پاسخ به چند پرسش

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام
برخی از دوستان بدون توجه به قوانین تالار منوط به اینکه با توجه به عدم حضور کارشناس مسایل دینی در باشگاه از طرح وپرسش مطالبی که پاسخگویی به آنها نیاز به کارشناس دارد خودداری نمایید ،تاپیک هایی در این رابطه ایجاد میکنند.
در هنگام بحث میان کاربران دوستان سعی میکنند با ارائه مطالب مدون شده موجود در پایگاههای مذهبی به نحو کامل به این پرسش ها پاسخ دهند؛ارسالهای طولانی معمولا کارایی خود را برای وصول به نتیجه بهتر از دست میدهند.
به همین جهت تصمیم برآن شد در تاپیکی مجزا برخی پرسش ها به صورت مفصل پاسخ داده شده ودرهنگام پاسخگویی در تاپیک ها ، مختصری از این ارسال به همراه لینک پاسخ تفصیلی در تاپیک های ذکر شده ارایه گردد.
از همه دوستانی که زحمت میکشند مطالب مفید و کارشناسی شده در موضوعات مختلف رو جمع آوری میکنند درخواست میکنم با ذکر عنوان و منبع مطالبشون رو در این تاپیک قرار دهند .


توجه: هیچ گونه گفتگویی در این تاپیک ارسال نشود .

 
آخرین ویرایش:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
فلسفه برده داری در اسلام

فلسفه برده داری در اسلام

فایل لینک شده نوشتاری در رابطه بافلسفه برده داری در اسلام ومقایسه آن مذاهب دیگر...

در مقدمه این تحقیق میخوانیم :

در ميان مسلمانان عده بسياری هستند که علت جواز برده داری در اسلام را می پرسند و عده دیگرهم جواز برده داری در اسلام را نشانه ضعف اسلام نسبت به انسانيت می دانند. حال می خواهيم دراین بحث برده داری در اسلام را تشریح کنيم و قضاوت را به خودتان واگذاریم

 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
صلح و جنگ در اسلام

صلح و جنگ در اسلام

مسئله جنگ و صلح، خشونت و مدارا، توسل به زور و منع از آن از مهم‌ترين مباحث حقوقي و سياسي در ادوار مختلف تاريخ بوده است. در رابطه با اينكه آيا هر يك از جنگ و صلح داراي ارزش ذاتي و مطلقند يا ضد ارزش؟ روايند يا ناروا؟ و يا هر دو اموري اقتضايي و تابع شرايطند ديدگاه‌هاي مختلفي وجود دارد.[1] انگاره اخير كه خردپذيرترين آنهاست سئوالاتي چند در پي مي‌آورد. آيا جنگ و صلح داراي ارزشي برابرند؟ يا يكي اصل است و ديگري فرع؟ عوامل تجويز كننده هر يك كدام است؟ و... اينها از مسائل مهمي است كه پاسخ به آنها، همچون ديگر آموزه‌هاي مربوط به حوزه مناسبات انساني، ريشه در بنيادهاي معرفت‌شناختي، هستي‌شناختي و انسان‌شناختي دارد.

در مَثَل برخي از ايدئولوژي‌هاي سياسي مدرن چون فاشيسم،[2] ناسيونال سوسياليسم،[3] و... بر اساس بنيادهايي چون دارونيسم اجتماعي،[4] ميليتاريسم،[5] نژادپرستي[6] و... اصل را بر جنگ و خشونت نهاده و صلح و همزيستي مسالمت‌آميز را در شرايط محدود و اجتناب‌ناپذير توصيه مي‌كنند.[7] اما در اسلام صلح و همزيستي مسالمت‌آميز مسئله‌اي اصيل و ريشه‌دار است. اين رهيافت، پيوندي ناگسستني با طبيعت اسلام و نظريه عمومي و كلي آن درباره جهان و زندگي انسان دارد.

اسلام دين همبستگي و وحدت و يگانگي بزرگ در سراسر جهان عظيم و پهناور است.‌ آموزه توحيد،[8] قرار داشتن همه هستي در گردونه تدبير واحد و حكيمانه الهي، پيوند نسلي همه آدميان به يك پدر و مادر و اشتراك خانوادگي همه انسانها،[9] حركت جهان و انسان به سوي غايت واحد الهي،[10] وجود فطرت يگانة خداجو و كمال‌خواه در همه انسان‌ها، استوارترين زيرساخت‌هاي نظري صلح و همبستگي جهاني است و اين همه اموري است كه دين مبين اسلام طلايه‌دار و پيشاهنگ آن است.

بنابراين اگر منطقي بينديشيم آموزه‌هاي اسلامي برآيندي جز دعوت به صلح جهاني و همزيستي مسالمت‌آميز بر اساس توحيد و عدالت و پارسايي ندارد.
از اين‌رو مي‌توان گفت صلح در اسلام قاعده‌اي جاودان و پايدار است و جنگ حالتي استثنايي است كه بر اثر برون‌رفت از همبستگي بزرگ پديد مي‌آيد و در واكنش به تجاوز و ستم يا فساد و هرج و مرج‌ و به تباهي كشاندن انسانها لازم مي‌شود.


ادمه .....
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
قرآن، منشور صلح جهاني

قرآن، منشور صلح جهاني

چشم‌انداز كلي و راهبرد اساسي قرآن درباره صلح و همزيستي را مي‌توان در آيات زير جستجو نمود:

1. قرآن مجيد به صراحت جنگ‌افروزي را مذمت و منشأ آن را فساد و تباهي مي‌داند:

«وَ اِذَا تَوَلَّي سَعَي فِي ٱلاَرْضِ لِيفْسِدَ فِيهَا وَ يهْلِك ٱلْحَرْثَ وَ ٱلْنَّسْلَ وَ ٱللَّهُ لَايحِبُّ ٱلْفَسَادْ؛[11]

و چون حاكميت يابد [با جنگ و خونريزي]، در راه فساد در زمين مي‌كوشد و زراعت‌ها و چهارپايان را نابود مي‌سازد.»


2. قرآن خدا را فرونشاننده آتش جنگ مي‌خواند:

«كُلَّمَا اَوْقَدُواْ نَاراً لِّلْحَرْبِ اَطْفَأهَااللهُ وَ يسْعَوْنَ فِي ٱلْاَرْضِ فَسَاداً وَ ٱللهُ لَايحِبُّ ٱلْمُفْسِدِينْ؛[12]

هرگاه آتش جنگ برافروزند خداوند آن را فرو مي‌نشاند. آنان در زمين فساد مي‌گسترند، اما خدا فسادگران را دوست نمي‌دارد.»

3. قرآن به صلح و زندگي مسالمت‌آميز دعوت مي‌كند:

«يا اَيهَا ٱلَّذِينَ اَمَنوُاْ ٱدْخُلُواْ فِي ٱلْسِّلْمِ كافَّةً وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ ٱلْشَّيطَانِ اِنَّهُ لَكمْ عَدُوٌّ مُبِينْ؛[13]

اي ايمان ‌آوردگان! همگي در صلح و آشتي درآييد؛ و از گام‌هاي شيطاني پيروي نكنيد؛ كه او دشمن آشكار شماست.»



4. قرآن اهل كتاب را به اصول مشترك كه بزرگ‌ترين بنياد و زيرساخت همزيستي مسالمت‌آميز است فرامي‌خواند:

«قُلْ يا اَهْلَ ٱلْكتَابِ تَعَالَواْ اِلَي كلِمَةٍ سَوَاءٍ بَينَنَا وَ بَينَكُمْ اَلَّا نَعْبُدَ اِلَّا ٱللَّهَ وَلاَ نُشْرِك بِهِ شَيئاً وَلاَ يتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً اَرْبَاباً مَنْ دُونِ‌ ٱللَّه...؛[14]

بگو اي اهل كتاب! بياييد به سوي سخني كه بين ما و شما يكسان است؛ كه جز خداوند يكتا را نپرستيم و چيزي را همتاي او قرار ندهيم؛ و كسي از ما، ديگري را ـ‌جز خداي يگانه‌ـ به پروردگاري نپذيرد.»


5. قرآن هر گونه تعدي، تجاوز و ستمگري را محكوم و از آن نهي مي‌نمايد:

«وَلَا تَعْتَدُوا اِنَّ‌ ٱللَّهَ لَايحِبُّ ٱلْمُعْتَدِينْ؛[15]

تعدي و تجاوز نكنيد، زيرا خداوند ستم‌پيشگان و تجاوزگران را دوست ندارد.»



6. قرآن هر گونه نابرابري نژادي، قومي و ذاتي انسان‌ها را، كه زمينه زياده‌خواهي و تجاوزگري است، نفي نموده و تنها ملاك برتري را درستكاري و پاسداشت فضيلت‌هاي اخلاقي و انساني مي‌داند:

«يا اَيهَا ٱلْنَاسُ اِنَا خَلَقْنَاكم مِن ذَّكرٍ وَ اُنْثَي وَ جَعَلْنَاكمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُواْ اِّنَّ اَكرَمَكمْ عِنْدَاللَّهَ اَتْقَيكمْ اِنَّ ٱللهَ عَلِيمٌ خَبِيرْ؛[16]

اي آدميان! ما شما را از يك مرد و زن آفريده و تيره‌ها و قبيله‌ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ (اين امور ملاك امتياز نيست)، همانا گرامي‌ترين شما نزد پروردگار پارساترين شماست، به درستي كه خداوند دانا و آگاه است.»



7. قرآن تأكيد مي‌كند كه هرگاه گروهي از كفار واقعاً بي‌طرفي برگزيده و در پي مسالمت باشند، مسلمانان بر آنان سلطه‌اي نداشته‌ و حق جنگيدن با آنها را ندارند:

«فَاِنِ ٱعْتَزَلُوكمْ فَلَمْ يقَاتِلُوكمْ وَ ٱلْقَوْا ٱِلَيكمُ ٱلسَّلَمَ فَمَا جَعَلَ ٱللََّهُ لَكمْ عَلَيهِمْ سَبِيلاْ؛[17]

پس اگر از شما كناره‌گيري ‌كردند و با شما پيكار ننمودند، بلكه پيشنهاد صلح كردند، خداوند به شما اجازه نمي‌دهد كه متعرض آنان شويد.»

قرآن در جاي ديگر، ضمن تأكيد بر آمادگي دفاعي، به پيامبر(ص) دستور مي‌دهد كه اگر دشمنان به صلح گرايند از صلح و آشتي استقبال كند:

«وَ اِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لهَاَ وَ تَوَكلْ عَلَي‌ٱللهِ اِنَّهُ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلْعَلِيمْ؛[18]

و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح درآي؛‌ و بر خداوند توكل كن، كه او شنوا و داناست.»


8. قرآن صلح و صفا و صميميت را براي بشر مايه خير و نيكبختي مي‌داند:

«وَٱلْصُّلْحُ خَيرٌ...؛[19] صلح و آشتي بهتر است»

از همين‌رو قرآن مجيد در موارد متعددي به ايجاد صلح و امنيت، وفاق و دوستي و همزيستي مسالمت‌آميز فرمان مي‌دهد.[20]


9. رويكرد اساسي قرآن نيك‌رفتاري با هم‌نوعان است هر چند از كفار باشند، مشروط بر آن‌كه آنان نيز به اصول همزيستي مسالمت‌آميز پاي‌بند و متعهد باشند:

«لَا ينْهَاكمُ ٱللهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمْ يقَاتِلُوكمْ فِي‌ٱلدِّين وَ لَمْ يخْرِجُوكمْ مِنْ دِيارِكم اَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُواْ اِلَيهِمْ اِنَّ اللهَ يحِبُّ ٱلْمُقْسِطِينْ؛[21]

خدا شما را از نيكي‌كردن و رعايت عدالت نسبت به كساني‌كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهي نمي‌كند؛ چرا كه خداوند عدالت‌پيشگان را دوست دارد.»



10. قرآن هرگونه فشار و اجبار در پذيرش دين و دعوت اسلامي را مردود انگاشته و به صراحت اعلام مي‌كند:

«لاَ اِكرَاهَ فِي‌‌ٱلْدّينْ قَدْ تَبَّينَ ٱلْرُّشْدُ مِنَ ‌ٱلْغَي؛[22]

هيچ اجباري در دين نيست؛‌ زيرا هدايت و رشد، از گمراهي روشن شده است.»



از ديدگاه قرآن وظيفه پيامبر(ص) ابلاغ پيام روشن الهي است:

«وَ مَا عَلَي ٱلرَّسُولِ إِلَّاٱلْبَلَاغُ ٱلْمُبِينْ؛[23] بر پيامبر نيست مگر رساندن آشكار

در اين راستا پيامبر(ص) هيچ سلطه و قدرت اجبار و اكراهي ندارد:

«فَذَكرْ اِنََّماٰ اَنتَ مُذَكرٌ، لَسْتَ عَلَيهِمْ بِمُصَيطِرْ؛[24]

پس تذكر ده كه تو فقط تذكردهنده‌اي، تو سلطه‌گر بر آنان نيستي كه (بر ايمان) مجبورشان كني.»



از آنچه گذشت به خوبي روشن مي‌شود كه اولاً در چشم‌انداز قرآن صلح يك «قاعده» است، و جنگ «استثنا»؛ ثانياً لشكركشي و نبرد در راه تحميل عقيده و اجبار در پذيرش دين در منطق قرآن مردود و بي‌اساس است.


ادامه....
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
صلح در سنت پيامبر

صلح در سنت پيامبر

از ديگر اموري كه در آشنايي با چشم‌انداز اسلامي پيرامون مسئله جنگ و صلح مفيد و مؤثر مي‌باشد آشنايي با خلق و خوي پيامبر(ص) و سيره رفتاري آن حضرت است.

آنچه آشكارا در آينه تاريخ مي‌توان ديد اين است كه سماحت و گذشت، حسن‌ خلق و معاشرت نيكو از بارزترين ويژگي‌هاي پيامبر برزگوار اسلام بوده است.


قرآن مجيد شيوه رفتاري آن حضرت را چنين توصيف مي‌كند:

«وَ إِنَّك لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمْ»؛[25]

به راستي تو داراي اخلاقي عظيم و تحسين‌برانگيز هستي؛


در رابطه با دلسوزي و مهرباني انتهاناپذير حضرتش مي‌فرمايد:

«لَقَدْ جَائَكمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسَكمْ عَزِيزٌ عَلَيهِ مَا عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيكمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَئُوفٌ رَحِيمْ؛[26]

به يقين براي شما پيامبري از خودتان آمد كه در رنج افتادن شما براي او دشوار است. به جِدّ خواستار هدايت شماست و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان مي‌باشد.»


از ديدگاه قرآن يكي از رموز اساسي گسترش اسلام وگرايش سريع و شديد همگاني به سوي آيين خاتم همان اخلاق نيكو و رفتار كريمانه پيامبر(ص) بوده است:

«فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُمْ وَ لَوْ كنْتَ فَظّاً غَليظَ ٱلْقَلْبِ لَانْفَضُّواْ مِنْ حَوْلِك... ؛[27]‌

پس به بركت رحمت خداوند با آنان نرم‌خو و مهربان شدي و چنانچه تندخو و سخت‌دل بودي هر آينه از گرد تو پراكنده مي‌شدند»
.

حضرتش در تمام عمر شريف خود هرگز به كسي دشنام نگفت، سخن بيهوده بر زبان نياورد، آه دردمندان را مي‌شنيد، به فرياد اعتراض‌گران گوش فرا مي‌داد، و هر اعتراضي را به نيكي پاسخ مي‌فرمود، سخن كسي را قطع نمي‌كرد، فكر آزاد را سركوب نمي‌كرد، اما خطاي در انديشه و كردار را با منطق استوار و بياني شيرين و دلنشين روشن مي‌ساخت. بر روي زخم‌هاي دل‌شكستگان مرهم مي‌نهاد. رقيق‌القلب بود و از رنج ديگران آزرده‌خاطر مي‌گشت.


او با دشمنان خويش نيز با سعه‌صدر و عطوفت برخورد مي‌نمود. سنت رفتاري پيامبر عظيم‌الشان اسلام گواه بر اين است كه «حضرت رسول اكرم(ص) و پيروان آن حضرت، حتي يك جنگ تجاوزگرانه نداشته‌اند،‌ بلكه همة جنگ‌هاي پيامبر دفاعي محض و در پاسخ به تجاوزات و پيمان‌شكني‌هاي دشمنان دين بوده است»[28].

سيد قطب مي‌نويسد:
«حضرت محمد(ص) هيچگاه نسبت به مردم راه ظلم را نمي‌پيمود، تنها خواسته‌اش از مردم اين بود كه گفتارش را بشنوند، كه اگر دل‌هايشان نرم و متمايل به خدا گرديد، ايمان بياورند.
و چنانچه دل‌هايشان را قساوت فرا گرفت و گمراهي بر آن چيره گرديد، كارشان موكول به خدا باشد. اما مردم آن طوري‌كه محمد(ص) با آنها سازش مي‌كرد، با وي سازش نداشتند و راه دعوت صلح‌جويانه‌اش را باز و آزاد نمي‌گذاشتند، و آزادي پيروانش را محترم نمي‌شمرند؛ به آنها اذيت‌ها مي‌كردند و آنها را از خانه و وطن‌شان بيرون مي‌نمودند و هر كسي كه آنها را مي‌يافت، به قتل مي‌رساندند. بدون داشتن هيچ‌گونه منطق قانع‌كننده‌اي مانع دعوت و تبليغ آنها مي‌شدند و نمي‌گذاشتند منطق آنها به گوش همگان برسد. در اين وقت بود كه اسلام توسل به قوه قهريه را براي دفاع از مبدأ اساسي پيشرفتش، كه عبارت از آزادي دعوت و عقيده است، جايز شمرد».[29]


پيامبر با هر كس كه به او پيشنهاد صلح مي‌داد، پيمان صلح برقرار مي‌كرد و هر كس با او پيماني مي‌بست با او نمي‌جنگيد، مگر آنكه آنان عهدشان را مي‌شكستند، و عليه مسلمين به نبرد پرداخته و يا با دشمنان حربي مسلمين همكاري مي‌كردند. از اين قبيل است جنگ با يهود بني‌قريظه كه با حضرت پيمان بستند، ولي ديري نپاييد كه عهد خود را شكسته و با احزاب مختلف، در جنگ «خندق» عليه مسلمين وارد كارزار شدند.

شيخ جواد بلاغي مي‌نويسد:
«قاعده اوليه نزد رسول خدا(ص) صلح بوده است، هرگاه كه كفار متمايل به صلح و مسالمت و زندگي طبيعي بودند با آنان از در صلح و مسالمت در مي‌آمد؛ حتي اگر مي‌دانست كه در صورت جنگ با آنان پيروز و غالب است.»[30]


بر خلاف تبليغات سوء دشمنان، رشد و بالندگي اسلام بيش از هر چيز در گرو اخلاق فاضله و روش بشر دوستانه پيامبر بوده است، تا آنجا كه گفته‌اند: «شمار كساني كه پس از صلح حديبيه به اسلام گرويده‌اند، بيش از همه كساني است كه ظرف بيست سال پيش از آن مسلمان شده بودند».[31]

در سيره پيامبر هيچگاه عنف و اجبار در پذيرش دين مشاهده نگرديده است؛ حتي آن حضرت پيشنهاد برخي از انصار مسلمان در مورد الزام فرزندانشان براي پذيرش اسلام را رد كرده و در اين‌ باره به آيه «لاَ اِكرَاهَ فِي‌ ٱلْدّينْ قَدْ تَبَّينَ ٱلْرُّشْدُ مِنَ ‌ٱلْغَي»[32] استناد مي‌كردند.[33]

گاندي رهبر استقلال هند مي‌نويسد:
«عنف و اجبار در دين اسلام وجود ندارد. حيات شخصي پيامبر اسلام، به نوبه خود، نشانه و سرمشق بارزي براي رد فلسفه عنف و اجبار، در امر مذهب مي‌باشد»
.[34]


جالب است دانسته شود «طبق مدارك معتبر تاريخي مجموع كشته‌شدگان همة جنگ‌هاي صدر اسلام حدود يك‌هزار و چند نفر از مجموع مسلمانان و كفار بوده است».[35]

پروفسور حميدالله مي‌نويسد:

«محمد(ص) بر بيش از يك ميليون ميل مربع حكومت مي‌كرد. اين مساحت، معادل تمام خاك اروپا منهاي روسيه بود و به طور قطع در آن روزها اين محوطه مسكن ميليون‌ها جمعيت بود. در ضمن تسخير اين منطقه وسيع، يكصد و پنجاه نفر از افراد مخالف در ميدان‌هاي جنگ از بين رفته بودند و تلفات مسلمين، روي‌هم‌رفته براي مدت ده سال در هر ماه يك نفر شهيد بود. اين اندازه احترام به خون بشر در داستان‌هاي بشري، امري است بي‌نظير...»[36]

ادامه .....
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
خشونت در عهدين

خشونت در عهدين

اكنون جا دارد نيم‌نگاهي به عهد عتيق و جديد انداخته و به مقايسه آموزه‌هاي آن با تعاليم اسلام بپردازيم.

در عهد عتيق كه كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان است پيرامون نبرد با مشركان آمده است:

«اگر درباره يكي از شهرهايي كه يهوه خدايت به تو به جهت سكونت مي‌دهد، خبر يابي كه بعضي پسران بليطال از ميان تو بيرون رفته ساكنان شهر خود را منحرف ساخته؛ گفته‌اند: برويم و خدايان غير را كه نشناخته‌ايد عبادت نماييم، آنگاه تفحص و تجسس نموده نيك استفسار نمايد و اينك اگر اين امر صحيح و يقين باشد كه اين رِجاسَت در ميان تو معمول شده است البته ساكنان آن شهر را بدم شمشير بِكُش و آن را با هر چه در آن است و بهايمش را بدم شمشير هلاك‌نما و همه غنيمت آن را در ميان كوچه‌اش جمع كن و شهر را با تمامي غنيمتش براي يهوه خدايت به آتش بالكل بسوزان و آن تا به ابد تلي خواهد بود و بار ديگر بنا نخواهد شد و از چيزهاي حرام شده چيزي به دستت نچسبد تا خداوند از شدت خشم خود برگشته بر تو رحمت و رأفت بنمايد.»[37]

در سفر تثنيه نيز آمده است:
«يهوه خداي ما عوج ملك باشان را نيز و تمامي قومش را به دست ما تسليم نمود.
او را به حدي شكست داديم كه احدي از براي وي باقي نماند... و آنها را بالكل هلاك كرديم چنان‌كه با سيحون ملك حشبون كرده بوديم. هر شهر را با مردان و زنان و اطفال هلاك ساختيم و تمام بهايم و غنيمت شهرها را براي خود به غارت برديم...»
[38]


نيز آمده است:

«البته ساكنان آن شهر را به دم شمشير بكش و آن را با هر چه در آن است و بهايمش را به دم شمشير هلاك نما ... و شهر را با تمامي غنيمتش براي يهوه خدايت به آتش بالكل بسوزان»[39].

بي‌ترديد هرگز نمي‌توان ردپاي چنين آموزه‌هايي را در اسلام يافت.

در عهد جديد (انجيل) نيز كه كتاب خاص مسيحيان است از زبان حضرت عيسي(ع) آمده است:

«گمان مبريد كه آمده‌ام صلح و آرامش را بر زمين برقرار سازم. نه، من آمده‌ام تا شمشير را برقرار نمايم.
من آمده‌ام تا پسر را از پدر جدا كنم، دختر را از مادر، و عروس را از مادر شوهر، بطوري كه دشمنان هر كس، اهل خانه خود او خواهند بود.»
[40]


ادامه.......
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
مدارا و سيره مسلمين

مدارا و سيره مسلمين

روش پيامبر اسلام(ص) تا حد زيادي توسط مسلمانان پس از آن حضرت مورد توجه بوده است. سماحت و بزرگواري مسلمانان از چنان وضوحي برخوردار است كه انديشمندان غربي را به اعتراف و تحسين وا داشته. سه نكته اساسي در سيره مسلمين حايز اهميت است:

1. نبرد و فتوحات مسلمانان در زمان خلفاي راشدين نوعاً رهايي‌بخش و همراه با خواست و همكاري مردم سرزمين‌هاي فتح شده بوده است؛[41]

ادوارد براون در اين‌باره مي‌نويسد:
«رفتار ستمگرانه موبدان نسبت به پيروان ساير مذاهب و اديان سبب شد كه درباره آيين زرتشت و پادشاهاني كه از مظالم موبدان حمايت مي‌كردند حس‌بغض و كينه شديد در دل بسياري از اتباع ايران برانگيخته شود و استيلاي عرب به منزله نجات و رهايي ايران از چنگال ظلم تلقي گردد».[42]

دكتر صاحب‌الزماني نيز آورده است:
«توده‌هاي مردم نه تنها در خود در برابر جهان‌بيني و ايدئولوثوي ضد تبعيض طبقاتي اسلام مقاومتي احساس نمي‌كردند، بلكه درست در آرمان آن همان چيزي را مي‌يافتند كه قرن‌ها به بهاي آه و اشك و خون خريدار و جان‌نثار و مشتاق آن بودند و عطش آن را از قرن‌ها در خود احساس مي‌كردند...»[43]


2. مسلمانان هيچگاه به زور دعوت به اسلام نكرده و همواره اصل آزادي مذهبي را سرلوحه برنامه‌هاي خود قرار داده‌اند.

«آرنولد»
[44] در اين باره مي‌نويسد:
«از اين نمونه‌هايي‌كه تاكنون ذكر كرديم كه همه از گذشت و سهل‌گيري مسلمان‌هايي ‌كه در قرن اول هجري بر عرب‌هاي مسيحي پيروز شده و تسلط داشتند، حكايت مي‌كرد و همچنان در نسل‌هاي بعدي جريان داشته است، مي‌توانيم به طور قطع و اخلاص اين معني را ادعا كنيم: اين قبايل مسيحي كه در مقابل اسلام گردن نهاده و معتقد به آن شده‌اند، اين كار را از روي اختيار و اراده آزاد انجام داده‌اند، هيچ‌گونه جبر و اكراهي در ميان نبوده است و عرب‌هاي مسيحي مذهب كه هم‌اكنون در ميان مسلمين زندگي مي‌كنند، شاهد اين تسامح و سهل‌گيري هستند».[45]

وي در جايي ديگر مي‌نويسد:

«از پيوندهاي دوستي كه همواره ميان عرب‌هاي مسلمان و مسيحي برقرار بوده و هست، ممكن است قضاوت كنيم كه زور و نيرو، هيچگاه در گرويدن مردم به اسلام مؤثر نبوده است. محمد(ص) شخصاً پيمان‌هايي با بعضي از قبايل مسيحي بست و به عهده گرفت كه از آنها حمايت كند، و به آنها در اقامه شعائر ديني آزادي بخشيد، حتي حقوق و احترامي را كه رجال كليساها داشته‌اند محترم شمرد. و همچنين، پيمان‌هايي نظير اين، بين پيروان و جانشينان پيغمبر(ص) با بعضي از هموطنانشان كه طبق آيين قديمي خود بت مي‌پرستيدند، موجود بوده است».[46]

و اين در حالي است كه مسيحيان پس از پيروزي بر اندلس مسلمانان را به پذيرش مسيحيت و در صورت مخالفت به مرگ تهديد كردند.[47]

ولتر مي‌گويد:

«دين اسلام وجود خود را به فتوت و جوانمردي‌هاي بنيان‌گذارش مديون است، در صورتي كه مسيحيان با كمك شمشير و تل آتش آيين خود را به ديگران تحميل مي‌كنند. پروردگارا كاش تمام ملت‌هاي اروپا، روش تركان مسلمان را سرمشق قرار مي‌دادند».[48]
جان ديون پورت بر آن است كه جنگ براي تحميل عقيده فقط در مسيحيت وجود داشته است و توسط مسلمانان هيچگاه يك قطره خون به اين دليل ريخته نشده است
.[49]



3. مسلمانان هيچگاه اصل همزيستي مسالمت‌آميز و رعايت اصول انساني و احترام به ديگران را فرو ننهادند، در حالي كه غيرمسلمانان با آنان بر خلاف اين روش عمل مي‌نمودند.

روبرتسون
مي‌نويسد: «هنگامي‌كه مسلمانان (در زمان خليفه دوم) بيت‌المقدس را فتح كردند هيچ‌گونه آزاري به مسيحيان نرساندند؛ ولي بر عكس هنگامي‌كه نصارا اين شهر را گرفتند با كمال بي‌رحمي مسلمانان را قتل‌عام كردند. و يهود نيز وقتي به آنجا آمدند، بي‌باكانه همه را سوزاندند».

همو مي‌گويد: «بايد اقرار كنم كه اين سازش و احترام متقابل به اديان را كه نشانه رحم و مروت انساني است، ملت‌هاي مسيحي مذهب از مسلمانان ياد گرفته‌اند».[50]


چه نيكوست بدانيم كه پاسخ غرب در برابر نرمخويي و بردباري مسلمانان جز كشتار بي‌رحمانه نبوده است. در تاريخ معاصر مي‌خوانيم:

«... با وجود ارفاق و تساهلي كه مسلمين در اسپانيا و بعضي از ممالك مفتوحه روا مي‌داشتند، پس از چند قرن، در اثر عناد و تعصب كشيش‌ها و تحريك افكار ملي و نژادي، جنجال و مخالفت شديدي عليه مسلمين در اسپانيا به وقوع پيوست و پيشوايان دين، به قتل پير و جوان و مرد و زن مسلمان فتوا دادند، تا اينكه فيليپ دوم به فرمان پاپ، به وضعي ناهنجار فرمان اخراج مسلمين را از سرزمين اسپانيا صادر نمود. ليكن قبل از آنكه مسلمين موفق به فرار شوند سه چهارم آنها به حكم كليسا در خاك و خون غلطيدند و كساني‌كه جان خود را با هول و هراس از خطر مرگ نجات دادند بعدها به دستور محكمه تفتيش عقايد جملگي محكوم به اعدام شدند.
بعد از فيليپ در دوران زمامداري فرديناند شارل پنجم مسلمين در فشار و محدوديت فراوان زيست مي‌كردند. در طول اين مدت قريب سه ميليون مسلمان از دم تيغ تعصب و جاهليت گذشتند...»[51]


آلبرماله درباره آدمكشي‌هاي صليبيان مي‌نويسد:
«عموم روايات بر قتل عام شهادت مي‌دهد، تقريباً ده هزار مسلمان در معبد قتل عام شدند و هر كس در آنجا راه مي‌رفت تا بند پايش را خون مي‌گرفت... هيچكس جان به در نبرد و حتي زن و اطفال خردسال را هم معاف ننمودند.»[52]


يوسف اشباح، مورخ آلماني در كتاب «تاريخ اندلس» آورده است:
«قشون مسيحيان سيل‌آسا به شهرها و دهات سرازير مي‌شدند و آنها را آتش‌زده، ويران مي‌نمودند و به هر كجا مي‌رسيدند با آتش و شمشير به جان مردم مي‌افتادند و مساجد مسلمين را مورد هتك حرمت قرار داده و صليب‌ها را بر فراز مناره‌ها نصب مي‌كردند.»[53]

ادامه....
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
مدارا و خشونت در عصر حاضر

مدارا و خشونت در عصر حاضر

در عصر حاضر در ميان پيروان اديان بزرگ جهان مسلمانان بردبارترين آنان در برخورد با صاحبان ديگر اديان مي‌باشند، در حالي‌كه بزرگ‌ترين جنايات تاريخي از سوي سردمداران شعار صلح و امنيت و دموكراسي نسبت به مسلمانان انجام مي‌پذيرد. نمونه‌هاي اين مسئله در بوسني و هرز‌گوين، فلسطين اشغالي، عراق، افغانستان و... مشاهده شده و مي‌شود.

دكتر سيد حسين نصر
در اين‌باره مي‌نويسد:
«... يهوديان، مسيحيان و مسلمانان در صلح و صفا و تسامحي چشمگير در اسپانياي زمان حاكميت مسلمانان در كنار هم زيسته‌اند... حتي همين امروز ميليون‌ها مسيحي و نيز شمار كمي از يهوديان، زرتشتيان، بودائيان و هندوان، در گستره‌اي از مغرب تا مالزي تحت حاكميت مسلمانان مشغول گذراندن زندگي‌اند.
نه تنها بر آنها در مقام انسان، تسامح و مدارا روا داشته شده، بلكه بسياريشان در كشورهاي خود ثروتمندترين گروه‌ها به شمار مي‌آيند، مانند قبطيان در مصر يا بوداييان چيني در مالزي. اين گروه‌ها هرگز مشمول «تصفيه قومي» نشده‌اند. در حالي‌كه، گذشته از جنايات دهشتناك آلمان نازي، مسلمانان و يهوديان در اسپانياي پس از 1942 يا تاتارها در روسيه تزاري و همين امروز نيز مسلمانان در بوسني مورد تصفيه قومي قرار گرفته‌اند».[54]

همو مي‌گويد:
«عده زيادي درباره جهان اسلام چنان سخن مي‌گويند تو گويي اين جهان اسلام است كه ناو خود را در خليج مكزيك و به قصد تهديد آمريكا مستقر كرده است.
حال‌ آنكه اين ناو آمريكاست كه بر خليج‌فارس و عمده منابع اقتصادي قاطبه ملل مسلمان در آن منطقه تسلط دارد».[55]


نگرش اسلامي و حقوق بين‌الملل

چنانكه گذشت راهبرد اساسي اسلام حفظ صلح و امنيت و منع توسل به زور، مگر در شرايط ضروري است.
اين مسئله در منشور ملل متحد با سرلوحه قراردادن «حفظ صلح و امنيت بين‌المللي»[56] مورد توجه قرار گرفته و سپس اعلام مي‌دارد: «كليه اعضا، اختلافات بين‌المللي خود را به وسايل مسالمت‌آميز، به طريقي كه صلح و امنيت بين‌المللي و عدالت به خطر نيفتد، حل خواهند كرد.»[57] بنابراين اصل اوليه «خودداري از توسل به جنگ و فشار» مشترك در اسلام و حقوق بين‌الملل معاصر است؛ ليكن چند نكته در اين باب در خور توجه است:


1) پيشينه اين اصل در اسلام به 15 قرن قبل يعني آغاز ظهور اسلام بر مي‌گردد و از اين جهت اسلام قرن‌ها از حقوق بين‌الملل معاصر پيشي گرفته است.
مارسل بوآزار محقق انستيتوي تحقيقات عالي بين‌المللي در ژنو با تمجيد از ديدگاه‌هاي جهاني اسلام و امتيازات خاص آن، مي‌نويسد:
«... اسلام در صدد ساختن جهاني است كه همه مردم، حتي آنان كه به دين سابق خويش وفادار مانده‌اند، با تفاهم و همكاري و برادري و برابري كامل زندگي كنند...»[58] او فراتر رفته و مي‌نويسد: «بايد اذعان كنيم كه پيغمبر اسلام، بنيانگذار حقوق بين‌الملل بوده است».[59] و در جاي ديگر با اسوه خواندن پاره‌اي از آموزه‌هاي حقوق بين‌الملل در اسلام مي‌گويد:‌ «اين حقيقتي است بديهي كه حقوقدانان مسلمان ده قرن پيش از ژان ژاك روسو به دست داده‌اند.»[60]


2) موارد استثناي اصل فوق در اسلام و حقوق بين‌الملل معاصر، تا حد زيادي بر هم منطبق است، هر چند تا حدودي نيز اختلاف وجود دارد، ليكن به نظر مي‌رسد كه جهت‌گيري حقوق بين‌الملل معاصر به سمت حقوق بين‌الملل اسلام مي‌باشد. پيدايش دكترين‌هاي مداخله بشردوستانه[61] و مشروعيت جنگ به منظور كسب آزادي ملي (مبارزه مشروع يا نهضت‌هاي آزادي‌بخش ملي)[62] شاهد بر اين مدعاست.[63]

3) آنچه در منشور ملل متحد آمده صرفاً نگاشته‌هايي نقش بر كاغذ است و پيش‌قراولان آن اولين ناقضان آن هستند. در حالي‌كه اصول عاليه اسلام توسط پيشواي آن يعني پيامبر(ص) و جانشينان او به خوبي رعايت گرديده و مسلمانان نيز در طول تاريخ پاي‌بندي نسبتاً خوبي به آنها نشان داده‌اند، اين مسئله چنان‌كه گذشت توسط برخي از انديشمندان منصف غربي مورد اعتراف و ستايش قرار گرفته است.



پي‌نوشت‌ها:
[1] ـ جهت آگاهي بيشتر بنگريد: حميد رضا شاكرين، خشونت، كانون انديشه جوان.
[2] ـ Fascism.
[3] ـ National Socialism.
[4] ـ Social Darvinism.
[5] ـ Milijhrism.
[6] ـ Racism.
[7] ـ جهت آگاهي بيشتر بنگريد: الف) حميدرضا شاكرين، سوسياليسم، فصلنامه انديشه سبز، شماره چهارم، پاييز 1383. ب) همو، فاشيسم، همان، شماره پنجم و ششم.
[8] ـ «وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ»؛ بقره/ 163.
[9] ـ «إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا»؛ حجرات/ 13.
[10] ـ «الَّذِينَ يظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيهِ رَاجِعُونَ، بقره/46؛ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ»؛ بقره، 156.
[11] ـ بقره/ 205 و 208.
[12] ـ مائده/ 64.
[13] ـ بقره/208.
[14] ـ ٱل‌عمران/ 63.
[15] ـ بقره/ 190و مائده/ 87 و مشابه آن اعراف/ 55.
[16] ـ حجرات/ 13.
[17] ـ نساء/ 90.
[18] ـ انفال/ 60 نيز بنگريد بقره / 192و193.
[19] ـ نساء/128، اين آيه اگر چه در مورد روابط خانوادگي است اما قابل تعميم به همه حوزه‌هاي روابط انساني و اجتماعي است.
[20] ـ انفال/1، حجرات/ 9و10و... .
[21] ـ ممتحنه/ 8.
[22] ـ بقره/ 256.
[23] ـ نور/ 54، عنکبوت/ 18، نيز بنگريد: آل‌عمران/ 20 ، مائده/ 92 و99، رعد/ 40، نحل/ 35و82، يس/ 17، شوري/ 48، تغابن/ 12.
[24] ـ غاشيه/ 21و22.
[25] ـ قلم/ 4.
[26] ـ توبه/128.
[27] ـ آل‌عمران/ 159
[28] ـ محمصاني صبحي، القانون و العلاقات الدوليه في الاسلام، ص177، بيروت؛ دارالعلم، 1392.
[29] ـ قطب، سيد، زير بناي صلح جهاني، ترجمه خسروشاهي و قرباني، ص57، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول، 1355.
[30] ـ الرکابي، الجهاد في الاسلام ص43-44؛ دمشق، بيروت: حسيني، سيد ابراهيم، منع توسل به زور، ص97.
[31] ـ نجفي، محمد حسين؛ نکته‌هايي ‌از فقه ‌روابط ‌بين‌الملل، مجله فقه (کاوشي نو در فقه اسلامي) ص8، قم: دفتر تبليغات‌ اسلامي‌حوزه ‌علميه قم، شماره10، سال3، زمستان1357. ق: همان‌ ص86
[32] بقره/ 256.
[33] ـ جهت آگاهي بيشتر نگا: مطهري، مرتضي، جهاد، ص20-22، قم، صدرا، چاپ ششم،1374.
[34] ـ نيک‌بين، نصرالله، اسلام از ديدگاه دانشمندان غرب، ص55، درود، فارسيست، بي‌تا؛ به نقل از اسلام شناسي غرب، ص36.
[35] ـ نگا: الطبقات، ج2، بحارالانوارج20، تاريخ طبري ج3، مودودي ابوالاعلي، برنامه انقلاب اسلامي، ترجمه غلامرضا سعيدي ص43، چاپ دوم.
[36] ـ حميد‌الله، محمد، رسول‌اکرم در ميدان جنگ، ترجمه غلامرضا سعيدي، ص 15-20.
[37] ـ لاويان/ باب 24 آيه 16.
[38] ـ تورات، سفر تثنيه، باب سوم، آيه4-7.
[39] ـ همان، باب سيزدهم، آيه13-17.
[40] ـ انجيل تفسيري، متي باب دهم، آيات 34-36.
[41] ـ جهت آگاهي بيشتر نگا: مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران، ج1، ص77-107.
[42] ـ براون، ادوارد، تاريخ ادبيات ايران، ج1، ص299.
[43] ـ صاحب‌‌الزماني، ناصرالدين، ديباچه‌اي بر رهبري، ص255، ق: مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران.
[44]ـ T.W.Arnold
[45] ـ آرنولد، سر ت.و. الدعوه الي الاسلام، ترجمه: دکتر حسن ابراهيم حسن و ديگران، ص51.
[46] ـ همان، ص48.
[47] ـ جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ج 4، ص 282.
[48] ـ خسروشاهي، فلسفه حقوق، ص117. ق: حسيني، سيد ابراهيم، منع توسل به زور، ص115
[49] ـ‌ جان ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ص 206.
[50] ـ گوستاولوبون، تاريخ تمدن اسلام و غرب، ترجمه: سيد‌هاشم حسيني، ص142-147 (به نقل از:علي رباني گلپايگاني، تحليل و نقد پلوراليسم‌ديني، ص57)
[51] ـ راوندي، مرتضي، تاريخ تحولات اجتماعي، ج2، نيز: عنان، محمد عبدالله، نهايه ‌الاندلس، ص260-292، طبع قاهره. ق: قطب، سيد، زيربناي صلح جهاني،ص17.
[52] ‌ـ آلبرماله و ژول ايزاك، تاريخ عمومي (تاريخ قرون وسطي)، ج 2 ، ص257.
[53] ـ اسلام و همزيستي مسالمت آميز، ص 77، ق: علي حجتي كرماني، اسلام آيين زندگي، ص 191.
[54]- Nasr ,Sayyed Hossein,Metaphysical Roots of Tolerance and Intolerance, An Islamic Interpretation” From Philosophy of Religion and the Question of Intolerance. ترجمه هومن پناهنده، دو ماهنامه کيان، ش45،صص38-46
[55] ـ همان.
[56] ـ بند1و2 ماده1.
[57] ـ بند3 ماده2.
[58] ـ بوازار، مارسل، اسلام و حقوق بشر، ترجمه محسن مؤيدي، ص 105؛ دانشپژوه مصطفي و خسروشاهي، قدرت الله، فلسفه حقوق، ص119.
[59] ـ بوازار، مارسل، اسلام در جهان امروز، ترجمه د. م. ي. ص 270.
[60] ـ همان، ترجمه مسعود محمدي، ص 107.
[61] ـ Humanitarian Interventions.
[62] ـ National Liberation Movements.
[63] ـ جهت‌ آگاهي ‌بيشتر نگا: حسيني، سيدابراهيم، اصل ‌منع‌ توسل‌ به‌ زور و موارد استثنايي ‌آن ‌در اسلام‌ و حقوق‌ بين‌الملل‌ معاصر، بخش‌ سوم، ص ‌169-317، قم ‌نشر ‌معارف، چاپ‌ اول‌، 1382.

منبع ارسالهای گذشته سایت پرسمان دانشجویی معرف
 
آخرین ویرایش:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
چرا برده داری در اسلام حرام نگردیده است؟

چرا برده داری در اسلام حرام نگردیده است؟

پرسش:

چرا برده داری در اسلام حرام نگردیده است. در حالی که خداوند متعال در قرآن مجید (آیه شریفه لا اکراه فی الدین) انسان را در انتخاب دین دارای اختیار و حق انتخاب دانسته است.

پاسخ اجمالی


در برخورد اسلام با این مسأله برده داری باید به این نکات توجه داشت که:
1 - اسلام هرگز ابداع کننده بردگى نبوده است.
2 - اسلام به سرنوشت دردناک بردگان در گذشته به عنوان یک معضل بزرگ اجتماعی نگریسته است.
3 - اسلام براى آزادى بردگان طرح بسیار دقیق و حساب شده ای ارائه کرده است. زیرا گاه نیمى از جامعه را بردگان تشکیل مى‏دادند، که نه کسب و کار مستقلى داشتند، و نه وسیله‏اى براى ادامه زندگى. اگر اسلام با یک فرمان عمومى دستور مى‏داد همه بردگان را آزاد کنند ، یا بیشتر آنها تلف مى‏شدند و یا این جمعیت عظیم بیکار و گرسنه ای که محرومیت به او فشار ‏آورده به همه جا حمله‏ور می شد و درگیرى و خونریزى به راه انداخته نظم جامعه را مختل می کرد.بنابراین اسلام طرح و برنامه حساب شده ای وضع کرد تا اینان تدریجا آزاد شده و جذب جامعه گردند .

این طرح مواد زیادى دارد که عبارتند از :

ماده اول - بستن سرچشمه‏ هاى بردگى

ماده دوم - گشودن دریچه آزادى

ماده سوم - احیاى شخصیت بردگان

ماده چهارم - رفتار انسانى با بردگان

ماده پنجم – اعلام انسان‏فروشى بعنوان بدترین کار !

پیشوایان اسلام اگر برده یا بردگانی در اختیار داشتند در قالب همین برنامه حساب شده و حکیمانه اسلام بوده است و معاشرت آنان با بردگان به گونه ای بود که در بسیاری از موارد وقتی برده ای را آزاد می کردند آن برده حاضر نمی شد منزل امام (ع) را ترک کند.
علاوه بر این، برخورد و معاشرت رهبران دین با بردگان یک الگوی عملی برای مسلمانان در برخورد با این مسأله بسیار مهم ، در جهت از بین بردن برده داری بوده است.

اما در ارتباط با شبهه ی شما در رابطه با تناقض مسأله ی برده داری و آیه ی شریفه ی «لااکراه فی الدین» لازم است ذکر کنیم که: مسأله ی برده داری با مسأله اختیار و آزادی انسان در انتخاب دین و عقیده تفاوت بنیادین دارد. به تعبیری روشنتر آیه ی شریفه اشاره به رد اجبار و اکراه در پذیرش دین و عقیده دارد و مربوط به روح انسان و امری درونی است لکن برده داری مربوط به استثمار جسم و وجود بیرونی انسان هاست. کما این که در طول تاریخ انسان هایی نظیر بلال حبشی و ... که به حسب ظاهر برده بوده اند اما در انتخاب عقیده و دین روحی آزاد و مختار داشته و اسلام را پذیرفته اند و از آنطرف انسانهایی نظیر ابولهب و ... که به حسب ظاهر آزاد بوده اند اما از لحاظ روحی در بند و اسارت شهوات و تمنیات نفسانی و دنیوی بوده اند و با حقیقت اسلام به مقابله برخاستند.

ادامه..

 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
پاسخ تفصیلی

پاسخ تفصیلی

برای روشن شدن پاسخ لازم است اندکی به بحث بردگى در اسلام پرداخته شود.

گر چه مساله برده ‏گیرى و برده ‏دارى به عنوان یک دستور حتمى در مورد اسیران جنگى، در قرآن مجید نیامده است ولى انکار نمى ‏توان کرد مطالبی که در قرآن براى بردگان ذکر شده است، اصل وجود بردگى را حتى در زمان پیامبر (ص) و صدر اسلام اثبات مى ‏کند [1] ، مانند جواز اسیر گرفتن در جنگها و از آنان به عنوان برده استفاده کردن، احکام ازدواج با بردگان، احکام محرمیت با بردگان یا مساله مکاتبه ( قرارداد براى آزادى بردگان ) که در آیات متعددى از قرآن در سوره نساء - نحل - مؤمنون - نور - روم و احزاب آمده است .

اینجا است که بعضى بر اسلام خرده مى‏ گیرند که چرا این آئین الهى با آن همه محتوا و ارزشهاى والاى انسانى مساله بردگى را به کلى الغاء نکرده، و طى یک حکم قطعى و عمومى آزادى همه بردگان را اعلام ننموده است ؟ !


درست است که اسلام سفارش زیادى در مورد بردگان کرده، اما آنچه مهم است آزادى بى‏ قید و شرط آنها است، چرا انسانى مملوک انسان دیگرى باشد و آزادى را که بزرگترین عطیه الهى است از دست دهد؟ !
پاسخ : در یک جمله کوتاه باید گفت که اسلام برنامه دقیق و زمانبندى شده براى آزادى بردگان دارد که بالمال همه آنها تدریجا آزاد مى ‏شوند، بى ‏آنکه این آزادى عکس العمل نامطلوبى در جامعه به وجود آورد .


ولى پیش از آنکه به توضیح این طرح دقیق اسلامى بپردازیم ذکر چند نکته را مقدمتا لازم مى‏ دانیم:

1 - اسلام هرگز ابداع کننده بردگى نبوده است، بلکه در حالى ظهور کرد که مساله بردگى سراسر جهان را فرا گرفته و با تار و پود جوامع بشرى آمیخته بود.

2 – بردگان در طول تاریخ سرنوشت بسیار دردناکى داشته‏اند، به عنوان نمونه بردگان اسپارتها را که به اصطلاح قومى متمدن بودند در نظر مى ‏گیریم ، به قول نویسنده روح القوانین غلامان اسپارتى به قدرى بدبخت بودند که تنها غلام یک نفر نبودند، بلکه غلام تمام جامعه محسوب مى‏شدند، و هر کس بدون ترس از قانون مى‏ توانست هر قدر بخواهد غلام خود یا دیگرى را آزار و شکنجه دهد، و در حقیقت زندگانى آنها از حیوانات نیز بدتر بود .

از زمانى که بردگان را از کشورهاى عقب‏ افتاده صید مى‏ کردند تا هنگامى که در بازارهاى فروش عرضه مى‏ شد بسیارى از آنها مى ‏مردند، و باقیمانده وسیله‏ اى بودند براى بهره‏ گیرى برده‏ فروشان طماع و اندک غذائى که به آنها مى‏ دادند براى زنده ماندن و کار کردن بود، و به هنگام پیرى و بیماریهاى صعب العلاج آنها را به حال خود رها مى‏ کردند تا به شکل دردناکى جان دهند! لذا نام بردگى در طول تاریخ با انبوهى از جنایات هولناک همراه است . اسلام به عنوان دینی که برای آزادی و سعادت همه بشریت آمده بود همواره از سرنوشت دردناک بردگان در گذشته به عنوان یک معضل بزرگ اجتماعی رنج می برده است. به همین دلیل هرگز در برابر این مسأله مهم سکوت نکرده است و راه حلی بسیار حکیمانه و دقیق برای ریشه کن کردن این معضل ارائه نموده است.

3 - طرح اسلام براى آزادى بردگان
آنچه غالبا مورد توجه قرار نمى ‏گیرد این است که اگر نظام غلطى در بافت جامعه ‏اى وارد شود ریشه‏ کن کردن آن احتیاج به زمان دارد، و هر حرکت حساب نشده نتیجه معکوسى خواهد داشت، درست همانند انسانى که به یک بیمارى خطرناک مبتلا شده و بیماریش کاملا پیشرفت نموده است، و یا شخص معتادى که دهها سال به اعتیاد زشت خود خو گرفته، در اینگونه موارد حتما باید از برنامه‏ هاى زمان بندى شده استفاده کرد .

صریحتر بگوئیم : اگر اسلام طبق یک فرمان عمومى دستور مى‏ داد همه بردگان موجود در آن را آزاد کنند ، چه بسا بیشتر آنها تلف مى ‏شدند، زیرا گاه نیمى از جامعه را بردگان تشکیل مى‏ دادند، آنها نه کسب و کار مستقلى داشتند، و نه خانه و لانه و وسیله ‏اى براى ادامه زندگى .
اگر در یک روز و یک ساعت معین همه آزاد مى ‏شدند یک جمعیت عظیم بیکار ظاهر مى‏ گشت که هم زندگى خودش با خطر مواجه بود و هم ممکن بود نظم جامعه را مختل کند، و به هنگامى که محرومیت به او فشار مى ‏آورد به همه جا حمله‏ ور شود و درگیرى و خونریزى به راه افتد .

اینجا است که باید تدریجا آزاد شوند، و جذب جامعه گردند ، نه جان خودشان به خطر بیفتد ، و نه امنیت جامعه را به خطر اندازند، و اسلام درست این برنامه حساب شده را تعقیب کرد .
این برنامه مواد زیادى دارد که رؤس مسائل آن به طور فشرده و فهرست‏ وار در اینجا مطرح مى ‏شود:


ماده اول - بستن سرچشمه‏ هاى بردگى
بردگى در طول تاریخ اسباب فراوانى داشته ، نه تنها اسیران جنگى و بدهکارانى که قدرت بر پرداخت بدهى خود نداشتند به صورت برده درمى ‏آمدند که زور و غلبه نیز مجوز برده گرفتن و برده‏د ارى بود اما اسلام جلو تمام این مسائل را گرفت، تنها در یک مورد اجازه برده‏گیرى داد و آن در مورد اسیران جنگى بود . این مسلم است که در میدان جنگ و بعد از غلبه بر دشمن یا باید تمام افراد باقی مانده از دشمن را کشت و یا بجاى کشتن آنها را اسیر کرد چرا که اگر دشمن رها شود باز ممکن است نیروهاى خود را تجدید سازمان کرده و حمله مجددى را آغاز نماید. اسلام راه حل دوم را بر گزیده است اما فرموده است که بعد از اسارت صحنه دگرگون مى‏شود، و اسیر با تمام جنایاتى که مرتکب شده است به صورت یک امانت الهى در دست مسلمین در مى‏آید که باید حقوق بسیارى را در باره او رعایت کرد
[2] .
اما حکم اسیر بعد از خاتمه جنگ یکى از سه چیز است : آزاد کردن بى‏ قید و شرط ، آزاد کردن مشروط به پرداخت فدیه ( غرامت ) و برده ساختن او ، و البته انتخاب یکى از این سه امر منوط به نظر امام و پیشواى مسلمین است و او هم با در نظر گرفتن شرائط اسیران و مصالح اسلام و مسلمین از نظر داخل و خارج آنچه را شایسته‏ تر باشد برمى‏ گزیند و دستور اجرا مى ‏دهد .
اما در شرایطی که نظر امام و پیشواى مسلمین بر این قرار می گرفت که اسیران آزاد نشوند از آنجا در آن روز امکانات و زندانهائى نبود که بتوان اسیران جنگى را تا روشن شدن وضعشان در زندان نگه داشت ، راهى جز تقسیم کردن آنها در میان خانواده‏ ها و نگهدارى به صورت برده نداشت .
بدیهى است هنگامى که چنین شرائطى تغییر یابد هیچ دلیلى ندارد که امام مسلمین حکم بردگى را در باره اسیران بپذیرد مى‏ تواند آنها را از طریق پرداخت غرامت آزاد سازد ، زیرا اسلام پیشواى مسلمین را در این امر مخیر ساخته تا با در نظر گرفتن مصالح اقدام کند ، و به این ترتیب تقریبا سرچشمه‏ هاى بردگى جدید در اسلام بسته شده است .


ماده دوم - گشودن دریچه آزادى
اسلام برنامه وسیعى براى آزاد شدن بردگان تنظیم کرده است که اگر مسلمانان آن را عمل مى‏کردند در مدتى نه چندان زیاد همه بردگان تدریجا آزاد و جذب جامعه اسلامى مى‏ شدند .

رؤوس این برنامه چنین است :


الف - یکى از مصارف هشتگانه زکات در اسلام خریدن بردگان و آزاد کردن آنها است [3] و به این ترتیب یک بودجه دائمى و مستمر براى این امر در بیت المال اسلامى در نظر گرفته شده که تا آزادى کامل بردگان ادامه خواهد داشت .

ب - مقرراتى در اسلام وضع شده که بردگان طبق قراردادى که با مالک خود مى‏ بندند بتوانند از دسترنج خود آزاد شوند ( در فقه اسلامى فصلى در این زمینه تحت عنوان مکاتبه آمده است ) .

ج - آزاد کردن بردگان یکى از مهمترین عبادات و اعمال خیر در اسلام است ، و پیشوایان اسلام در این مساله پیشقدم بودند ، تا آنچه که در حالات على (ع) نوشته‏اند: هزار برده را از دسترنج خود آزاد کردند! [4]

د - پیشوایان اسلام بردگان را به کمترین بهانه ‏اى آزاد مى ‏کردند تا سرمشقى براى دیگران باشد ، تا آنجا که یکى از بردگان امام باقر (ع) کار نیکى انجام داد امام (ع) فرمود: برو تو آزادى که من خوش ندارم مردى از اهل بهشت را به خدمت خود درآورم . [5]

در حالات امام سجاد على بن الحسین (ع) آمده است : خدمتکارش آب بر سر حضرت مى ‏ریخت ظرف آب افتاد و حضرت را مجروح کرد ، امام (ع) سر را بلند کرد ، خدمتکار گفت : و الکاظمین الغیظ حضرت فرمود : خشمم را فرو بردم عرض کرد : و العافین عن الناس فرمود : خدا تو را ببخشد عرض کرد : و الله یحب المحسنین فرمود : برو براى خدا آزادى .

ه- در بعضى از روایات اسلامى آمده است : بردگان بعد از هفت سال خود به خود آزاد مى‏شوند ، چنانکه از امام صادق (ع) مى‏خوانیم: کسى که ایمان داشته باشد بعد از هفت سال آزاد مى‏شود صاحبش بخواهد یا نخواهد و به خدمت گرفتن کسى که ایمان داشته باشد بعد از هفت سال حلال نیست . [6]

در همین باب حدیثى از پیامبر گرامى اسلام (ص) نقل شده که فرمود: پیوسته جبرئیل سفارش بردگان را به من مى ‏کرد تا آنجا که گمان کردم به زودى ضرب الاجلى براى آنها مى ‏شود که به هنگام رسیدن آن آزاد شوند . [7]

و - کسى که برده مشترکى را نسبت به سهم خود آزاد کند موظف است بقیه را نیز بخرد و آزاد کند .

ز- هر گاه بخشى از برده‏اى را که مالک تمام آن است آزاد کند این آزادى سرایت کرده و خود بخود همه آزاد خواهد شد !

ح - هر گاه کسى پدر یا مادر و یا اجداد و یا فرزندان یا عمو یا عمه یا دائى یا خاله ، یا برادر یا خواهر و یا برادرزاده و یا خواهرزاده خود را مالک شود فورا آزاد مى ‏شوند .

ط - هر گاه مالک از کنیز خود صاحب فرزندى شود فروختن آن کنیز جائز نیست و باید بعد از سهم ارث فرزندش آزاد شود .
این امر وسیله آزادى بسیارى از بردگان مى ‏شد ، زیرا بسیارى از کنیزان به منزله همسر صاحب خود بودند و از آنها فرزند داشتند .


ی - کفاره بسیارى از تخلفات در اسلام آزاد کردن بردگان قرار داده شده ( کفاره قتل خطا - کفاره ترک عمدى روزه - و کفاره قسم را به عنوان نمونه در اینجا مى ‏توان نام برد ) .

ک -
آزادی برده بواسطه پاره‏اى از مجازاتهاى سخت که صاحب برده‏نسبت به او انجام می داد.
قبل از اسلام صاحبان بردگان خود را به انجام هر گونه تنبیه و مجازات شکنجه ای در مورد بردگان مجاز می دانستند و بدون هیچ مانعی هر گونه جنایتی را آزادانه در حق آنان روا می داشتند. اما اسلام پاره ای از مجازات ها (مثل بریدن گوش، زبان ،بینی و...)را ممنوع کرد، و اعلام نمود برده ای که چنین جنایتی از طرف صاحب او در حق او صورت گیرد آزاد خواهد شد.
[8]

ماده سوم - احیاى شخصیت بردگان
در دورانی که بردگان مسیر خود را طبق برنامه حساب شده اسلام به سوى آزادى مى‏پیمایند اسلام براى احیاى حقوق آنها اقدامات وسیعى کرده است ، و شخصیت انسانى آنان را احیاء نموده ، تا آنجا که از نظر شخصیت انسانى هیچ تفاوتى میان بردگان و افراد آزاد نمى‏گذارد و معیار ارزش را همان تقوا قرار مى‏دهد ، لذا به بردگان اجازه مى‏دهد همه گونه پستهاى مهم اجتماعى را عهده‏دار شوند ، تا آنجا که بردگان مى‏توانند مقام مهم قضاوت را عهده‏ دار شوند . در عصر پیامبر (ص) نیز مقامات برجسته ‏اى از فرماندهى لشکر گرفته تا پستهاى حساس دیگر به بردگان یا بردگان آزاد شده سپرده شد .


بسیارى از یاران بزرگ پیامبر (ص) بردگان بودند و یا بردگان آزاد شده ، و در حقیقت بسیارى از آنها به صورت معاون براى بزرگان اسلام انجام وظیفه مى‏کردند. سلمان و بلال و عمار یاسر و قنبر را در این گروه مى‏توان نام برد ، بعد از غزوه بنى المصطلق پیامبر (ص) با یکى از کنیزان آزاد شده این قبیله ازدواج کرد و همین امر بهانه ‏اى آزادى تمام اسراى قبیله شد .

ماده چهارم - رفتار انسانى با بردگان
در اسلام دستورات زیادى در باره رفق و مدارا با بردگان وارد شده تا آنجا که آنها را در زندگى صاحبان خود شریک و سهیم کرده است .
پیغمبر اسلام (ص) مى‏فرمود : کسى که برادرش زیر دست او است باید ، از آنچه مى‏خورد به او بخوراند و از آنچه مى‏پوشد به او بپوشاند ، و زیادتر از توانائى به او تکلیف نکند
.

على (ع) به غلام خود قنبر مى ‏فرمود : من از خداى خود شرم دارم که لباسى بهتر از تو بپوشم ، زیرا رسول خدا (ص) مى ‏فرمود : از آنچه خودتان مى ‏پوشید بر آنها بپوشانید و از آنچه خود مى‏ خورید به آنها غذا دهید .

امام صادق (ع) مى ‏فرماید : هنگامى که پدرم به غلامى دستور انجام کارى مى ‏داد ملاحظه مى‏ کرد اگر کار سنگینى بود بسم الله مى‏ گفت و خودش وارد عمل مى ‏شد و به آنها کمک مى ‏کرد .

خوشرفتارى اسلام نسبت به بردگان در این دوران انتقالى به اندازه‏ اى است که حتى بیگانگان از اسلام نیز روى آن تاکید و تمجید کرده‏ اند .

به عنوان نمونه جرجى زیدان در تاریخ تمدن خود چنین مى‏ گوید : اسلام به بردگان فوق العاده مهربان است پیغمبر اسلام (ص) در باره بردگان سفارش بسیار نموده ، از آن جمله مى‏ فرماید : کارى که برده تاب آن را ندارد به او واگذار نکنید ، و هر چه خودتان مى‏ خورید به او بدهید .

در جاى دیگر مى ‏فرماید : به بندگان خود کنیز و غلام نگوئید ، بلکه آنها را پسرم و دخترم خطاب کنید ! قرآن نیز در باره بردگان سفارش جالبى کرده و مى‏ گوید : خدا را بپرستید ، براى او شریک مگیرید ، با پدر و مادر و خویشان و یتیمان و بینوایان همسایگان نزدیک و دور و دوستان ، و آوارگان ، و بردگان جز نیکوکارى رفتارى نداشته باشید ، خداوند از خودپسندى بیزار است .


ماده پنجم - بدترین کار انسان‏فروشى است !
اصولا در اسلام خرید و فروش بردگان یکى از منفورترین معاملات است تا آنجا که در حدیثى از پیغمبر اکرم (ص) آمده است! بدترین مردم کسى است که انسانها را بفروشد .
[9]

همین تعبیر کافى است که نظر نهائى اسلام را در مورد بردگان روشن سازد و نشان دهد جهت‏ گیرى برنامه‏ هاى اسلامى به کدام سو است .
و از این جالبتر این که یکى از گناهان نابخشودنى در اسلام سلب آزادى و حریت از انسانها و تبدیل آنها به یک متاع است، چنانکه در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام (ص) آمده است: خداوند هر گناهى را مى ‏بخشد جز ( سه گناه ) : کسى که مهر همسرش را انکار کند ، یا حق کارگرى را غصب نماید ، و یا انسان آزادى را بفروشد
[10] ! طبق این حدیث غصب حقوق زنان ، و حق کارگران ، و سلب آزادى از انسانها سه گناه نابخشودنى است .

همانگونه که در بالا آوردیم اسلام تنها در یک مورد اجازه برده‏ گیرى مى‏ دهد و آن در مورد اسیران جنگى است ، آن هم هرگز جنبه الزامى ندارد در حالى که در عصر ظهور اسلام ، و قرنها بعد از آن برده‏گیرى از طریق زور و حمله به کشورهاى سیاه‏پوستان و دستگیر کردن انسانهاى آزاد ، و تبدیل آنها به بردگان ، بسیار زیاد بود ، و گاهى در مقیاس هاى وحشتناک روى آن معامله مى‏ شد ، بطورى که در اواخر قرن 18 میلادى دولت انگلستان هر سال دویست هزار برده را معامله مى‏ کرد، و هر سال یکصد هزار نفر را از آفریقا گرفته و به صورت بردگان به آمریکا مى ‏بردند .

کوتاه سخن اینکه کسانى که به برنامه اسلام در مورد بردگان خرده‏ گیرى مى‏ کنند از دور سخنى شنیده ‏اند ، و از اصول این برنامه و جهت‏ گیرى آن که همان آزادى تدریجى و بدون ضایعات بردگان است اطلاع دقیقى ندارند ، و یا تحت تاثیر افراد مغرضى قرار گرفته‏ اند که به گمان خود این را نقطه ضعف مهمى براى اسلام شمرده و روى آن تبلیغات دامنه ‏دارى به راه انداخته ‏اند . [11]

از آنچه بیان شد روشن گردید که اگر پیشوایان اسلام برده یا بردگانی در اختیار داشتند در قالب برنامه حساب شده و حکیمانه اسلام در بر خورد با مسأله بردگی بوده است و معاشرت آنان با بردگان به گونه ای بود که در بسیاری از موارد وقتی برده ای را آزاد می کردند آن برده حاضر نمی شد منزل امام (ع) را ترک کند و با اصرار از امام(ع) می خواستند که اجازه بدهد او همچنان در خدمت ایشان باشد ولی امام(ع) نمی پذیرفتند. از طرفی بر خورد و معاشرت آنان با بردگان یک الگوی عملی و به نوعی آموزش جامعه بشری مخصوصا مسلمانان در بر خورد با این مسأله بسیار مهم و مورد ابتلاء جامعه بوده است.

اما در ارتباط با شبهه ی شما در رابطه با مسأله ی برده داری و آیه ی شریفه ی «لااکراه فی الدین» لازم است ذکر کنیم که: مسأله ی برده داری، با اختیار و آزادی انسان در انتخاب دین و عقیده که مورد تأکید قرآن نیز قرار گرفته تفاوت بنیادین دارد. به تعبیری روشنتر آیه ی شریفه اشاره به رد اجبار و اکراه در پذیرش دین و عقیده دارد و مربوط به روح انسان و امری درونی است و در واقع عقیده چون امر درونی است اجبار بردار نیست [12] لکن برده داری مربوط به استثمار جسم و وجود بیرونی انسان هاست. کما این که در طول تاریخ انسان هایی نظیر بلال حبشی و ... که به حسب ظاهر برده بوده اند اما در انتخاب عقیده و دین روحی آزاد و مختار داشته و اسلام را پذیرفته اند و از آنطرف انسانهایی نظیر ابولهب و ... که به حسب ظاهر آزاد بوده اند اما از لحاظ روحی در بند و اسارت شهوات و تمنیات نفسانی و دنیوی بوده اند و با حقیقت اسلام به مقابله برخاستند.


[1] تفسیر نمونه ج : 21 صص 413 و 417 .
[2] وسائل‏الشیعة ج : 15 ص : 92: على (ع): اطعام الاسیر و الاحسان الیه حق واجب و ان قتلته من الغد : غذا دادن به اسیر و نیکى نسبت به او حق واجبى است هر چند بنا باشد که فردا او را اعدام کنى .- ْالکافی ج : 5 ص : 35امام على بن الحسین (ع) آمده است که فرمود : اذا اخذت اسیرا فعجز عن المشى و لیس معک محمل فارسله ، و لا تقتله ،فانک لا تدرى ما حکم الامام فیه : هنگامى که اسیرى گرفتى و او را با خود مى‏آورى اگر از راه رفتن ناتوان شد و مرکبى براى حمل او ندارى او را رها کن ، و به قتل مرسان ، چرا که نمى‏دانى هنگامى که او را نزد امام آوردى چه حکمى در باره او خواهد کرد .‏
[3] توبه ، 60 .
[4] : الکافی ج : 5 ص : 74 :اعتق الفا من کد یده.
[5] : من‏لایحضره‏الفقیه ج : 1 ص : 27: اذهب فانت حر فانى اکره ان استخدم رجلا من اهل الجنة.
[6] الکافی ج : 6 ص : 196: من کان مؤمنا فقد عتق بعد سبع سنین ، اعتقه صاحبه ام لم یعتقه ، و لا یحل خدمة من کان مؤمنا بعد سبعة سنین.
[7] - من‏لایحضره‏الفقیه ج : 1 ص : 52- وسائل‏الشیعة ج : 2 ص : 7-مستدرک‏الوسائل ج : 13 ص : 379: ما زال جبرئیل یوصینى بالمملوک حتى ظننت انه سیضرب له اجلا یعتق فیه.
[8] شرح اللمعة الدمشقیة،ج6،ص280.
[9] : الکافی ج : 5 ص : 114: شر الناس من باع الناس.
[10] : مستدرک‏الوسائل ج : 13 ص : 378 ان الله تعالى غافر کل ذنب الا من جحد مهرا ، او اغتصب اجیرا اجره ، او باع رجلا حرا .
[11] -ر.ک تفسیر نمونه ج : 21 صص : 423 -410.
[12] برای آگاهی بیشتر، نک: سؤال 1161، نمایه: ایمان و امر به معروف و... و جهاد ابتدایى
منبع دو ارسال اخیر
 
آخرین ویرایش:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
آيا شيعه حق است با اين كه در اقليت است؟

آيا شيعه حق است با اين كه در اقليت است؟


**پرسش:

آيا شيعه‌اي كه در اقليت است و پيروان اندكي دارد، مي‌تواند بر حق باشد؟


**پاسخ:

آمارهاي فعلي دنيا نشان مي‌دهد كه جمعيت دنيا بيش از 6 ميليارد نفر است.

كل مسلمانان (شامل شيعيان و مذاهب چهارگانه شافعي، حنبلي، مالكي و حنفي و نيز وهابيون) حدود 5/ 1 ميليارد و جمعيت شيعيان به تنهايي حدود 350 ميليون نفر مي‌باشد.

بيش از 2 ميليارد از جمعيت 6 ميلياردي جهان در چين و هندوستان زندگي مي‌كند كه اكثريت قريب به اتفاق آنان بت پرست، گاو پرست و حتي شيطان پرست هستند.

اگر منطق سؤال فوق صحيح باشد بدان معنا است كه مي‌توان آن را تعميم داده و پرسيد: «اگر اسلام و دين محمد صلي الله عليه و آله بر حق است، پس چرا مسلمين در اقليت هستند و اكثر مردم جهان آن را نپذيرفته‌اند؟»



**در پاسخ به هر دو سؤال بايد گفت:

هرگز اكثريت، نشانه حقانيت نمي‌باشد و تعداد پيروان و طرفداران يك عقيده، موجب شناخت حق و باطل نمي‌شود.

زيرا در اين صورت هم شيعه، هم اسلام و هم توحيد و نبوت را نمي‌توان بر حق دانست.

استناد به قرآن مجيد و بيان حديثي از امام الموحدين علي عليه السلام پشتوانه اين استدلال است.

قرآن مجيد در بسياري از موارد به تعريف و تمجيد اقليت‌ها و نكوهش اكثريت پرداخته است.


براي مثال در سوره اعراف مي‌فرمايد:

*ولا تجد أكثرهم شاكرين*
«اكثر آنان را شاكر و سپاسگزار نخواهي يافت.»


در سوره انفال نيز مي‌فرمايد:
*إن أولياؤه إلا المتقون ولكن أكثرهم لا يعلمون*
«به جز پرهيزگاران كسي اولياي او نيست و البته اكثر آنان نمي‌دانند.»


در سوره سبا نيز آمده است:
*وقليل من عبادي الشكور*
و اندكي از بندگان من سپاسگزارند.



بر اساس همين آيات است كه امير مؤمنان، در جريان جنگ جمل در پاسخ فردي كه پرسيد


---چطور ممكن است اين همه مخالفان تو كه اكثريت را تشكيل مي‌دهند بر باطل باشند؟

فرمود:


*حق و باطل را با تعداد پيروان آن نمي‌توان شناخت. حق را بشناس، سپس اهل آن را خواهي شناخت. باطل را بشناس، آنگاه اهل آن را خواهي شناخت*



منبع:http://www.shia-news.com
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
به آنان که (به ویژه در فضای مجازی) می‌گویند:
«خمس از عهده شیعیان ساقط شده است!» چه پاسخی دهیم؟

هیچ پاسخی ندهید، مگر انسان عاقل، بالغ، بصیر و هوشیار، هر حرفی را مورد توجه قرار داده و الزاماً به آن پاسخ هم می‌دهد؟!

هیچ پاسخی ندهید، چرا که نه او مجتهد و فقیه است و نه شما؛ و این عین نادانی و سفاهت است که انسان در موردی که علم به آن ندارد، حکم دهد و یا بحث کند و سفاهت بیشتر آن است که آدمی از اظهاراتی که مبتنی بر علم نیستند، پیروی و تبعیت نیز بنماید.

«وَلَا تَقْفُ مَا لَیسَ لَكَ بِهِۦ عِلْمٌ ۚ إِنَّ ٱلسَّمْعَ وَٱلْبَصَرَ وَٱلْفُؤَادَ كُلُّ أُو۟لَٰٓئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْـُٔولًۭا » (الإسراء، 36)

ترجمه: و چیزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن (روی آن ایستادگی نکن)، زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.


**- از گوینده بپرسید: خمس چیست؟ به چیزهایی تعلق می‌گیرد؟ به چه کسانی واجب می‌شود؟ شرایط تحقق آن چیست؟ از چه کسانی و در چه شرایطی ساقط می‌شود؟ فقهایی که در فقه (حقوق اسلامی)، خمس را از واجبات بر شمرده‌اند، بر چه اصول یا مستنداتی استدلال می‌کنند؟ - جنابعالی که فتوا می‌دهید ساقط شده است، بر چه اصول و مستنداتی استدلال می‌کنید و ...؟!

وقتی دیدید که هیچ نمی‌داند و فقط دوست دارد یک شعاری بدهد، اصلاً پاسخ ندهید، وگرنه منفعل شده‌اید:


«وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا » (الفرقان، 63)

ترجمه: بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بی تكبر بر زمین راه می‏روند و هنگامی كه جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام می‏گویند (و با بیاعتنائی و بزرگواری می‏گذرند).


**- به گوینده بگویید: اگر فقه اسلامی را در حد تخصصی نخوانده‌ای، اظهار نظر نکن و از جانب خود فتوا نده (مثل پزشکان جعلی و افراد عوام و نادانی که از علم پزشکی هیچ نمی‌دانند، اما برای دیگران نسخه می‌پیچند)؛ اما اگر خوانده‌ای و مجتهد شده‌ای، برو به حوزه‌های علمیه و با علما، فقها و حتی طلاب بحث کن و دلایل فقهی خود را بیاورد و استدلال کن، شاید فتاوا متغیر شد، و در ضمن یک رساله هم منتشر کن، شاید کسی از شما تقلید کرد.


تخصص:

امروزه حتی تو‌پ بازی (فوتبال، والیبال، بستکتبال و ...) نیز تخصصی شده است؛ از گزارشگری و تحلیل گرفته، تا بازیگری و مربی‌گری و از همه مهم‌تر داوری؛ اما به فقه اسلام که می‌رسد، کسانی که حتی بلد نیستند "حمد و سوره"ی خود را صحیح بخوانند، به خود اجازه می‌دهند که مانند یک فقیه و مجتهد، اظهار نظر کرده و فتوا صادر کنند!

فقه اسلام که همان حقوق اسلامی است، مانند هر حقوق دیگری، منابع دارد، مبانی دارد، هر بندش تعاریف و مصادیق دارد و...؛ پس این طور نیست که هر کسی به راحتی بتواند بگوید: «به نظر من ....»!


تقلید:

از این رو، اصول دین را تحقیقی گفته‌اند و در فروع دین که همان فقه و حقوق اسلامی است، دست باز است، هر کس دوست دارد، ذوق دارد، وقت دارد و ...، [مانند رشته حقوق یا علوم دیگر]، می‌تواند برود در این رشته تحصیل کند و هر کس ندارد، باید به متخصص رجوع کرده و تقلید نماید؛ و هر کس نه علم و تخصص دارد و نه به متخصص (فقیه) رجوع می‌کند و دلش می‌خواهد بر اساس احکام من درآوردی خودش عمل کند، دیگر تسلیم امر خدا نیست، بلکه تسلیم هوای نفس خویش می‌باشد؛ و البته برخی اصلاً مسلمان که هیچ، بلکه به توحید و معاد نیز هیچ اعتقادی ندارند، بلکه مأمور به ضد تبلیغ علیه اصول و فروع اسلام و نیز جوسازی و ایجاد انحراف و اعوجاج در اذهان عمومی مسلمانان می‌باشند:

« الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ » (هود، 19)

ترجمه: همانان كه [مردم را] از راه خدا باز مى‌دارند و آن را كج مى‌خواهند و آنها آخرت را منكرند.


هدف از مخالفت با خمس:


●-دشمنان هیچ‌گاه تک هدفی نیستند، با یک تیر چند نشان می‌زنند، در عین حال که در هر تیری، هدف خاصی را نیز نشانه می‌روند.

●-دشمنان اسلام به این نتیجه رسیده‌اند که علت اصلی مخالفت مسلمانان با فرعونیت، ربوبیت و سلطه‌ی ظالمانه‌ی آنها و نیز روش مقابله‌ی مسلمانان با هر گونه تهاجمی (فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و ...)، فقه و حقوق اسلامی (به ویژه در تشیع) می‌باشد.

●-آنها می‌گویند: کتاب و مباحث و قوانین مندرج در کتاب‌ها، به تنهایی نه رهگشاست و نه خیر و ضرری دارد، بلکه "معلم کتاب" که انسان است (مثل پیامبر، امام، عالم، دانشمند، فقیه و ...) خطرآفرین می‌باشد و معلم فقه نیز فقها هستند.

●-دشمنان چون نگاه صد در صد مادی و مالی به عالم هستی و انسان و جامعه دارند، گمان می‌کنند که "پول"، تنها عامل قدرت فقه و فقیه در جامعه می‌باشد، و بدتر آن که گمان می‌کنند این بنیه‌ی اقتصادی، فقط از «خمس» به دست می‌آید! لذا نقشه می‌کشند که اگر این خمس به دست آنان نرسد، تضیعف و نابود خواهند شد!

●- کفار امروز همان کاری را می‌کنند که در صدر اسلام و طول زمان کرده‌اند. در صدر اسلام، پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله و پیروانش را در شعب ابیطالب، حصر اقتصادی کردند و آن معاهده‌ی شش ماده‌ای را نوشته و بر دیوار کعبه آویختند.

●- "فدک" را به خاطر به دست آوردن چند هکتار زمین غصب نکردند، بلکه به خاطر حصر اقتصادی و تضعیف بنیه‌ی مالی حضرات امیرالمؤمنین و فاطمة الزهراء علیهماالسلام غصب کردند تا توان کمک مالی به مستضعفان را نداشته باشند و نگاه مردم به دست پر خیر و کرم آنها نباشد و از آنان حمایت و پیروی نکنند.

●- تحریم اقتصادی نظام، کشور و ملت جمهوری اسلامی ایران، فقط و فقط به همین منظور است، چنان که بارها صریحاً اظهار داشتند که تحریم می‌کنیم تا مردم در فشار قرار گرفته و دست از حمایت این رژیم بردارند.

●●●- حالا به گمان این که "خمس" تنها منبع درآمد فقه، فقها، حوزه‌های علمیه و مراجع تقلید می‌باشد، علیه "خمس" می‌تازند. و حال آن که اگر هر مرجعی اعلام کند که هر مقلدی مبلغ کمی کمک کند، به مراتب بیشتر از مقدار خمس خواهد بود، چرا که خمس به همگان واجب نمی‌شود، اما همگان می‌توانند مبلغی کمک کنند، چنان که می‌کنند.


تاکتیک (ترفند) منافقانه:

دشمنان نمی‌توانند و نمی‌خواهند بگویند که ای مردم! مسلمان نباشید، شیعه نباشید، مقلد و پیرو فقه و فقیه و مرجع تقلید نباشید، احکام اسلامی را دور بریزید و به آن عمل نکنید؛ چرا که در این صورت چهره‌ی کفر و عناد آنها آشکار می‌شود و مقبول واقع نمی‌گردند؛ لذا با چهره‌ی نفاق وارد می‌شوند و می‌گویند: اسلام، تشیع، فقه، اصول، فروع، احکام، فقیه و ... جای خود، اما "خمس" از عهده‌ی شیعیان ساقط شده است! برخی تخفیف هم می‌دهند و کلمه فقهی می‌آورند و می‌گویند: «مباح» است!


●●●- پس، به آنها بگویید:

نه شما از فقه چیزی می‌دانید و نه الحمدلله ما در احکام مقلد شما هستیم، بلکه در اصول دین خود تحقیق می‌کنیم و بر همان اساس، در احکام، حقوق و فقه اسلامی، یا تحصیل کرده و مجتهد می‌شویم و خود احکام را از منابع‌اش استنباط و استخراج می‌کنیم و یا از فقیهِ واجدِ شرایط تقلید می‌کنیم.


منبع: سایت رسمی پاسخگویی به سوالات وشبهات
.x-shobhe.com

 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
پیامبر "امّی" یعنی چه و چرا پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، تا آخر عمر چیزی ننوشتند؟

پیامبر "امّی" یعنی چه و چرا پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، تا آخر عمر چیزی ننوشتند؟

واژة «امّی» ـ منسوب به امّ ـ در قرآن کریم و به عنوان یکی از ویژگی‌ها و صفات پیامبر اسلام صلوات الله علیه و آله، دو ‌بار به صورت مفرد ذکر شده است (اعراف/ 158 ـ 157) - جمع این واژه به صورت «امّیون» یک بار در‌باره قوم یهود آمده (بقره/ 78) و سه بار به گونه «امیّین» در خصوص اعراب و بت‌پرستان به کار رفته است (آل عمران/ 20 و 57؛ جمعه/ 2). ابن فارس می‌نویسد: «این واژه در اصل یک معنا دارد که از آن چهار معنای نزدیک به هم، یعنی: اصل، مرجع، جماعت و دین متفرع می‌شود» (ابن فارس، مقاییس اللغة، ج1، ص21).

الف –برخی واژه‌ی "امّی" را برگرفته از «امّ» به معنای "مادر" دانسته‌اند و می‌گویند: «امّی، یعنی کسی که جز از مادر خود، از کسی علم نیاموخته است» - برخی دیگر گفته‌اند: که مقصود از «امّ» که «امّت» نیز از آن گرفته شده، به معنای جامعه است، پس مقصود آن می‌شود که «امّی، به کسی می‌گویند که مانند توده‌ی جامعه‌ی خود که درس ناخوانده بوده و کتابی نخوانده است و خطی ننوشته است ».


مرحوم آیت الله، علامه طباطبایی رحمة الله علیه فرمودند: «امّی منسوب به امّ است؛ یعنی فردی که نمی‌خواند و نمی‌نویسد، در حقیقت دلسوزی و مهربانی مادر نسبت به چنین فردی مانع از آن می‌شود که کودک خود را برای آموزش و تربیت نزد معلم بفرستد و فقط خودش او را تربیت می‌کند» (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 215)


ب – "درس نخواندن نزد دیگران"، به معنای بی‌سوادی صرف نمی‌باشد، از این رو برای انبیای الهی، به ویژه حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله، که عقل کل و مدینة العلم بودند، خود مبیّن آن است که علوم او آسمانی است و هر چه می‌گوید، وحی است، نه آموخته‌ی دیگران (چنان که شایع می‌کردند).


ج - "درس نخواندن نزد دیگران"، به معنای "نادانی" نمی‌باشد؛ بدیهی است که اولاً خداوند متعال هیچ گاه نادان را به نبوت و رسالت و خاتمیت بر نمی‌گزیند، مضافاً بر آن که می‌دانیم ایشان قبل از بعثت نیز در میان قوم، به فردی حکیم، علیم و امین معروف بودند و در مشاغل گوناگون خود، از جمله بازرگانی و هم چنین حلّ و فصل مشکلات و اختلافات میان مردم، شهرت داشتند.


د – خداوند متعال در قرآن کریم تصریح دارد که ایشان نیز "تعلیم" دیده است و به ایشان نیز علم آموخته شده است، اما نه به واسطه سایر انسان‌ها، بلکه علم الهی، علم لدنی و علم وحی به ایشان تعلیم شده است، لذا سخن و منطق او، سراسر وحی است:

« وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلْهَوَىٰٓ * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌۭ يُوحَىٰ * عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلْقُوَىٰ » (النّجم، 5)

ترجمه:
و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید * آنچه می‌گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست * آن کس که قدرت عظیمی دارد [= جبرئیل امین‌] او را تعلیم داده است.


ﮪ – قرآنی که سراسر علم است و در اختیار همگان قرار دارد، بر کسی جز ایشان نازل نشده است و همه از او گرفته‌اند و این قرآن کریم خود شاهدی بر "علم" و اعلمیت ایشان بر جهانیان می‌باشد.


چرا تا آخر چیزی ننوشتند؟


در قرآن کریم هیچ کجا بیان نشده که «ایشان بی‌سواد بوده و یا تا آخر بی‌سواد مانده‌اند»، بلکه تصریح شده است که ایشان در حالی مبعوث گردید که نه کتابی خوانده بود و نه چیزی نوشته بود (چه آن که این علم حصولی از مردم است و ایشان از کسی تعلیم نگرفته است) و علت آن را نیز بیان داشت و فرمود: این که تو قبل از بعثت، نخواندی و ننوشتی، برای این است که کسی در وحی بودن علم تو و قرآن کریم، تردید نکند، چنان که همه می‌دانند که تو تورات و انجیل نخوانده‌ای، اما به یهود و نصارا، از کتاب‌شان و حتی آن چه بزرگان‌شان مخفی می‌کنند، خبر می‌دهی:

« وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ »

ترجمه: تو هرگز پیش از این کتابی نمی‌خواندی، و با دست خود چیزی نمی‌نوشتی، مبادا کسانی که در صدد (تکذیب و) ابطال سخنان تو هستند، شک و تردید کنند!

« بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ » (العنکبوت، 48 و 39)

ترجمه: بلكه [قرآن‌] آياتى روشن در سينه‌هاى كسانى است كه علم [الهى‌] يافته‌اند، و جز ستمگران منكر آيات ما نمى‌شوند.


**- اما نه تنها هیچ کجا گفته نشده که تا آخر خواندن و نوشتن بلد نبودند، بلکه همان گونه که بیان شد، تصریح شده که ایشان تحت تعلیم الهی قرار گرفتند؛ مضافاً بر این که هر کس خواندن و نوشتن نداند، ظرف مدت 3 تا 6 ماه می‌تواند یاد بگیرد. پس برای ایشان کاری نداشت که ظرف 40 سال قبل از بعثت و یا اندک مدتی پس از بعثت، خواندن و نوشتن بیاموزد.


**- پس تردیدی نیست که اگر ایشان تا آخر چیزی ننوشتند، دلیل بر بلد نبودن خواندن و نوشتن نمی‌باشد، بلکه باید حکمت‌های دیگری داشته باشد.


**- از اولین آیه‌ی نازل شده می‌فهمیم که قدرت خواندن، چه به حسب ظاهر (کلمات) و چه به حسب باطن [خواندن کتاب هستی]، در همان ابتدا به ایشان تعلیم و القا شد، چرا که خداوند سبحان، به واسطه‌ی جبرئیل امین علیه السلام به او فرمود: "بخوان = ٱقْرَأْ"، در حالی که می‌توانست مانند وحی به حضرت موسی علیه السلام، بفرماید: «گوش کن - فَٱسْتَمِعْ». پس معلوم می‌شود که "علم خواندن"، آن هم خواندن کلام وحی، و آن نیز نه در سطح محدود روخوانی، به ایشان تعلیم داده شده بود.


**- از حکمت‌ها، حفظ ماندن «پیامبر امّی» تا آخر، که دلیل بر وحی بودن کلام اوست می‌باشد و از حکمت‌های دیگر آن که دستخط، قابل تحریف است.در حالی که ایشان چیزی ننوشتند، برخی بعد از وفات ایشان، نقل حدیث جعلی کردند، گفتند: ایشان فرموده از انبیا ارث نمی‌رسد! هنگامی که پرسیدند: کِی و کجا چنین فرمودند؟ گفتند: به صورت خصوصی به خودم گفته است؛ حالا فرض بگیرید، هر جاعلی، دستخطی می‌آورد و مدعی می‌شد که این دستخط ایشان است!


پس تا آخر چیزی ننوشتند، و البته ده‌ها و صدها حکمت دیگر.

x-shobhe.com
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
ما مسلمانان می‌دانيم که چشم زخم (چشم زدن) دارای تأثير است، اما چرا به اصحاب کفر کمتر اثر می‌کند (با اينکه معتقد به آيات قرآنی برطر

ما مسلمانان می‌دانيم که چشم زخم (چشم زدن) دارای تأثير است، اما چرا به اصحاب کفر کمتر اثر می‌کند (با اينکه معتقد به آيات قرآنی برطر

پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه):
از کجا آمار گرفتید، تحقیق و آزمایش کردید و فهمیدند به کفار کمتر اثر می‌کند؟! شاید چشم‌ها بیشتر شور است و چشم مسلمانان کمتر شور است، پس آنها بیشتر چشم می‌زنند؟

تمامی اجزای این عالَم، به هم پیوسته هستند، لذا هر گونه تعاملی بین آنها، دارای تأثیر و تأثر مستقیم و یا غیر مستقیم می‌باشد. از این رو علم یا اعتقاد به این روابط و یا تأثیر آنها، اختصاصی به مسلمانان ندارد، بلکه در تمامی ادیان الهی و مکاتب و فرهنگ‌های بشری، و حتی در عرصه‌ی علم و دانش تجربی امروزی نیز مطرح می‌باشد.


●- پیامبران الهی و سرآمد و خاتم آنها، حضرت محمد صلوات الله علیه و آله، گاه به صراحت کلام وحی (در آیه) و گاه در تشریح آن، به ما آموختند که «صدقه، دفع بلا می‌کند». کفار ابتدا با ژستی روشنفکرانه، این آموزه‌ها را به ریشخند گرفتند، سپس به نام پیشرفت خودشان در علم روانشناسی یا ارتباطات ... و ثبت دستآورد و نتیجه به نام خودشان گفتند: نتیجه‌ی تعامل شما، به خودتان بر می‌گردد و نیکی به دیگران، سبب رفع مشکلات بسیاری می‌شود! تا آنجا که آقای "باومن"، نظریه‌پرداز پسا مدرنیسم، در کتاب "عشق سیال" می‌گوید: «عشق ما به همسایه، بازتاب عشق او به ماست».


●- وقتی در اسلام عزیز به ما آموختند که حیوانات حلال گوشت را نیز به نام خدا ذبح کنید، وگرنه گوشت و پوستش بر شما حرام می‌شود، یا توصیه‌ی مؤکد نمودند که با اسم خدا، خوردن یا نوشیدن را آغاز کنید؛ کفار آن را خرافه نامیدند! اکنون می‌گویند: کلام خوب یا بد، حتی روی نظم ملکول‌های آب، یا رشد گیاه و ...، تأثیر مستقیم مثبت یا منفی دارد (بالتبع بر خورنده‌ی آن نیز تأثیر دارد).


●- وقتی به ما گفتند: «صله ارحام، عمر را طولانی می‌کند»، ریشخند زدند، اکنون می‌گویند که بازدید از خویشان، دوستان و از جمله بیماران، سبب سلامت و بالتبع طول عمر بازدید کننده و بازدید شونده می‌گردد.


●- در آموزه‌های اسلامی، گفته شده که سنگ‌ها نیز آثار خود را دارند، از جمله عقیق و فیروزه. امروزه می‌گویند: علم ثابت کرده است که همه چیز دارای امواج است که می‌تواند برای ما آثار مثبت یا منفی داشته باشد، و دائماً انواع و اقسام امواج به ما برخورد می‌کند و سنگ‌های آبی رنگ، (مثل فیروزه) سبب دور شدن بسیاری از امواج منفی می‌گردد، چه بسا بعدها بگویند (یا تا کنون گفته باشند): که سنگ‌های فیروزه یا عقیق، امواج مثبت را نیز جذب می‌کنند.


چشم زخم:

چشم زخم و اثرات آن نیز یکی از همین مواردی است که اختصاصی به باورهای مسلمانان ندارد، بلکه نه تنها در اتباع ادیان الهی دیگر، بلکه بین کفار، بت‌پرست‌ها و ... نیز رایج‌تر است، چرا که تمامی حقایق در میان آنها، با خرافه‌ها و تعصبات ترکیب شده و برایش "بدل"سازی‌های فراوانی کرده‌اند! و البته علم امروزی نیز در این باره، حرف‌هایی دارد:

مؤسسه مطالعاتی «زندگیِ علمی = live science » می‌نویسد: بسیاری از ما ممکن است که در ترافیک، با یک نگاه اخم آلود، یا تابش خیره کننده‌ی شومی مواجه گردیم؛ ممکن است در بسیاری از موارد، شانه بالا انداخته و بی‌توجه رد شویم، اما در بسیاری از موارد، کار جدی است.
این مؤسسه می‌افزاید: اعتقاد به چشم زخم، بدین دلیل است که بشر، علت آسیب را شخص یا چیز دیگری می‌داند (یعنی انسان قایل به اصل علیت است و هیچ پدیده یا حادثه‌ای را بدون علت نمی‌داند و همه را معلول می‌داند)؛ پس این علل (چشم زخم)، ممکن است به شکل یک گرفتاری کوچک، یک بدبختی کم یا زیاد، یا یک بیماری ساده و حتی یک مرگ، ظهور و بروز داشته باشد.


●- جالب است بدانیم که حتی بخش قابل توجهی از باورهای مسلمانان در مواردی چون "چشم زخم"، و یا راه‌کارهای خنثی کردن آن، هیچ ربطی به اسلام ندارد، بلکه تبعیت از همان خرافه‌های غیر مسلمانان (از شیطان‌پرستان و بت‌پرستان گرفته تا قبایل بدوی و حتی اندیشه‌های غلط در مسیحیت و یهودیت) نشأت گرفته است که در اصطلاح به بسیاری از این موارد «اسرائیلیات» گفته می‌شود. یعنی جعلیاتی که از گذشته توسط قوم شیطان پرستان نفوذی به بنی اسرائیل و یهود، به ادیان و فرهنگ‌های دیگر رخنه و نفوذ کرده و به اذهان عمومی آنها القا شده است.


●- همین مهره‌هایی که دارای تصویر چشم، برای رد چشم زخم هستند و در قدیم به مجموعه آنها «خر مُهره» گفته می‌شد، چرا که به گردن خر می‌انداختند و اکنون به آن «چشم نظر» می‌گویند، چرا که به گردن آدم می‌آویزند، همه از همان فرهنگ‌های جاهلی در اقوام شیطان‌پرست ... و سپس در اقوام یهودیان شیطان‌پرست، گرفته شده است.


●- اما «چشم زخم» همیشه اینگونه نیست که کسی بگوید: "من با اختیار و اراده‌ی خود، نگاه بدی به کسی یا جامعه‌ای می‌کنم، تا به واسطه‌ی این نگاه من، دچار مشکل و مصیبت گردند"!


اگر چه در ارتباط تمامی اجزا و تعاملات، این نیز محال نیست، اما واقع این است که "چشم زخم"، گاهی از "بد دلی – دل پلید" است و گاهی به صورت ناخواسته و ناخودآگاه، به دلیل همان نطبیق یا برخورد امواج و ... رخ می‌دهد؛ چنان که افراد مؤمن و متقی بسیاری را می‌شناسیم که معروف به «شوری چشم» هستند. دیده شده که حتی اگر از روی صفای دل هم از چیزی تعریف کنند، چه بسا مشکلی پدید آید.


●- عدم اطلاع از این حقایق در عالَم هستی، زمینه‌ساز برای ایجاد، گرایش و بروز خرافه‌ها می‌شود.


حکایت
مادری وضع حمل کرد و برخی از خویشان و دوستان (مؤمنه) به دیدار او و فرزندش آمدند. در میان آنان کسانی بودند که با دیدن نوزاد، به همراه شادی، خنده و تبریک می‌گفتند: «واه واه، چقدر زشت، بچه عین میمونه!» سؤال شد: شما که انسان و مسلمان هستید، فرهیخته و با فرهنگ و چه بسا دانشگاهی و متخصص هستید، اولاً چرا فرزند انسان را به میمون تشبیه می‌کنید؟ ثانیاً چرا می‌گویید که زشت است؟ ثالثاَ این چه طرز برخورد با مادری است که نوزاد دلبندش را به دنیا آورده و به شما نشان می‌دهد؟! پاسخ این بود: این نوزاد، مثل نوزادهای دیگر، بسیار هم زیباست، اما ترسیدیم که تعریف کنیم و چشم بخورد و یا به واسطه‌‌ها و دلایل دیگری، بیمار شود و یا بلایی سرش بیاید و بگویند: به خاطر تعریف فلانی بود و چشم زد!


***- پس، مسلمانان، ضمن قبول داشتن اثر «چشم زخم – چشم بد»، به دنبال چشم زدن به دیگران نیستند، اما کفار و شیطان‌پرستان [از قدیم تا کنون]، نه تنها اعتقاد دارند، بلکه آن را یکی از مهم‌ترین عوامل دشمنی خود با جهان بشریت می‌دانند، چنان که در عصر فضا، عصر تکنولوژی، عصر ارتباطات، عصر پسا پست مدرنیسم و ...، سمبل‌ها و لوگوهای مربوط به آن را با تعصب، جدیت و شدت بیشتری رواج داده و تبلیغ می‌کنند.

.x-shobhe.com
 

Similar threads

بالا