگ
شمع روشن کرده


باز کن پنجره ها را اي دوست
هيچ يادت هست
که زمين را عطشي وحشي سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگي با جگر خاک چه کرد


حاليا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببين
و محبت را در روح نسيم
که در اين کوچه تنگ
با همين دست تهي روز ميلاد اقاقي ها را
جشن ميگيرد


خان جان يافته است
تو چرا سنگ شدي
تو چرا اين همه دلتنگ شدي
باز کن پنجره ها را
و بهاران را باور کن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ممنونم عزیزِ دلم...مرسی از همراهیِ قشنگت



...باید عاشق شد و ماند
باید این پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی
می گذرد
می خواند
باید عاشق شد و رفت
باد ها در گذرند...





 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


در اتاقی که به اندازه یک تنهایی است


دل من که به اندازه یک عشق است


به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد


به زوال زیبای گلها در گلدان


به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای


و به آواز قناری ها که به اندازه یک پنجره می خواند


آه سهم من این است


سهم من این است


سهم من آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد



فروغ
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
وای باران باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش ترا خواهد شست؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد







وقتی که تو…


وقتی که تو بارانی می‌شوی در آسمان چشمانت غرق می‌شوم و فراموش می‌کنم که هوا پاییزی است.



برخیز تا پنجره‌ها را به روی خزان ببندیم، بیم دارم خزان خاطراتمان را غارت کند.



باغچه از حجم علفهای هرز سکوت انباشته شده.



از خلوت کوچه دلم می‌گیرد و هنوز در انتظار بارانی شدن چشمانت هستم.



هر چند که می‌دانم بارانی شدن، دل آسمانی می‌خواهد.
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي كه چشم هاي تو رد ميكند مرا

يك حس پوچ ومسخره بد ميكند مرا

حسي كه از تما م وجود م چو خنجري

سرميكشد زبون ابد ميكند مرا

تو با تمام هستي خود درمني، غمت

آخر نصيب سنگ لحد ميكند مرا

ديگر به فكر پنجره وماه نيستم

اين زند ه گي چه ساده لگد ميكند مرا؟!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد










بی تو دنیا بر سرم آوار شد

بین ما هر پنجره دیوار شد

درد ما در بودن ما ریشه داشت

رفتن و مردن علاج کار شد

آشنایی های خوش آغاز ما

ابتدا نفرت ،سپس انکار شد


آنکه اول نوشدارو مینمود


بر لب ما زهر نیش مار شد


عیب از ما بود


از یاران نبود

تا که یاری یار شد ، بیزار شد
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
در شعر خود اعتراض می کاشت جلیل
هی پنجره های باز می کاشت جلیل
ملیونر شهر می شد امروز اگر
جای کلمه پیاز می کاشت جلیل:smile:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد






هر کجا هستم ، باشم،
آسمان مال من است.

پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچهای غربت؟
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
من از دیار عروسکها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت


فروغ


 

pero

عضو جدید
از چیست در شکسته و بگسسته پنجره؟
دیگر چراکه اتاقی
روشن نمی‌شود به چراغی
یک لحظه از رفیق، رفیقی
جویا نمانده، نمی‌پرسد
از سرگذشته‌ای و سراغی.

نیما
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد





ای کاش پرده می دانست که تا پنجره باز است ، فرصتِ رقصیدن دارد.




 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


روزی خواهم امد و پیامی خواهم اورد.
در رگ ها نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد:ای سبدهاتان پر خواب!
سیب اوردم .سیب سرخ خورشید
...
خواهم امد سر هر دیواری ,میخکی خواهم کاشت.
پای هر پنجره ای ,شعری خواهم خواند.
هر کلاغی را,کاجی خواهم داد.
مار را خواهم گفت:چه شکوهی دارد غوک!
اشتی خواهم داد.
اشنا خواهم کرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت

سهراب
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز کن پنجره را

تو اگر باز کنی پنجره را ،

من نشان خواهم داد ،

به تو زيبايی را.

بگذر از زيور و آراستگی

من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد

که در آن شوکت پيراستگی

چه صفايی دارد

آری از سادگيش ،

چون تراويدن مهتاب به شب

مهر از آن می بارد.




حمید مصدق

قصیده آبی خکستری سیاه
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز



پنجره



تبعید می شود دلی آنسوی پنجره

یک شب میان باد و هیاهوی پنجره



دستی مچاله شد و هراسان شبیه مرگ

یک آن هجوم برد به گیسوی پنجره



آتش نبود درد که می ریخت بی هوا

بر چهره اش میان دو بازوی پنجره



تقدیر می نوشت و ساعت شتاب کرد

مثل همیشه مرد رو به روی پنجره



در ذهن پر تلاطم بانو چه می گذشت

تردید،بازگشت،تکاپوی پنجره



تا لحظه ی وداع ... ودیگر تمام شد

چشمان مرد خیره به آنسوی پنجره


نرگس معرف
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دو پنجـــــره

دو پنجـــــره

توی یک دیوار سنگی

دو تا پنجره اسیرن

دو تا خسته دو تا تنها

یکیشون تو یکیشون من

دیوار از سنگ سیاهه

سنگ سرد و سخت خارا

زده قفل بی صدایی

به لبای خسته ی ما

نمی تونیم که بجنبیم

زیر سنگینی دیوار

همه ی عشق من و تو

قصه هست قصه ی دیدار ، آه

همیشه فاصله بوده

بین دستای من و تو

با همین تلخی گذشته

شب و روزهای من و تو

راه دوری بین ما نیست

اما باز اینم زیاده

تنها پیوند من و تو

دست مهربون باده

ما باید اسیر بمونیم

زنده هستیم تا اسیریم

واسه ما رهایی مرگه

تا رها بشیم می میریم ، آه

کاشکی این دیوار خراب شه

من و تو با هم بمیریم

توی یک دنیای دیگه

دستای همو بگیریم

شاید اونجا توی دلها

درد بیزاری نباشه

میون پنجره هاشون

دیگه دیواری نباشه

اردلان سرافراز :gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد






امروز شعرے برایت گفتم

مے دهم پرنده ها برایت بیاورند


توهم تکه اے از آسمان برایم بفرست

تا ازپنجره ام بیاویزم

شب ها اتاقم ماه ندارد!
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
ز سر گذشت چمن دل به درد می آید
ببند پنجره را باد سرد می آید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد




پنجره ها را می بندم
پرده ها را می کشم
امروز اتاقم به اندازه ی کافی ابر دارد !
تمام کاغذهای پراکنده ی روی میز
تمام یادداشت های خفته
میان کتاب های همیشه دلتنگ
همیشه افسرده ام ....
نجواهای مرا خوب از بر دارند !
من هم نباشم
عاشقانه هایم همیشه جاری ست ..

 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب قرار پنجره را باد برده است

لبخند شیشه را غم بیداد برده است

رنگ لباس خانه کمی ماتمی شده

گویا که سرخی لبت از یاد برده است

فصل خزان رفتنت از باغ لحظه ها:

بوی بنفشه, قامت شمشاد, برده است

شیرین تر از عسل! غم چون کوه پیکرت

نامرد بوده هرکه به فرهاد برده است

شاید برای اینکه بگرییم بعد از این

دنیا تبسمی که به ما داد, برده است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



این دیوارهایِ سردِ غرور؛

هیچگاه فرصت نداد که "زمزمه هایِ دلتنگی ام"به سویِ تو پر گیرند.

کاش بیائی همراهِ نسیمِ عشق؛

از پشتِ پنجرۀ نیمه بازِ رو به قلیم.
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


كنار پنجره امشب نشسته ام بی تو
­ وبغض سربه جنون راشكسته ام بی تو
­قسم به نازنگاهت خداگواه من است
­­كه دل به نازنگاهی نبسته ام بی تو
­­به یاد من گذری كن زكوچه دل من
­­ببینمت و ببینی كه خسته ام بی تو
­بیا تمام وجودم،تمام هستی من
­كنارپنجره امشب نشسته ام بی تو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



بگذار من دختری باشم که تنها بادکنک های رنگی اش را دوست دارد.

بگذار من گه گاه دلم برايت تنگ كه مي شود نگاه هايم را حوالي اين پنجره تقديمت كنم .

بگذار نگاهم كه مي كني بي صدا ترين نغمه هايم را جاويدت كنم.

بگذار تنها گاهي همين جا عاشقت كنم.

عاشقت شوم.
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
ای
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی
دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس داد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
من هم آوازم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند ؟


فریدون مشیری
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غـــــــــزل پنجـــره

غـــــــــزل پنجـــره

یک کلبه ی خراب و کمیپنجره

یک ذره آفتاب و کمی پنجره

ای کاش جای این همه دیوار و سنگ


آیینه بود و آب و کمی پنجره


در این سیاه چال سراسر سوال


چشم و دلی مجاب و کمی پنجره


بویی ز نان و گل به همه می رسید


با برگی از کتاب و کمی پنجره


موسیقی سکوت شب و بوی سیب


یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره


قیـــصر امین پـور :gol:
 
بالا