پابلو نرودا

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.
به آرامي آغاز به مردن مي‌كنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن مي‏كنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند،
دوری كنی . .. .،
تو به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر هنگامی كه با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ات
ورای مصلحت‌انديشی بروی . . .

امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميری!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
نان را از من بگیر اگر می خواهی
هوا را از من بگیراما
خنده ات را نه....
از پس نبردی سخت باز می گردم با چشمانی خسته که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی!
اما خنده ات که رها میشودو پروازکنان در آسمان مرا می جوید
تمامی درهای زندگی را به رویم می گشاید.
عشق من!
خنده تو در تاریکترین لحظه ها میشکفد
واگر دیدی به ناگاه خون من بر سنگفرش خیابان جاریست بخند زیرا خنده تو برای دستان من شمشیریست آخته.
نان را هوا را روشنی را بهار را
از من بگیر اما خنده ات را هرگز تا چشم از دنیا نبندم......


پابلو نرودا:gol:
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
من بارها زاده شده ام
از ریشه ها
از ستاره های مغلوب
از ابدیتی که با دستهایم آفریدم.....


من بدرود می گویم،
بر میگردم
به خانه ام ،در رویایم......

به پاتاگونیا باز می گردم،جاییکه
باد طویله را می تکاند
و اقیانوس یخ می پراکند


من چیزی بیش از یک شاعر نیستم
و همه ی شما را دوست دارم
پرسه می زنم در دنیایی که دوست دارم.
در کشور من معدنچیان و سربازان به قضات دستور میدهند.
من اما حتا ریشه ها را در کشور سردو کوچکم دوست دارم.
آنجاست که من خواهم مرد
اگر هزار بار دیگر متولد شوم
آنجاست که متولد خواهم شد.....
نزدیک کاج های بلند
بادهای طوفانی جنوب
رنگهای تازه ی خریده شده......

بگذار کسی به من نیندیشد،
بگذار ما به تمام جهان بیندیشیم
و مشت هایت را با عشق بر میز بکوب
من دوباره خون نمی خواهم
که با آن نان ودانه ام و موسیقی ام را خیس کنم...

کاش آنها با من می آمدند
معدنچیا ن ودخترک
آن وکیل،خیاط.عروسک ساز
که با هم به سینما برویم و خارج شویم!
که قرمز ترین شراب را بنوشیم...

من نمی آیم که همه چیز را حل کنم
آمده ام که آواز بخوانم
آمده ام که تو با من بخوانی.......

رفیق پابلو نرودا:gol:
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاعر شیلیایی ، متولد 1904 با نام اصلی «نفتالی ریکاردو ریس باسوالتو» در پارال شیلی ، در تموکو دوران جوانی و نوجوانی را گذراند .

از 1920 به بعد نام
«پابلو نرودا» را به احترام «یان نرودا» شاعر چک ( 1834 -1891) برای خود برگزید .
در 1920 اولین کتابش به
نام "گرگ و میش سپیده دم" و یکسال بعد "بیست شعر عاشقانه و یک ترانه نومید" را منتشر کرد که برایش شهرت به ارمغان آورد .

در 1945 به سنای شیلی راه یافت ذر حالیکه پیش از آن به نهضتهای مردمی اسپانیا و فرانسه پیوسته بود . در 1947 به علت سخنرانی اعتراض آمیز نسبت به رییس جمهور وفت شیلی « بیده لا » شیلی را مخفیانه ترک و به اروپا رفت .

در 1952 به کشورش بازگشت و در 1971 جایزه نوبل ادبیات را به خود اختصاص داد .



از آثار برجسته او می شود به :

بیست شعر عاشقانه و یک ترانه نومید ،
تلاش انسان بی پایان ؛
اقامت در خاک ،
اسپانیا در قلب من ،
خشم ها و محنتها ،
آواز همگانی ،
شعرهای ناخدا ،
چکامه های بنیادین ،
انگورها و باد ،
صد شعر عاشقانه ،
یادداشتهای ایسلا نگرا ،
کتاب سوالها ،
بود ها و یادبودها و دهها اثر دیگر اشاره کرد .

بودها و یادبودها مجموعه خاطرات ادبی و سیاسی شاعر است که اتفاقا به فارسی نیز ترجمه شده است .

شاید همین اندک برای معرفی نرودا کافی باشد که بیوگرافی کاملتر از این را می توان در دیباچه هر کدام از کتابهایش و کاملترین آنها را در کتاب «بودها و یادبودها» به قلم خودش خواند .



«پابلو نرودا»
در سال 1973 چند روز پس از" کودتای پینوشه" به علت سرطان خون در خانه محبوبش در "ایسلا نگرا" فوت کرد در حالیکه همسرش و الهه شعرهای عاشقانه اش « ماتیلده اوروتیا» را در کنار داشت .

روحش شاد...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاشفان شیلی!

کاشفان شیلی!

آورد
از آلماگروی شمالی
قطار شراره هایش را ،
و بر فراز سرزمین هایش
در میانه انفجار سکوت
در خود خمید
روز و شب
چنان که بر نقشه ای .
سایه خارزار ،
هاشور خاربن و موم ؛
اسپانیولی پیوست با شکل خشکش ،
خیره بر رزم آرایی تیره خاک !

شب ، برف و شن
بر آوردند ساختار باریکه سرزمینم را.
تمام سکوت در درازنایش است و
تمام کفها
بالا شده از ریش دریایش !
تمام زغال سنگها سرشارش کرده
با بوسه های رازآلود .
چون زغالی گداخته
می گدازد بر انگشتانش
طلا ،
و می تابد نقره
مثل ماهی سبز
بر هیات منجمد سیاره ای تاریک !

اسپانیولی نشست ، روزی
در کنار گل سرخ ،
کنار نفت ،
کنار شراب و
کنار آسمان کهن ؛
بی آنکه گمان برد
زاده شده است
این سرزمین سنگهای سخت
از زیر فضله عقاب دریا !
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
این همه نام

این همه نام

دوشنبه
محصور می کند خویش را
با سه شنبه
و هفته با سال .

نمی شود بگسلد زمان
با قیچی کسل کننده ات،
و تمام نامهای روز را
آب شب می شوید !

هیچ مردی نمی تواند بنامد خویش را :
پیتر ؛
چنانکه هیچ زنی :
رز یا ماری .
ما ،همه، ماسه ایم و غبار ؛
ما ،همه ، بارانیم در باران !

با من از ونزوئلا ها سخن گفتند ،
از پاراگوئه ها ،
شیلی ها ؛
نمی دانم از چه می گویند .
من تنها ،
پوسته زمین را می شناسم
و می دانم که نامی ندارد !

وقتی می زیستم در میان ریشه ها
لذتم می بخشیدند
بیش از گلها ؛
و آنگاه که سخن می گفتم
در میانه صخره ها
پژواک می شد صدایم
چون ناقوسی .

آنک بهاری می آید
آهسته اهسته
که درازنای زمستان را تاب آورده است ؛
زمان
گم کرده کفشهایش را ؛
یکسال
چهار قرن به طول می انجامد !

هر شب به گاه خفتن ،
چه نامیده می شوم و
نمی شوم ؟!
و به گاه بیداری کی ام ،
اگر این نیست «من» ای که به خواب رفته بود ؟!
این می گویدمان
که پرتاب می شویم در کام زندگی
از همان بدو تولد
که نیانباشته دهانهامان
با این همه نامهای مشکوک
با این همه برچسبهای غم انگیز
با این همه حروف بی معنا
با این همه «مال تو » و « مال من »
با این همه امضای کاغذها !

می اندیشم به شوراندن اشیا ،
در آمیختن شان ،
دوباره برآوردنشان ،
ذره ذره برهنه کردنشان ،
تا آنجا که داشته باشد ، نور زمین
یگانگی دریا را :
تمامیتی سخاوتمند و
خش خش عطری استوار را !
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستانت!

دستانت!

وقتي دستانت
به سوي من قد مي كشند
پروازشان
چه هديتي خواهد داشت براي من ؟!

چرا بر دهانم آرام مي گيرند
ناگهان ؟!
چرا مي شناسم شان؟
چنان كه گويي پيش از اين لمسشان كرده ام ؟!
انگار كه ...
بر پيشاني ام و كمرگاهم
گدشته اند ؟!

لطافتشان
بر فراز زمان پر مي كشد
بر بلنداي دريا و مه
بر بالاي بهار !

و آنگاه كه دستانت
روي سينه ام آرام گرفت
دو بال زرين فاخته را باز شناختم !
به ياد آوردم
خاك را و رنگ خوشه گندم را !

تمام سالهاي عمرم را
به جستجوشان گام زدم
از پلكانها بالا رفتم
از جاده ها گذشتم
ترنها مرا بردند و
درياها بازم آوردند !
… و گمانم
در پوست انگوري بود
كه لمست كردم !

بيشه
به ناگهان لمست را آورد
براي من !
بادام
راز لطافت را تشريح كرد
تا آنگاه كه
دستانت دور سينه ام محكم شد
و چونان دو بال خفته
به سفر خويش پايان داد …
 

samiyaran

عضو جدید
ما اين را از گذشته به ارث مي بريم
و امروز چهره ي شيلي بزرگ شده است
پس از پشت سر نهادن آن همه رنج
به تو نيازمندم، برادر جوان، خواهر جوان !
به آن چه مي گويم گوش فرا دار :
نفرت غير انساني را باور ندارم
باور ندارم كه انسان دشمني كند،
من برآنم كه با دستان تو و من
با دشمن، روياروي توانيم شد
و در برابر مجازاتش خواهيم ايستاد
و اين سرزمين را سرشار خواهيم كرد از شادي
لذت بخش و زرين چون خوشه ي گندم
 

samiyaran

عضو جدید
کوزه گر
تن تو را يکسره
رام و پر
برای من ساخته اند.
دستم را که بر آن می سرانم
در هر گوشه ای کبوتری می بينم
به جستجوی من
گوئی عشق من تن تو را از گل ساخته اند
برای دستان کوزه گر من.
زانوانت سينه هايت
کمرت
گم کرده ای دارند از من
از زمينی تشنه
که دست از آن بريده اند
از يک شکل
و ما با هميم
کامليم چون يک رودخانه
چون تک دانه ای شن
 

samiyaran

عضو جدید
۸ سپتامبر
امروز روزی بود چون جامی لبريز
امروز روزی بود چون موجی سترگ
امروز روزی بود به پهنای زمين.
امروز دريای توفانی
ما را با بوسه ای بلند کرد
چنان بلند که به آذرخشی لرزيديم
و گره خورده در هم
فرودمان آورد
بی اينکه از هم جدايمان کند.
امروز تنمان فراخ شد
تا لبه های جهان گسترد
و ذوب شد
تک قطره ای شد
از موم يا شهاب
ميان تو و من دری تازه گشوده شد
و کسی هنوز بی چهره
آنجا در انتظار ما بود
 

Amir M@hdi.A

کاربر فعال تالار مهندسی شهرسازی
کاربر ممتاز
3 شعر زیبا از پابلو نرودا

3 شعر زیبا از پابلو نرودا


3 شعر زیبا از پابلو نرودا



اگر اندك . . .​
اندك . . .​
دوستم نداشته باشی​
من نیز تو را​
از دل می‌برم​
اندك . . .​
اندك . . .​
اگر یكباره فراموشم كنی​
در پی من نگرد​
زیرا​
پیش از تو فراموشت كرده ام​

مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم​
که گیسوانت را یک به یک​
شعری باید و ستایشی​
دیگران​
معشوق را مایملک خویش می‌پندارند​
اما من​
تنها می‌خواهم تماشایت کنم​
در ایتالیا تو را مدوسا صدا می‌کنند​
(به خاطر موهایت)​
قلب من​
آستانه ی گیسوانت را، یک به یک می‌شناسد​
آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم می‌کنی​
فراموشم مکن!​
و بخاطر آور که عاشقت هستم​
مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم​
موهای تو​
این سوگواران سرگردان بافته​
راه را نشانم خواهند داد​
به شرط آنکه، دریغشان مکنی​

تو را چون گل سرخ نمک دوست نمی‌دارم​
یاقوت، میخک پیکان کشیده ی آتش زا:​
همانگونه که بعضی، چیزهای تیره و تار می‌پسندند​
من در خفا، میان سایه و روح دوستت دارم​
دوستت دارم چون گیاهی بی گل​
که در خود، و پنهانی، نور گل می‌افشاند​
به شکرانه ی عشق تو در تاریکی بدنم​
چه عطرهایی از خاک که محفل نگرفت​
دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور، نه کی و نه کجا​
دوستت دارم صاف و ساده، راحت و بی غرور​
این گونه دوستت دارم، عاشقی دیگر ندانم​
این گونه دوستت دارم که نه باشم و نه باشی​
آنقدر نزدیک که دست تو روی سینه ام، مال من​
و آنقدر نزدیک که وقتی به خواب می‌روم​
پلک هایت روی هم افتند​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

samiyaran

عضو جدید
عشق

عشق

تو را چه شده است؟ ما را چه شده است؟
چه اتفاقی دارد برای ما می افتد؟
آه عشق ما ریسمانی خشن است
که ما را به هم دیگر می بندد زخمی یمان می کند
و اگر بخواهیم
زخم هایمان را رها کنیم،
جدا شویم،
گرهی جدید برای ما می سازد و محکوممان می کند
که خون خود را خشک کنیم و با هم بسوزیم.

تو را چه شده است؟ به تو نگاه می کنم
و چیزی در تو نمی یابم جز دو چشم
مثل همه ی چشم ها، دهانی
گمشده در میان هزاران دهانی که بوسیده ام، زیباتر،
بدنی درست مانند بدن هایی که زیر تنم
به نرمی حرکت کرده اند بدون این که خاطره ای بر جا بگذارند.

و چه قدر خالی از میان دنیا گذشتی
مثل ظرف شیشه ایِ گندم رنگی
بدون هوا، بدون صدا، بدون محتوا!
به عبث در تو به دنبال
ژرفایی برای بازوهایم می گشتم
که، بدون باز ایستادن، زیر زمین را می کندند:
زیر پوستت، زیر چشم هایت،
هیچ چیز نبود،
زیر جفت سینه هایت به زحمت
جریانی از نوعی کریستال
بالا آمد
که نمی داند چرا آواز خوان جریان می یابد.
چرا، چرا، چرا،
عشق من، چرا؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تـو را بـانـ ـو نامیـدهـ ام
بســیارنـد
از تـو بــلنـدتـر..بــلنـدتر...
بـسیارنـد از تـو زُلال تر...زلال تَر...
بســیارند از تـو زیـباتَر...زیــباتَر...

اما بانـ ــو تـويـے

از خیـابان کـ‌ه مـیگذرے
نگـاهـِ کسے را بـ‌ه دُنبال
نمے کشانے
کسے تاجِ بـلورینَت را نمے بیند
کسے بر فرشِ سرخِ زرینِ زیر پایَت نگاهے نمے افکند
و زمانے کـ‌ه پدیدار مے شوے
تمامے رودخانه ها بـ‌ه نغمـ‌ه
دَر مے آیند
دَر تن مَن
زَنگ ـها آسمان را مے لرزانند
و سرودے جَهان را پر مے کند
تنــها تو و من
تنها تو و مَن...عشقِ من،
بـ‌ه آن گوش مے سپریم.

"پابلو نرودا"
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


با من بيا !
مگو كجا ؟
تنها
با من بيا !
با من بيا تا درد، تا زخم
با من بيا تا نشانت دهم
عشقم را آغاز از كجاست ..
با من بيا
با من بيا تا خونی كه از لبم چكيد
تا خونی كز سكوتم
تا مرگ .
با من بيا تا دوباره به نوشداروی تو
روئينه
جانی تازه بگيرم .
تا شرابی باشی
كه عشقی را سيراب می‌كند ..
با من بيا تا طعم آتش را دوباره احساس كنم
آتشی از خون و ميخك
آتشی از عشق و شراب ..


{ پابلو نرودا }
ترجمه / شاهکار بینش‌پژوه​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خاطرات

ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ می گذرد،
ﻋﺎﺷﻖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ
ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻋﺒﻮﺭ می کنند
ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ می شوند...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
🍃تمامِ اصل های حقوقِ بشر را خواندم

و جای یک اصل را خالی یافتم

و اصلِ دیگری را به آن افزودم

عزیزِ من،

اصلِ سی و یکم:

هر انسانی حق دارد

هر کسی را که می خواهد دوست داشته باشد


#پابلو_نرودا🍂🍁
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
🍁🍃اما اگر هیچ چیز

نتواند ما را از مرگ برهاند ،

لااقل عشق

از زندگی نجاتمان خواهد داد!


#پابلو_نرودا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=1]من عشقت را

فراموش کرده‌ام

اما هنوز پشت هر پنجره‌ای

چون تصویری گذرا می‌بینمت...



#پابلو_نرودا
[/h]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=1]🍁🍃عشق کوتاه است وُ

فراموشی

چقدر طولانی...


#پابلو_نرودا
[/h]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم

که گیسوانت را یک به یک

شعری باید و ستایشی

دیگران

معشوق را مایملک خویش می پندارند

اما من

تنها می خواهم تماشایت کنم

قلب من

آستانه ی گیسوانت را ، یک به یک می شناسد

آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم می کنی

فراموشم مکن !

و بخاطر آور که عاشقت هستم

مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم

موهای تو

این سوگواران سرگردان بافته

راه را نشانم خواهند داد

به شرط آنکه ، دریغشان مکنی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
«به عشق بگو
که دیگر هیچ کسی جز تو
نمی‌تواند در رویاهایم بگنجد...»


#پابلو_نرودا
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه كنم تا خود را بازشناسم؟

چگونه مى توانم

پاره هاى خويشتنم را از نو به هم بپيوندم؟


((پابلو نرودا))
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از میان تمام چیزهایی که دیده‌ام
تنها تویی که می‌خواهم
به دیدنش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده‌ام
تنها تویی که می‌خواهم
به لمس کردنش ادامه دهم.
خنده‌ی نارنج طعمت را دوست دارم.
من با نگاه‌کردن به تو
با عشق‌ورزیدن به تو زنده‌ام
عاشق بودن ذات من است.

" پابلو_نرودا "
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پابلو نرودا

پابلو نرودا​


پابلو نرودا، زاده ی 12 جون 1904 و در گذشته ی 23 سپتامبر 1973، نام مستعار ریکاردو الیسر نفتالی ریس باسوآلت، دیپلمات، سناتور و شاعر نوگرای شیلیایی و برنده ی جایزه ی ادبیات نوبل بود. او نام مستعار خود را از یان نرودا، شاعر اهل چک، انتخاب کرده بود.نرودا در شهر پارال در جنوب سانتیاگو به دنیا آمد. پدرش کارمند راه آهن و مادرش معلم بود. او هنگامی که دوماهه بود، مادرش را از دست داد و همراه پدرش به شهر تموکو رفت.نرودا از کودکی به نوشتن علاقه داشت و بر خلاف میل پدرش با تشویق اطرافیان رو به رو می شد. یکی از مشوقان او، گابریلا میسترال بود که خود بعدها برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات شد. نخستین مقاله ی نرودا در شانزده سالگی در روزنامه ای محلی به چاپ رسید.نرودا با رفتن به دانشگاه شیلی در سانتیاگو و انتشار مجموعه اشعارش، به شهرت رسید و با شاعران و نویسندگان دیگر آشنا شد. او مدتی به عنوان کارمند دولت شیلی به برمه و اندونزی رفت و به مشاغل دیگری نیز پرداخت. نرودا سپس مأمور به کنسولگری شیلی در بارسلون و بعد کنسول شیلی در مادرید شد. در همین دوره جنگ داخلی اسپانیا درگرفت. نرودا در جریان این جنگ بسیار به سیاست پرداخت و هوادار کمونیسم شد. او در همین دوره با فدریکو گارسیا لورکا دوست شد.پس از آن نرودا کنسول شیلی در پاریس شد و به انتقال پناهندگان جنگ اسپانیا به فرانسه کمک کرد. او سپس از پاریس به مکزیکو رفت و در آنجا با پناه دادن به نقاش مکزیکی، داوید آلفارو سیکه ایروس که مظنون به شرکت در قتل تروتسکی بود، در معرض انتقاد قرار گرفت.در گواهی رسمی مرگ نرودا در سال 1973، سرطان پروستات علت مرگ ذکر شده است. مرگ او چند روز پس از کودتای ژنرال پینوشه و کشته شدن آلنده رخ داد.​

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

پابلو نرودا، شاعری که با عشق از زندگی نجات یافت​



نرودا، شاعری است که تا آخرین لحظات زندگی اش از عشق سرود​

وقتی اسم «پابلو نرودا» را می شنویم، احتمالاً اولین شعری که به یادمان می آید، شعری از کتاب «هوا را از من بگیر خنده ات را نه» است:

و اگر دیدی، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاری است
بخند، زیرا خنده تو
برای دستان من
شمشیری است آخته
تشبیه خنده ی معشوق به شمشیر... عجب تعبیر شاعرانه ای! اگر درباره ی ارتباط تنگاتنگ نرودا با سیاست و انقلاب، بیشتر بدانیم، شاعرانگی این قطعه برایمان دو چندان می شود. در این جا، خون جاری بر سنگفرش خیابان، یادآور همه ی انقلاب های خونین است.

نرودا، شاعری است که تا آخرین لحظات زندگی اش از عشق سرود و به همین دلیل، عجیب نیست که «گابریل گارسیا مارکز» نویسنده ی پرآوازه ی کلمبیایی، او را «بزرگ ترین شاعر قرن بیستم در همه ی زبان ها» نامیده است.

با ایران کتاب همراه شوید تا درباره ی این شاعر برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات بیشتر بدانیم و از او درباره ی خلاقیت بیاموزیم.



شاعری از جنس عشق

آیا می دانستید «پابلو نرودا» نام اصلی این شاعر نیست؟ نام اصلی این شاعر عاشق پیشه، «نفتالی ریکاردو ریس باسو آلتو» بود و او نام مستعار «پابلو نرودا» را به پاسداشت «یان نرودا» شاعر اهل سرزمین چک برای خود انتخاب کرد.

نرودا در کتاب های خود، از سبک های مختلفی استفاده کرد: غزل های عاشقانه در کتاب «بانوی اقیانوس و صد غرل عاشقانه»، اشعار سیاسی در کتاب «انگیزه نیکسون کشی و جشن انقلاب شیلی»، اشعار سوررئالیستی در کتاب «سفر پرسش» و نگارش شرح حال در قالب خود زندگی نامه ی «اعتراف به زندگی»، امواجی از اقیانوس پهناور خلاقیت او هستند.

نرودا همیشه با جوهر سبز می نوشت و آن را رنگ امید می دانست.





نفوذ در دل ها با زبان شعر

پابلو نرودا سرودن شعر را از نوجوانی آغاز کرد اما احتمالاً در آن زمان نمی دانست که نه تنها در شیلی، بلکه در تمام دنیا به اسطوره ای در دنیای ادبیات تبدیل خواهد شد. عده ای پیشنهاد می کنند اشعار نرودا را به زبان اصلی یعنی اسپانیایی بخوانیم و معتقدند در ترجمه، برخی معانی شعر از دست می رود. مطمئناً خواندن هر اثر به زبان اصلی آن، لطف دیگری دارد، اما با توجه به این که زبان فارسی، از غنی ترین زبان های زنده ی دنیا در عرصه ی شعر است، مطمئن باشید با خواندن اشعار ترجمه شده ی نرودا به زبان خودمان نیز، در زیبایی های آن ها غرق خواهید شد.



زمین سبز تن سپرده است
به هر آن چه زرد است،
خرمن، مزارع، برگ ها، گندم،
اما آنگاه که پاییز قد می افرازد
با بیرق عظیم خود
تو را می بینم،
برای من موی توست که بافه های گندم را
از هم جدا می کند
از کتاب «هوا را از من بگیر خنده ات را نه»





معرفی کتاب هوا را از من بگیر خنده ات را نه اثر پابلو نرودا​




چرا شعر؟

با شعر می توان جهانی را در ذهن مخاطب خلق کرد و حتی واقعیت را زیر سؤال برد. شعر، درهایی را رو به سوی تخیل خواننده می گشاید و می تواند ابزاری برای انتقاد باشد. مهم نیست موضوع آن چه باشد؛ در قلمرو شعر برای همه ی انسان ها، چیزی وجود دارد. شاید به قول «نیچه» تنها از دریچه ی شعر بتوان نثری خوب نوشت. شعر، از قوانین دیگر فرم های ادبی پیروی نمی کند و قادر است از هر چیز به ظاهر بی معنا، معنایی ژرف بسازد. زیبایی شعر در آثار پابلو نرودا به غایت خود می رسد. از هر خط از اشعار او می توان برداشت های متفاوتی داشت.



اشعار عاشقانه ی نرودا، لطیف، لبریز از احساس و پرشور هستند. نمونه هایی از این اشعار را در کتاب «در بوسه های تو به خواب خواهم رفت» می توان یافت. اما این شاعر توانا تنها به جنبه های مثبت عشق اشاره نمی کند و در آثارش موضوعاتی چون تنهایی، افسردگی و نیروهای ناشناخته از جمله تاریکی را هدف می گیرد.




معرفی کتاب در بوسه های تو به خواب خواهم رفت اثر پابلو نرودا​




او در اشعار حماسی خود به مفاهیمی همچون وطن می پردازد و صدای مردم آمریکای لاتین را به گوش جهانیان می رساند. این اشعار، مبارزات مردم برای رسیدن به آزادی را به تصویر کشیده اند. اما نرودا شاعر روزمره ترین لحظات زندگی نیز هست. او در کتاب «ترانه های عناصر» نه فقط برای عاشقان، بلکه برای آدم های معمولی با همه ی دغدغه هایشان نیز شعر سروده است.




معرفی کتاب ترانه های عناصر اثر پابلو نرودا​




بنابراین، چهار موضوع اصلی در اشعار نرودا را می توان به صورت زیر خلاصه کرد:

  • عشق های پرشور
  • تعهد به انگیزه های سیاسی
  • توجه به جزئیات زندگی روزمره
  • هر چیزی که به دست انسان رشد کند.

پویشی جاودانه در آفرینش شعر

نرودا شاعری پر کار بود. اگر بخواهید تمام نوشته های او را یک جا روی کاغذ بیاورید، به بیش از 3000 صفحه نیاز خواهید داشت. مجموعه ی «هوا را از من بگیر خنده ات را نه» از مشهورترین آثار اوست. اشعار عاشقانه ی این شاعر خوش ذوق، به شدت تخیل برانگیزند زیرا او عناصر سنتی عشق (روابط و احساسات میان دو نفر) را با رابطه اش با شیلی و طبیعت پیوند می زند.

این شاعر شیلیایی علاوه بر سرودن از زیبایی های عشق، به اشیاء و غذاها نیز به دیده ی تحسین می نگریست. او از طریق توصیفات شاعرانه و پرداختن به جزئیات،از دل وقایع عادی زندگی، چیزی غیرعادی می آفرید. نرودا بر شکوه لحظات پیش پا افتاده تأکید داشت و آن ها را به شگفتی هایی به ظاهر ساده تبدیل می کرد.

نرودا مجموعه اشعار «سفر پرسش» را بر اساس سؤالاتی شکل داده که انسان را به تفکر وا می دارد:

اگر مگس ‌ها عسل بسازند
زنبورها رنجیده‌ خاطر خواهند شد؟
برای برگ ‌های نو رسیده
خبر تازه چیست؟
درخت از زمین چه آموخت
که توانست با آسمان حرف بزند؟



معرفی کتاب سفر پرسش اثر پابلو نرودا​




شاعری برای صلح

پابلو نرودا در سال 1971 جایزه ی نوبل ادبیات را از آن خود کرد. جوایزی در زمینه ی صلح بین الملل نیز علاوه بر این جایزه، به دلیل فعالیت هایش در زمینه ی صلح به او تعلق گرفت.
نوشته های «نرودا» با شخصیت سیاسی او عجین هستند. او در ماه جولای سال 1945 اشعارش را برای جمعیتی 100 هزار نفری خواند. تأثیرگذاری چنین رویدادی، در ذهن نمی گنجد. او به عنوان سناتور در سنای شیلی مشغول به کار شد و شاید به سبب همین فعالیت های سیاسی، آثاری در ادبیات مقاوت خلق کرد. این شاعر آزادی خواه، به دلیل سخنرانی تند خود بر ضد حکومت، مجبور شد مدتی به طور مخفیانه زندگی کند. نرودا با تجربه ی موقعیت های دیپلماتیک متفاوت، جایگاه خود را در میان دیگر شاعران آمریکای لاتین محکم کرد.

چه کسانی الهام بخش نرودا بودند؟

کمتر نویسنده ای را در تاریخ ادبیات می توان یافت که از تأثیر دیگران مصون مانده باشد. پابلو نرودا در دوران کودکی با «گابریلا میسترال» آشنا شد. «میسترال» که در آن زمان، مدیریت مدرسه ای دخترانه را به عهده داشت، شاعری مورد احترام و شناخته شده در شیلی و سراسر دنیا بود. این بانوی هنرمند که کتاب «شب زنبیل سیاهی ست» از او به فارسی ترجمه شده، نخستین نویسنده از آمریکای لاتین بود که برنده ی «جایزه ی نوبل ادبیات» شد. او کسی بود که نرودا را تشویق کرد تا علاقه ی خود به شعر را دنبال کند.



گابریلا میسترال در کنار پابلو نرودا

سال ها بعد در سال 1933، نرودا با «فدریکو گارسیا لورکا» (خالق کتاب «آوازهای کولی») ملاقات کرد. «لورکا» در آرژانتین به نرودا معرفی شد و حضور پر تب و تاب آن ها در بوئنوس آیرس به دوستی عمیقی انجامید. «گارسیا لورکا» یکی از بزرگ ترین نویسندگانی بود که از نرودا و اشعارش حمایت می کرد. لورکا همچنین، نرودا را با دنیای سیاست آشنا کرد.

نرودا به جنبه های ملی و بین المللی ادبیات به شکلی یکسان علاقه مند بود. او آثار خارجی نویسندگان متقدم مانند «ویلیام بلیک» و «ویلیام شکسپیر» را ترجمه می کرد و به مطالعه ی آثار اسپانیایی زبان مانند اشعار «لورکا»، آثار «بورخس» و نوشته های «میگل سروانتس» می پرداخت.

درس های خلاقیت

زندگی پابلو نرودا پر از نوآوری بود. خلاقیت نیز مانند هر مهارت دیگری، نیازمند پرورش است. اما چگونه؟ چه درس هایی می توانیم درباره ی خلاقیت از او بیاموزیم؟

1. فضای زندگی ات را الهام بخش کن.

نرودا
بر خلاف خیلی از افراد، خیلی خوب خودش را می شناخت. او می دانست که عاشق اقیانوس است و خود را «کاپیتان» می نامید. میوه ی محبوبش هندوانه بود، به همین دلیل بر دیوار خانه اش نقاشی های هندوانه دیده می شد. در اتاق نشیمن یکی از خانه های نرودا که امروزه به عنوان یکی از خانه-موزه های شیلی، گردشگران را به این کشور دعوت می کند، نقاشی هایی که دوستانش کشیده بودند بر روی دیوار دیده می شود. در این نقاشی ها، نمادگرایی و چیزهایی که برای او معنی شخصی داشتند، به چشم می خورد. در اتاقی دیگر، عکس شاعران و نویسندگانی قرار دارد که الهام بخش او بودند: «ادگار آلن پو»، «ارنست همینگوی» و افرادی دیگر.



او زندگی خلاقانه ای داشت، اما همان طور که می دانید در هر شاخه ای از هنر، خلق کردن و یافتن چیزهای الهام بخش، سخت به نظر می رسد. تنبلی آسان است! شاید آسان ترین کار این باشد که بیشتر وقتمان را در اینترنت و شبکه های اجتماعی بگذرانیم. اما انسان های تأثیرگذار، وقتشان را به خلق کردن اختصاص می دهند. یکی از راه های پرورش خلاقیت آن است که در فضای اطرافمان، عوامل الهام بخش را ببینیم. نرودا به ما می آموزد تصویر افراد مورد علاقه مان، جملات الهام بخش و ساختن فضایی دوست داشتنی برای کار کردن می تواند انگیزه ی ما را برای خلق بالا ببرد.

2. به همه چیز به دید «بازی» نگاه کن.

معروف است که نرودا، سرزنده، شوخ و اهل تفریح و بازی بود و همیشه برای مهمانانش بازی های غیرمنتظره ای ترتیب می داد. او در جایی نوشته بود:

خانه ام را مانند اتاق بازی کودکان ساخته ام و در آن از صبح تا شب بازی می کنم.


این نگاه بازیگوشانه به زندگی، در میان نوابغ و ذهن های خلاق، متداول است. فعالیت های خودجوش و بازی در هنر و علم باعث شکوفایی خلاقیت، رشد نوآوری و رقم خوردن اکتشافات می شود. نرودا خوش می گذراند و خودش را جدی نمی گرفت. او نگاه کودکانه و کنجکاو خود را حفظ کرد و همین بازیگوشی ها، از او اسطوره ای مشهور و محبوب ساخت.

3. خود را به چالش بکش.

نرودا با افراد مشهور زیادی عکس داشت و «میگل انخل استوریاس»، «آرتور میلر»، «فدریکو گارسیا لورکا» و «پابلو پیکاسو» از جمله ی این افراد بودند. او با آدم های بااستعداد معاشرت می کرد و مکالمه با کسانی که با خودش متفاوت بودند، او را به چالش می کشید.

نرودا همچنین به آشنایی با کشورها، فرهنگ ها، عقاید سیاسی و فرم های هنری گوناگون علاقه مند بود و ذهنش را به شرطی شدگی ها عادت نمی داد. چنین فردی می تواند شعر زیر را بنویسد:

آمده ام تا از دهان های مرده تان سخن بگویم،
از سراسر زمین گرد آورید
تمامی لب های خاموش ریخته بر خاک را
و از ژرفا با من سخن بگویید
در درازنای این شب بلند»
از کتاب «بلندی های ماچوپیچو»

4. انگیزه + پشتکار

پابلو نرودا، عاشق نوشتن بود و این انگیزه را با پشتکاری باورنکردنی به سرانجام می رساند. او از سن کم شروع به نوشتن کرد و هیچ گاه از حرکت باز نایستاد. حیرت انگیز است که نخستین مقاله اش را در 13 سالگی به چاپ رساند و در سرتاسر زندگی خود، بیش از 45 کتاب نوشت که برخی از آن ها به شعر و بعضی دیگر به نثر هستند. عشق، سیاست، آمریکای لاتین یا سفر، بهانه هایی بودند که نرودا آن ها را دستاویز خلق می کرد.




نرودا همیشه زنده است

«اروین دی. یالوم» در کتاب «خیره به خورشید نگریستن» به مفهومی به نام «موج زدن» پرداخته و نوشته: «موج زدن به این نکته اشاره می کند که هر یک از ما دوایر متحدالمرکزی از تأثیر ایجاد می کنیم که شاید سال ها یا حتی نسل ها بر دیگران اثر بگذارد. یعنی تأثیری که بر دیگری می گذاریم، به نوبت خود به یکی دیگر منتقل می شود، درست مانند موج های دایره واری که بر سطح آب استخری می افتد تا آن جا که دیگر دیده نشود، اما تأثیر آن در سطح ریزدانه ای ادامه می یابد.» حال در نظر بگیرید کسی مانند نرودا چه تأثیر بلندمدتی بر زندگی دیگران داشته است.چه بسیارند کسانی که به معشوقشان شعری از نرودا را هدیه داده اند.

این شاعر بزرگ به ما یادآوری می کند: «اما اگر هیچ چیز نتواند ما را از مرگ برهاند، لااقل عشق از زندگی نجاتمان خواهد داد.»
 
بالا