پسرم سیاستمدار خواهد شد!!

spow

اخراجی موقت
کشيشى يک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسيده بود که فکرى در مورد شغل آينده‌اش بکند.
پسر هم مثل تقريباً بقيه هم‌سن و سالانش واقعاً نمی‌دانست که چه چيزى از زندگى می‌خواهد و ظاهراً خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت.

يک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد.
به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد : يک کتاب مقدس، يک سکه طلا و يک بطرى مشروب.

کشيش پيش خود گفت : « من پشت در پنهان می‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بيايد . آنگاه خواهم ديد کداميک از اين سه چيز را از روى ميز بر می‌دارد ..»
اگر کتاب مقدس را بردارد معنيش اين است که مثل خودم کشيش خواهد شد که اين خيلى عاليست.
اگر سکه را بردارد يعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نيست.
امّا اگر بطرى مشروب را بردارد يعنى آدم دائم‌الخمر و به درد نخوری خواهد شد که جاى شرمسارى دارد.

مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت.
در خانه را باز کرد و در حالى که سوت می‌زد کاپشن و کفشش را به گوشه‌اى پرت کرد و يک راست راهى اتاقش شد. کيفش را روى تخت انداخت و در حالى که می‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشياء روى ميز افتاد.

با کنجکاوى به ميز نزديک شد و آن‌ها را از نظر گذراند .
کارى که نهايتاً کرد اين بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زير بغل زد.
سکه طلا را توى جيبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و يک جرعه بزرگ از آن خورد .....

کشيش که از پشت در ناظر اين ماجرا بود زير لب گفت : « خداى من! چه فاجعه بزرگی! پسرم سياستمدار خواهد شد! »
:D
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
تشکر ندارم...مرسی:gol:
خیلی خیلی جالب بود...عجب کشیش زرنگی...عین حقیقته!!!!
 

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
پدر احمق پسر از اونم احمقتر!
پدر چون هم پولش رفت هم کتابش هم پول مشروبش....آخرش هم به نتیجه مطلوب نرسید
پسر هم چون مشروب خورده عقلش زایل میشه کتاب مقدسو به ملعبه میگیره و پولشو هم در راه غیر سازندگی خرج میکنه بعدشم شکست میخوره بر میگرده .....
تشویقم نکنید .....من استحقاق این همه لطفتونو ندارم!
 

سمندون

عضو جدید
پدر احمق پسر از اونم احمقتر!
پدر چون هم پولش رفت هم کتابش هم پول مشروبش....آخرش هم به نتیجه مطلوب نرسید
پسر هم چون مشروب خورده عقلش زایل میشه کتاب مقدسو به ملعبه میگیره و پولشو هم در راه غیر سازندگی خرج میکنه بعدشم شکست میخوره بر میگرده .....
تشویقم نکنید .....من استحقاق این همه لطفتونو ندارم!
و سهیل از ان دو احمق تر:D:surprised:
 

H A M I D

عضو جدید
کاربر ممتاز
بـــــابـــــــایی من چیکاره میشم ؟
 

vahid2007

عضو جدید
کاربر ممتاز
کشيشى يک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسيده بود که فکرى در مورد شغل آينده‌اش بکند.
پسر هم مثل تقريباً بقيه هم‌سن و سالانش واقعاً نمی‌دانست که چه چيزى از زندگى می‌خواهد و ظاهراً خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت.

يک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد.
به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد : يک کتاب مقدس، يک سکه طلا و يک بطرى مشروب.

کشيش پيش خود گفت : « من پشت در پنهان می‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بيايد . آنگاه خواهم ديد کداميک از اين سه چيز را از روى ميز بر می‌دارد ..»
اگر کتاب مقدس را بردارد معنيش اين است که مثل خودم کشيش خواهد شد که اين خيلى عاليست.
اگر سکه را بردارد يعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نيست.
امّا اگر بطرى مشروب را بردارد يعنى آدم دائم‌الخمر و به درد نخوری خواهد شد که جاى شرمسارى دارد.

مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت.
در خانه را باز کرد و در حالى که سوت می‌زد کاپشن و کفشش را به گوشه‌اى پرت کرد و يک راست راهى اتاقش شد. کيفش را روى تخت انداخت و در حالى که می‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشياء روى ميز افتاد.

با کنجکاوى به ميز نزديک شد و آن‌ها را از نظر گذراند .
کارى که نهايتاً کرد اين بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زير بغل زد.
سکه طلا را توى جيبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و يک جرعه بزرگ از آن خورد .....

کشيش که از پشت در ناظر اين ماجرا بود زير لب گفت : « خداى من! چه فاجعه بزرگی! پسرم سياستمدار خواهد شد! »
:D

داش اسپو خیلی با حال بید واقعا هرکی خ.....باشه میره میشه سیاست مدار
 

barani8787

عضو جدید
پدر احمق پسر از اونم احمقتر!
پدر چون هم پولش رفت هم کتابش هم پول مشروبش....آخرش هم به نتیجه مطلوب نرسید
پسر هم چون مشروب خورده عقلش زایل میشه کتاب مقدسو به ملعبه میگیره و پولشو هم در راه غیر سازندگی خرج میکنه بعدشم شکست میخوره بر میگرده .....
تشویقم نکنید .....من استحقاق این همه لطفتونو ندارم!
vagheaaaaaaaaaaaaaaaaaan
 
تشکر ندارم...مرسی:gol:
خیلی خیلی جالب بود...عجب کشیش زرنگی...عین حقیقته!!!!
ستاره دیدن عکس آواتارت و شماره ی 354 توی امضات چه حس خوبی داره :) حتی الان که می بینم مال 2010ه پستت،
ما همونیم که هستیم
هرچقدر که بگذره، اثرمون موندگار شده
دوباره هم سبز خواهیم شد
دوباره،
توی باشگاهی که خفقان خفه ش کرده بود، ما بیش از چندصدنفر شماره دار بودیم
تعداد یادم نیس، انقدر می بینم که تو 354 بودی
دممون گرم
همدل بودیم و الان هم لازم بشه هستیم
همدلی این بود که یه شب حرفش افتاد و فرداش همینجوری تو صف شماره می گرفتیم
یادش چقدر قشنگه
همین طرح آواتارهای شماها
آواتارهای هرکی شده بود شماره اش با این طرح
من نداشتم البته اینو :دی
حس خوبی دارم
یه دلتنگی هست
اما ما دممون گرمه هنوزم
 

maede_s

عضو جدید
پدر احمق پسر از اونم احمقتر!
پدر چون هم پولش رفت هم کتابش هم پول مشروبش....آخرش هم به نتیجه مطلوب نرسید
پسر هم چون مشروب خورده عقلش زایل میشه کتاب مقدسو به ملعبه میگیره و پولشو هم در راه غیر سازندگی خرج میکنه بعدشم شکست میخوره بر میگرده .....
تشویقم نکنید .....من استحقاق این همه لطفتونو ندارم!
باهاتون تا حدی موافقم;)

کشيشى يک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسيده بود که فکرى در مورد شغل آينده‌اش بکند.
پسر هم مثل تقريباً بقيه هم‌سن و سالانش واقعاً نمی‌دانست که چه چيزى از زندگى می‌خواهد و ظاهراً خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت.

يک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد.
به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد : يک کتاب مقدس، يک سکه طلا و يک بطرى مشروب.

کشيش پيش خود گفت : « من پشت در پنهان می‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بيايد . آنگاه خواهم ديد کداميک از اين سه چيز را از روى ميز بر می‌دارد ..»
اگر کتاب مقدس را بردارد معنيش اين است که مثل خودم کشيش خواهد شد که اين خيلى عاليست.
اگر سکه را بردارد يعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نيست.
امّا اگر بطرى مشروب را بردارد يعنى آدم دائم‌الخمر و به درد نخوری خواهد شد که جاى شرمسارى دارد.

مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت.
در خانه را باز کرد و در حالى که سوت می‌زد کاپشن و کفشش را به گوشه‌اى پرت کرد و يک راست راهى اتاقش شد. کيفش را روى تخت انداخت و در حالى که می‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشياء روى ميز افتاد.

با کنجکاوى به ميز نزديک شد و آن‌ها را از نظر گذراند .
کارى که نهايتاً کرد اين بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زير بغل زد.
سکه طلا را توى جيبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و يک جرعه بزرگ از آن خورد .....

کشيش که از پشت در ناظر اين ماجرا بود زير لب گفت : « خداى من! چه فاجعه بزرگی! پسرم سياستمدار خواهد شد! »
:D
مر30 گلم! عالی بود;)
لذت بردم:smile:
 

Similar threads

بالا